معنای «الم» و «اولی‌الالباب» در پرتو نگاه جدید به زبان
سیدجواد میری دکترای جامعه‌شناسی‌اش با گرایش دین را از دانشگاه بریستول در انگلستان گرفته است و در کنار کارهای پژوهشی‌ و انتقادی‌اش، همواره دل‌ در گرو اندیشه‌ دینی داشته است. وی در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا)، معتقد است بر پایه فهم جدید از زبان می‌توان تفسیر جدیدی از قرآن داشت. میری تلاش می‌کند بر همین اساس نگاهی جدید به «الم» از حروف مقطعه و «اولی‌الالباب» در قرآن بیاندازد. در پی مشروح مصاحبه را مطالعه می‌کنید.
ایکنا: یکی از مباحث مهم در علوم قرآن بحث تفسیر است. ما برخی از تفاسیر فارسی از قرآن داریم، اما اکثر تفاسیر مهم عربی است و در این تفاسیر آشنایی با قواعد و زبان عربی نقش مهم و محوری دارد، شما این نقش مهم و کلیدی در تفسیر قرآن، چگونه ارزیابی می‌کنید؟
سوال بسیار مهم و سنجیده‌ای است، اما باید ابتدا نکته‌ای را به عنوان مقدمه اشاره کنم. من به عنوان مفسر قرآن نمی‌خواهم به این مبحث بپردازم و به عنوان کسی که عالم به لغت عربی هم باشد، نمی‌خواهم به این بحث پاسخ دهم. البته تحصیلات من در سوئد و در مقطع کارشناسی در ادبیات عرب بوده است و در مصر هم مدتی زندگی کرده و با این زبان بیگانه نیستم. من از منظر دیگری به این پرسش بنیادی شما بیاندیشم و آن این است که آیا اساس وقتی ما به تفاسیر قرآن نگاه می‌کنیم و سیر تاریخی تفاسیر را مدنظر قرار می‌دهیم، دراین میان زبان بر چه مبنایی مفهوم‌سازی شده است؟ و زبان قرآن را که در زبان عربی خود را نشان می‌دهد، چگونه مفهوم‌سازی شده است؟
اگر به تفاسیر نگاه کنیم و تفاسیر عمده‌ای که در حوزه جهان عرب و اسلام وجود دارد را بررسی کنیم، اساسا فهم قرآن بر بنیان فهم زبان عربی نهاده شده است و زبان عربی کلید فهم قرآن بوده است. این در یک رویکرد نحوی، صرفی و لغوی صحیح و درست است و اگر کسی بخواهد شعر و نثر سعدی و یا حافظ را بشناسد، مسلما باید فارسی را فرا بگیرد و یا اگر کسی بخواهد شعر فضولی را بیاموزد باید زبان ترکی بداند، اما واقع امر این است که وقتی می‌خواهیم یک مفهوم و یا زبان را بر اساس تمدن بشناسیم، رویکرد ما باید چگونه باشد؟ آیا ما اساسا می‌توانیم بگوییم زبان عربی یک زبان بی‌نظیر و بی‌همتایی است که هیچ ارتباطی با زبان‌ و تمدن‌های دیگر نداشته است و ندارد؟
ایکنا: آیا این یک وضع غالب است و ما یک رویکرد تاریخی در تفسیر داریم؟ خود این مسئله محصول چیست؟
به نظر می‌رسد رویکردی که بسیاری از متفکرین و مفسرین جهان اسلام، چه در گذشته و چه در زمان حال داشته‌اند، مبتنی بر این مفروض و فرضیه بوده که انگار زبان عربی بی‌همتا و بی‌نظیر است و خدا آن را برای بیان مفاهیم قرآن خلق کرده است. اگر از منظر تئولوژیک (کلامی) بخواهیم به این مسئله نگاه کنیم، شاید این پیش فرض و مفروض قابل دفاع باشد، چون اساسا نگاه تئولوژیک مبتنی بر این فرض است که بتواند از مرزهای عقاید اسلامی دفاع کند و هر چیزی که بتواند عقیده را تقویت کرده و بنیان آن را مستحکم کند، مورد استفاده قرار بگیرد. این نگاه کلامی است و هر علمی برای خود یک عقاید، منطق و روشی دارد تا به غایت خود برسد.
اما مطالعات جدید در زبان‌شناسی، اساسا مبتنی بر این پیش فرض نیست و وقتی ما می‌خواهیم زبان عربی و اساسا هر زبان دیگری را بررسی کنیم، زبان به عنوان یک پدیده اجتماعی، تاریخی و تمدنی و در ارتباط با مولفه‌های مختلف دینی، فرهنگی، سیاسی و عقلانی مطرح می‌شود. از این رو زبان با تعریف جدید دامنه‌ وسیع‌ترین خواهد داشت، با این نگاه تئولوژیک و عقیده‌محور به زبان، ما نمی‌توانیم به نتایجی برسیم و باید مقداری از این نگاه فاصله بگیریم و با نگاه فیلولوژیک وارد بحث شویم. در اروپا از قرن 18 و 19 نگاه‌های فیلولوژیک وارد مطالعات متون مقدس شده است.
در ایران و جهان اسلام درست است که ما دانشکده و دپارتمان‌های فیلولوژی و زبان‌شناسی داریم، اما اساسا مقوله دین و قرآن‌پژوهی به دلیل سیطره تفکر تئولوژیک و ارتباط با حوزه‌های علمیه به گونه‌ای بوده که اساسا کسانی که زبان‌شناسی عربی کار می‌کنند به حوزه‌های مربوط به دین و قرآن کمتر ورود یافته‌اند. در سال‌های اخیر شاید بعد از فضایی که در حوزه و دانشگاه ایجاد شده است، از علوم، روش و منطق‌های جدید که مربوط به انقلاب زبان‌شناسی و یا چرخش زبان‌شناسانه است، ورود پیدا کنند به مباحث قرآن‌شناختی از این منظر نگاه کرده و شاید در این حوزه مطالعات به این نتیجه برسیم که برای فهم زبان قرآن، نباید تنها به منظر تئولوژیک اکتفا کرد.
ایکنا:نگاه غیر تئولوژیک به زبان چگونه نگاهی است و در مطالعات قرآنی خود را چگونه نشان می‌دهد؟
با این پیش زمینه ببینید زبان عربی به عنوان یک پدیده در فرهنگ سامی ریشه‌ای بسیار بسیار قدیمی دارد و باید در نسبت با زبان‌های سامی از جمله زبان آرامی، عبری و بابلی مورد بازخوانی قرار بگیرد. شاید برخی از این زبان‌ها امروزه به عنوان زبان مرده حساب شوند، اما زبان‌هایی بوده‌اند که ریشه زبان عربی و دیگر زبان‌های سامی جزوی از آن‌ها بوده است، مثلا  زبان حبشی که امروزه زبان اتیوپیایی گفته می‌شود، امروزه از خانواده‌های زبان عربی هست. دانستن این نوع زبان‌ها می‌تواند به فهم ما از قرآن کمک کند.
جالب است که بدانید وقتی مفسرین به قرآن رجوع می‌کنند تا پیام آن را درک کنند، رویکردهای متفاوتی دارند، برخی به عنوان مثال رویکرد لغوی دارند و لغات آن را بازخوانی کرده و مفاهیم آن را بیان می‌کنند و برخی سعی می‌کنند با کمک احادیث برای مثال پیام‌های اخلاقی را در قرآن برجسته کنند یا برخی دیگر با نگاه به شان نزول آیات تلاش می‌کنند تا اهداف اجتماعی آیه و سوره‌ای را دریابند. هر چه به دوران معاصر نزدیک می‌شویم، نگاه‌های معاصرتی که ابعاد اجتماعی و فرهنگی را مطرح می‌کنند، بیشتر می‌شود. گرایشاتی نیز وجود دارند که با نگاه‌های عرفانی به قرآن نگاه کرده و گفته‌اند پیام اصلی قرآنی عرفانی است، اما در همه رویکردها فهم زبان‌‎های سامی و یا فرهنگ سامی که به گونه‌ای خود را در زبان متبلور کرده است، نادیده گرفته شده است و مسئله استثناء و بی‌نظیر بودن زبان عربی معیار فهم قرآن قرار گرفته است، در حالی که ممکن است پیام قرآن یک پیام بی‌نظیر و بی‌همتا  باشد که خود این قضیه می‌تواند مورد بحث باشد، اما اینکه آیا زبان قرآن و یا کالبد قرآن که مبتنی بر حروف، افعال و واژه‌های عربی است هم بی‌نظیر و بی‌همتا بوده و یا ریشه در فرهنگ سامی داشته که برای فهم آن ما نمی‌توانیم از فهم فرهنگ سامی خود را بی نیاز کنیم، بحث دیگری است که وجود دارد.
البته این یک قاعده مبرهن است که برای فهم فرهنگی یک جامعه آن را باید در توالی تاریخی‌اش دید و بستر تمدنی که یک فرهنگ در آن رشد و نمو کرده است را شناخت. وقتی به زبان عربی می‌رسیم بسیاری از متفکرین ازاین قواعد عدول کرده و توجه نمی‌کنند اگر رسمی برای مثال در بین اعراب بوده است، فقط مشخصا و منحصرا در بین اعراب بدوی شبه جزیره عربستان نبوده و ریشه در باور، اسطوره، فرهنگ سامی داشته است. آیا می‌شود اساسا شبه جزیره عربستان را شناخت و به روندهای تاریخی و پروسه‌های فرهنگی که در بین اقوام مختلف سامی وجود داشته است، بی‌توجه بود. امروزه اصلی مهمی در مردم‌شناسی وجود دارد و آن این است که اگر برای مثال من بخواهم اقوام اسکاندیناوی را بشناسم تنها نباید به این قوم متمرکز شده و در بستر سوئد به این قوم بپردازم، بلکه باید به مجموعه فرهنگی که اقوام اسکاندیناوی در آن رشد و نمو پیداکرده‌اند هم توجه داشته باشم. اتفاقا زبان‌هایی که ممکن است در بعضی از شاخه‌ها و حالات تفاوت‌‌ها و تمایزاتی داشته باشد، در ریشه یکی هستند و باید مورد بررسی قرار گیرند. در این روش کلمات کلیدی در زبان‌های پیرامونی مانند قلب، چشم، دست، پا، چپ، راست، آسمان و مفاهیم ابتدایی که جایگاه انسان را بدون اینکه نیازمند قدرت انتزاع باشد مورد بررسی قرار می‌دهند. ما هر چه به انتزاعیات می‌رسیم تفاوت‌ها بیشتر می‌شود وسطح تمدنی، فرهنگی و نشانه‌های تمایز میان جوامع بیشتر می‌شود.
اگر برای مثال زبان فارسی را بررسی می‌کنیم نباید تنها به فارسی که در تهران معمول است توجه کنیم و آن را با زبان فارسی تاجیکستان، افغانستان که در مجاورت ما هستند نیز توجه کنیم یا اگر اگر به ترکی می‌پردازیم به ایران و آذربایجان و ترکیه و ایغورستان نیز نظر داشته باشیم. در این صورت متوجه می‌شویم در مفاهیم ریشه‌ای همه یکی هستند اما در مسائل انتزاعی تفاوت‌ها بیشتر می‌شود. از این رو  برای مثال برای بررسی و فهم اسطوره «وال‌ها‌لا» در متون اسکاندیناویایی از متون ایسلندی استفاده می‌شود. ممکن است امروز یک سوئدی و ایسلندی نتوانند با هم صحبت کرده و مفاهمه‌ای داشته باشند اما هزار سال قبل ریشه زبان‌شان یکی بوده است و آن کلمات ریشه‌ای به ما کمک می‌کند تا به حل مسائل مورد مناقشه بپردازیم.
ایکنا: خوب این نگرش چگونه می‌تواند در مطالعات قرآنی بازتاب و کاربرد داشته باشد؟
در همین زمینه و در خصوص قرآن می‌توان مثالی زد. ما در قرآن حروف مقطعه داریم و بحث های بی‌شماری در این زمینه انجام شده است و اگر از اهل فن بپرسید و سیر تاریخی تفاسیری که مفسران بزرگ قرآن در طی تاریخ داشته‌اند و حتی مستشرقین هم در این زمینه بحث کرده‌اند، نگاه کنید و ببینید که معنای حروف مقطعه چه عنوان شده است و کارکردشان چه بوده و پیام‌شان چه بوده است، متوجه می‌شوید که برخی‌ها قائل به این شده‌اند کلمات یا حروف مقطعه رمز و رموزی هستند و ما برای فهم آن‌ها نیازمند علوم هستیم. در این باره سه گروه وجود دارند، گروه اول که معتقدند این علوم اکتسابی هستند، دسته دوم معتقدند طهارت قلبی هم لازم است و همچنین شما نیازمند آگاهی از علوم غریبه هم هستید و گروه سوم هم معتقد هستند، ما اساسا نمی‌توانیم به راحتی به معنای این حروف پی‌ببریم. هیچ‌کدام از این رویکردها زبان را به عنوان عنصری فرهنگی در بستر سامی در نظر نگرفته‌است.
اولین نمونه از حروف مقطعه، «الم» است که نظرات بسیار زیادی در تاریخ اسلام در میان اندیشمندان ایران، عرب و ترک  در این زمینه ارائه شده است. ولی می‌توان گفت به تعداد مفسرین بزرگ نظرات متفاوتی در میان بوده است، ولی به صورت غالب گفته شده است که این حروف رمزی میان خداوند و پیامبر است و معنای آن را تنها اصحاب سر می‌دانند. برخی دیگر معقتدند اولی الالباب هم به معنای آن دسترسی دارند. از جمله آیت الله جمال‌ الحق معتقد بود که راسخون در علم با حروف ابجد به معنای معصومین است. برخی دیگر معتقدند که این‌ها قراردادی است که ممکن است کل سوره بقره در آن خلاصه شود. در این رویکرد‌ها نیز ما می‌بینیم زبان عربی، بی‌نظیر در نظر گرفته شده است. برخی در اوایل انقلاب معتقدند بود که کلمه الله پیش از اسلام نبوده است، در حالی که در متن قرآن اشاره می‌شود که الله به عنوان خالق و نه رب وجود داشته است.
در تفسیر حروف مقطعه باید توجه داشته باشیم که زبان عربی در بستری تاریخی شکل گرفته است و حتی «ونکن بلاک ماکدونالد» معتقد است که یهوه و الله هر دو ریشه‌ آرامی واحدی دارند. از سوی دیگر شما در فهم گاتاها در آیین زرتشتی باید به ودانتا در بین هندوان مراجعه کنید.
با توجه به توضیحاتی که دادم در خصوص «الم» باید گفت که با رجوع به زبان آرامی در می‌یابیم این عبارت در آرامی «اَلِفَ/میم» و به معنای این است که سکوت کنید و در اینجا در واقع مراد آن بوده که سکوت کنید خداوند می‌خواهد سخن بگوید. از این رو درایتی  در کار بوده است که این سوره در آغاز قرآن قرار بگیرد. البته در زمان نزول این معنا در حافظه جمعی اعراب آن زمان بوده است، ولی مفسری که اهل خوارزم بوده است و یا در زمانی دیگربه تفسیر پرداخته است، بدون فلوکلور و اساطیر زبان، نخواهد توانست این حروف را تفسیر کند. فهم کلاسیک ما از زبان و تفسیر بسیار بسیار ابتدایی و بدوی است و ما نیازمند تغییر و تحول در آن هستیم.
واژه دیگری در قرآن هست که دراین خصوص بسیار بحث شده است و آن کلمه «اولی الالباب» است در ترجمه‌های فارسی و تفاسیر، آن را صاحبان خرد معنا کرده‌اند. حالا مفهومی که ما امروز از خرد می‌فهمیم ما را با تجدد پیوند می‌دهد. اما آیا این‌جا قرآن دعوت به reason و عقلانیت می‌کند که مطابق فهم مدرن است؟ با توجه به تفسیر و معنایی که مفسرین از «لب» در نظر گرفته و آن را با عقل و یا خرد در ارتباط گرفته‌اند، فهم عقلی در مقابل فهم عرفانی خواهد بود. اما جالب است بدانید درزبان حبشی که کمتر به رابطه آن با عربستان عصر نزول پرداخته شده است، لب به معنای «دل» است.
حبشه قرابت قومی، نژادیی با عربستان داشته است و نوع مسیحیتی که آنجا وجود داشته است، بسیار به مضامین قرآنی در خصوص مسیحیت نزیک بود. مسیحیت موجود در حبشه و زمان نجاشی به گونه‌ای بود که وقتی مسلمانان به رهبری جعفر طیار را می‌پذیرد و ایشان از قرآن سخن می‌گوید با اسلام هم افق بوده است و مسیحیت لاتینی با مسیحیت حبشی اختلاف بسیار بسیار عمیقی داشت. حال آیا تفسیر قرآن با پرداختن به فرهنگ حبشه‌ پیشرفت نخواهد داشت و آیا می‌توان در تفسیر قرآن از آن استفاده کرد؟ باید توجه داشت همان طور که هایدگر می‌گوید زبان ماوای اندیشه است و به این معنا ما در هنگام اندیشیدن زبان را تنها به عنوان ابزار مورد استفاده قرار نمی‌دهیم بلکه ما در زبان و بی‌زبانی با زبان، می‌اندیشیم.
با توجه به معنای لب در زبان حبشه، درفهم آیات قرآن نکته بنیادینی را خواهیم یافت و در این صورت اولی الالباب به معنای صاحبان دل خواهد بود و این می‌تواند چشم‌انداز ما را می‌تواند تغییر دهد و این یعنی در فهم قرآن، باید اهل دل بود و تنها با صرف و نحو و فهم گرامر و دستور زبان نمی‌توان به فهم قرآن نائل شد.
بزرگترین خدمتی که سیوطی کرد این بود که آمد و زبان عربی را سیستماتیک کرد و گفت برای فهم قرآن باید به زبان عربی رجوع کرد، اما آیا برای فهم متن باید به همان نظامی که سیوطی آن را بنا نهاد رجوع کرد و اینکه برای فهم قرآن تنها اهل زبان عربی بودن کفایت می‌کند. با توجه به دو‌ مثالی که عنوان شد، تغییر تعریف ما از زبان و دادن بعد تاریخی و فرهنگی به زبان افق جدیدی را پیش‌روی تفسیر قرآن باز خواهد کرد.