مهدیه شادمانی در نشست ایکنا تبیین کرد
ناکارآمدی داخلی در الگوسازی برای نوجوانان و میدان‌دهی به دشمن + فیلم

مهدیه شادمانی عضو هیئت علمی دانشگاه

به گزارش خبرنگار ایکنا، مهدیه شادمانی، مدرس دانشگاه و فرزند سردار شهید شادمانی، در نشست «خانواده، زنان و مقاومت» که به همت مجمع ملی خانواده، کانون تکریم زن و خانواده و با همکاری ایکنا برگزار شد، به بیان تجارب زیسته خود از همراهی مادرش در کنار پدر شهیدش طی سال‌های مبارزه پرداخت که در ادامه با هم می‌خوانیم.

آیا یک خانم یا آقا می‌تواند به تنهایی و بدون همراهی همسر اتفاق خوبی را در مسیر دفاع مقدس و مقاومت رقم بزند؟

اگر قبلاً در نشست‌های مربوط به مقاومت حرفی می‌زدم، شاید این تصور ایجاد می‌شد که مطالبی شعاری مطرح می‌کنم و صحبت‌های من مربوط به تجارب زیسته مادرم است، اما اکنون که پدرم در جنگ ۱۲ روزه شهید شده است، مطالبی که مطرح می‌کنم ملموس‌تر شده است؛ به‌ویژه با توجه به الگوی رفتاری که مادر نشان داد و از ما خواست که در شهادت پدر، صبور باشیم.

در مواجهه با شهادت پدر تلاش کردیم مثل مادرمان باشیم. پدرم به هر جایگاهی در عرصه نظامی رسید، خود را مدیون مادرم می‌دانست و این مطلب را مدام بیان می‌کرد. مادرم در مقطع راهنمایی تدریس می‌کردند و به غیر از کلاس‌های درس معمولی که داشتند، کلاس‌های مختلفی برای تعالی دانش‌آموزان برگزار می‌کردند و تلاش داشتند به جز تأثیر علمی، تأثیر تربیتی بر روی بچه‌ها داشته باشند. در دهه ۵۰ خانواده ما ساکن همدان بودند و فعالیت بهائیت و مجاهدین خلق در آنجا بسیار زیاد بود، به‌حدی که وقتی دانش‌آموزان از مدرسه خارج می‌شدند، سر چهارراه‌ها به راحتی روزنامه‌های مجاهدین در اختیار آنان گذاشته می‌شد.

این گروهک‌ها از کودکی بر روی افکار بچه‌ها کار می‌کردند و مادر برای اینکه به دانش‌آموزان خود کمک کند، از راه تقابل با بچه‌ها وارد نمی‌شد و آنان را نهی نمی‌کرد، بلکه زمان زیادی را صرف آگاه‌کردن و هم‌صحبتی با دانش‌آموزان می‌کرد تا آنان به واقعیات این گروهک‌ها پی‌ببرند.

فعالیت‌های مادرم برای تربیت صحیح و آگاهی‌دادن به دانش‌آموزان به‌حدی موفق بود که آنان به خواست خود در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردند؛ حتی بچه‌هایی که پدران آنان ساواکی بودند نیز طرفدار انقلاب شده بودند و وقتی پدران آنان برای اعتراض به مدرسه می‌آمدند، شاگردان مادرم با شجاعت مطرح می‌کردند که خودشان به خواست خودشان در راهپیمایی علیه رژیم پهلوی شرکت کرده‌اند.

عصر کنونی دیگر زمانی نیست که برای شناساندن شهدا بگوییم که مثلاً پدرم خوش‌اخلاق بود و سبک زندگی خوبی داشت؛ اکنون باید نگاه راهبردی و فعالی از سبک زندگی شهدا استخراج کنیم. راهبردهایی که استخراج نقش کنشگری فعال بانوان نتیجه آن باشد تا وقتی حادثه‌ای رخ می‌دهد، غافلگیر نشده و دچار مشکل نشویم.

مادر و پدرم در سال ۵۹ ازدواج کردند. البته خانواده ایشان به شدت مخالف این ازدواج بودند و می‌گفتند که پدر پاسدار هستند و ممکن است شهید شوند و زندگی آنان با هم ادامه نداشته باشد؛ پدرم بارها و بارها به خواستگاری مادرم رفتند تا بالاخره خانواده مادرم راضی شدند. روز عقد نیز پدر از عملیات برمی‌گشتند و تعدادی از پاسدارها در ماشین کنار ایشان بودند. پدر ماشین را کنار یک دفتر عقد نگه می‌دارند و می‌روند کنار مادر تا عقد جاری شود. بعد از مراسم عقد وقتی پدر و مادرم با هم از دفتر عقد خارج می‌شدند، مادرم می‌بیند که تعدادی پاسدار بیرون منتظر هستند و پدرم به ایشان می‌گوید که باید با این پاسدارها برود.

ناتوانی در الگوسازی برای نوجوانان و میدان‌دهی به دشمن

جالب است که پاسدارها از پدر می‌پرسند که در این دفتر ازدواج چه کار داشته‌ای که پدرم می‌گوید ازدواج کردم؛ پدرم دو ماه بعد از مراسم عقد خود فرصت می‌کنند نزد مادرم بیایند؛ در تمام این سال‌ها مادر مثل یک رزمنده در کنار پدر حضور داشت.

وقتی خبر شهادت پدر توسط برادرم داده شد، مادرم به ما توصیه صبوری کرده و این مسئله را مطرح کردند که ای کاش مثل خانواده برخی دیگر از سرداران به همراه پدر شهید می‌شدیم، اما عجیب است که برخی این صحبت‌ها را این‌گونه تعبیر کردند که پدرمان برای ما مهم نبوده و فقط می‌خواستیم شهید شویم.

{$sepehr_media_4033468_400_300}

این افراد درکی از این ندارند که ما به عنوان همسر و خانواده سردار در تمام این سال‌ها زندگی پرتلاطمی داشتیم و نه‌تنها در جنگ تحمیلی، بلکه بعدها در مبارزه با پژاک و سایر گروهک‌ها خانواده ما نیز درگیر بود؛ آنان هیچ درکی از زنی که خودش هم یک رزمنده است، ندارند. 

از سال ۶۳ تا ۶۵ پدر فرمانده سپاه پاوه بودند و مادرم به همراه سه فرزند کوچک خود به آنجا رفتند؛ در حالی که مادرم در یکی از دانشگاه‌های تهران قبول شده بودند و می‌توانستند در تهران بمانند، هم درس بخوانند و هم تدریس کنند. دلیل این که پدر خواستند مادرم و سه برادر کم‌سن و سالم در آن زمان همراه ایشان به پاوه بروند این بود که دشمن تلاش داشت شهر پاوه را ناامن نشان دهد تا مردم آن را تخلیه کنند و زمینه جدا شدن کردستان از ایران فراهم شود و پدر گفت اگر مسئولی با خانواده خود به آنجا برود، اثرات جنگ روانی از بین می‌رود.

در یک اتاق‌ ساختمانی که خانواده من در آنجا زندگی می‌کردند، تجهیزات سپاه بود و در یک اتاق دیگر مادرم و برادرانم زندگی می‌کردند؛ وقتی حمله هوایی صورت می‌گرفت، تا مادرم سه پسر کوچک خود را بردارد و به پناهگاه برسد، پناهگاه پر می‌شد. زنی جوان با سه فرزند کوچک خود در این شرایط سخت زندگی می‌کرد.

در یکی از حملات هوایی ایشان به شدت صدمه دیدند اما از مرگ نجات پیدا کردند و از خدا خواستند که زنده بمانند و همانند یک رزمنده زندگی کنند تا بتوانند خودشان فرزندانشان را بزرگ کنند. سال ۶۶ پدر اولین لشکر ۱۰۰ هزار نفری را در کشور آماده کرد. حضور یک بانوی رزمنده بوده که موجب شد پدر به این جایگاه نظامی برسد. 

در دهه ۷۰ به دلیل شناختی که دشمن از پدر داشت، درگیر منافقان بودیم و تهدید به ترور می‌شدیم و گاهی منزلمان را عوض می‌کردیم و حتی در منزل اقوام زندگی می‌کردیم؛ بعد مورد تهدید پژاک و پ.ک.ک بودیم. در دهه ۸۰ افرادی که در تهران بودند فکر می‌کردند جنگ تمام شده است در حالی که ما هنوز درگیر جنگ بودیم و پدر که با نیروها می‌رفتند، نمی‌دانستیم که آیا سالم برمی‌گردند یا نه. بعد مانورهای سخت و طولانی شروع شد و پدر هفته‌ها در منزل حاضر نبود و این مادر بود که با صبوری به ما آرامش می‌داد.

هر سال شب عید برنامه ما این بود که به همدان برویم. تصور کنید با شوق و ذوق آماده رفتن هستیم که یک‌دفعه خبر می‌دهند پدر باید آماده‌باش باشد و رفتن ما هفته‌ها به تعویق می‌افتد و این مادرم بود که پا به پای پدر حضور داشت. بعد از شهادت پدر، به من گفتند که در کنار پیکر پدر در مراسم تشییع سخنرانی کنم. می‌خواستم سخنرانی من بهترین صحبتی باشد که طی آن به پدر و مادرم ادای دین می‌کنم. اما طی سه روز اصلاً نمی‌توانستم چیزی بنویسم. پدر من یک سرباز ناشناخته بود. می‌خواستم حق ایشان را ادا کنم؛ از ایشان خواستم کمک کنند بهترین کلمات را بنویسم و خواستم کمک کنند بهترین مطلب را برای ادای دین به مادرم بنویسم.

{$sepehr_media_4033469_400_300}

پدرم به مادرم گفته بودند نیمی از ثواب حضور در جبهه‌ها را به ایشان داده‌اند و روز قیامت نیز نیم بقیه را تقدیم می‌کنند. همیشه پدر را می‌دیدم اما انگار مادر هم یک مجاهد خاموش بود. من اگر آن متن را برای مراسم تشییع پدر نوشتم به خاطر صبری بود که پدرم به من یاد داد. وقتی ما می‌گوییم سرباز این میدان هستیم، این مسئله نباید باب شعاری پیدا کند، بلکه هر لحظه باید کنشگری فعال به عنوان همسر و فرزند شهدا داشته باشیم. 

پدرم اگر رزمنده بود و به جایگاهی رسید که شهید شد و اجر بزرگ معنوی کسب کرد، قطعاً خود را مدیون یک بانو می‌دانست و این مدیون بودن در لحظه لحظه زندگی پدرم تبلور داشت و می‌دیدم که همیشه خود را قدردان مادر می‌داند.

شما حتی قبل از شهادت پدرتان نیز به این باور رسیده بودید که کنشگری فعال در جامعه داشته باشید؛ چه کنیم که دخترانی که در فضایی شبیه به شرایط شما زندگی نکرده‌اند هم، با گفتمان مقاومت آشنا شوند و آن را پیگیری کنند؟

اگر تا سال گذشته من شعار کنشگری بانوان را می‌دادم، امسال این مسئله ملموس‌تر از همیشه شده است. اکنون همه با مسئله مقاومت مواجهه داریم و درگیر این مسئله هستیم که دشمن چه زمانی دوباره حمله می‌کند، اما حقیقت این است که دشمن سال‌هاست که جنگ خود را آغاز کرده. برای دشمن عرصه جنگ به میدان نظامی محدود نمی‌شود و عرصه گسترده‌تری برای جنگ دارد.

سال گذشته وقتی در بحث شهادت سید مقاومت صحبت می‌کردم، بانوان زیادی را می‌دیدم که دغدغه داشتند و می‌خواستند در عرصه مقاومت کنشگری کنند و حتی از ما می‌خواستند راهی برای حضور آنان در لبنان فراهم کنیم؛ اما کنشگری فقط حضور در میدان نبرد نیست؛ باید این میدان برای آنان تعریف شود که در داخل هم می‌توانند حضور فعال در جبهه مقاومت داشته باشند.

باید در زمینه کنشگری عام و نخبگانی بانوان تقسیم‌بندی داشته باشیم. اگر قبلاً صرفاً حضور در راهپیمایی و سر صندوق رأی به عنوان کنشگری محسوب می‌شد، اکنون باید روشن کنیم که به جای حضور در لبنان در کشور خودمان می‌توانیم فعالیت ضدعملیاتی علیه دشمن داشته باشیم و علیه جنگ ادراکی دشمن فعالیت کرده و گفتمان مقاومت را در داخل کشور گسترش دهیم.

{$sepehr_media_4033480_400_300}

دشمن تلاش دارد از داخل کشور براندازی نرم را رقم بزند. حتی یکی از جنگ‌های اصلی اعتبارزدایی از نیروهای مسلح است و بانوان در حوزه‌های مختلف از جمله روایتگری می‌توانند فعال باشند. مشکل اصلی در حوزه روایتگری این است که اولین روایت را ما نمی‌گوییم و در روایت اول‌ها دچار نقص و تعلل هستیم. یعنی در روایت همه مسائل سیاسی تعلل داریم و به همین دلیل دشمن مهندسی افکار عمومی موفقی دارد و به‌حدی از نظر محتوا ضعیف عمل کرده‌ایم که سریع شبهه‌ها را می‌پذیریم و جامعه انقلابی ما هم می‌خواهد به جای پاسخگویی به توجیه برخی از مسائل بپردازد.

بحث دیگر ارائه الگو به‌ویژه به دختران است که دچار بحران هویتی شده‌اند و الگو ندارند. چقدر بانوان کنشگرمان را معرفی کرده‌ایم؟ بانوان کنشگر هم‌عصرمان را معرفی نمی‌کنیم و الگوهای کلیشه‌شده بزرگ را مطرح می‌کنیم که دختران می‌گویند نمی‌توانند به این الگوها برسند و به سراغ الگوهای دیگر می‌روند. دشمن سوار بر جنگ نرم شده و ناکارآمدی ما باعث سوءاستفاده آنان شده است. در ایجاد باور در نوجوانان و جوانان ضعف داریم. برای رفع این مشکلات حتی مادری که در خانه است باید خود را مکلف بداند و از تجربه‌هایی که شهدا ارائه کرده‌اند، الگوهایی را برای نوجوان و جوان خود ترسیم کند.

چرا فرزندانی که در فضای بعد از انقلاب بزرگ شده‌اند، باورمندی کنشگران انقلابی دوران قبل از انقلاب را ندارند؟ 

خلئی که وجود دارد این است که خانواده‌ها به حاکمیت اعتماد داشتند و فکر می‌کردند تمام مباحث تربیتی توسط آموزش و پرورش به نسل بعد ارائه خواهد شد، اما حتی مربیان تربیتی ما هم آن‌قدر توان تربیتی فرزندان ما را نداشتند. فکر می‌کردیم اعتقادات بچه‌های ما مستحکم شده، اما با یک شبهه این اعتقادات ریزش پیدا می‌کند در حالی که در خارج از کشور افراد خودشان به دنبال یافتن حقیقت می‌روند.