به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، در آستانه تاسوعا و عاشورای حسینی، جمعی از نمایندگان جامعه قرآنی استان تهران به دیدار خانواده شهیدان صادق و فخرالدین مهدی برزی رفتند.
این دیدار با تلاوت آیاتی از سوره بقره درباره خلقت آدم و سجده فرشتگان بر ساحت انسان توسط رامین بهرامی از قاریان بینالمللی قرآن کریم آغاز شد.
در ادامه، رحیم قربانی، رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ در سخنانی تاکید کرد: خداوند را شاکریم که این هفته نیز به نمایندگی جامعه قرآنی در منزل شهیدان قرآنی گرد هم آمدهایم. شهیدان صادق و فخرالدین مهدی برزی با عشق به کربلای حسینی با استکبار جنگیدند و همواره ارتباط عمیقی با کلامالله داشتند.
قربانی با اشاره به اینکه در دو سال اخیر از زمان شکلگیری ستاد قرآنی در سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ 285 شهید قرآنی در تهران شناسایی شدهاند، گفت: از جمله برنامههای این ستاد میتوان به برگزاری یادواره سورههای سرخ، تدوین کتاب و نرمافزار و نیز دیدارهای هفتگی با خانواده شهدای قرآنی اشاره کرد.
همچنین مادر شهیدان در سخنانی با تاکید بر اینکه هر مومن باید تا آخرین نفس استوار در راه اسلام و جهاد باشد، گفت: تمام ملت ایران در دوران دفاع مقدس هر یک به گونهای با قلم، خون و فرزندانشان شرکت داشتند و این جنگ را به پیروزی رساندند. امیدواریم با فرج امام زمان(عج) ملت ایران به هدف غایی خود برسد.
وی ادامه داد: افتخار میکنم که تمام مردهای خانواده ما به جبهه رفتند. وقتی صادق شهید شد گفتند که خانواده شما وظیفهاش را انجام داده ولی بقیه پسرانم را هم به جبهه فرستادم چون جهاد تکلیفی الهی است.
مادر شهیدان مهدی برزی گفت: صادق در عملیات والفجر یک در فروردین 62 شهید شد. فخرالدین پنج سال از صادق کوچکتر بود که وقتی به سن 16 سالگی رسید با اینکه محصل سوم دبیرستان بود، درس را رها کرد و به جبهه رفت. پس از یک سال در عملیات بیتالمقدس 2 به شهادت رسید. صادق 10 سال مفقودالاثر بود و فخرالدین بهمن 66 به شهادت رسید.
وی افزود: در دوران کودکی فخرالدین و صادق هر دو در کلاسهای قرآن شرکت میکردند و فخرالدین همیشه در سنگر قرآن میخواند. بسیار مؤدب بودند و همه اقوام به آنها افتخار میکردند.
در ادامه حسین گلستانی، یکی از همرزمان شهید فخرالدین مهدی برزی در سخنانی با بیان اینکه آشنایی وی با فخرالدین به عملیات کربلای یک باز میگردد، توضیح داد: هر دو در یک سنگر بودیم. از برخورد اول مشخص بود که باهوش است و ادبش مرا به خود جذب کرد. با اینکه بسیار لاغر و کوچک جثه بود در کانال پدافندی مهران مسافت طولانی را طی میکرد تا دبههای 20 لیتری آب را برای همرزمانش پر کند.
وی افزود: در عملیات کربلای 5 هم همراه یکدیگر بودیم. در اردوگاه چادر زده بودیم. به فخرالدین گفتم با هم به گردان شهادت برویم تا سری به دوستانمان بزنیم. در چادر اول فقط پنج نفر بودند و چادر دوم هم شش نفر بودند که وسایل شهدا را جمعآوری میکردند. از گردان 300 نفره فقط 50 نفر مانده بودند. خیلی با علاقه از من درباره خصوصیات دوستان شهیدم میپرسید.
همرزم شهید گفت: در عملیات کربلای 5 فخرالدین مجروح شد، ولی در عملیاتهای بعدی هم شرکت کرد. عملیات کربلای 8 در خاکریزهای تودرتویی قرار داشتیم و یک بار در کنار یکی از خاکریزها من، فخرالدین و یکی دیگر از دوستانمان مشغول نهار بودیم که سه عراقی بالای سرمان رسیدند و آنها را هلاک کردیم.
خوابی که زود تعبیر شد
وی درباره شهادت فخرالدین گفت: تابستان 62 یک ماهی را در گردان عمار بودیم، بعد به گردان حمزه برگشتیم تا آماده عملیات بیتالمقدس 2 شویم. درجه هوا در زمان عملیات 20 درجه زیر صفر بود. شب مسلح شدیم. آن شب خواب شهید علیاکبر کردآبادی را دیدم که گفت به فخرالدین بگو فردا شب میآید پیش ما. فخرالدین پیک من بود و همیشه همراهم بود. از خوابم چیزی به فخرالدین نگفتم، ولی میدانستم که شهید میشود. شب زودتر از همه آماده شد و انگار از هیجان روی پا بند نبود. پای کانال رسیدیم. آن طرف کانال عراقیها بودند و عملیات ایذایی در پیش بود که نهایت کار معلوم نبود. فخرالدین پشت من بود. تا وسطهای کانال رسیدیم که از روبهرو تیربار عراقیها شروع شد. درگیری شدت گرفت. تیری به پای من خورد و بیحال افتادم. فخرالدین پرسید: چه کار کنیم؟ گفتم بروید جلو. یک دفعه صدای تیرآمد و فخرالدین با صورت به زمین افتاد. این آخرین دیدار ما بود.
علی شهبازی، یکی دیگر از دوستان و همرزمان شهید فخرالدین نیز در این دیدار با بیان اینکه اولین دیدار وی با شهید اواخر سال 64 در جریان بازدید دانشآموزان از جبهه بوده، گفت: من امدادگر بودم که گروهی از دانشآموزان از جمله فخرالدین دو، سه روزی در جبهه مهمان ما بودند. یادم است فرمانده دسته، شب جمعه دعای کمیل را با سوز برای آنها خواند و آنها به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند. بعد از مدتی در عملیات والفجر 8 در پدافندی مهران دوباره با فخرالدین برخورد کردم و مراوده ما بیشتر شد.
وی ادامه داد: در عملیات پدافندی مهران دو ساعت با هم پست داشتیم. از او پرسیدم برادرت کجا شهید شده؟ از سؤالم ناراحت شد چون نمیخواست کسی متوجه شود که خانواده شهید است.
دوست شهید فخرالدین گفت: فخرالدین بسیار اهل نماز شب و جماعت بود. موقع نماز موهایش شانه زده و بدنش معطر بود. قبل از کربلای 8 از دور او را با یکی دیگر از دوستان دیدم. به موهایش خیره شده بودم که چقدر صاف و مرتب است. از من قول گرفت که اگر شهید شد موهایش را شانه کنم. در آن عملیات مجروح شدم، ولی فخرالدین سالم ماند. تا اینکه در عملیات بیتالمقدس 2 من پزشکیار گردان بودم که متوجه شدم فخرالدین شهید شده است. دو روز بعد جنازهاش را آوردند. شانه یکی از دوستان را گرفتم و به قول خود عمل کردم.
بخشی از وصیتنامه شهید صادق
«مادر عزیز و مهربانم! اگرچه اکنون که این نامه را میخوانی شاید دیگر من را نبینی، ولی فراموش نکنی که تو مادری و وظیفهات را هم من به تو بگویم که خیلی خوب انجام دادی و در امتحانات خصوصا خانوادگی صبر زیبایی پیش گرفتی و در تربیت فرزندانت حقا که مادر بودی، ولی این را فراموش نکن که من امانت بودم و حال هم که میروم خدا را شکر کن که این امانت را با سلامت و خصوصا رضایت به پیشگاه خدا تقدیم کردی و من کاملا از تو راضی هستم و امیدوارم که خدا هم از تو راضی باشد که انشاءالله هست. پدر و مادر عزیزم! شما پیش خدا اجر دارید و مواظب باشید که کارهایتان این اجر را پایمال نکند.»
قسمتی از وصیتنامه شهید فخرالدین
«چه خوب است که زندگیمان را با قرآن تطبیق دهیم، قرآنی که از جانب پروردگار و خالق رئوف است، هر طور که او خواست، همانطور شویم و هر چه رضای او بود همان را انجام دهیم. اگر گفت بجنگید با کافران، ما هم بجنگیم، اگر گفت برای پایداری دین اسلام بمیرید و با خون خود آن را استحکام بخشید، ما هم بمیریم البته نه در بستر بلکه در میدان جنگ با کفر و اگر گفت بر این کشته شدنها صبر کنید که عروج در همین است، ما هم صبر کنیم و … خدایا به ما راضی بودن به رضای خودت را عطا بفرما و امید ما را تنها به رحمت خودت معطوف بدار و قرب خودت را شامل حال ما بگردان که جز این هدف هر هدفی فانی است.»