محمدمهدی مظاهری، رئیس مرکز گفتوگو و همکاریهای ملل راه ابریشم استاد دانشگاه در یادداشتی که با عنوان «معماری خاورمیانه جدید و ضرورت دیپلماسی فعال ایران» در اختیار ایکنا قرار داده نوشت: منطقه غرب آسیا در یک سال اخیر تحولات زیادی را به خود دیده است؛ در مرکز همه این تحولات اقدامات نظامی رژیم اسرائیل قرار داشته که از زمان حمله هفت اکتبر (طوفان الاقصی)، دکترین امنیتی و نظامی خود را به سمت رویارویی مستقیم و حذف همه تهدیدات بالقوه و بالفعل تغییر داد.
متأثر از این رویکرد، نه تنها باریکه غزه به منطقهای ویران، با شهدای غیرنظامی و نظامی بسیار تبدیل شد، بلکه بقیه اعضای جبهه مقاومت به ویژه حزبالله لبنان و انصارالله یمن نیز آسیبهای بسیار دیدند و تأسیسات هستهای جمهوری اسلامی ایران نیز تا حد زیادی تخریب شد. حال هر چند با مداخله و برنامهریزی دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، آتش بس در غزه (به طور نسبی) برقرار شده و احتمال حمله مجدد رژیم اسرائیل به ایران کاهش یافته و این مسائل نشان میدهند که به پایان دوره جنگهای مستقیم و عملیاتهای نظامی در منطقه نزدیک میشویم، اما مشخص است که برای رژیم اسرائیل و حامیان غربی آن، این پایان ماجرا نیست؛ بلکه تنها آغاز یک پروژه جدید برای شکل دادن به یک خاورمیانه جدید است.
اما این خاورمیانه مطلوب و مورد نظر رژیم اسرائیل، آمریکا و کشورهای غربی واجد چه ویژگیهایی است و دارای چه چشماندازی خواهد بود؟ هر چند دولت بنیامین نتانیاهو به ویژه اعضای تندروی کابینه وی مایل هستند با تکمیل پروژه «مقاومتزدایی» از منطقه، حملات نظامی خود را تا نابودی فیزیکی همه نیروهای مقاومت و تسلیحات آنها ادامه دهند، اما بر کسی پوشیده نیست که کشتار و نسلکشی این رژیم به حدی رسیده است که افکار عمومی جهانی را به شدت خشمگین کرده و تداوم حمایت دولتهای غربی از این رژیم را تقریبا ناممکن ساخته است. از سوی دیگر، نابودی وجهه اسرائیل در عرصه جهانی، اوجگیری مهاجرت معکوس یهودیان از اسرائیل به سایر کشورها و کاهش شدید درآمدهای توریستی این رژیم متأثر از تداوم جنگ و نا امنی، سبب شده است تا پایان جنگ در داخل سرزمینهای اشغالی نیز طرفداران بسیاری پیدا کند.
بر این اساس، به نظر میرسد در درجه نخست آنچه مورد توافق آمریکا و کشورهای غربی است؛ این است که چشمانداز منطقه باید از حالت نظامی - امنیتی خارج شود و به سمت همکاریهای اقتصادی، فناورانه و ترانزیتی حرکت کند؛ امری که در دولت اول ترامپ نیز در قالب توافق ابراهیم دنبال میشد و قرار بود به آشتی سراسری کشورهای عربی با اسرائیل ختم شود.
با این وجود شرط کشورهای عربی (به ویژه عربستان) برای پذیرش این امر، شکلگیری کشور مستقل فلسطینی است که رژیم اسرائیل حاضر به پذیرش آن نیست و البته دولت ترامپ هم چندان از آن دفاع نمیکند. در رابطه با جمهوری اسلامی ایران و سایر اعضای جبهه مقاومت نیز، آمریکا، رژیم اسرائیل و سایر کشورهای اروپایی و البته عرب توافق دارند که روند تضعیف این جبهه و رویکرد سختگیرانه تحریمی- اقتصادی و در صورت لزوم نظامی باید تداوم داشته باشد تا جایی که به رفع کامل تهدیدات نسبت به رژیم اسرائیل ختم شود.
بر این اساس، طرح استراتژیک آمریکا و غرب برای دوره پساجنگ غزه در منطقه غرب آسیا، حفظ موازنه قدرت به نفع رژیم اسرائیل و کشورهای عربی میانهروی منطقه در مقابل نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی ایران است. این هدف از طریق مجموعهای از اقدامات نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک دنبال میشود:
1. ابزارهای نظامی و امنیتی آمریکا حتی با وجود نفرت و خشم عمومی که نسبت به جنایات اسرائیل در غزه شکل گرفته، به تأمین مستمر پیشرفتهترین تجهیزات نظامی و اطلاعاتی برای اسرائیل ادامه میدهد و از این مسیر نه تنها به دنبال بازیابی توان نظامی این رژیم پس از عملیات هفت اکتبر است، بلکه میخواهد اطمینان حاصل کند که شکاف تکنولوژیک نظامی بین اسرائیل و هر قدرت منطقهای دیگری (از جمله ایران) حفظ میشود. این رویکرد تضمین میکند که اسرائیل در هرگونه رویارویی نظامی احتمالی، دست بالا را داشته باشد.
2. فشار اقتصادی و عادیسازی برای انزوای ایران طرح پساغزه آمریکا بر تسریع در روند عادیسازی روابط میان اسرائیل و کشورهای عربی (بهویژه عربستان سعودی) تمرکز دارد. این عادیسازی، که با محوریت سرمایهگذاریهای عظیم اقتصادی و کریدورهای تجاری (مانند کریدور هند - اروپا) تعریف میشود، به دنبال ایجاد یک بلوک اقتصادی قدرتمند در منطقه است. این بلوک جدید، کشورهای عربی را از لحاظ منافع اقتصادی به غرب و اسرائیل پیوند میدهد و عملاً ایران را از شبکه منافع و همکاریهای اقتصادی منطقه حذف کرده و آن را منزوی میسازد. آمریکا و غرب همچنین به موازات تلاش برای برقراری ثبات امنیتی، از ابزارهای تحریمی اقتصادی بهعنوان یک اهرم دائمی علیه ایران استفاده میکنند. این تحریمها نه تنها برنامه هستهای و موشکی ایران، بلکه شبکههای مالی و حمایتی جبهه مقاومت را نیز هدف قرار میدهند. هدف از این اقدامات، کاهش منابع مالی و قدرت اقتصادی ایران برای حمایت از گروههای همسو در منطقه (لبنان، غزه، یمن) و در نهایت تضعیف عمق استراتژیک ایران است.
3. ابزارهای سیاسی و دیپلماتیک غرب و آمریکا میکوشند روایت غالب پس از جنگ را از «جنایات اسرائیل» به «لزوم مهار نفوذ بیثباتکننده ایران» تغییر دهند. آنها با تأکید بر حملات گروههای مقاومت به کشتیرانی و تأسیسات منطقهای، تلاش میکنند ایران را بهعنوان عامل اصلی بیثباتی معرفی کنند و بدین ترتیب، توجیه لازم را برای اقدامات تنبیهی بعدی و حفظ برتری امنیتی اسرائیل فراهم آورند. جبهه غربی همچنین در تلاش است تا با اعمال فشار سیاسی و کمکهای اقتصادی هدفمند، ساختارهای قدرت در مناطقی مانند غزه و لبنان را تغییر و در نتیجه نفوذ منطقهای ایران را کاهش دهند. به طور خلاصه، تثبیت موازنه قوا و کنترل نفوذ ایران در منطقه از طریق استفاده همزمان از قدرت نظامی (تجهیز اسرائیل)، قدرت اقتصادی (عادیسازی و تحریم) و قدرت دیپلماتیک (تغییر روایت و فشار سیاسی) در حال انجام و پیگیری است تا اطمینان حاصل شود که برتری امنیتی و اقتصادی اسرائیل و متحدان عربی آن در منطقه تضمین شده و ایران به یک بازیگر «منزوی و کنترلشده» تبدیل شده است. در این شرایط، برخورداری از آیندهای مطلوب برای ایران در خاورمیانه جدید، در گرو «خردگرایی» و «اجتناب از خطای محاسباتی» است. ایران برای حفظ موقعیت و جایگاه خود در منطقه نیازمند یک «نقشه راه استراتژیک» است که بر تثبیت ثبات و امنیت داخلی و منطقهای به منظور ادامه مسیر توسعه اقتصادی متمرکز باشد. این نقشه راه میتواند شامل موارد زیر باشد و چالشهای پیرامونی ایران را به فرصت تبدیل کند:
1. معکوس کردن جنگ روایتها؛ دولت پرشکیان که با رأی افراد امیدوار به تغییر و توسعه در ایران روی کار آمد، باید در این مقطع حساس و سرنوشتساز به خواست اکثریت جامعه ایرانی برای برخورداری از زندگی معمول و روابط مطلوب با جهان، جامه عمل بپوشاند و با بهرهگیری از حمایتهای رهبر انقلاب، به مهار گروههای سیاسی تندرو در نهادهای سیاسی مختلف از جمله صدا و سیما، بپردازد و به دنیا نشان دهد که جمهوری اسلامی ایران ضمن حفظ اقتدار و قدرت بومی خود، اولویت را به توسعه اقتصادی و رفاه و پیشرفت کشور میدهد و قصد به چالش کشیدن نظم و امنیت بینالمللی را ندارد. در این مسیر لازم است هماهنگی کامل بین نیروهای دیپلماسی و میدان وجود داشته باشد تا یک پیام واحد و یکدست به کشورهای منطقه و جهان بفرستند و هماهنگی کامل بین شعار و عمل ایران وجود داشته باشد تا پایههای یک اعتماد سازنده برای پیشبرد منافع ملی کشور شکل بگیرد.
2. تقویت دیپلماسی منطقهای؛ قهر کردن با میزهای مذاکره و تحریم آنها هیچگاه منافع راهبردی جمهوری اسلامی ایران را تأمین نکرده است؛ عدم حضور ایران در نشستهای اخیر منطقهای پیرامون آینده غزه به ویژه نشست هفت کشور اسلامی در استانبول، حاوی این پیام است که ایران نه راه حل کشورهای غربی برای آینده غزه را قبول دارد، نه راه حل کشورهای عربی - اسلامی و قصد دارد همچنان به رویه تکروانه خویش برای حل و فصل این بحران منطقهای ادامه دهد؛ سیاستی که تحقق اهداف آمریکا و رژیم اسرائیل برای منزوی کردن کشورمان را تسهیل می کند و حتی به دلیل تنها بودن ایران، گرهی از مشکلات مردم فلسطین هم باز نمیکند. در حال حاضر، کشورهای اسلامی و عربی با قدرت و قوت در حال مشارکت در شکلدهی به نظم نوین منطقه هستند و در این شرایط، راه حل خردمندانه برای ایران نیز حضور در تمامی میزهای مذاکره و استفاده از نفوذ خود برای حل و فصل سیاسی بحرانها براساس منافع ملی کشور است.
3. اقتدار توأم با خویشتنداری؛ بر کسی پوشیده نیست که جمهوری اسلامی ایران برای حفظ امنیت و یکپارچگی خود در محیط پرآشوب غرب آسیا نیازمند حفظ برنامه موشکی بالستیک با قابلیتهای دقیق و دوربرد و ظرفیت بالای تولید پهپاد برای اطمینان از توانایی تنبیه دشمن در عمق استراتژیک است. توسعه توانمندیهای سایبری و جنگافزارهای مبتنی بر هوش مصنوعی برای تغییر محاسبات هزینه-فایده در نبردهای مدرن و قابلیت هدف قرار دادن زیرساختهای حیاتی دشمن، از دیگر الزامات ایران برای حفظ اقتدار و بازدارندگی است. با این حال همه این موارد باید با رعایت اصول خویشتنداری به معنای اجتناب فعال از تشدید کنترلنشده تنشها و عدم تبدیل بازدارندگی به درگیری مستقیم انجام شود.
در نهایت باید گفت مرور تاریخ نشان میدهد، کشورهایی در نظام بینالملل قابلیت بازیگری فعال و نقشآفرینی مؤثر دارند، که در عرصه داخلی به تقویت فاکتورهای قدرت (اقتصادی، نظامی، اجتماعی، فرهنگی و رسانهای) خود پرداخته باشند و در عرصه بینالمللی نیز سیاستها و منافع خود را از طریق ائتلافسازی و همکاری و مشارکت با کشورهای همسو پیش میبرند.
بر این اساس، چنانکه جمهوری اسلامی ایران خواهان به رسمیت شناخته شدن قدرت و جایگاهش در نظم آینده منطقه غرب آسیا است، باید در گام نخست سیاستهایش را با مقدورات داخلی و خارجیاش هماهنگ کند، در مسیر تنشزدایی با جهان گام بردارد و تجدید نظرهای لازم در سیاست داخلی و خارجی را انجام دهد. حرکت در این مسیر یک مطالبه عمومی است و دولتمردان ایران، برای تحقق این خواسته ملت باید تصمیمهای دشوار و راهبردی اتخاذ کنند تا مطمئن شوند که در معماری نوین غرب آسیا، ایران پشت میزهای مذاکره خواهد بود، نه روی آنها!