دفتر غزل / ۲۹
پادکست | کاش یک بار هم از خویش سفر می‌کردم
{$sepehr_media_1731073_400_300}

یاد آن عهد که در بحر سفر می‌کردم

در دل سنگ به فریاد اثر می‌کردم

چون صدف قطره اشکی که به من می‌دادند

می‌زدم بر لب خود مهر و گهر می‌کردم

گر چه دنباله رو قافله دل بودم

خفتگان را به سر پای خبر می‌کردم

ای خوش آن عهد که در مصر وجود از هستی

یوسفی بود به هر جای نظر می‌کردم

گر دو صد قافله مخمور به من بر می‌خورد

سر خوش از میکده خون جگر می‌کردم

این که عمرم همه در مرحله پیمایی رفت

کاش یک بار هم از خویش سفر می‌کردم

از چمن محو جمال چمن آرا بودم

چشم پوشیده ز فردوس گذر می‌کردم

یاد عهدی که به اکسیر قناعت صائب

زهر اگر قسمت من بود شکر می‌کردم

صائب تبریزی