دفتر غزل/1
پادکست | تهمت رحمی به خود مگذار و خون ما بریز...
{$sepehr_media_1698331_400_300}

دل چه سال پنهان کند، در سینه آه خویش را

دانه چون بر خویشتن دزدد، گیاه خویش را

تهمت رحمی به خود مگذار و خون من بریز

می‌توان با خون من شستن، گناه خویش را

جاده نتواند به گَرد جلوه شوقم رسد

زین سبب گم می‌کنم هر لحظه راه خویش را

بس که شب دادم ز غم خاکستر دل را به باد

از نفس آیینه کردم، صبحگاه خویش را

بس که باشد دل صلاح‌اندیش و من اظهاردوست

می‌کشم از دست دل، طومار آه خویش را

واعظ قزوینی