در گفت‌وگو با ایکنا مطرح شد
کتاب «بساز‌ نفروش‌ها» روایتی جذاب از «ما می‌توانیم» است

محمد خسروی‌راد، نویسندهدر هیاهوی جنگ، جایی که صدای گلوله‌ها و انفجارها گوش‌ها را پر کرده بود، گروهی از جوانان ایرانی با دستان خالی و ذهن‌هایی خلاق، دست به ابتکاراتی زدند که کمتر کسی از آن‌ها باخبر است. محمد خسروی‌راد، نویسنده‌ای از دیار مشهد در کتاب «بساز‌ نفروش‌ها» به روایت تلاش‌های علی حمامی و همراهانش پرداخته است، کسانی که در اوج تحریم‌ها و کمبودها، ابزارهای نوینی برای دفاع از میهن ساختند.

در این گفت‌وگو، سفری خواهیم داشت به چگونگی نگارش پشت صحنه‌هایی از دفاع مقدس، جایی که نوآوری و ایمان، دست در دست هم دادند تا حماسه‌ای نو رقم بزنند. این کتاب روایتگر انسان‌هایی است که برای دفاع از سرزمین‌شان، انتخاب‌های متفاوتی را پیش روی خود می‌بینند و در این مسیر، با چالش‌ها و لحظات سرنوشت‌سازی روبه‌رو می‌شوند.

ایکنا _ خودتان را معرفی کرده و بگویید چگونه به دنیای نویسندگی وارد شدید؟

محمد خسروی‌راد، متولد مرداد ماه ۱۳۴۹ در منطقه عیدگاه هستم، منطقه‌ای که خانه پدری‌ام هم‌چنان در آن سرپا و زنده است، پدرم کارمند سازمان بهزیستی و مادرم یک زن خانه‌دار بود، ما هفت فرزند بودیم، سه خواهر و چهار برادر و آنچه از دوران کودکی در خاطرم مانده است علاقه فراوانم به حضور و فعالیت در کانون پرورش فکری کودکان بود. 

کانون پرورش فکری کودکان شماره ۱ مشهد در آن سال‌ها یکی از جذاب‌ترین مکان‌ها برای من بود، در آنجا از یک کلاس به کلاس دیگر می‌رفتم، از تئاتر به فیلم‌سازی، از فیلم‌سازی به مجسمه‌سازی و تا دلتان بخواهد از امکانات و ابزارهای موجود در کانون استفاده می‌کردم. روزی یکی از مربیان کانون به من گفت که از این به بعد برای استفاده از ابزارها و امکانات محبوبم ابتدا باید یک کتاب بخوانم و بعد از آنکه خلاصه کتاب را برای او تعریف کردم، می‌توانم از آنها استفاده کنم و اینطور بود که من وارد جهان زیبای کتاب‌ها شدم.

کم‌صبری کودکانه و اشتیاق فراوان به انجام فعالیت‌های عملی باعث شد از هر کتاب فقط به تماشای تصاویرش بسنده کنم و براساس آن تصاویر، در ذهن خود داستانی بسازم و آن را برای مربی تعریف کنم و سپس به انجام فعالیت‌های مورد علاقه‌ام بپردازم، اما سرانجام یک روز دست من رو شد، مربی با تعجب فراوان از من پرسید: محمد تو به این خوبی می‌توانی قصه تعریف کنی؟ پس چرا قصه‌هایت را نمی‌نویسی؟ و اینطور شد که من اولین قصه‌ام را نوشتم و او آن را به مرکز آفرینش‌های ادبی کانون کشور پست کرد.

ایکنا _ سلیقه و معیارهای شما چگونه شکل حرفه‌ای‌تری به خود گرفت؟

آن سال‌ها هدف ما قصه‌نویسان، صرفاً چاپ کتاب نبود، بلکه بیشتر برایمان این مهم بود که اگر قصه و یا داستانی از ما چاپ می‌شد، کیفیت آن طوری باشد که سینه سپر کنیم و بگوییم این داستان من است. ما به معنای واقعی کلمه در آن سال‌ها که امکانات بسیار کم‌تر از امروز بود، جست‌وجوگر بودیم و «خوب نوشتن» اولویت‌‌مان بود. به خاطر دارم اولین باری که داستان من چاپ شد برای خودم بسیار عجیب بود چون منتظرش نبودم، یک روز که برای خرید کتاب به انتشارات امام رفته بودم، از کیوسک مطبوعاتی نزدیک آنجا شماره جدید مجله سوره را که آن زمان شهید آوینی سردبیرش بود خریدم، در فهرست مجله دیدم نوشته قصه «حسین دوغی» از محمد خسروی‌راد. بعدها فهمیدم که داستان من به همراه داستان‌های دیگری از نویسندگان جوان مشهدی جهت بررسی برای چاپ به مجله سوره ارسال و در نهایت انتخاب شده بود.

در آن سال‌ها این اتفاق برای یک نویسنده جوان، بسیار خاص، تأثیرگذار و جذاب بود. خاطره چاپ اولین کتاب من هم بسیار شیرین بود، از من خواستند که به حوزه هنری بروم و بی‌هیچ مقدمه‌ای، جلد طراحی شده کتابم را نشانم دادند، برای چاپ آن با من قرارداد بستند و اتفاقاً همانجا به من پیشنهاد کار شد و اینطور شد که برای زندگی و کار به تهران رفتم.

ایکنا _ به نظر شما میان اقلیم، جغرافیا و نویسندگی چه رابطه‌ای وجود دارد؟

در یک نوع از دسته‌بندی، مفهومی به نام ادبیات اقلیمی داریم، به این معنا که هر اقلیمی ادبیات خاص خود را دارد که متأثر از جغرافیا، اقلیم و سبک خاص زندگی مردم آن منطقه است که بر نویسندگان و شعرای آنجا هم تأثیر بسیاری می‌گذارد. من ۲۰ سال در تهران زندگی کردم و در همه آن مدت به شدت تحت تأثیر این فضا بودم که هر کجا به‌ویژه در حوزه ادبیات وارد می‌شدم، یک خراسانی در آنجا حضور داشت که اتفاقات هنری خوبی را هم رقم می‌زد و بنیان‌گذار و تأثیرگذار برای دیگران نیز بود، اما انگار همه موضوعات درباره پایتخت و کوچه پس کوچه‌های تهران تعریف می‌شد و آن شعرا، نویسندگان و هنرمندان مشهدی کمتر از مشهد، حال و هوای استان و مردم آن می‌نوشتند.

شاید بزرگترین منطقه قصه‌خیز در کشور، همین خراسان بزرگ ما باشد که تا دلت بخواهد در آن شاعر، نویسنده و آدم‌های داستان‌ساز  وجود دارد، حتی مردم هم در زندگی روزمره و گفت‌وگوهایشان از قصه‌های متنوعی استفاده می‌کنند. همیشه به این فکر می‌کردم که ما باید بیشتر از این‌ها از مکتب خراسان، هنر، اقلیم خاص آن و از مردمان عزیزش بگوییم، این تصمیم من جدی بود و منتظر بودم که از کارهای اداری فارغ شوم تا بتوانم به آن جامه عمل بپوشانم و سرانجام همه چیز زندگی کارمندی و اداری خود را با همه شرایط خوبش کنار گذاشتم و و تصمیم گرفتم به طور خاص فقط نویسنده بمانم و بر آن تمرکز کنم، پس به مشهد برگشتم تا به رؤیای «نویسنده تمام وقت بودن» خود، جامه عمل بپوشانم.

رمان «نقل گیتی» در مشهد نوشته شد، کتاب «فریاد در تاکستان» هم به زندگی دکتر شیخ، چهره بی‌بدیل مشهدی اختصاص یافت، «شرح آسمان» روایت زندگی پرهیجان یک خلبان مشهدی شد، «خلوت گزیده» به خاطرات زندگی معلم بازنشسته و سیاسی مبارز مشهدی شهید حسین آستانه‌پرست و رمان نوجوان «دیدگاه» نیز همین جا و درباره داستان‌های جاری در همین کوچه‌پس‌کوچه‌ها شکل گرفت و بسیاری کتاب‌های دیگر و می‌توان گفت که تقریباً بیشتر فعالیت‌های من در این سال‌های اخیر درباره این شهر، اقلیم آن، بزرگ‌مردان، نام‌آوران و مردمان خوب و عزیزش بوده است.

کتاب بساز نفروش ها

ایکنا _ ایده اولیه کتاب «بساز نفروش‌ها» از کجا آمده است؟ 

در تاریخ شفاهی جنگ، بیشتر از قصه‌های رزم و رشادت گفته شده و پرداختن به پشت صحنه آن کمی در ادبیات این حوزه مغفول مانده است. جای امیدواری است که این روزها مجموعه کتاب‌های «روایت پیشرفت» تا حدود بسیاری به این عرصه وارد شده است. سوژه کتاب «بساز نفروش‌ها» نیز از طرف این مجموعه به من پیشنهاد شد و من پس از یک مکالمه کوتاه با قهرمان اصلی این کتاب، خیلی به آن علاقه‌مند شده و به شدت از روایت آن استقبال کردم.

«بساز نفروش‌ها» قصه رفع کمبودهایی است که در زمان جنگ امکاناتش را به ما نمی‌دادند، داستان جوان‌هایی که اگر در آن زمان همت نمی‌کردند خیلی از دستاوردهای امروز، حاصل نشده بود، افرادی که تلاش کردند و امکانات محدود آن زمان را گسترش داده، تکمیل کرده، نقایص آن را برطرف کرده و با خلاقیت، نوآوری و سرسختی خود چیزهایی ساختند که امروز حتی شنیدن و خواندن درباره آنها همه را حیرت‌زده می‌کند.

این کتاب پر از قصه‌های ریز و درشت خواندنی درباره آن تلاش‌هاست، درباره ساختن‌هایی بدون وجود هیچ‌گونه امکانات و قصه اینکه ما می‌توانیم حتی اگر باورش سخت به نظر برسد. قصه عالی علی حمامی. نوشتن این کتاب برای من چالش‌های زیادی به همراه داشت، با اینکه پیش از آن بارها درباره تاریخ شفاهی جنگ نوشته بودم، اما این داستان متفاوت و علت اصلی آن هم این بود که باید درباره مباحث مهندسی و تخصصی، داستان می‌گفتم و بیان مسائل فنی در قالب یک داستان باید به گونه‌ای باشد که برای مخاطب عام جذاب بوده و روایت فنی باعث افت کشش نشود، باید از محاسبات دقیق به شکلی مستند در قالب یک قصه جذاب و دراماتیک می‌گفتم. 

ایکنا _ مرحله پژوهشی و نگارش کتاب چه مدت زمان برد؟

 این کتاب دو شخصیت اصلی دارد، علی حمامی و برادرش حسن حمامی که البته بخش اعظم کتاب بر پایه خاطرات علی حمامی نوشته شده است. برای پژوهش‌های اولیه حدود 30 جلسه مصاحبه و گفت‌وگو با آقای حمامی انجام دادم، علاوه بر آن با کسانی که با این دو برادر نیز در ارتباط بودند هم مصاحبه کردم تا روایت‌ها تکمیل شوند.

نگارش کتاب و بازنگری‌های آن هم چیزی حدود یک سال و نیم طول کشید، بخشی از قسمت‌های کتاب به قصه‌های قبل از جنگ آقای حمامی اشاره دارد و آنها نیز بسیار جذاب هستند، برای نمونه به خاطره‌ای اشاره شده که مربوط به زمانی که حمامی در مشهد کابینت‌ساز بوده است و توانسته خودش به تنهایی ماشین لباسشویی بسازد که اتفاقاً برایش مشتری‌هایی هم پیدا شده و ماجراهایی خواندنی دارد.

ایکنا _ مهم‌ترین ویژگی قهرمان داستان شما چیست؟ 

علی حمامی تا جای امکان، جست‌وجو‌گر و خستگی‌ناپذیر بوده و هست، او هیچ پروژه‌ای را حل نشده، رها نکرده است، بعد از جنگ که برای انجام مأموریتی به آلمان رفته بود، از او خواستند تا در آنجا بماند و همه شرایط برای ماندنش را مهیا ‌کنند، اما او نماند و به وطن بازگشت، در وطن هم هیچ‌گاه به‌دنبال تجمیع سوابق جنگ و منفعت‌های شخصی خود نرفت و خیلی معمولی زندگی کرد.

در این سال‌ها هم ابداع‌ها و ابتکارات بسیاری در زمینه‌های مختلف انجام داده است و همچنان دست به نوآوری و ساختن می‌زند، برای مثال چندی پیش دستگاه خاصی برای شست‌وشوی فرش‌های حرم مقدس رضوی ساخته است. قهرمان «بساز نفروش‌ها» از مردم همین سرزمین است و مخاطب این کتاب هم همین مردم هستند و اگر بخواهم بگویم که به لحاظ محتوایی بیشترین تأثیر را برای چه کسانی می‌تواند داشته باشد، باید به نسل جوان اشاره کنم که با خواندن این روایت‌ها به مفهوم «ما می‌توانیم» نزدیک‌تر می‌شوند.

ایکنا _ بازخوردهای کتاب را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

خدا را شاکرم که امروز براساس نظرسنجی‌ها، مخاطبان این کتاب از نتیجه کار راضی بوده‌اند، چندی پیش یک رونمایی برای کتاب در مشهد برگزار شد، هم‌رزمان آقای حمامی، فنی‌کاران آن زمان و تنی چند از اهالی دفاع مقدس به این مراسم آمده بودند که برای آنها هم این کتاب بسیار هیجان‌انگیز و جذاب بود و ذوقی شیرین را درنگاه همه آن‌ها می‌شد دید.

جالب بود که در روز رونمایی دانش‌آموزان هنرستان فنی هم برای دیدن او و کتاب «بساز نفروش‌ها» آمده بودند، فضای بسیار خوبی بود، انگار برای خیلی‌ها تجدید خاطره شده بود، کسی از من پرسید درباره فلان داستان هم در کتاب چیزی نوشته‌ای؟ در پاسخ گفتم بله و برای خواندش باید به سراغ کتاب بروی و تجربه چنین لحظه‌هایی برای خود نویسنده هم خیلی جذاب است.

محمد خسروی راد در تحریریه ایکنا

ایکنا _ دلایل شما برای ادامه مسیر نویسندگی در حوزه ادبیات پایداری و دفاع مقدس چه بوده است؟

من خیلی عشق رفتن به جبهه داشتم، اما در آن سال‌ها سنم طوری نبود که بتوانم بروم، زمانی در تهران با انبوهی از اطلاعات، مصاحبه‌های پیاده شده و موضوعاتی درباره جنگ روبه‌رو شدم که مغفول مانده بود و باید روی آنها کار می‌شد، مگر غیر از این است که اساس یک درام را درگیری خیر و شر تشکیل می‌دهد، پس چرا به این حوزه که پر از این درگیری‌هاست نپردازیم.

دیگر دلم نیامد که درباره این فضا کار نکنم و در دوره‌ای که نویسندگان بیشتر به عقاید روشنفکری می‌پرداختند و از برچسب‌های حکومتی بودن بیم داشتند من به این فکر می‌کردم که درباره مردمانی بنویسم که اگر از این مرز و بوم دفاع نمی‌کردند معلوم نبود هر کدام از ما امروز کجا باشیم. اگر این قصه‌ها نوشته نمی‌شد ما به مرور زمان منابع‌مان را از دست می‌دادیم، پس چه‌طور می‌توانستم از سر زدن به قصه‌های اتفاق افتاده در سرزمین خودم بپرهیزم؟! من اگر دوباره به دنیا بیایم باز هم به سراغ نوشتن می‌روم، اما این بار با باور و توکلی قوی‌تر، یعنی دیگر هیچ کاری جز نوشتن نمی‌کنم، نه کار اداری، نه مدیریتی و نه کارمندی. حرف‌هایی دارم که باید درباره آن‌ها بنویسم، گفت‌وگوهایی درباره مرگ، خدا و چیزهای بسیار دیگر که همچنان در من در تلاطم‌ است.

کتاب