گریزی به خاطرات جنگ؛
«چهار تا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم!»


روزگاری نمی‌گذرد که مادران و پدران، جگرگوشه‌های خود را روانه جبهه‌های نبرد حق علیه باطل کردند؛ جوانانی که علی‌اکبروار در مقابل خصم قد علم کردند و نگذاشتند حتی یک وجب از خاک این سرزمین در دست دژخیمان باقی بماند.



در زیر خاطره‌ای را از مادر شهیدان جوادنیا آورده‌ایم که نگاهی دیگر بار به همین موضوع دارد. مادری که در راه اطاعت از ولی امر زمانش، کاری زینبی کرد و فرزندانش را در راه اسلام تقدیم کرد.



«عکس اول را درآورد؛ این پسر اولم محسن است، عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن؛ این پسر دومم محمد است، دو سال با محسن تفاوت سنی داشت.



عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ خواست بگوید این پسر سومم ... سرش را بالا آورد، دید شانه‌های امام (ره) دارد می‌لرزد ...



فوری عکس‌ها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهار تا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم!»