چرا ديگر درباره حجاب نمی‌‌نويسم؟
‌به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا)، حجت‌الاسلام محمد زائری، مدیر مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی و کارشناس مذهبی در آخرین پیام کانال تلگرامی خود به دلایل نپرداختن خود به مسئله حجاب اشاره کرد که متن این پیام به شرح زیر است.
Image result for ‫زائری‬‎
دوستی گفت: عجیب است که پس از سال‌ها حرص خوردن و حرف زدن و چیز نوشتن برای موضوع حجاب این روز‌ها هیچ خبری از تو نیست!
گفتم: معروف است که مغازه داری یک کوزه سفالین ارزشمند داشت و همیشه با نگرانی برای مراقبت از این کوزه به شاگردش سفارش می‌کرد و به هر بهانه‌ای حساسیت و وسواس خود را در باره آن یادگار کهنه خانوادگی و یادگار قدیم خاندان یادآور می‌شد، چنان که شاگرد فهمیده بود این کوزه چه قدر اهمیت دارد و به قول معروف به جان صاحب مغازه بسته است!
تا این که روزی از قضای روزگار هنگامی که شاگرد مشغول تمیز کردن مغازه بود تصادفا دستش به این کوزه خورد و کوزه هم افتاد و قطعه قطعه شد! شاگرد که نزدیک بود از ترس سکته کند یقین داشت که روزگارش سیاه است و اگر صاحب کارش او را نکشد حتما زیر کتک کبودش خواهد کرد با عجله مشغول جمع کردن خرده‌های شکسته کوزه شد که همین موقع صاحب مغازه رسید و این صحنه را دید، اما در کمال تعجب هیچ واکنشی نشان نداد و بی آنکه سخنی بگوید به کار خود مشغول شد!
شاگرد از سویی تعجب کرده بود و از سوی دیگر به خاطر سکوت صاحب مغازه بیشتر می‌ترسید و با خود می‌گفت: لابد نقشه‌ای وحشتناک برای تنبیه من کشیده است! دو سه روز که گذشت جان شاگرد بر لب آمد و طاقتش تمام شد و به صاحب مغازه گفت: با آن حساسیت و حرص و وسواس شما در باره آن کوزه گمان می‌کردم وقتی دستم خورد و کوزه افتاد و شکست، شما من را خواهید کشت! پس چرا حالا که کوزه شکسته سکوت کرده اید و به روی خود نمی‌آورید؟
صاحب مغازه نگاهی عمیق کرد و گفت: راستش این کوزه خیلی برای من مهم بود و ارزش داشت، به همین خاطر نگران بودم و دائم سفارش می‌کردم تا نیافتد و نشکند و آسیب نبیند! همه حرص و وسواس من برای مراقبت از کوزه بود و حفظ شدنش و نیافتادنش و نشکستنش! حالا که کار از کار گذشته و افتاده و شکسته دیگر حرص و ناراحتی من چه فایده‌ای دارد؟ من همه زورم را می‌زدم که این نیافتد، حالا که افتاده حرف زدنم و ناراحتی ام چه سودی خواهد داشت؟
حالا حکایت ماست! تمام نگرانی و تأکیدی که در طول این سال‌ها در مورد حجاب داشتم از آن رو بود که از هشت، نه سال پیش این روز‌ها را -و متأسفانه بدتر از این روز‌ها را - می‌دیدم و برای همین با وسواس و حرص می‌کوشیدم تا به سهم خودم راهی پیدا کنم که چنین نشود!
حالا که متأسفانه به دلیل ندانم کاری‌ها و اشتباه‌ها و بی توجهی‌ها و نادانی‌ها امروز چنین شده است، دیگر تکرار آن حرف‌ها چه فایده‌ای دارد؟ و غصه خوردن و ناله کردن اکنون چه سودی خواهد داشت؟