به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از اردبیل، مهمترین واقعه روز عاشورا شهادت امام حسین(ع) است. امام(ع) در ساعات آخر عمر شریف خویش، وداع دردناکی با اهلحرم نمود و بدون شک این جدایی از تلخترین خاطرات تاریخ بشری بهشمار میرود و شاید برای شخص امام حسین(ع) نیز سختترین امر در روز عاشورا بوده است. بعد از وداع با حرم، نوبت شجاعت حسینیه بود و این خود امری بینظیر در تاریخ بهشمار میآید. تشنگی، گرسنگی، تنهایی، بییاوری، غلبه بیش از حد گرمای هوا، از دست دادن پارههای جگر خویش(چون علی اکبر(ع) و عباس(ع))، صدای گریه و شیون زنان در خیام، شماتتهای وحشیانه دشمن، غربت، بدن زخمی و... مانع بروز این شجاعت نشد تا جاییکه نوشتهاند آنقدر از سپاه کفر را به درک واصل نمود که کاهش سپاه دشمن به چشم مشهود شد. بدون شک این شجاعت در تاریخ نمونه دومی ندارد. امام(ع) در نهایت بعد از اصابت جراحات بیشماری به بدن مبارکش و در اثر اصابت تیر سه شعبه حرمله(لعنه الله علیه) از اسب به زمین افتاد و در نهایت سر مبارک امام(ع) توسط شمر ملعون از بدن جدا شد.
یاری از اصحاب شهید
بعد از شهادت یاران باوفا، امام حسین(ع) پیوسته به راست و چپ مىنگریست و هیچیک از اصحاب و یاران خود را ندید، جز آنان که پیشانى به خاک ساییده و صدایى از آنها به گوش نمىرسید، پس ندا داد:
«یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَةَ، وَ یا حَبیبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا زُهَیْرَ بْنَ الْقَیْنِ، وَ یا یَزیدَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا یَحْیَى بْنَ کَثیرٍ، وَ یا هِلالَ بْنَ نافِعٍ، وَ یا إِبْراهِیمَ بْنَ الُحصَیْنِ، وَ یا عُمَیْرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَ یا أَسَدُ الْکَلْبِىُّ، وَ یا عَبْدَاللَّهِ بْنَ عَقیلٍ، وَ یا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ، وَ یا داوُدَ بْنَ الطِّرِمَّاحِ، وَ یا حُرُّ الرِّیاحِىُّ، وَ یا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ، وَ یا أَبْطالَ الصَّفا، وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجاءِ، مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی، وَ أَدْعُوکُمْ فَلا تَسْمَعُونی؟! أَنْتُمْ نِیامٌ أَرْجُوکُمْ تَنْتَبِهُونَ؟ أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُکُمْ عَنْ إِمامِکُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟ فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ صلى الله علیه و آله لِفَقْدِکُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِکُمْ، أَیُّهَا الْکِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ، وَ لکِنْ صَرَعَکُمْ وَاللَّهِ رَیْبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بِکُمُ الدَّهْرُ الخَؤُونُ، وَ إِلّا لَما کُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتی تَقْصُرُونَ، وَلا عَنْ نُصْرَتی تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَیْکُمْ مُفْتَجِعُونَ، وَ بِکُمْ لاحِقُونَ، فَإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».
«اى مسلم بن عقیل! اى هانى بن عروة! اى حبیب بن مظاهر! اى زهیر بن قین! اى یزید بن مظاهر! اى یحیى بن کثیر! اى هلال بن نافع! اى ابراهیم بن حُصَین! اى عمیر بن مطاع! اى اسد کلبى! اى عبداللَّه بن عقیل! اى مسلم بن عوسجه! اى داود بن طرمّاح! اى حرّ ریاحى! اى على بن الحسین! اى دلاورمردان خالص! و اى سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا مىزنم ولى پاسخم را نمىدهید؟ و شما را مىخوانم ولى دیگر سخنم را نمىشنوید؟ آیا به خواب رفتهاید که به بیدارىتان امیدوار باشم؟ یا از محبّت امامتان دست کشیدهاید که او را یارى نمىکنید؟ این بانوان از خاندان پیامبرند که از فقدانتان ناتوان گشتهاند. از خوابتان برخیزید، اى بزرگواران! و از حرم رسول خدا در برابر طغیانگران پست، دفاع کنید. ولى به خدا سوگند! مرگ، شما را به خاک افکنده، و روزگار خیانت پیشه با شما وفا نکرده، وگرنه هرگز از اجابت دعوتم کوتاهى نمىکردید، و از یاریم دست نمىکشیدید، آگاه باشید، ما در فراق شما سوگواریم و به شما ملحق مىشویم، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»(1).
در روایتى آمده است: هنگامى که امام حسین(ع) تنها شد به خیمههاى برادرانش سر کشید، آنجا را خالى دید. آنگاه به خیمههاى فرزندان عقیل نگاهى انداخت، کسى را در آنجا نیز ندید؛ سپس به خیمههاى یارانش نگریست کسى را ندید، امام در آن حال ذکر«لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ» را فراوان بر زبان جارى مىساخت.
آنگاه به خیمههاى زنان روانه شد و به خیمه فرزندش امام سجاد(ع) رفت. او را دید که بر روى پوست خشنى خوابیده و عمّهاش زینب(س) از او پرستارى مىکند. چون حضرت على بن الحسین(ع) نگاهش به پدر افتاد خواست از جا برخیزد، ولى از شدّت بیمارى نتوانست، پس به عمّهاش زینب(س) گفت: «کمکم کن تا بنشینم چرا که پسر پیامبر(ص) آمده است». حضرت زینب(س) وى را به سینهاش تکیه داد و امام حسین(ع) از حال فرزندش پرسید: او حمد الهى را بجا آورد و گفت:«یا أبَتاهُ ما صَنَعْتَ الْیَوْمَ مَعَ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ؟»«پدر جان! امروز با این گروه منافق چه کردهاى؟». امام(ع) در پاسخ فرمود:«یا وَلَدِی قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَانْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ، وَ قَدْ شُبَّ الْقِتالُ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ، لَعَنَهُمُ اللَّهُ حَتّى فاضَتِ الْأَرْضُ بِالدَّمِ مِنَّا وَ مِنْهُمْ»«فرزندم! شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است، خداوند بر آنها لعنت کند و جنگ بین ما و آنان چنان شعلهور شد که زمین از خون ما و آنان رنگین شده است!».
امام سجّاد(ع) عرض کرد:«یا أبَتاهُ أَیْنَ عَمِّىَ الْعَبَّاسُ؟»«پدر جان! عمویم عبّاس کجاست؟». در این هنگام اشک بر چشمان زینب(س) حلقه زد و به برادرش نگریست که چگونه پاسخ مىدهد. چرا که امام(ع) خبر شهادت عبّاس(ع) را به وى نداده بود. امام(ع) پاسخ داد: «پسرم! عمویت کشته شد و دستانش کنار فرات از پیکر جدا شد!»
على بن الحسین(ع) آن چنان گریست که بىحال شد. چون به حال آمد از حال دیگر انصار و یاران پرسید که امام حسین(ع) اشاره نمود همه آنها به شهادت رسیدهاند. در نهایت امام حسین(ع) جهت اعلام شدت مصیبت و تنهایی خویش به فرزند گفت:«یا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ فی الْخِیامِ رَجُلٌ إِلّا أَنَا وَ أَنْتَ، وَ أَمَّا هؤُلاءِ الَّذِینَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَکُلُّهُمْ صَرْعى عَلى وَجْهِ الثَّرى.»«فرزندم! همین قدر بدان که در این خیمهها مردى جز من و تو نمانده است، همه آنان به خاک افتاده و شهید شدهاند».
پس على بن الحسین(ع) سخت گریست. آنگاه به عمّهاش زینب(س) گفت:«یا عَمَّتاهُ عَلَىَّ بِالسَّیْفِ وَ الْعَصا» عمّه جان! شمشیر و عصایم را حاضر کن». پدرش فرمود: «مىخواهى چه کنى؟». عرض کرد: «بر عصا تکیه کنم و با شمشیرم از فرزند رسول خدا(ص) دفاع نمایم، چرا که زندگانى پس از او ارزش ندارد».
امام حسین علیهالسلام او را باز داشت و به سینه چسباند و فرمود: «فرزندم! تو پاکترین ذریّه و برترین عترت منى و تو جانشین من بر این بانوان و کودکانى. آنان غریب و بىکساند که تنهایى و یتیمى و سرزنش دشمنان و سختىهاى دوران آنان را فرا گرفته است. هرگاه که ناله سر دادند آنان را آرام کن و چون هراسان شدند مونس آنها باش و با سخنان نرم و نیکو، خاطرشان را تسلّى بخش. چرا که کسى از مردانشان جز تو نمانده است تا مونسشان باشد و غمهایشان را به وى باز گویند. بگذار آنان تو را ببویند و تو آنان را ببویى و آنان بر تو گریه کنند و تو بر آنان».
آنگاه امام علیهالسلام دست فرزندش را گرفت و با صداى رسا فرمود: «یا زَیْنَبُ وَ یا امَّ کُلْثُومِ وَ یا سَکینَةُ وَ یا رُقَیَّةُ وَ یا فاطِمَةُ، اسْمَعْنَ کَلامی وَ اعْلَمْنَ أَنَّ ابْنی هذا خَلیفَتی عَلَیْکُمْ، وَ هُوَ إِمامٌ مُفْتَرِضُ الطَّاعَةِ» «اى زینب! اى امّ کلثوم! اى سکینه! اى رقیّه! و اى فاطمه! سخنم را بشنوید و بدانید که این فرزندم جانشین من بر شماست و او امامى است که پیروى از او واجب است».
به شیعیانم سلام مرا برسان و بگو بر من گریه کنند!
سپس به فرزندش فرمود: «یا وَلَدی بَلِّغْ شیعَتی عَنِّیَ السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ: إِنَّ أَبی ماتَ غَریباً فَانْدُبُوهُ وَ مَضى شَهیداً فَابْکُوهُ؛ فرزندم! سلامم را به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه به شهادت رسید پس بر او اشک بریزید».
لباسی کهنه بر تن غریب کربلا
هنگامى که امام حسین(ع) عزم میدان کرد، فرمود: «برایم جامه کهنهاى بیاورید که کسى به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا مىدانم پس از شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد». در نهایت لباس بلندی آوردند. امام(ع) آنرا پوشید سپس با بانوان حرم خداحافظى کرد. در روایت دیگرى آمده است هنگامى که لباس کهنه آوردند، چند جایش را پاره کرد(تا ارزشى براى بیرون آوردن نداشته باشد) و آنرا زیر لباسهایش پوشید؛ ولى پس از شهادت امام(دشمن ناجوانمرد پست) آنرا نیز از بدنش بیرون آوردند(2).
وداع با اهل حرم
هنگام حرکت امام حسین(ع)، سکینه(س) گریه شدیدی نمود که دل امام(ع) را به درد آورد و امام او را در آغوش کشید و فرمود: «ای سکینه! بدان پس از شهادتم گریههاى طولانى خواهى داشت. تا جان در بدن دارم با اشک حسرتت دلم را آتش مزن. اى بهترین زنان! هنگامىکه شهید شدم، پس تو از هر کس به سوگوارى سزاوارترى»(3).
سپس امام حسین(ع) بهسوى خیمهها رفت و ندا داد: «یا سَکینَةُ! یا فاطِمَةُ! یا زَیْنَبُ! یا امَّ کُلْثُومِ! عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلامُ»«اى سکینه! اى فاطمه! اى زینب! اى امّ کلثوم! سلام من بر شما(نشانهای از خداحافظی)». سکینه(س) فریاد برآورد: «پدرجان! آیا تسلیم مرگ شدهاى؟! امام پاسخ داد: «چگونه تسلیم نشود کسىکه یار و یاورى براى او نمانده است؟» سکینه(س) گفت: «پدر جان!(حال که چنین است) ما را به حرم جدّمان برگردان!» امام فرمود: «هیهات! اگر مرغ قطا را رها مىکردند در آشیانهاش آرام مىگرفت»(اشاره به اینکه ما را رها نخواهند کرد). در این هنگام صداى گریه بانوان برخاست، امام(ع) آنان را آرام کرد و بهسوى دشمن حملهور شد(4).
موعظه به لشکر کفر
امام حسین(ع) بعد از وداع با اهل حرم به میدان آمد و خطاب به لشگر عمر بن سعد فرمود: «واى بر شما! چرا با من مىجنگید؟ آیا سنّتى را تغییر دادهام؟ یا شریعتى را دگرگون ساختهام؟ یا جرمى مرتکب شدهام؟ و یا حقّى را ترک کردهام؟». گفتند: «به خاطر کینهاى که از پدرت بهدل داریم، با تو مىجنگیم و تو را مىکشیم(5).
شجاعت خارقالعاده امام حسین(ع) در میدان جنگ
بایستی با دید منطقی و عقلانی وضعیت امام حسین(ع) در لحظات آخر خویش در میدان جنگ را در نظر بگیریم و آنگاه به شجاعت بیبدیل ایشان پی ببریم. شجاعتی که در تاریخ بشریت بیهمانند و بیمثال میباشد. در آن لحظات، تشنگی شدید بر بدن مقدس غلبه کرده، تنهایی، بییاوری، گرسنگی، غلبه گرمای بیش از حد هوا، از دست دادن پارههای جگر خویش(چون علی اکبر(ع)، عباس بن علی(ع) و ...)، صدای گریه و شیون زنان در خیام، شماتتهای وحشیانه دشمن، غربت، بدن زخمی و دارای جراحات فرآوان، و همه و همه شرایطی بود که امام حسین(ع) در لحظات آخر با آنها رو در رو بود و باید بدانیم در چنین شرایطی که تمام قلمها از ذکر آن شرایط عاجزند شروع به جنگ با دشمن کافر نمود و عجیب آنکه چنان شجاعتی از خود نشان داد که تا ابد در دل تاریخ ماندگار شده است. بدون شک هیچ فردی در روز عاشورا چه در لشگر امام(ع) و چه در لشگر کفر شجاعتی و شهامتی همانند ایشان نشان نداده است. در همان شرایط سخت که تصورش نیز برای ما انسانها دشوار و غیر قابل تحمل است، هر کس از پهلوانان نامی و قدرتمند سپاه دشمن پیش آمد او را به خاک افکند، تا آنجا که عده بسیار زیادی از دشمن را به خاک افکند تا جاییکه نوشتهاند آنقدر از سپاه کفر را به درک واصل نمود که کاهش سپاه دشمن به چشم مشهود شد. بدون شک در تاریخ جنگهای بشری و جنگهای اسلام چنین شجاعتی نمونه دومی ندارد.
در این هنگام عمر بن سعد ملعون فریاد برآورد: «آیا مىدانید با چه کس مىجنگید؟ او فرزند همان دلاور میدانها و قهرمانان عرب است، از هر سو به وى هجوم آورید. بعد از این فرمان چهار هزار تیرانداز از هر سو امام(ع) را هدف قرار دادند و از سوى دیگر به جانب خیمهها حملهور شدند و میان آن حضرت و خیامش فاصله انداختند. امام(ع) فریاد برآورد: «وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أَبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ، وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً فی دُنْیاکُمْ هذِهِ، وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبَاً کَما تَزْعُمُونَ»«واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از حسابرسى روز قیامت نمىترسید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید، و اگر خود را عرب مىدانید به خلق و خوى عربى خویش پایبند باشید.»
شمر در این هنگام صدا زد: «اى پسر فاطمه! چه مىگویى؟» امام(ع) فرمود: «أَنَا الَّذی أُقاتِلُکُمْ، وَ تُقاتِلُونی، وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ وَ جُهَّالَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمْتُ حَیّاً»«من با شما جنگ دارم و شما با من، ولى زنان که گناهى ندارند، پس تا زمانى که زنده هستم، سپاهیان طغیانگر و نادان خود را از تعرّض به حرم من باز دارید.» شمر گفت: «راست مىگوید. آنگاه به لشکریان خویش رو کرد و گفت: «از حرم او دست بردارید و به خودش حمله کنید که به جانم سوگند هماوردى است بزرگوار!». در این هنگام، سپاه دشمن از هر طرف به سوى امام(ع) حملهور شدند. امام(ع) به هر کس که مىرسید او را با شمشیرش بر خاک مىافکند و این در حالى بود که تیرها از هر سو مىبارید و بر بدن امام(ع) مىنشست.
و در آن شرایط سخت امام(ع) همچنان مىجنگید تا آنکه زخمهاى بسیارى بر بدن مبارکش وارد شد(6).
سقوط امام(ع) از ذوالجناح به زمین کربلا
امام(ع) خسته شد، خواست اندکى بیاساید که ناگاه سنگى آمد و به پیشانى امام رسید و خون جارى شد. امام(ع) دامن پیراهنش را بالا زد تا خون از چهرهاش پاک کند که تیر سه شعبه مسمومى توسط حرمله ملعون پرتاب شد و به سینه امام(ع) فرو نشست. امام(ع) (دعاى قربانى خواند و) فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلى مِلِّةِ رَسُولِ اللَّهِ»«به نام خدا و به یارى خدا و بر آیین رسول خدا»، آنگاه سرش را به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «إِلهی إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلًا لَیْسَ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِىٍّ غَیْرَهُ»«خداى من! تو آگاهى که اینان کسى را مىکشند که در روى زمین پسر پیامبرى جز وى نیست». سپس تیر سه شعبه مسموم را از پشت خود بیرون کشید و خون همچون ناودان جارى شد. دستش را بر محلّ زخم گذاشت، چون از خون پر شد آن را به آسمان پاشید و قطرهاى از آن به زمین باز نگشت! بار دیگر دست را از خون پر کرد و آن را به سر و صورت کشید و فرمود: «آرى، بهخدا سوگند! مىخواهم با همین چهره خونین به دیدار جدّم رسول خدا(ص) بروم و بگویم: اى رسول خدا فلان و فلان مرا شهید کردند»(7).
در این حال، حسین(ع) نه، بلکه تمام عرش الهی از اسب به زمین افتاد و سعی نمود از جای برخیزد و تا حد توان برخاست و مشغول جنگیدن شد. در این هنگامه، خواهرش زینب(س) از خیمهها بیرون آمد و با نالهاى جانسوز مىگفت: «لَیْتَ السَّماءُ إِنْطَبَقَتْ عَلَى الْأَرْضِ»«کاش آسمان بر زمین فرو مىافتاد». در این هنگام عمر بن سعد ملعون را دید که نزدیک امام(ع) به نظاره ایستاده است و گفت: «اى عمر بن سعد! اباعبداللَّه(ع) را شهید مىکنند و تو نظاره مىکنى؟!»(8).
حضرت زینب(س) در آن هنگام دوباره فریاد زد: «وَیْلَکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ»«واى بر شما! آیا در میان شما مسلمان نیست؟». سکوت مرگبارى همه را فرا گرفته بود و کسى پاسخى نداد(9). امام با آنکه پیاده و زخمى بود، اما چون سواران دلاور مىجنگید، نگاهى به تیراندازان و نگاهى به حرم خود داشت و مىگفت: «آیا بر کشتن من با هم متّحد شدهاید؟ هان! به خدا سوگند! پس از من بندهاى از بندگان خدا را نمىکشید که خداوند را بیش از کشتن من به خشم آورد. به خدا سوگند! من امیدوارم خداوند مرا با خوارى شما گرامى بدارد و انتقام مرا از آنجا که گمان نمىبرید از شما بگیرد. هان! به خدا سوگند! اگر مرا به قتل برسانید، خداوند شما را گرفتار نزاعى در میان خودتان مىسازد و خونتان را مىریزد و(هرگز) از شما راضى نگردد تا عذاب سنگین و دردناکى بهشما بچشاند(10).
عاقبت در اثر جراحات بسیار زیاد امام(ع) به زمین افتاده و یارای برخاستن نداشتند. ساعاتى از روز گذشت و مردم در حال نبرد با حسین بن على(ع) بودند، اما کسى براى کشتن وى اقدام نمىکرد. دینورى مینویسد: «در این وقت امام حسین(ع) نشسته بود و اگر مىخواستند مىتوانستند، او را بکشند جز این که هر قبیلهاى بر آن بود تا مسئولیت آنرا به عهده دیگرى بیندازد و کراهت داشت تا بر این کار اقدام کند(11).
مناجاتهای امام(ع)
در لحظاتی که کسی یارای کشتن غریب کرب و بلا را نداشت امام(ع) مشغول راز و نیاز با معبود بیهمتا بود که گوشهای از این راز و نیاز در این بخش ذکر میگردد: «خدایا! اى بلند جایگاه! بزرگ جبروت! سخت توانمند(در کیفر و انتقام)! بى نیاز از مخلوقات! صاحب کبریایى گسترده! بر هر چه خواهى قادرى! رحمتت نزدیک! پیمانت درست! داراى نعمت سرشار! بلایت نیکو! هرگاه تو را بخوانند نزدیکى! بر آفریدهها احاطه دارى! توبهپذیر توبه کنندگانى! بر هر چه اراده کنى توانایى! و به هر چه بخوانى مىرسى! چون سپاست گویند سپاسگزارى! و چون یادت کنند یادشان مىکنى! حاجتمندانه تو را مىخوانم و نیازمندانه به تو مشتاقم و هراسانه به تو پناه مىبرم و با حال حزن به درگاه تو مىگریم و ناتوانمندانه از تو یارى مىطلبم، تنها بر تو توکّل مىکنم، میان ما و این قوم حکم فرما! اینان به ما نیرنگ زدند، ما را تنها گذارده، بى وفایى کردند و به کشتن ما برخاستند. ما خاندان پیامبر(ص) و فرزندان حبیب تو محمّد بن عبداللَّه(ص) هستیم، هم او که او را به پیامبرى برگزیدى و بر وحىات امین ساختى. پس در کار ما گشایش و برون رفتى قرار ده، به مهربانیت اى مهربانترین مهربانان.... بر حکم تو صبر مىکنم اى فریادرس کسىکه فریاد رسى ندارد! اى همیشهاى که پایانناپذیر است! اى زنده کننده مردگان! اى برپا دارنده هر کس با آنچه که به دست آورده! میان ما و اینان داورى کن که تو بهترین داورانى»(12).
در این اثنا شمر فریاد زد: «مادرتان در عزایتان بگرید، منتظر چه هستید، او را بکشید! اولین کسىکه به امام حسین(ع) نزدیک شد زُرْعة بن شریک تمیمى بود که ضربتى بر کتف چپ امام زد و پس از آن ضربه دیگرى بر گردن آن حضرت زده، او نقش بر زمینش کرد. آن گاه سنان بن انس نخعى پیش آمد و ضربهاى بر استخوان سینه آن حضرت زد، سپس نیزهاش را در سینه امام حسین(ع) فرو کرد و در تیرباران و نیزهباران و سنگباران امام عصر خویش و فرزند رسول خدا(ص) از هیچ جنایتی فرو گذار نشدند بطوریکه قلم از ذکر آنها شرم و حیا دارد و اینجاست که روی بشریت و انسانیت حقیقتا سیاه شده است.
آخرین لحظات سیدالشهداء(ع) و صورت نورانی خیرهکننده
راوی مىگوید: «کنار قتلگاه ایستاده بودم و جان دادن امام(ع) را نظاره مىکردم. بخدا سوگند! هرگز به خون آغشتهاى را ندیده بودم که خون بدنش رفته باشد ولى این چنین زیبا و درخشنده باشد. آنچنان نور چهرهاش خیره کننده بود که اندیشه شهادت او از یادم رفت».
امام(ع) در آن حال شربتى آب مىخواست. شنیدم مردى سنگدل و بىایمان پاسخ داد: «آب نیاشامى تا بر آتش درآئى(نعوذ باللَّه) و از حمیم آن بنوشى». امام(ع) در پاسخ فرمود: «بلکه من بر جدم رسول خدا وارد مىشوم و در خانهاش در بهشت جایگاه صدق و در جوار قرب خداى مقتدر ساکن مىشوم و از جنایاتى که نسبت به من روا داشتید به او شکایت مىبرم». سپاه ابن سعد ملعون با شنیدن این سخن چنان به خشم آمدند که گویا خداوند در دل آنها هیچ رحمى قرار نداده بود(13).
هنگام مصیبت عظیم فرا رسیده بود. حالت ضعف بر امام علیهالسلام مستولى شده بود، هر کس با هر وسیلهاى که در اختیار داشت به آن حضرت ضربه مىزد، ولى هرکس به قصد کشتن نزدیک آن بزرگوار مىشد، لرزه بر اندامش مىافتاد و به عقب بر مىگشت. زمان بهکندى مىگذشت و جهان در انتظار حادثهاى عظیم بود. عمر سعد مىخواست که کار سریعتر تمام شود و انتظار به پایان رسد. وی به خولى بن یزید که در کنارش بود دستور داد که کار حسین(ع) را تمام کند. وى پیش رفت تا سر از بدن آن حضرت جدا سازد ولى لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت.
در این هنگام شمر بن ذى الجوشن ملعون در خشم شد و روى سینه مبارک امام حسین(ع) نشست و محاسن آن حضرت را به دست گرفت و چون خواست امام را به قتل برساند. آن حضرت لبخندى زد و فرمود: «آیا مرا مىکشى در حالىکه مىدانى من کیستم؟». شمر گفت: «آرى، تو را خوب مىشناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مىکشم و باکى ندارم!» پس با دوازده ضربه سر مبارک امام حسین(ع) را از بدن جدا ساخت(14).
لشگر دشمن بعد از آنکه امام(ع) را به شهادت رساندند بهسوی خیمهها هجوم بردند و هرکدام بر دیگری پیش گرفت. زنان را از خیمه ها بیرون کردند و خیمهها را آتش زدند و تمام اموال حرم اهل بیت(س) را به یغما بردند.
بنابر به نقل سید بن طاووس در لهوف در لحظات شهادت سیدالشهداء(ع) غبار شدید توأم با تاریکى و طوفان سرخ فام آسمان کربلا و اطراف را فرا گرفت. سپاه ابن سعد وحشت کردند و گمان نمودند بر آنها عذاب نازل شده است(15).
جنایتی دیگر بعد از شهادت امام حسین(ع)
عمر بن سعد خطاب به سپاه خود گفت: «چه کسانى آمادگى تاختن اسب بر کشتگان را دارند؟10 نفر از آنان اعلام آمادگى کردند. این عده پس از نعلبندى اسبان خویش بر پیکر شهیدان کربلا، از جمله اباعبدالله الحسین(ع) اسب تاختند و پیکرهاى پر از جراحت و بى سر شهیدان را دَرهم شکستند(16).
این گروه نابکار وقتى برگشتند، در نزد عبیدالله بن زیاد براى گرفتن جایزه خیانت و جنایت خویش، از کار خود چنین تعریف کردند: «ما کسانی هستیم که بر بدن حسین و یارانش اسب راندیم، بهحدى که استخوانهاى سینه آنان را در زیر سم ستوران چون آرد نرم کردیم! عبیدالله بن زیاد، اعتنایى به آنها نکرد و دستور داد که جایزه اندکى به آنها بدهند». این عده پس از قیام مختار بن ابى عبیده ثقفى(در سال 66 هجری قمری) در کوفه بهسزاى اعمالشان رسیدند. بهدستور مختار دست و پاى آنان را با میخهاى آهنین بر زمین کوبیدند و بر بدنشان آن قدر اسب دوانیدند که پیش از هلاکت شدنشان اعضا و اجزاى بدنشان از هم جدا شد(17).
و بهراستی باید از خود پرسید فلسفه قتل حسینی با آن فجایع چه بوده است؟ آیا چه اتفاقی افتادکه تنها بعد از گذشت 50 سال از رحلت پیامبر اسلام(ص)، برخی کسانیکه حتی پیامبر(ص) را بهچشم دیده بودند، فرزند عزیزتر از جان او را با فجیعترین وضعی که ممکن بود به قتل رساندند؟ و بهراستی باید گفت اگر حسین(ع) از غیر مسلمانان و از دینی دیگر هم بود نباید اینگونه با وی رفتار میکردند، چه برسد به اینکه امام واجبالاطاعت نیز باشد. چه برسد به اینکه وی در دامان پیامبر(ص) و علی(ع) و مادرش فاطمه(س) پرورش یافته بود و در آن عصر کسی بهتر و برتر و مقربتر از وی به درگاه خداوند متعال نبود. چه برسد به آنکه هنوز صدای پیامبر(ص) در گوش مسلمانان آن عصر بود که میفرمود: «حسین از من است و من از حسین»، «و کسى که با او(حسین) عناد ورزد، خداوند رایحه بهشت را بر او حرام گرداند»(18) و دهها جملات دیگر از جدش که مقام رفیع ایشان را به مسلمانان گوشزد میکرد، و چرا برخوردی این چنین با وی صورت گرفت که به مظلومیت وی تمام آسمانها و زمین و تمام آنچه در آنهاست بر وی گریستند. حتی شخص پیامبر(ص) و تمام پیامبران قبل از ایشان نیز بر مظلومیت این امام گریستهاند و تا ابد نیز چشم انسان بر مصیبت غریب کربلا خواهد گریست. بایستی دوباره با نگاهی دقیقتر و از زوایایی جدیدتر به کربلا نگاه کنیم و بیاندیشیم که عامل فساد و تباهی بشری چه بوده است که فجیعترین حادثه را در تاریخ میآفریند و حتی به بهای بسیار اندک از مال دنیا و حتی چند سکه بیارزش حاضر به کشتن امام خویش میگردد.
در این بین اگر بگویم تنها هدف قیام حضرت ولیعصر(عج) نیز انتقام خون سیدالشهداء(ع) و ادامه دادن نهضت حسینی(ع) است، حرف نادرستی نگفتهایم و در واقعیت نیز چنین است. چرا که امام حسین(ع) حرکتی را در جهت اصلاح بشریت آغاز کرد و تکمیل آن نیز بدست فرزندش اتفاق خواهد افتاد. چرا که هدف حسین(ع) نیز همان هدفی بود که مهدی(عج) در زمان ظهور بهدنبال ایجاد آن در جهان خواهد بود و آن چیزی جز رشد و تعالی بشری و رساندن آنها به قلههای کمال و معرفت نمیباشد.
و امروز نیز چون قیام حسین بن علی(ع) قیامی صد در صد در جهت رضای الهی و حق و حقیقت بوده است، بشر امروزی بیش از پیش نیاز به ارتباط معنوی با آزادمردی چون حسین(ع) در وجود خویش احساس مینماید. دلیل این سخن نیز این است که در هیچ عصری مراسم عزاداری سالار شهیدان در دو ماه محرم و صفر، برتر و باشکوهتر از عصر حاضر نبوده است. حضور بیش از 20 میلیون نفر عزادار در اربعین حسینی(ع) در کربلا که حقیقتا بزرگترین تجمع انسانی و دینی در جهان بهشمار میرود، نشاندهنده آن است که حسین(ع) هنوز پیروز میدان مبارزه با ظالمان دنیا در عصر حاضر نیز میباشد و اینجاست که معنای سخن پیامبر(ص) که فرمود: «.... و من از حسینم» بخوبی درک میشود. اینجاست که در مییابیم قیام حسینی(ع) هنوز برترین و پیروزترین قیام علیه ظلم در جهان بوده و خط سیر این قیام تا قیامت نیز ادامه خواهد داشت.
«وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون»
«و آنها که ستم کردند بهزودى مىدانند که بازگشتشان به کجاست»(سوره شعرا / ۲۲۷).
یادداشت از: تقی قاسمی خادمی، فعال و پژوهشگر قرآنی.
منابع:
1) معالی السبطین، ج ۲ ص ۱۷.
2) تاریخ ابن عساکر، ج ۱۴ ص ۲۲۱.
3) مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴ ص ۱۱۹.
4) بحارالانوار ج ۴۵ ص ۴۷.
5) ینابیع الموده، ج ۳ ص ۷۹.
6) مقتل الحسین خوارزمی، ج ۴ ص ۳۴؛ بحارالانوار ج ۴۵ ص ۵۱.
7) مقتل الحسین خوارزمی، ج ۲ ص ۳۴؛ بحارالانوار ج ۴۵ ص ۵۳.
8) کامل ابن اثیر، ج ۳ ص ۷۸.
9) اعیان الشیعه، ج ۱ ص ۶۰۹.
10) اعیان الشیعه، ج ۱ ص ۶۰۹.
11) اخبار الطوال، 258.
12) مقتل الحسین مقرم، ص ۲۸۲.
13) مقتل الحسین مقرم، ص ۲۸۲؛ بحارالانوار ج ۴۵ ص ۵۷.
14) بحارالانوار ج ۴۵ ، ص۵۶.
15) عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها، آیت الله مکارم شیرازی و همکاران، ص ۵۰۰.
16) الارشاد، ص 469 و معالم المدرستین، ج 3، ص 169.
17) ماهیت قیام مختار، ص 456.
18) بحار الانوار 35/405 و احقاق الحق 9/202.