به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، سیدیزدان میرحبیبی از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس در نقل خاطرهای از مرحله سوم عملیات بیتالمقدس گفت: مرحله سوم عملیات بیتالمقدس بود که به همراه گردان به طرف خاکریز دشمن حرکت کردیم. دشمن خاکریز اول را خالی کرده بود. در این میان شهید رضا کاظمی آمد و به حمود ربیعی گفت: چند عراقی را دیدیم که با دیدن ما پا به فرار گذاشتند. حمود گفت: بروید اگر میشود، عراقیها را بگیرید. ولی دیر شده بود، عراقیها به طرف خاکریز خود رفته بودند. پس از زدن منور خوشه انگوری که تا نیم ساعت در آسمان ماندگاری دارد، فضای منطقه روشن شد. با بیسیم دستور پیشروی داده شد.
گردان به طرف خاکریز دشمن در حال حرکت و زیر خط آتش دشمن بود. از همه طرف تیر و آتش به سمت ما فرو میریخت. تا نزدیکیهای خاکریز دشمن، بیشتر نیروها شهید و مجروح شدند. وقتی به زیر خاکریز دشمن که تیربار آن کار میکرد، رسیدم، ناگهان از ناحیه فک ترکش خوردم.
فاصله من با تیربارچی نیم متر بود. نارنجک خود را در سنگر وی انداخته و دو عراقی را به هلاکت رساندم. سپس به آن سوی خاکریز رفتم. در همین حین با یک تکاور عراقی که به وی تیر زده بودم، تن به تن درگیر شدم.عراقی جثه کوچک مرا بلند کرد، به زمین کوبید و روی شکمم نشست. داشت مرا خفه می کرد که حاج منصور ربیعی رسید. منصور با شلیک یک تیر عراقی را از پا درآورد و من را نجات داد.
در آنجا حمود نیروها را سازماندهی کرد و به طرف منطقه مورد نظر و محله ماموریت خود یعنی سیلبند راه افتادیم. تقریبا دو سه ساعت در حرکت بودیم. یکجا توقف کردیم باید از خطی عبور میکردیم که عراقیها در آن کمین کرده بودند. برای اولین بارعراقیها طرح مثلثی اسرائیلی را در عملیات اجرا کردند.
تیربارچیهای عراقی از سطح زمین تا مچ پا را میزدند یعنی هر طور زمینگیر میشدی به سرت تیر میخورد. از مچ تا کمر و از کمر تا سر تیربارها کار میکردند. پشتیبان آنها توپ 23 که رعب و وحشت زیادی را ایجاد میکرد شلیک میکردند. این آتش غیر از کل ادوات جنگی بود که به سر ما میریختند. یک فاصله 300 متری بود. حدوداً 200 متر را طی کردم. عراقیها شروع به درو کردن ما کردند.
خیلی شهید و مجروح دادیم حتی منصور ربیعی گلوله آرپی جی به صورتش خورد. مجبور شدیم عقبنشینی کنیم، آمدم پشت یک خاکریز. حمود شروع کرد به سازماندهی نیروها البته بیشتر نیروها شهید و مجروح شده بودند، این اقدام وی نشاندهنده مرام مردانگی و معرفت در وجود حمود بود.
من چون کوچک بودم، از سویی به خاطر شدت درگیری و از سوی دیگر به دلیل پیادهروی بسیار، زیر خاکریزی که حمود داشت فرمانده گروهان و گردان دیگر رو توجیه میکرد خوابیدم. به حدی خط آتش دشمن زیاد بود که حمود به خاطر اینکه من و علی مجروح نشویم همان جا با کلوخ برای ما ترکش گیر درست کرده بود. زمانی که نیروها آماده حرکت شدند ما را صدا کرد. بیدار شدیم. جایی را نمیدیدم تا اندازه کمر برایمان سنگر درست کرده بود.
در نهایت به همراه حدوداً 20 نفر نزدیک سیلبند خرمشهر رسیدیم که عراقیها بالای سیلبند به طرف ما شلیک میکردند. فاصله ما با آنها خیلی کم بود. هوا هم روشن شده بود. چارهای نداشتیم. داخل آشیانه تانک پناه گرفتیم.
دستور عقبنشینی آمد. نیروهای ما از راه دور با جیپ 106 آمدند. عراقیها از ترس به پایین خاکریز رفتند و موقعیت فراهم شد که ما عقب برویم.
من و علی مقداری دور شدیم. دیدم حمود نمیتواند بیاید چون پایش خیلی اذیت بود. توان راه رفتن نداشت. من و علی برگشتیم زیر بغل وی را گرفتیم و آهسته آهسته عقبنشینی کردیم.