یک جامعه‌شناس هشدار داد
«شکاف نسلی» در حال تبدیل به «گسست فرهنگی» است

چرا کریسمس برای جوانان ایرانی جذاب‌تر شده است؟در سال‌های اخیر، با نزدیک شدن به روزهای پایانی دسامبر، حال‌وهوای شهرها آرام‌آرام تغییر می‌کند. ویترین مغازه‌ها پر می‌شود از درخت‌های کاج، گوی‌های رنگی، بابانوئل‌های خندان و نمادهایی که تا همین چند سال پیش چندان به فضای شهری ایران تعلق نداشتند. این نشانه‌ها دیگر فقط به فروشگاه‌های خاص یا محله‌های محدود خلاصه نمی‌شوند؛ از مراکز خرید بزرگ گرفته تا مغازه‌های کوچک پوشاک و حتی جوراب‌فروشی‌ها، ردپای کریسمس به‌وضوح دیده می‌شود. نکته جالب آنکه هر سال، این حضور پررنگ‌تر و گسترده‌تر از سال قبل به چشم می‌آید.

در این میان، نسل جوان بیش از دیگران به استقبال سال نو میلادی رفته است؛ نسلی که در سال‌های اخیر با اشتیاق، برای کریسمس برنامه‌ریزی می‌کند، نمادهایش را خریداری می‌کند، تزئین می‌کند و حتی آن را بهانه‌ای برای شادی، دورهمی و تجربه‌ای متفاوت از جشن گرفتن قرار می‌دهد. اما این استقبال گسترده، پرسش‌های مهمی را پیش روی ما می‌گذارد: چه چیزی کریسمس را برای جوانان ایرانی جذاب کرده است؟ این تمایل ریشه در چه عوامل فرهنگی، اجتماعی یا روانی دارد؟ و اساسا این گرایش چه معنایی برای جامعه امروز ایران دارد؟

ایکنا برای بررسی این موضوع، با علیرضا شریفی‌یزدی، دکترای علوم اجتماعی با گرایش روان‌شناسی اجتماعی، به گفت‌وگو نشسته‌ است. شریفی‌یزدی با سابقه‌ای طولانی در حوزه‌های علمی و اجرایی ـ از جمله مشاور علمی رئیس پژوهشگاه مطالعات آموزش‌وپرورش تهران، مدیر گروه پژوهشی خانواده انجمن جامعه‌شناسی آموزش‌وپرورش، رئیس پژوهشکده تعلیم و تربیت کرمان و مسئولیت‌های متعدد در حوزه آموزش‌وپرورش و مدیریت فرهنگی ـ در این گفت‌وگو تلاش می‌کند ریشه‌ها و پیامدهای اجتماعی این پدیده را برای ما روشن‌تر کند که در ادامه مشروح آن را با هم می‌خوانیم.

چرا کریسمس برای جوانان ایرانی جذاب‌تر شده است؟

ایکنا - گفت‌وگو را با مشاهدات میدانی این روزها آغاز کنیم. در سال‌های اخیر شاهد هستیم که شاید برخی جوانان ما آن‌قدر که برای «کریسمس» ذوق‌وشوق دارند و هزینه می‌کنند که برای «یلدا» یا حتی «نوروز» وقت نمی‌گذارند. به‌عنوان یک جامعه‌شناس، مهم‌ترین پیشران‌های اجتماعی، اقتصادی و روان‌شناختی این تغییر رفتار چیست؟ آیا ما با یک پدیده صرفا نمایشی روبرو هستیم یا لایه‌های عمیق‌تری وجود دارد؟

برای تحلیل دقیق این ماجرا نباید دچار ساده‌انگاری شویم و صرفا انگشت اتهام را به سمت جوانان بگیریم. این پدیده چندلایه است. نکته اول و بسیار کلیدی، درک ماهیت تغییریافته رویدادهایی مثل کریسمس در جهان امروز است. پدیده کریسمس از یک اتفاق صرفا مذهبی و مسیحی در دنیا عبور کرده و تبدیل به یک «رخداد جهانی» شده است. امروز بحث اصلی در کریسمس، بحثِ «زمان»، «جشن» و «تغییر سال» در مقیاس بین‌المللی است، نه لزوما زایش حضرت مسیح(ع) به معنای الهیاتی آن.

با گسترش رسانه‌ها و به‌ویژه شبکه‌های اجتماعی و اینترنت، برگزاری کریسمس به‌عنوان نماد تحویل سال نو در بسیاری از نقاط دنیا که مسیحی هم نیستند مرسوم شده است. حتی در کشورهای اسلامی هم این موج قوی است. شما وضعیت را در دبی، عراق، مصر، سوریه، لبنان و بسیاری از کشورهای دیگر که سبقه و بافت کاملاً اسلامی دارند، ببینید؛ در آنجا هم کریسمس به‌عنوان نماد «تغییر سال» جشن گرفته می‌شود. دلیل آن هم واضح است؛ تقویم اداری و اقتصادی بسیاری از این کشورها بر مبنای سال میلادی بسته شده است. آنها مثل ما تقویم ملی هجری شمسی ندارند که با طبیعت و نوروز گره‌ خورده باشد، در نتیجه نسل جوان در این کشورها و حالا در ایران کریسمس را به‌عنوان یک «رخداد جهانی» می‌شناسد و می‌خواهد بخشی از این جامعه جهانی باشد.

 ایکنا - یعنی شما معتقدید این گرایش صرفاً محصول جذابیت بیرونی است؟ پس نقش عوامل داخلی و سیاست‌گذاری‌های فرهنگی ما در این میان چیست؟

 قطعا عوامل درونی نقش بسیار پررنگ‌تر و تعیین‌کننده‌تری داشته‌اند. عامل اصلی که جوان‌های ما را به این سمت سوق داده، «جدی‌نگرفتن رخدادهای ملی» طی چندین سال گذشته است. ما یک دوره طولانی غفلت و حتی تقابل با جشن‌های ملی را پشت سر گذاشته‌ایم.

گاهی جشن‌های ملی‌ مثل نوروز، یلدا، مهرگان و چهارشنبه‌سوری را جدی نگرفتیم و برای جوان‌ها جا نینداختیم و حتی در مقاطعی سعی در حذف یا کم‌رنگ کردن آنها داشتیم. در این پروژه موفق نبودیم و «خلأ بزرگی» ایجاد کردیم.

چرا کریسمس برای جوانان ایرانی جذاب‌تر شده است؟

 قاعده جامعه‌شناسی فرهنگی بسیار ساده است؛ وقتی شما در فرهنگ خودتان «حفره» و «خلأ» ایجاد می‌کنید، طبیعت از خلأ متنفر است. این حفره خالی نمی‌ماند؛ نمادهای بیگانه به‌سرعت می‌آیند و وارد می‌شوند. مثال روشن آن «روز عشق» است. در فرهنگ باستانی خودمان، روز ۵ اسفند (سپندارمذگان) را به‌عنوان روز عشق و زمین و زن داشتیم؛ اما آیا این روز را ترویج کردیم؟ خیر. آن را مسکوت گذاشتیم. نتیجه این شد که دیگر نمی‌توانیم اعتراض کنیم چرا جوان ایرانی گرایش پیدا می‌کند به «ولنتاین» که متعلق به فرهنگ ما نیست. چون ولنتاین آمد و آن نیازِ دیده‌شدن و ابراز عشق را پاسخ داد. الان دیگر ولنتاین فقط مال آنها نیست، مال جوان‌های ما هم شده و به‌عنوان یک رخداد سالیانه منتظرش هستند و برایش برنامه دارند.

 ایکنا - علاوه بر بحث تقابل با ملی‌گرایی، بحث «نشاط اجتماعی» چقدر در این معادله وزن دارد؟

نکته دوم و آسیب‌زا، «اغراق در عزاداری‌ها» و برهم‌زدن تعادل روانی جامعه است. قبل از انقلاب و در طول قرون متمادی، مراسم عزاداری سنتی خودمان را داشتیم. دهه محرم، تاسوعا و عاشورا بخشی جدایی‌ناپذیر از هویت و فرهنگ ماست که نه کسی می‌تواند حذفش کند و نه باید حذف شود. مردم با عشق و ارادت قلبی این مراسم را برگزار می‌کردند. اما در دهه‌های اخیر، ما آمدیم و تقویم را پر از مناسبت‌های سوگواری کردیم. رادیو و تلویزیون ملی نیز مدام در فاز غم، سوگ و عزاداری است.

طبیعتا جامعه یک ارگانیسم زنده است و نسبت به پدیده‌ها واکنش نشان می‌دهد. به‌ویژه «نسل نو» که موتور محرکه‌اش هیجان و امید است. این نسل نیاز حیاتی به «شادی» دارد. نیاز دارد بهانه‌ای پیدا کند برای اینکه شادمانی اتفاق بیفتد، دور هم جمع شوند و بخندند. وقتی خوراک شادی به او نمی‌دهیم و دوزِ غم را بالا می‌بریم، او خودش دست‌به‌کار می‌شود و می‌رود سراغ آن چیزی که در ویترین پرزرق‌وبرق دنیا می‌بیند و می‌داند که همه دارند از آن لذت می‌برند.

 ایکنا - آیا واقعا می‌توان جلوی این موج ایستاد؟ نقش رسانه‌ها و تغییر سبک زندگی در این فرایند چقدر است؟

 عامل سوم که نباید نادیده گرفت، همین بحث «جهانی‌شدن» است. امروز بسیاری از ارزش‌ها و هنجارها از حد روستا، شهر، استان و حتی کشور خارج شده و مقیاس جهانی پیدا کرده است. ما در عصر ارتباطات زندگی می‌کنیم و دیگر نمی‌شود دور کشور دیوار کشید.

 بخش زیادی از این پذیرشِ نمادهای غیربومی، اقتضای زمانه است. رخدادها جهانی شده‌اند، تاثیر و تاثرها جهانی شده‌اند. چرا؟ به دلیل شبکه‌های ارتباطی، اینترنت، ماهواره و رسانه‌هایی که مرزها را درنوردیده‌اند. جوان ایرانی امروز همان موسیقی‌ای را گوش می‌دهد که جوان آمریکایی یا کره‌ای گوش می‌دهد. همان سریالی را می‌بیند که همسالش در اروپا می‌بیند. طبیعتا وقتی خوراک فرهنگی مشترک می‌شود، نمادها هم مشترک می‌شوند. باید بپذیریم که بخشی از این تغییر اجتناب‌ناپذیر است، اما بخش خطرناک آنجاست که ما منفعل باشیم.

 ایکنا - همین انفعال که گفتید چه تبعاتی دارد؟ آیا این نمادهای غیربومی و جشن‌های وارداتی، به‌تدریج باعث تضعیف و به حاشیه رانده‌شدن جشن‌های ملی ما نخواهند شد؟

صد درصد. شک نکنید که تضعیف خواهد شد و دارد می‌شود. اگر همچنان بخواهیم به‌صورت «پسیو» (Passive) و منفعل با پدیده‌های جهانی روبرو شویم و نمادهای ملی خودمان را جدی نگیریم، قافیه را باخته‌ایم.

برخورد ما با جشن‌های ملی الان چگونه است؟ فقط در حد این است که شب یلدا یا نوروز، تلویزیون یک برنامه خشک و رسمی پخش کند، دو تا مجری بیاورد و هندوانه‌ای نشان دهد. انگار داریم برای مخاطب ۶۰ سال به بالا برنامه می‌سازیم! هیچ شور، هیجان و خلاقیتی که بتواند نسل جوان و نوجوان (نسل Z) را درگیر کند، در این برنامه‌ها نیست.

 اگر نتوانیم آن «شور و هیجان» (Excitement) لازم را در بسترهای ملی برای بچه‌هایمان ایجاد کنیم، متاسفانه نمادهای جهانی می‌آیند و سیطره می‌اندازند. کما اینکه در خیلی از کشورها این اتفاق افتاده است. شما به هندوستان نگاه کنید؛ کشوری با آن غنای فرهنگی عظیم. بسیاری از جشن‌هایی که ما داشتیم، آنها هم داشتند و در دوره هند و اروپایی مشترک بودیم. ولی امروز بخش بزرگی از نسل جدید هند، فقط کریسمس و ولنتاین را می‌شناسند و خیلی از جشن‌های ملی و بومی‌شان یادشان رفته یا برایشان جذابیت ندارد.

این خطر بیخ گوش ماست. اگر وزارت ارشاد، صداوسیما، آموزش‌وپرورش و دانشگاه‌های ما برنامه‌ریزی درستی نداشته باشند و استراتژی خود را از «ممنوعیت» به «مدیریت هوشمند» تغییر ندهند، تا یکی دو نسل دیگر باید شاهد تضعیف شدید این داستان از داخل و بلعیده‌شدن توسط فرهنگ جهانی باشیم.

ایکنا - در صحبت‌هایتان به نقش رسانه‌های اجتماعی و فضای مجازی اشاره کردید. اگر ممکن است این موضوع را کمی بازتر کنید. رویکرد ما در قبال پدیده‌هایی مثل اینستاگرام و تلگرام باید چگونه باشد؟

حقیقت ماجرا این است که دنیا تبدیل به یک «دهکده جهانی» شده و اگر این را بپذیریم، باید بدانیم که موتور محرک این دهکده، رسانه‌ها هستند. در گام اول رسانه‌ها و در گام دوم وسایل ارتباطی فیزیکی مثل هواپیما و اینترنت. رسانه امروز در همه جای دنیا رکن چهارم دموکراسی محسوب می‌شود و نقش بی‌بدیلی در «سبک زندگی» (Lifestyle)، شکل‌گیری ارزش‌ها و تضعیف یا تقویت هنجارها ایفا می‌کند.

مشکل ما اینجاست که هنوز درگیر بحث‌های اولیه هستیم. به‌جای اینکه بیاییم این شبکه‌های اجتماعی را به‌عنوان یک «فرصت» ببینیم و سعی کنیم محتوای خودمان را در آن تزریق کنیم، مدام به فکر فیلترکردن هستیم. باید بپذیریم که امروز بیش از ۴۰ تا ۵۰ میلیون کاربر ایرانی در تلگرام و اینستاگرام و سایر پلتفرم‌ها حضور دارند. این یعنی یک اقیانوس از مخاطب. اگر این فضا را «هدفمند» در اختیار بگیریم و از آنها به‌عنوان ابزار تقویت ارزش‌های ملی استفاده کنیم تا حد زیادی می‌توانیم خودمان را زنده نگه داریم.

نسل نو منتظر این حرف و حدیث‌ها و جلسات طولانی نخواهد ماند. او کار خودش را می‌کند، راه خودش را پیدا می‌کند و فیلترشکن خودش را روشن می‌کند و آنجاست که ما «باخت» سنگینی خواهیم داشت؛ باختی از جنس تهی‌شدن ارزش‌ها و هنجارهای ملی در همه ابعاد، از جمله در همین جشن‌ها و آیین‌ها.

 ایکنا - این وضعیت چه زنگ خطری را برای نهادهای متولی فرهنگ به صدا درمی‌آورد؟ راهکار عملی چیست؟

زنگ خطر این است که «شکاف نسلی» در حال تبدیل به «گسست فرهنگی» است. نهادهای متولی فرهنگ اگر می‌خواهند بقای فرهنگی کشور را تضمین کنند، باید امروز قدرت «پیش‌بینی» و «آینده‌نگری» داشته باشند. مهم‌ترین کار این است که «روحیات نسل جدید» را بشناسند. ما باید «ادبیات نسل Z» را بفهمیم. این نسل دیگر مثل ما صحبت نمی‌کند، مثل ما فکر نمی‌کند و مثل ما اطاعت نمی‌کند. گرایش‌هایشان متفاوت است و ارزش‌هایشان سیال است.

 مسئولین فرهنگی ما اگر این شناخت را داشته باشند و بتوانند با «زبان و ادبیات خودِ جوان‌ها» بروند سراغشان، می‌توانند موفق شوند. یعنی باید مفاهیم ارزشمند ملی مثل یلدا و نوروز را «ری‌پکیج» (با بسته‌بندی) کنند؛ در قالبی که برای نوجوان ۱۵ ساله امروز جذاب باشد، نه در قالبی که برای پدربزرگ او جذاب بوده است؛ اما اگر بخواهند بر همان طبل سابق بکوبند و با نگاه‌های دستوری، بخشنامه‌ای و نصیحت گونه جلو بروند، یقینا بعد از مدتی از دایره اثرگذاری حذف خواهند شد. کما اینکه همین الان هم در بسیاری از موارد حذف شده‌اند و مرجعیت فرهنگی خود را از دست‌ داده‌اند.

 ایکنا - برخی معتقدند فرهنگ ایرانی در حال فروپاشی است و ما لبِ پرتگاه ایستاده‌ایم. شما تا چه اندازه با این تعبیر موافقید؟ آیا وضعیت تا این حد بحرانی است؟

خیر، من به این شدت اعتقاد ندارم که ایرانی و فرهنگ ایرانی لب پرتگاه ایستاده است. ببینید، ما مشکلات خیلی زیادی داریم و من در تمام این مصاحبه نقدهای جدی را مطرح کردم؛ اما با «فاجعه‌سازی» و سیاه‌نماییِ مطلقی که در کلام بعضی از مسئولین یا حتی صاحب‌نظران می‌بینم، موافق نیستم.

«شکاف نسلی» در حال تبدیل به «گسست فرهنگی» است

معتقد نیستم ما لب پرتگاهِ سقوطِ کامل و پذیرش دربستِ فرهنگ غربی هستیم. چرا؟ چون تاریخ ما نشان داده که فرهنگ ایرانی خاصیت «الاستیک» و انعطاف‌پذیری دارد. همیشه این‌گونه بوده که فرهنگ ما در تعامل با فرهنگ‌های دیگر (چه در زمان حمله اعراب، چه مغول و چه در مواجهه با غرب) توانسته عنصرهای فرهنگی آن‌ها را بگیرد، «بومی‌سازی» کند، مالِ خود کند و حتی از آن‌ها برای ارتقای فرهنگ خودش استفاده کند.

اکنون هم در چنین شرایطی هستیم. این پتانسیل وجود دارد. اما شرط آن چیست؟ شرط این است که مسئولین و متولیان، «آگاهانه» و «هوشمندانه» با قضیه برخورد کنند. اگر هوشمند باشیم، می‌توانیم حتی از عنصرهای فرهنگ غیربومی در جهت تقویت فرهنگ خودمان بهره ببریم و کاری کنیم که ارزش‌های ملی‌مان ماندگار شود.

 اما هشدار جدی من این است؛ اگر ما همچنان با «تفکر ایدئولوژیک» و بسته بخواهیم سراغ مسائل فرهنگی برویم و تصور کنیم آنچه خودمان می‌پنداریم و دیکته می‌کنیم وحی منزل است و کاردرست همان است، بله، آن وقت این خطر وجود دارد که طی یکی دو نسل آینده، بسیاری از نمادهای فرهنگی و بومی ما به‌شدت تضعیف شود و میدان را کاملا واگذار کنیم. خطر در «فرهنگ» نیست، خطر در «نوع مدیریت فرهنگی» ماست.

نکته پایانی اینکه باید «حق شادی» را برای جامعه به رسمیت بشناسیم. جامعه‌ای که شاد نباشد، جامعه‌ای که تخلیه هیجانیِ سالم نداشته باشد، جامعه‌ای که جشن‌های ملی‌اش را پاس ندارد، جامعه‌ای افسرده، پرخاشگر و بی‌هویت خواهد شد. بازگشت به آیین‌های ملی و تلفیق آن‌ها با نیازهای روزِ جوانان، شاه‌کلید عبور از این بحران هویت است. امیدوارم گوش شنوایی برای این هشدارها وجود داشته باشد.