به گزارش ایکنا، هجدهمین جلسه تفسیر سوره مبارکه «یوسف» شب گذشته، 24 خرداد، با سخنرانی سیدمجتبی حسینی، پژوهشگر دینی، به صورت مجازی برگزار شد که در ادامه متن آن را میخوانید؛
«وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ فَأَنْسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ».
یوسف(ع) به کسی که گمان کرد او نجات پیدا میکند گفت من را نزد آقایت یاد کن. پس شیطان ذکر ربش را فراموشاند، پس در زندان چندسالی باقی ماند. بضع، عدد بالاتر از سه و کمتر از 10 است، اما در اینجا باید قدری در مورد ظن سخن بگوییم. گفته شده که فاعلِ «قال» یوسف(ع) است؛ یعنی یوسف(ع) به کسی که گمان میکرد نجات پیدا میکند گفت از ما نیز یاد کن. دو زندانی نزد یوسف(ع) آمدند و گفتند ما این خواب را دیدیم و ایشان بدون احتمال به یکی گفت تو میروی و ساقی پادشان میشوی و به دیگری گفت تو را نیز اعدام میکنند، اما نگفت احتمالا بلکه گفت چنین و چنان میشود، اما اینجا سخن از گمان مطرح شده است و باید دید مراد از ظن در اینجا چیست. در تقسیمبندیهای کلاسیک میگویند علم چیزی است که صد درصدش را قبول دارید. آن چیزی هم که غلط است که مشخص است مثل اینکه کسی در روز بگوید شب است. بنابراین یقین و جهل به این صورت خواهد بود.
در این بین، پنجاه درصد را شک میگویند که مثلاً میگوییم هوا در نیمکره غربی فلان نحو است که شک است. بین شک و علم، ظن است و بین شک و جهل را وهم میگویند؛ وهم یعنی هفتاد درصد باطل است و سی درصد درست است و درصد نسبتش زیر پنجاه درصد است اما اگر بیش از پنجاه و کمتر از صد باشد میشود ظن. این تصور را در مورد ظن در قرآن نیز داریم و گویی در قرآن مسئله متفاوت است؛ یکجا قرآن میگوید ظن هیچ درصد و بهرهای از حق ندارد اما در تقسیمبندی ما عددش کم نیست و بالاتر از پنجاه درصد است. یکجای دیگری فرمود از ظن بپرهیزید که برخی از ظنها گناه است. این ظن برای گمانهایی است که نسبت به آدمها داریم که برخی از اینها گناه است. مثلا من ظن میکنم به اینکه نکند فلانی فلان کار را میکند. فرمود زیاد از این نوع ظن پرهیز کنید.
ظنی که بیشتر در حوزه شناختی قرار میگیرد اینگونه است که در این زمینه قرآن میگوید از حق چیزی را روشن نمیکند و تو را غنی نخواهد کرد، اما پس چرا در مورد یوسف(ع) گمان را مطرح کرد؟ چون در ابتدا هم یوسف(ع) سخنی از ظن نیاورده بود، اما در ادامه ظن را مطرح میکند. یوسف(ع) گمان کرد که این زندانی همانی است که نجات مییابد، در حالی که در ابتدا گفت تو نجات مییابی و دیگر گمان را مطرح نکرد. باید دید جایگاه ظن چیست. الان من یک تابلو میگذارم و روی آن شکل میکشم و میگویم این دایره است و یا این کره زمین است و یا این کوه است که شما به اینها علم دارید که این علم با عقل و بصر شماست. ظن جایگاهش برای این نوع علوم نیست؛ لذا جایگاه ظن یک جایگاه سیستماتیک کلاسیک نیست، بلکه با روح و نفس هر کسی ارتباط دارد.
گزارشی که روح یک فرد از چیزی میدهد ظن است و هرچقدر این روح شایستهتر، متعالیتر و بالاتر باشد این ظن هم بالاتر است و اصلا ممکن است صد درصد درست باشد، اما عنوان ظن است؛ یعنی از درون آدم درآمده است. یکجا فرمود ما گمان میکردیم اما مُستَیقن نبودیم و حرف ما از روی یقین نبوده است. میخواهد بگوید در برابر یقین که مکانیزمی دارد ظن نیست و ظن و یقین متفاوت هستند، اما وقتی یک عدهای بهشت میروند این طور است که به آنها میگویند چرا به بهشت رفتید میگویند ظن داشتیم که خدا را میبینیم. یک نگاه این است که هرچه ظن است غلط است، اما این طور نیست، پس چرا برخی درست و برخی غلط است؟ افرادی داریم که به ملاقات پروردگار خود ظن دارند که غلط نیست.
در آیات 45 و 46 سوره بقره میفرماید: «وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ *الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»؛ یعنی از صبر و نماز استعانت کنید و این دو کار بر خاشعین سهل است و خاشعین کسانی هستند که به ملاقات با خداوند ظن دارند. اینها خاشع هستند و اینهایی که خاشعاند ظنشان هم درست است. برعکسش این طور است که ظن مستکبرین غلط است. یا در آیه 249 سوره بقره که قضایای طالوت را بیان کرده یک عده نگران بودند و گفتند توان نداریم اما کسانی که ظن داشتند با خدا ملاقات میکنند گفتند چه بسیار گروه اندکی که بر گروه زیادی به اذن خدا پیروز شوند. یک زمان هم هست که طرف دارد میمیرد و آیه میگوید: «كَلَّا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِيَ * وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ * وَظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ»؛ یعنی طرف در حال مرگ است و گفته میشود چه کسی میتواند کمک کند؟ کسی نمیتواند و در ادامه دارد که بر این فراق ظن دارد. اینجا ظن برای ما گویی مهم نیست در حالی که میدانیم این فرد دارد میرود، اما خودش هنوز ظن دارد. ظن دانش و یا نوعی از دریافت است که از جنس دانش متداول نیست.
یوسف(ع) زمانی که خواب را تعبیر کرد حالتی داشت و بعد خواب را تعبیر کرد. دریافت یوسف(ع) بسیار لطیف و فارغ از دریافتهای کلاسیک بوده است. تصور کنید از شما سوال میکنند آیه فلان در کدام سوره است و جواب میدهید اما یک موقع است که میگویند استخاره کن و ببین از این آیه چه میفهمی. در مورد حالت دوم به حال تو ربط دارد. میپرسند که امام حسین(ع) میدانست شهید میشود یا نمیدانست. اگر میدانست پس چرا رفت؟ اتفاقا این دو نحلهای که یکی میگفتند برای شهادت رفت و یکی میگفتند برای شهادت نبود نیز به خاطر خطایی است که کردند و ندانستند که جنس دریافت امام حسین(ع)، به صورت لحظهای و در قلب آدم است و دریافت منطق فازی است و نه منطق عدد، بنابراین به این صراحت دریافتهای لفظی نمیتوان حرف زد.
نکته مهم این است که «نبأتکما» با «علمتکما» نیز متفاوت است. «نبأتکما» یعنی این را جلوی شما گذاشتیم و بعد آن را بردیم و این علم نیست و شما فعلا دارید این را میبینید. یک بحث نیز در باب معرفت و علم داشتهام که علم زدودنی نیست و سلب نمیشود اما معرفت سلبشدنی است. بنابراین جنس علم و معرفت متفاوت است و ظن نیز همین طور است. کسانی که به ظنی میرسند یعنی چیزی از نفسشان بیرون میآید و گفتند از کوزه همان برون تراود که در او است؛ یعنی ظن او بیش از اینکه به کتبی که خوانده ارتباط داشته باشد به رزقش مربوط است. در ابتدا در دل یوسف(ع) افتاد که یک نفر نجات مییابد و یک نفر اعدام میشود و بعد تمام میشود و در ادامه میگوید ظن و این یعنی روز اول نیز بر اساس ظن یوسفِ(ع) محسن و صابر و موحد بود. بنابراین تعبیر خواب هم علم نیست بلکه ظن است.
از این رو میتوان گفت تاویل رؤیا چیزی است که در دل کسی که تأویل میکند میافتد و علم تأویل رؤیا با تأویل رؤیا نیز دو تا هستند. اینجا مراد «نبَّأ» است و اینکه از ظن استفاده شده علتش همین است و سادهترین بحثی که میشد مطرح کرد همین بود، اما بحث سختتر از این است. سپس یوسف(ع) به کسی که گمان میکرد نجات پیدا میکند گفت ما را نیز نزد رئیست یادآوری کن. در ادامه دارد که او فراموش کرد و بعد یوسف(ع) در زندان چندان ماندنی شد.
برخی میگویند یعنی این آقای ساقی یادش رفت نزد رئیسش این حرف را بزند و برخی در پرانتز این را میبینند و میگویند یوسف(ع) یادش رفت که ذکر پروردگار خودش را بکند، به همین دلیل در زندان ماند. البته به هر دو جهت همین است؛ ساقی یادش رفت که بگوید یوسف(ع) نیز هست و به همین دلیل یوسف(ع) در زندان ماند و یک نکته این است که یوسف(ع) پروردگارش را یادش رفت.
حال سؤال اینجاست که مگر یوسف(ع) جزو مخلَصین نبود؟ پس چطور شیطان بر او مسلط شده که پروردگارش را فراموش کند؟ بنابراین میگوییم مراد همان ساقی است که وقتی نزد رئیسش رفت یادش رفت بگوید یوسف(ع) هم هست و این طوری خودمان را راحت میکنیم که مشکل اعتقادی برای ما پیش نیاید و با خیال راحت شب را صبح کنیم و مفسران نیز این فرمایش را دارند و میگویند یوسف(ع) جزو مخلَصین است و از اینرو شیطان بر او تسلط ندارد و بنابراین او نسیان ندارد.
انتهای پیام