امیر رمضانی توضیح داد:
از دستگیری توسط اتحادیه میهنی کردستان تا بازگشت سرافرازانه به ایران

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، امیر سرتیپ خلبان عباس رمضانی، سال 1352 به خدمت نیروی هوایی درآمد و سال 90 بازنشسته شد. وی اکنون در دفتر مطالعات نیروی هوایی به خدمت خود ادامه می‌دهد و حرف‌های زیادی از دفاع مقدس و دلاورمردی خلبانان نیروی هوایی در دل دارد.
23 مرداد سالروز وقوع اتفاقی بی‌نظیر که موضوع فیلم «عقاب‌ها» نیز قرار گرفت، بهانه‌ای شد تا در گفت‌وگو با امیر رمضانی مروری دوباره بر نقش نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی در دفاع مقدس داشته باشیم.
امیر رمضانی، دلاورمردی متواضع و در عین حال پرصلابت است و به گونه‌ای از عملیات سال 65 سخن می‌گوید که گویی هنوز در روز حادثه به سر می‌برد.
وی درباره عملیات 23 مرداد و اسارتش به خبرنگار ما توضیح می‌دهد: 23 مردادماه 1365 بود. با این ‌که در صبح آن روز ماموریت‌های انهدامی مختلفی توسط خلبانان شجاع نیروی هوایی روی چندین نقطه از مواضع مهم نظامی و اقتصادی عراق انجام شده بود، اما با این حال در بعد از ظهر که از نظر دشمن زمان غیر معقولی به نظر می‌رسید، از طریق فرماندهی عملیات ماموریتی به ما محول شد.‌

پرواز به سمت عراق

امیر رمضانی ادامه می‌دهد: من و سرهنگ خلبان یوسف سمندریان در قالب دو گروه پروازی، باند را به قصد بمباران اهداف از پیش تعیین شده در خاک عراق ترک کردیم. به نزدیکی مرز عراق رسیدیم. تا این لحظه هیچ برخوردی با هواپیماهای شکاری دشمن نداشتیم. طبق دستورات صادر شده از فرماندهی عملیات ماموریت داشتیم مخازن سوخت دشمن را در شمال سلیمانیه و در نقطه‌ای که از حساسیت خاصی برخوردار بود و توسط نیروهای بعثی به شدت محافظت می‌شد، بمباران کنیم.

وی می‌گوید: هنوز به هدف نرسیده بودیم که در دید رادارهای دشمن قرار گرفتیم. نیروهای عراقی با ایجاد سدی از آتش می‌خواستند ما را متواری کنند. هنوز چند مایل با هدف فاصله داشتیم؛ از دور دکل‌ها و تاسیسات به وضوح مشخص بودند. در این حال به یکباره هواپیمای سمندریان را دیدم که توسط پدافند راداری و موشکی دشمن هدف قرار گرفته بود و چون من در سمت راست هواپیما پرواز می‌کردم، وی قادر به گردش به سمت راست نبود. موقعیت خود را تغییر دادم و از طریق رادیو، سمندریان را در جریان آتش گرفتن هواپیمایش گذاشتم. وی در جریان سانحه بود و از من راهنمایی خواست. از سمندریان خواستم به سمت راست برگردد و وی را از مهلکه دور کردم.

امیر رمضانی ادامه می‌دهد: ابتدا بدون از دست دادن فرصت، منطقه از پیش تعیین شده را به شدت بمباران کردم که یکی از بمب‌ها به پشت پادگان سلیمانیه اصابت و 200 نفر از نیروهای عراقی را تلف کرد. پس از بمباران تمام افکارم را متوجه هواپیمای سمندریان کردم. دیدم هواپیمایش پایین و پایین‌تر رفت و با شیرجه‌ای محکم به زمین خورد و از دید من خارج شد. خیلی منقلب شدم؛ چرا که از سرنوشت همکارم بی اطلاع بودم. بعدها متوجه شدم که وی به اسارت عراق درآمده و سال 69 نیز به میهن اسلامی بازگشت.

عملیات و سقوط در سلیمانیه

وی می‌گوید: به قصد ترک منطقه دشمن ارتفاع پرواز را کاهش دادم و بر سرعت خود افزودم، اما ناگهان هدف پدافند راداری و موشکی دشمن قرار گرفتم که از نوع پیشرفته‌ای بود و در اولین لحظه هواپیما را از کنترل من خارج کرد. هر دو موتور سمت چپ و راست هواپیما در آتش می‌سوختند. هواپیما آتش گرفته بود و چرخ‌ها هم بی‌موقع باز شده بودند. در چنین شرایطی که با مرگ دست و پنجه نرم می‌کردم توانستم خود را به آن سوی ارتفاعات مشرف بر منطقه سلیمانیه برسانم. بر روی دره عمیقی قرار گرفتم هواپیما به کلی تعادل خود را از دست داد و از اختیار من خارج شد، ثانیه‌ای بعد نیز قفل کرد و به حالت شیرجه درآمد. دستی بر روی استیک زدم و همزمان در آخرین ارتباط رادیویی‌ام با رادار، اطلاع دادم که آماده ترک هواپیما هستم. لحظه‌ای بعد خود را در دل آسمان یافتم.
امیر رمضانی که در یک عملیات، 200 عراقی را به درک واصل کرده بود و ضربه بزرگی را به پادگان عراق وارد آورد، درباره جانبازی و بیهوش شدنش در عملیات ادامه می‌دهد: به سرعت در حال سقوط بودم. مکان فرودم دامنه‌ای جنگلی در کنار همان دره عمیق بود. چتر نجات به آرامی باز شد و در همین لحظه هواپیمای من به صخره‌ای برخورد کرد و به کوهی از آتش تبدیل شد. در حادثه سقوط از ناحیه گردن، چانه و دست و پا آسیب دیدم و اکنون جانباز 54 درصد هستم.
وی می‌گوید: پس از سقوط که در مدت 50 ثانیه رخ داد، بیهوش شده و وقتی به هوش آمدم متوجه شدم در لبه پرتگاه عمیقی قرار گرفته‌ام.

امیر رمضانی به روایت نحوه پیدا شدنش توسط اتحادیه میهنی کردستان عراق می‌پردازد و توضیح می‌د‌هد: به جاده‌ای که در پایین دره قرار داشت خیره شدم، اتومبیل سفیدرنگی را دیدم که از فاصله تقریباً یک کیلومتری به سمت من می‌آمد. لحظه‌ای بعد به من رسید‌ و توقف کرد. چند نفر از آن خارج شدند و با شتاب و هیجان از سینه‌کش کوه بالا آمدند. وقتی فهمیدند ایرانی هستم رفتارشان نرم‌تر شد و کمک کردند از خطر سقوط رها شوم. در شرایطی که عراق به دنبال اعدام انقلابی من بود و جایزه زیادی را برای تحویل دادن من تعیین کرده بود، اتحادیه کردان مخالف صدام که مرا دستگیر کرده بودند، به وسیله قاطر مرا به نیروهای سپاه پاسداران که در کردستان عراق مستقر بودند، تحویل دادند و پس از چهار روز سالم به خاک ایران بازگشتم.
تلخ‌ترین و شیرین‌ترین خاطره رمضانی از جنگ تحمیلی
از امیر رمضانی می‌خواهم شیرین‌ترین و تلخ‌ترین خاطره‌اش را از جنگ تحمیلی عنوان کند. وی می‌گوید: تلخ‌ترین خاطره برای من به 31 شهریور 59 باز می‌گردد که از تبریز به عنوان نیروی کمکی به دزفول رفته بودم و خرمشهر سقوط کرد. همچنین سه ماه اول جنگ تحمیلی بسیاری از دوستانم را از دست دادم که برایم خیلی تلخ بود.
شیرین‌ترین خاطره برای من سوم خرداد 61 بود که در دزفول پرواز داشتم و وقتی برگشتم دوستانم به استقبالم آمدند و از من به عنوان یکی از خلبانان موثر در فتح خرمشهر یاد کردند.
اگر نهاجا نبود خوزستان سقوط می‌کرد
امیر رمضانی با تاکید بر اینکه اگر خدمات نهاجا نبود، خوزستان در همان روزهای نخست جنگ سقوط می‌کرد، توضیح می‌دهد: در شرایط سخت آغاز جنگ که سپاه پاسداران تازه تاسیس شده بود و نیروی زمینی ارتش نیز از توان کافی برخوردار نبود و از سوی دیگر عراق با 12 لشکر هزار کیلومتر از مرز ایران را باز کرده بود و قصد داشت ظرف یک هفته به تهران برسد، نیروی هوایی با هواپیماهای شکاری خود توانست هم نیروی زمینی عراق را به عقب براند و هم امنیت آسمان ایران را تامین کند.
وی تاکید می‌کند: امنیت امروز ایران به حق مرهون خون خلبانان نیروی هوایی و هوانیروز است و امیدواریم نیروهای جوان ادامه دهنده راه خلبانان شهیدمان باشند.

نجمه شمس اسفندآبادی