دفتر غزل/۲
پادکست | بس که گرم‌آهنگ‌ِ سازِ حیرتم ...
{$sepehr_media_1699381_400_300}

عالم از چشم ترم شد میفروش

زین قدح خُمخانه‌ها آمد به جوش

آسمان عمری‌ست مینای مرا

می‌زند بر سنگ و می‌گوید: خموش

بس که گرم آهنگ‌ساز وحشتم

نقش پایم چون جرس دارد خروش

...

همچو شمع از سر بریدن زنده‌ایم

بیش از این فرقی ندارد نیش و نوش

گر نباشد شعله، خاکستر بس است

جستجوها خاک شد در صبر کوش

...

خاک گشتی بیدل از افسردگی

خون منصوری نیاوردی به جوش

 

عبدالقادر بیدل دهلوی