به گزارش خبرنگار ایکنا؛ مکتوبات، همواره منابع مهمی در شناخت یک شخصیت، موضوعات و مسائل هستند. شناخت شخصیت حضرت فاطمه معصومه (س) فقط از طریق کتابها و منابع مکتوب امکانپذیر است. دهه کرامت فرصت خوبی برای این موضوع است. از این رو طی دهه کرامت کتابهایی را در «روی میز مطالعه» معرفی خواهیم کرد تا اندکی به شناخت ابعاد زندگی و شخصیتی بانوی کرامت نزدیکتر شویم.
کتاب «فصل فیروزه» یکی از این عناوین است که در قالب رمان و به قلم محبوبه زارع به رشته تحریر درآمده و انتشارات کتابستان معرفت آن را منتشر کرده است. این اثر داستانی عاشقانه است که با محور زندگی حضرت معصومه (س) نوشته شده است.
داستان با زندگی دختر زرتشتی اهل یزد به نام سیندخت آغاز میشود. پدرش تاجر است و با او و کاروان تجاریاش به نقاط مختلف خلافت عباسی در سیروسفر هستند. این سفرها، از او دختری جسور ساخته است. ثمره این سیر و سفر، آشنایی او با کیارش پسری زرتشتی اهل نیشابور است که فیروزهتراش ماهری است. ماجرای او وقتی پیچیدهتر میشود که کاروان تجاری پدرش در میانه صحرای مرکزی ایران، دستخوش حمله راهزنان شده و پدرش کشته میشود و در ادامه او با کاروانی که به سمت مرو در حرکت است، همراه میشود و داستان عمق دیگری پیدا میکند.
از نقاط قوت داستان بهرهگیری از حدیث «سلسلة الذهب» است که امام رضا (ع) در مسیر سفر به طوس در میان مردم نیشابور بیان فرمودند. یکی از جذابیتهای داستان را نیز میتوان پایان خوش و رسیدن به عشق حقیقی دانست. تلاقی عشق زمینی دختر ایرانی با عشق و معرفت به امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) است تا خواننده به درک عظمت عشق به اهل بیت (ع) پی ببرد و رهسپار جاده عشق حقیقی شود.
همچنین این داستان با زبان یکدست و پخته به نگارش درآمده و در نهایت اثر خوشخوانی را به دست مخاطب داده است.
تاکنون بیش از ۲۰ عنوان کتاب از وی منتشر شده است که از آن جمله میتوان به مجموعه ۵ جلدی قهرمانان کوچک کربلا، شرط هشتم، مسافر ناتمام، عقلهای پاره وقت و مردم و حکومت در مصاحبه با اولین حاکم جامعه نبوی (ص) امام علی (ع) و همچنین «پرنده»، «دریا، طوفان، تلاطم، پنجرهای به آفاق شخصیت شگفت امام حسن مجتبی (ع)»، «آلبوم عاشورا، انعکاسی از لحظههای حماسه آفرین سیدالشهداء (ع)»، «قاصدک کربلا، حضرت رقیه (ع)»، اشاره کرد.
در بخشی از کتاب آمده است: «ماهها بود که التماسش میکرد تا او را به دیدار بانویش برساند و اینک این مرد، در کاروانی کوچک، شیفتگان فرزندان موسی بن جعفر (ع) را به سوی سرزمین مرو همراهی میکرد. مردی میانسال، جوان را به سوی خود خواند: بلد این کاروان تو هستی! به رأی تو امشب را در این آبادی اتراق کنیم یا پیشتر برویم؟ خنکای صحرا رسیده است. با وجود خستگی، قدرت ادامه دادن راه را داریم. جوان درنگی کرد و پاسخ داد: جناب عبدالله! من شک دارم تا پیش از نیمه شب، به آبادی بعدی برسیم. عبدالله افسار شتر را به دست جوان داد. باید به همسفران خبر دهم که تا دقایقی بعد، به منزلگاه میرسیم. سیندخت سخنان آنها را شنیده و چشم بر آبادی پیش رو دوخته بود.»
انتهای پیام