مترجم و محقق متون عرفانی با بیان اینکه ابن عربی ولایت را به دو شاخه عام و خاص تقسیم میکند؛ گفت: در نظر او ولایت عام نبوت به حضرت سیدالمرسلین(ص) و ولایت عام امامت و خلافت به مهدی(عج) (که در نظر او مانند اعتقاد شیعیان زنده است) ختم میشود. اما او ولایت خاص که ولایت اولیاء الله است را در خود ختم میداند و از آن جهت خود را خاتم اولیاء مینامد؛ اما برخی به اشتباه چنین برداشت کردهاند که او خود را همعرض و همردیف پیامبر(ص) یا امام میداند.

محیی الدین محمد بن علی ابن عربی الحاتمی الطائی، معروف به شیخ اکبر، از عرفا و مشایخ قرون ششم و هفتم هجری است. او در سال 560 هجری در مورسیه، شهری در آندلس (اسپانیای اسلامی) متولد شد؛ ابن عربی پایهگذار شاخهای از عرفان اسلامی با عنوان «عرفان نظری» و شیخ «طریقت اکبریه (منسوب به شیخ اکبر)» بوده است. او به دنبال کسب دانش و بهره از محضر مشایخ، دیار خود را ترک کرده و به شهرهای بسیاری سفر میکند؛ شیخ ابتدا به مغرب رفته و از آنجا به سمت شرق سرزمینهای اسلامی حرکت میکند، او مدتی در قاهره و مدت زیادی در مکه اقامت میکند (که فتوحات مکیه و تعدادی از آثارش مربوط به این دوران هستند). محییالدین ابن عربی سپس به سمت بغداد و بعد از آن به دمشق رهسپار شده و تا آخر عمر خود، یعنی سال 638 هجری، در این شهر سکنی گزیده و در همین شهر به دیدار پروردگارش میشتابد و مزار او هم اکنون در این شهر است.
ابن عربی، دارای آثار بیشماری بوده که مهمترین آنها «فتوحات مکیه» و «فصوص الحکم» نام دارند؛ او در این دو اثر قالب و چارچوب اندیشههای خود را مطرح کرده است؛ اما کتابهای دیگری از او چون: «تجلیات الهیه» و «عنقاء مغرب» نیز در بررسی اندیشههای او اهمیت بسیار دارند.
شیخ اکبر محییالدین ابن عربی، همواره به علت برخی آرای مناقشهبرانگیز خود مانند «
وحدت وجود» (که رکن اصلی اندیشههای اوست) از شخصیتهای محل بحث در میان جوامع مسلمان بوده است و از آنجا که او در عرفان، سنت عرفان اسلامی و به طور کلی در اندیشه اسلامی هماره نقشی پر رنگ و انکارناپذیر داشته، گروه اندیشه ایکنا؛ در این مجال که با ایام میلاد شریفترین مخلوق خدا محمد مصطفی(ص) خاتمالانبیا(ص) قرین است، با یکی از پژوهشگران حوزه عرفان اسلامی به گفتوگو نشسته است.
امیرحسین اللهیاری در رشته پزشکی تحصیل کرده است و در حوزه شعر و ادبیات فارسی دستی بر آتش دارد، او از پژوهشگران جوان و کوشا در حوزه فلسفه عرفان اسلامی است، همچنین در ادبیات ترکی و ادبیات معاصر عرب از معدود مترجمانی است که آثار قابل قبولی دارد و بر ادبیات کهن عرب و حکمت اسلامی نیز احاطه دارد. اللهیاری که محقق و مترجم آثار عرفانی، در گفتوگو با ایکنا
حول محور
پیامبر(ص)، ابن عربی و آرای مناقشهبرانگیز او در این موضوع سخن گفته است. او مترجم آثاری چون؛ «
ترجمان الاشواق»، «
نامه سریانیه» و «
تدبیرات الهیه» از ابن عربی و آثاری دیگر از بزرگان ادبیات عرب و عرفان است و دارای نشان درجه 1 هنری است. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانیم و میبینیم.

ایکنا – در ابتدای بحث درباره وحی و نبوت، کیفیت و جایگاه آن، از نظر ابن عربی توضیح بفرمایید.
برای ورود به پاسخ این سؤال باید گفت؛ یک انسان مسلمان دیدگاه خود درباره نبوت را زمانی که شهادتین را بر زبان آورده، بیان داشته است اما در رابطه با نظر ابن عربی باید گفت؛ او برای «نبی» و «رسول» دو جایگاه متفاوت قائل میشود، نبی را کسی میداند که وحی بر او جاری و مبعوث شده اما هنوز فرمان ابلاغ امر، به او داده نشده است و هرگاه فرمان ابلاغ رسالت و به ورطه عمل آوردن نبوت صادر شود آن نبی، رسول خواهد شد. ابن عربی، پس از بیان این مسائل، به بحث ولایت میپردازد که پیش از او کسی به این اندازه به این مقوله با تفصیل و جزئیات نپرداخته است که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت؛ اما در این موضع باید گفت؛ در نظر او هر نبی، ولی است اما هر ولی، نبی نیست و اینکه برخی گفتهاند که او، خود را پیامبر دانسته کاملا نادرست است او هیچگاه ادعای نبوت نداشته و حتی آنگونه که برخی دیگر میگویند هرگز خود را همعرض با پیامبر(ص) قلمداد نکرده است.
در مقوله وحی، او هرگز چیزی ورای شریعت نگفته است و این فضیلت را مختص انبیاء(ع) میداند و معتقد است، آدمی هر آنقدر هم که در ولایت عرفانی به درجات والا نائل شود باز به او وحی نمیشود و میان شهود عرفانی و وحی، تمایز آشکار قائل است؛ شهود، از جنس پارهای از تجلیات است که بیواسطه از جانب خداوند عنایت میشود اما در وحی میان زمین و آسمان دیالکتیک و گفتوگویی با واسطه برقرار میشود که به این دیالکتیک تنها در مکتب وحی و نبوت پرداخته شده است؛ به عنوان مثال ما در سورئالیسم(فراواقعگرایی)، به تعبیر برتون و آراگون، یک کل داریم به عنوان نقطه علیا و سایرین جزءهایی هستند که طالب کل بوده و به سمت آن حرکت میکنند و کل هیچ توجهی به آنها ندارد و دیالکتیک میان جزءها و کل برقرار نیست اما در اسلام این گفتوگو برقرار است و کل به مثابه نقطه علیا با دیگر جزءها گفتوگو دارد که این گفتوگو در قالب وحی اتفاق افتاده و گاه موسوی، گاه عیسوی و در نهایت محمدی بوده است؛ همچنین در انتهای این بخش تأکید میکنم محییالدین ابن عربی هرگز در زمینه وحی سخنی فراتر از کلام شریعت نگفته است.
{$sepehr_media_4009469_400_300}
ایکنا – فلاسفه مشاء در رابطه با چگونگی وقوع وحی اتصال عقل فرد به عقل فعال را مطرح داشتهاند، نظر شیخ محیی الدین در این رابطه چیست و چه توصیفی از وقوع وحی و واسطه آن دارد؟
باید گفت که عقل فعال چنانچه مشائیان بدان پرداختهاند مختص ایشان بوده و این اصطلاح در آثار ابن عربی موجود نیست اما واسطه تمام فیوضات در اندیشه شیخ اکبر حقیقتی است به نام «حقیقت محمدیه» که به مثابه منشوری هزار هزار وجه، نور تجلیات باری تعالی را بر آفریدگان منعکس میکند؛ این حقیقت بزرگترین نعمت از جانب خداوند برای بندگان است از آن رو که اگر حجاب و واسطهای میان خالق تعالی و مخلوقات وجود نداشت ایشان تاب تحمل تجلی ذات را نداشته و شعاع نور وجودی او، آنها را میسوزاند. فیوضات این منشور و واسطه میان حق تعالی و مخلوقات، به هر یک به اندازه قابلیت و استعداد آن میرسد که کاملترین وجوه آن به پیامبران(ص) و از میان آنها کاملترینشان به حضرت سیدالمرسلین(ص) رسید که 23 سال، از 40 تا 63 سالگی، همراه ایشان بوده است.

«حقیقت محمدیه» فراتر از جسم شخص محمد مصطفی(ص) است؛ حقیقتی است که بعدتر عزیزالدین نسفی آن را با عنوان «انسان کامل» مطرح میکند؛ این انسان کامل در واقع انسان نه به معنای رایج، یعنی حیوانی مادی و دارای نطق، شهوت و اجزا جسمانی، بلکه محل جمع تمامی فیوضات الهی است که بنمایه فکری آن با «حقیقت محمدیه» ابن عربی از یک سرچشمه نشأت میگیرند. این حقیقت همانی است که به فرموده پیامبر(ص) آن زمان که آدم(ع) در میان آب و گل بود وجود داشته، پیامبری میکرد و چنانچه گفتیم والاترین جلوه آن در زمان نبوت حضرت ختمالمرسلین(ص) در وجود ایشان متجلی شد.
میزان ارادت، انقیاد و متابعت او از حضرت رسالت، محمد(ص) از روزنه دیدگاه «حقیقت محمدیه» قابل مشاهده است از آن رو که میبینیم نه موسوی و نه عیسوی است بلکه تام و تمام، محمدیست؛ همچنین در کتاب «عنقاء مغرب» وقتی ولایتها را بررسی کرده و آنها را به خاص و عام تقسیم میکند که جلوتر بدان بیشتر خواهیم پرداخت ولایت انبیا(ع) ختم در حضرت ختمی مرتبت(ص) میداند و هرگز تنهای به تنه نبوت نزده است.
{$sepehr_media_4009480_400_300}
ایکنا – از آنجا که این حقیقت به «محمد» منسوب شده و واسطه وحی به وجود زمینی سیدالمرسلین(ص) نیز است آیا میتوان از این ایده به تئوری «رؤیای رسولانه و قرآن محمد(ص)» عبدالکریم سروش رسید و نتیجه گرفت که آن دیدگاه از این ایده نشأت گرفته است؟
بحث قرآن محمد متفاوت است؛ «حقیقت محمدیه» چنانچه گفته شد بحث انسان کامل و منشوری است که واسطه فیض بوده، نور تجلیات خداوندی را از ابتدا بر تمام کائنات تابانیده و نقطهایست که فرمان «کن» از آنجا صادر شده که کاملترین نوری که از این منشور تابیده در 23 سال نبوت حضرت محمد بن عبدالله(ص) قرین و عجین جان ایشان بوده است.
درباره نظریه دکتر سروش نیز باید گفت آنچنانکه ایشان مدعی آن بودند نظری بدیع، تازه و مختص ایشان نبود بلکه پیش از ایشان کسان دیگری بودند که وحی را به خواب یا الهام و شهود تنزل دادهاند، کسان دیگری بودهاند که قرآن را ساخته و پرداخته شخص پیامبر(ص) دانستهاند و همچنین هستند کسانی که اصالت قرآن را زیر سؤال بردهاند؛ از آن رو میگویم که من برای ترجمه «الکتاب» آدونیس بیش از ده هزار صفحه تاریخ اسلام را از منابع مکتوب مجاز و غیرمجاز مطالعه کردم و اگر دکتر سروش شبههای به وحی و شبههای به الوهیت قرآن وارد کرده باشند یک دهم شبهاتی نیست که در طول تاریخ به آن وارد شده است، مانند کتابی که ابوالعلاء معری با نام «الفصول و الغایات» به تقلید از قرآن با نثر مسجع عربی تألیف کرده و گفت اگر این را هم با صوت خوش بخوانند میتواند در جایگاه قرآن قرار گیرد، با این حال و با تمامی این هجمهها قرآن همچنان پابرجاست.
آقای سروش هیچ حرف جدیدی در این زمینه ندارد آنکه آیا خود نفس محمد(ص) بوده که به کمال رسیده و قرآن حاصل کمال روحی ایشان است؛ کدام کمال؟ مگر ایشان مجاهدتی کرده بودند؟ در پاسخ به اینکه برخی میگویند ایشان در غار حرا رفته، به خلوت و مجاهدت پرداختهاند و قرآن حاصل آن ریاضتها خلوتهاست باید گفت؛ پیش از وجود نازنین ایشان بسیار کسان در غار حرا به خلوت و عبادت پرداختهاند، چرا به آنها چنین الهاماتی نشد؟ وحی و فرایند آن امری فراتر از اندیشه و ادراک بشری است، امریست برخاسته از عنایت محض ذات بینهایت باری تعالی که پیامبر(ص) هیچ تلاشی، سلوک و مجاهدتی برای اکتساب آن نداشتند بلکه هر آن زمان که نیاز بوده از ناحیه حق تعالی برایشان نازل میشده است و انسان توان درک کنه این امر را ندارد.
{$sepehr_media_4009509_400_300}
ایکنا – درباره جایگاه پیامبر(ص) چه اشاراتی در کلام شیخ، وجود دارد؟
چنانچه تا اینجا گفته شد او مقام و جایگاهی والا برای محمد مصطفی(ص) قائل است مانند ختم ولایت انبیا(ع) و کاملترین بودن نوری که به ایشان از ناحیه حقیقت محمدیه افاضه شده است؛ اما از اشاراتی که درباره جایگاه والای پیامبر(ص) در کلام ابن عربی میتوان یافت؛ مقایسهای است که میان رسول خاتم(ص) و موسی(ع) انجام میدهد و آن را در «تجلیات الهیه» و اگر اشتباه نکنم در «نامه سریانیه» (که ادبیترین و رازورزانهترین اثر اوست) آورده است، در این مقایسه بیان میدارد که موسی(ع) زمانی که زودتر از قوم خود به طور رسید، خطاب به خداوند میفرماید: «عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَىٰ»(پروردگارا به سوی تو شتافتم تا راضی شوی) اما در قبال پیامبر ما(ص) این حضرت خداوندی است که به دنبال راضی ساختن ایشان است چنانچه میخوانیم: «وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ» (و چنان به تو خواهیم بخشید تا راضی شوی) و همچنین مراتبی از ارادت و شهود خود نسبت به جایگاه سیدالمرسلین(ص) و مقام محمدی در آثار خود به رشته تحریر درآورده که اصلا قابل بیان نیست.
ما در عرفان موضعی داریم به نام «ادلال»؛ ادلال به معنای غنج و ناز است، یعنی خداوند ناز بنده را در این موضع میکشد. رسیدن به این مقام نیز نه از ریاضت بلکه از عنایت خداوند است (اینها حقایقی هستند که در کلام و کلمه نگنجیده و موقوف اشارت هستند و باید گفت؛ بنده نباید توقع داشته باشد که در اثر عبادت، ریاضت و انجام مستحبات حتما اشارتی به او شود زیرا که او تنها وظیفه خود را انجام داده و خدای تعالی دِینی نسبت به او ندارد).

عرفایی بودهاند که حالاتی از قرار گرفتن ایشان در موضع ادلال نقل شده است مانند ابوالحسن خرقانی که عطار در «تذکرهالاولیاء» کر و فر و سرکشی عاشقانه او در مقابل حضرت خداوندی (که نوعی از ادلال است) را چنین نقل میکند: «نقل است که شبی نماز همیکرد، آوازی شنود که هان بوالحسنو! خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ شیخ گفت: ای بار خدایا! خواهی تا آنچه از رحمت تو میدانم و از کرم تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟ آواز آمد: نه از تو نه از من.» اما به عقیده من آشکارترین و والاترین بیان از مقام ادلال را ما تنها برای شخص نبی اکرم(ص) و به طور خاص در سوره «ضحی» میبینیم. خداوند چون مادری که فرزند رنجیده را در آغوش میگیرد و خاطر او را تسلی میدهد در گوش پیامبر خود نجوا میکند؛ «وَالضُّحَىٰ وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ»؛ عزیز دلم ما هرگز تو را رها نکردهایم، «وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولَىٰ وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ» همه چیز درست خواهد شد و ما تو را راضی خواهیم کرد.
تمام این آیات نازی است که حق تعالی از بنده خود میکشد؛ کدام بنده را دیدید که چون محمد مصطفی(ص)، خداوند ناز او را بکشد؟ حتی درباره آیات جلوتر که میگوید: «فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ» سؤال مطرح میشود، مگر پیش از این پیامبر(ص) با یتیم قهر میکرد؟ و بعد از آن میگوید: «وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ» مگر پیامبر(ص) سائل را پیش از این میراند؟ پاسخ، منفی است. منظور تمام اینها به نظر من شخص پیامبر(ص) است؛ او همان یتیمی است که خداوند سفارشش را میکند و میگوید، بر او سخت نگیر (چنانچه در آیه 3 سوره شعراء میفرماید: «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» یعنی تو چنان در اندیشه هدایت خلقی که میخواهی جان عزیزت را از غم اینکه ایمان نمیآورند هلاک سازی) و آن خواهنده نیز پیامبر(ص) است که خداوند به او میگوید؛ خود را از این موضع طلب خارج نکن و در انتها نیز برای آرامش قلب پیامبرش، او را به یادآوری نعمتهای خویش فرمان میدهد: «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ».
{$sepehr_media_4009520_400_300}
ایکنا - آیا شیخ محمد در متابعت بود؟ درباره اختلاف شمس تبریزی با ابن عربی در موضوع پیروی از پیامبر(ص) و این عبارت شمس درباره ابن عربی که گفت: «شگرف مردى بود شيخ محمد؛ اما در متابعت نبود.» توضیح بفرمایید.
در این باره چند نکته را باید بیان کرد، نخست آنکه محییالدین همانطور که در رساله «ما لا یعول علیه» خود بیان میکند معتقد است؛ عقیدهای که در هر لحظه دگرگون نشود قابل اتکا نیست بنابراین ممکن است در زمان ملاقات با شمس، مطلبی گفته باشد یا عقیدهای را مطرح کرده باشد که خود نیز بر آن استوار نبوده، اما شمس آن را بر عدم متابعت حمل کرده این جملات را درباره شیخ اکبر بیان داشته است.
نکته بعدی راجع به شمس است که ابتدا باید بگویم، این نظرات در مقام توبیخ یا نقد جناب شمس تبریزی یا مقایسه و بیان برتری ابن عربی نیست؛ بلکه صرفا توصیف و حدسی از شرایط روحی و حتی جسمی ایشان است. همانگونه که میدانیم شمس تقریبا کسی را قبول نداشته و تمام افراد و عرفای معاصر خود را از دم تیغ تیز نقد خود گذرانده است، این مسئله میتواند از علائم وجود نوعی اختلال پارانویا یا بدبینی و عدم اعتماد حاد در شمس باشد. یکی از سخنان او را میتوان شاهد این معنا دانست که میگوید؛ در زمان کودکی با وجود مهر و لطفی که از پدر خود میدید، به او اعتماد نداشته و همواره نگران خطر و آسیبی از جانب او بوده است.
این مسائل البته چندان غریب نیست؛ زیرا عرفا نیز انسان بودند، همانگونه که انبیا(ع) و شخص حضرت رسول(ص) (که مقامی بسیار فراتر از آنها داشتند) نیز انسانهایی با ویژگیهای فیزیولوژیک و منتالیک انسانی بودند، کما اینکه قرآن کریم میفرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ»، بگو من نیز بشری مانند شما هستم که به من وحی میشود و طبیعت آدمی میتواند پذیرای هرگونه اختلال جسمی و روحی گردد (البته مقام انبیا(ع) منزه از این مسئله است) همانطور که در یکی از نوشتههایم نیز بیان کردهام؛ براساس شواهد و مطالبی که ابن عربی بیان داشته است، به احتمال بسیار میتوان او را درگیر اختلال OCD (وسواس فکری- عملی) دانست که اهمیت چندانی ندارد.
علاوه بر مطالب بالا باید گفت، ابن عربی به لحاظ تسلط بر فقه و حدیث یقینا برتر از شمس بوده، او مفسر قرآن بوده؛ هر چند کتابی تفسیری که به او منسوب بود در واقع از آن دیگری (عبدالرزاق کاشانی) بود، بنابراین نمیتوان به صرف این نقل قول از جناب شمس تبریزی، محییالدین را خارج از متابعت پیامبر(ص) دانست.
{$sepehr_media_4009532_400_300}
ایکنا – نسبت حیات و ریاضات او با سنت نبوی به چه صورت بوده است؟ آیا مانند سایر عرفا چون ابوسعید ابوالخیر (که خود را در چاهی آویخته، قرآن میخواند یا بر پنجه پا ایستاده نماز میخواند) ریاضاتی فراتر از سنت پیامبر(ص) داشته است؟
نکتهای که باید گفت آن است که عرفا هرکدام سلوک و طرقه مخصوص خود را داشتند و عدم انجام یک کار توسط یک عارف به معنای رد آن کار توسط او نیست چنانکه وقتی از خواجه بهاءالدین نقشبند در موضوع سماع صوفیانه پرسیدند، گفت: آن کار نکنیم اما ناکار نکنیم. در زندگی محیی الدین ابن عربی ما ریاضتی در معنا و شکل صوفیانه آن نمیبینیم؛ چنانچه میدانیم او به مدرسه میرفته، همسر اختیار میکرده و مهمتر آنکه او فردی فربه بوده است، به عنوان شاهد، در کتاب تدبیرات الهیه او در موضعی برای یک مسئله، دستور پخت غذایی را مثال میزند و در آن، چنان با علاقه این مثال را میزند که بعید مینماید اهل ریاضات صوفیانه بوده باشد. ابن عربی اگر ریاضتی کشید در عشق نظام (معشوقهاش که هرگز به او نرسید)، یا سفرها و جستوجوهایی که در پی شیوخ و پیرها رفت و 500 اثری که از خود بر جای گذاشت (البته 100 کتاب از آنها منصوب هستند) بوده است.
درباره ریاضات صوفیان و حکایات منقول از آنها مانند دو حکایتی که در سؤال شما بیان شد از خواجه ابوسعید و یا روایات مربوط به کرامات صوفیان چون راه رفتن بر روی آب یا ماهی از آتش بیرون آوردن ابوالحسن خرقانی باید گفت؛ بیشتر تمثیلی هستند، گرچه این مسائل را به طور کامل انکار نمیکنم، اما خیلی از آنها علیالخصوص ریاضات اگر حقیقی باشند، رهبانیت محسوب میشوند که حضرت مرسل(ص) فرمود: «لاَ رَهْبَانِيَّةَ فِي اَلْإِسْلاَمِ» (در اسلام هیچ رهبانیتی وجود ندارد) و به نظر من چنانچه در بیشتر این روایات و حکایات، غور کنیم خواهیم فهمید که اغلب جنبه تمثیلی دارند. حتی در رابطه با خود ابن عربی از این قبیل افسانهها (که حاصل بزرگ بودن یک شخصیت است) کم نیست مانند ماجرای پهن کردن اوراق «فتوحات مکیه» بر بام کعبه به مدت چهل روز و از بین نرفتن حتی یک کلمه از آن پس از بارانها و بادها.

در واقعِ امر اصلا ریاضت، ضامن رسیدن به کشف، شهود و تقرب به نزد خدای تعالی نیست، این مسئله تنها وابسته به عنایت خداوندی است. همچون آن مست لایعقلی که کاغذی را، که نام خدا بر روی آن بود، از روی زمین برداشته در شکاف دیواری گذاشت و حضرت خداوندی از طریق یکی از بندگانش در عالم رؤیا به او، زمانی که در میکده بود، پیام داد که تو دوست ما هستی، جایگاه تو اینجا نیست. البته ممکن است از این مباحث برداشتهای نادرستی شود و عدهای گمان کنند که ما نیازی به انجام نماز، روزه، سایر احکام الهی یا مستحبات نداریم، این برداشت، برداشتی خطاست؛ بلکه جان کلام، آن است که این فرامین، وظایف ما بوده و ما مأمور به انجام آنها هستیم. خداوند در ازای انجام این فرامین، دِینی به ما ندارد و ما نباید با انجام آنها توقع کشف، شهود و کرامات داشته باشیم (که به نظر من این توقع خود گناهی بزرگ است)، تمامی این مسائل از الطاف و عنایات ذات مقدس حق تعالی هستند.
و با این تفاصیل حقیقتا میتوان گفت؛ نظری شایسته به قلب و جان محییالدین ابن عربی شد تا او بنایی استوار از حکمت بنا نهاد که تمامی حکما پس از او، وامدار و متأثر از او و به نوعی شرح دهنده اندیشههای او بودهاند.
ادامه دارد...
گفتوگو از امیرعباس رستمی