به گزارش ایکنا؛ براساس گزارش مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در بامداد روز 11 آبان ۱۳۴۲، محمداسماعیل رضایی و طیب حاجرضایی که از عناصر اصلی و اثرگذار در قیام 15 خرداد 42 بودند، تیرباران شدند. این دو نفر که بهویژه در بسیج بازار تهران نقشی محوری ایفا کرده بودند، بلافاصله پس از وقایع 15 خرداد دستگیر و زندانی شدند. این دو شهید بزرگوار با وجود استقامت مثالزدنی و تحمل شکنجههای فراوان، کمتر در رسانهها معرفی شدهاند. ایمان و صبر آنها به حدی بود که وقتی در جلسه دادگاه از اسماعیل رضایی خواستند تا ابراز ندامت و درخواست عفو کند، او ذیل ورقه دادگاه چنین نگاشت: «اگر 100 سال زندگی کنم، مرگ به این سعادتمندی نخواهم داشت. چرا تقاضای عفو کنم و از این سعادت درگذرم؟»
یکی از نقاط عطف زندگی این دو شهید، پایداری آنان در برابر شکنجههای طاقتفرسای ساواک بود. هر دو زیر فشارهای شدید جسمی و روانی قرار گرفتند تا به دروغ اعتراف کنند که برای راهاندازی قیام، از انقلابیون «پول دریافت کردهاند.» با این حال، نه طیب و نه اسماعیل به چنین ادعای دروغینی تن ندادند.
اسماعیل رضایی در توصیف این دوران مشقتبار میگوید: «... درب اطاق را بستند و مرا شلاق زدند. پس از شلاق، تا صبح پیوسته مرا میزدند. تا سه روز، آب و خوراکی به من ندادند تا اینکه از پای درآمدم. دو افسر درجهدار به نام پزشک آمدند و قدری شیر آوردند؛ ولی من توانایی نوشیدن آن را نداشتم. خودشان، کمکم آن را در دهانم ریختند. تا هفت شبانهروز، یک دژبان و یک سرباز اجازه ندادند بخوابم... .»
فشار شکنجهها چنان بر او سخت شده بود که خود میگفت: «اگر میگفتند اعتراف کن که غائله پانزدهم خرداد تهران و قم و تمام ایران را تو به پا کردی، آن را امضا میکردم!» شهید طیب نیز آنچنان آماج شکنجه قرار گرفته بود که به هنگام ملاقات، حتی فرزندانش نتوانسته بودند او را بشناسند. با این وجود، آن دو هرگز حاضر به اعتراف دروغ نشدند و مردانگی و فتوت را به اوج رساندند.
صبح ۱۱ آبان، بعد از تشریفات مقدماتی که تا ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه صبح طول کشید، طیب و حاج اسماعیل را با آمبولانسی به طرف میدان تیر بردند که در پادگان حشمتیه قرار داشت. در طول راه، از قرارگاه لشکر یک تا محل میدان تیر که سه کیلومتر فاصله داشت، دو طرف جاده سربازان مسلح ایستاده بودند. وقتی به میدان تیر رسیدند، چهار نفر سرباز در حال آمادهباش ایستاده بودند تا فرمان تیرباران را اجرا کنند. وقتی در آمبولانس باز شد و چشم اسماعیل به خبرنگاران افتاد، گفت: «از ما عکس بگیرید! این عکسها سند روز قیامت ماست.» آنگاه صورت طیب را بوسید و از یکدیگر حلالیت خواستند.
در سکوت مرگبار بامداد آن روز، افسری که پشت سر گروه تیراندازی ایستاده بود، دستش را به آسمان برد و فریاد برکشید: «آتش!» ناگاه صدای رگبار ۲۴ تیر فشنگ، سکوت فضا را درهم شکست. در دم، سرهای این دو شهید سرفراز بر سینه فرود آمد، طنابها از تیزی گلولهها گسست و پیکرهای بیجان آنان با چهره بر خاک سرد میدان تیر فروافتاد. چند دقیقه بعد، مأموری با اسلحه کمری، دو تیر به پیشانی هر یک از آنان شلیک کرد و تیر خلاص را بر جانشان نشاند؛ سپس بنا به وصیتشان، آمبولانسی برای انتقال پیکرهای آنها به سوی حرم حضرت عبدالعظیم(ع) در شهرری به راه افتاد.
آمبولانس، پیکرهای این دو شهید را برای انجام غسل به غسالخانه مسگرآباد منتقل کرد. جراحتهای عمیق ناشی از اصابت گلولهها بهقدری خونین بود که چندین بار کفن آنان تعویض شد؛ اما هر بار کفن، غرق در خون میشد تا اینکه خبر از قم رسید که به فتوای مراجع، این دو، شهید شمرده میشوند و نیازی به غسل و کفن ندارند. بلافاصله، پیکرهای این دو شهید بر دستان مردم به حرکت درآمد. شیخ حسین انصاریان در توصیف تشییع این دو بزرگوار میگوید: «مردم، تشییع جنازه باشکوهی برگزار کردند... و هیئتهای مختلف، حتی با دستههای سینهزنی در آن شرکت کردند.»
راهشان پرثمر.
الههسادات بدیعزادگان