علی‌اکبر میرزاآقایی:
خانه‌های کتاب روستایی را یکی‌یکی می‌سازم

علی‌اکبر میرزاآقایی نویسنده و مروج کتابدر زمانه‌ای که بسیاری از کودکان و نوجوانان در ازدحام بازی‌های موبایلی و شبکه‌های مجازی گم شده‌اند، مردی ۷۰ ساله با دوچرخه‌ای ساده و دل‌آکنده از عشق به کتاب، جاده‌های خاکی روستاهای ایران را رکاب می‌زند تا چراغ مطالعه را دوباره در خانه‌های روستایی روشن کند. علی‌اکبر میرزاآقایی، نویسنده و فعال مردمی ترویج کتابخوانی با دستانی خالی، اما ایمانی سرشار، خانه‌های کتاب روستایی را یکی پس از دیگری بنا می‌کند؛ آن‌ هم با کتاب‌های اهدایی، دوچرخه‌ای خسته، اما وفادار و لبخندهایی که امید را در چشم کودکان زنده می‌کند. استقبال بی‌نظیر مردم، همراهی اهالی روستا و داستان‌های شنیدنی مسیر، این مرد خستگی‌ناپذیر را به یکی از چهره‌های اثرگذار فرهنگی کشور تبدیل کرده است؛ مردی که می‌گوید: «هیچ‌چیز ندارم، اما توکلم به خداست و کتاب را مثل امانت جان به بچه‌ها می‌سپارم.»

ایکنا ـ‌ ابتدا خودتان را معرفی کنید؛ متولد چه سالی هستید و چه تحصیلات و فعالیت‌هایی دارید؟

علی‌اکبر میرزاآقایی هستم، اصالتاً اهل خوانسار. متولد ۱۳۳۶ هستم. در روستای «تیدجان» در حوالی خوانسار متولد شدم؛ اما چندماهه بودم که بعد از جنگ جهانی دوم و مشکلات شدید روستاها، خانواده‌ام مجبور شدند به تهران مهاجرت کنند. حدود سال ۱۳۳۷ بود که ما ساکن تهران شدیم؛ ابتدا حوالی میدان خراسان و بعدها منطقه نارمک. تحصیلات دانشگاهی‌ام در رشته حقوق است. نویسنده هستم، تدریس می‌کنم و دوچرخه‌سوارم.

 ایکنا ـ‌ شما برای ترویج کتابخوانی از دوچرخه استفاده می‌کنید. چه شد که دوچرخه به نماد فعالیت فرهنگی‌تان تبدیل شد؟

خانه پدربزرگ ما کنار رودخانه بود. پدرم پینه‌دوز و گیوه‌دوز بود و در جوانی، کاسب دوره‌گرد. ما پدربزرگ را ندیدیم؛ اما به‌ هر حال ریشه خانوادگی‌مان به همان روستا برمی‌گردد. پدرم بعد از بازنشستگی، خانه خشت و گلی قدیمی را با سلیقه خودش بازسازی کرد و مغازه کوچکی هم جلوی آن ساخت. بعد از فوتشان، مغازه تقریباً انباری شده بود.

من که ناشر و نویسنده‌ام، فکر کردم به جای رهاشدن، آنجا را به «خانه کتاب» تبدیل کنم. از کتاب‌های شخصی‌ام استفاده کردم و کتابخانه‌ای کوچک ساختیم. استقبال مردم زیاد بود؛ اما برخی نمی‌توانستند به خانه کتاب بیایند. من دوچرخه‌سوارم و پدرم هم همین‌گونه بود؛ پس تصمیم گرفتم با دوچرخه کتاب را به خانه‌ها، روستاها و دست بچه‌ها برسانم.

خانه کتاب روستای تیدجان خوانسار

دیدم بچه‌ها و مادرها سرگرم موبایل و شبکه‌های مجازی هستند. گفتم باید آن‌ها را با کتاب رفیق کنم. کتاب‌های کودک دست‌دوم از دوستان، فامیل و همکاران جمع کردم و به روستا بردم. روستای ما با «سنجد» معروف است؛ حتی کتابی درباره سنجد نوشتم و خاصیت‌هایش را توضیح دادم. 

دوچرخه برای من نماد چابکی و نشاط است. میان مردم روستاها با آن می‌چرخم و کتاب هدیه می‌دهم؛ حتی برای کودکانی که نخستین بار از من کتاب می‌گیرند، لابه‌لای کتاب اسکناس کوچکی می‌گذارم و می‌گویم تا پایان مطالعه کتاب اجازه خرج‌کردنش را ندارند؛ باید پیام کتاب را بنویسند و بیاورند تا هدیه بگیرند. این کار باعث ارتباط بیشترشان با کتاب شد.

بعد از یک سال تلاش، توانستیم در روستای همجوار «خم‌پیچ» هم یک خانه کتاب راه‌اندازی کنیم. آنجا هم خانمی از اهالی، هفته‌ای دو روز خانه کتاب را باز می‌کند و استقبال بسیار خوب است.

ایکنا ـ‌ درباره سفر اخیرتان به روستای قوچ‌پلنگ در خراسان رضوی بگویید.

در فضای مجازی، آقایی متوجه فعالیت من شد و درخواست کرد که برای روستای «قوچ‌پلنگ» کتاب ارسال کنم. من هم قبول کردم و ۱۱۰ جلد کتاب، به عدد ابجد نام مبارک حضرت علی(ع) آماده کردم. با اتوبوس راه افتادم؛ دوچرخه‌ام را هم برداشته بودم. 

در کاشمر ابتدا به اداره ارشاد رفتم. آن‌ها استقبال کردند؛ سپس به روستای قوچ‌پلنگ رفتم و در مدرسه امام موسی صدر، بچه‌ها با پرچم و صف استقبال فوق‌العاده‌ای کردند. واقعاً لحظه‌ای بود که اشک خوشحالی در چشمم جمع شد.

مدرسه امام موسی صدر در روستای قوچ‌پلنگ خراسان رضوی

کتاب‌ها را توزیع کردیم، صحبت کردیم و درباره کتاب «با طعم سنجد و لذت دوچرخه» هم توضیح دادم. از مدیر مدرسه، آقای محمد نرمی خواهش کردم که اگر مکان خالی دارند، آن را برای خانه کتاب آماده کنند. دهیار روستا، آقای نصرتی هم همراهی کردند. مکانی کوچک و تاریک، شبیه غار نشانم دادند؛ قرار شد آنجا را تمیز کنند و کتابخانه‌ای کوچک بسازیم.

وقتی به کاشمر برگشتم، دوباره به اداره ارشاد رفتم و با رئیس اداره، آقای توکلی صحبت کردم. او قول داد دو قفسه کتاب بدهد. هدف ما این است که بدون فشار بر دولت، با ظرفیت مردم روستاها، خانه‌های کتاب بسازیم. بچه‌ها عاشق کتاب‌ هستند؛ حتی کتاب‌های دست‌دوم کودک برایشان ارزشمند است.

در این سفر، میان کودکان دوچرخه‌سوار، جاکلیدی هم توزیع کردم. هر جا رفتم، مردم روستاها با محبت رفتار کردند؛ حتی در نانوایی، خانمی درباره مشکلات زندگی، اعتیاد همسر و سختی‌های وعده‌های مسئولان درددل کرد. قول دادم در مصاحبه بازگو کنم تا صدای او شنیده شود.

ایکنا ـ‌ اگر اهالی روستایی شما را دعوت کنند، برنامه‌تان چیست؟

من حدود ۷۰ سال دارم؛ اما با توکل بر خدا همچنان رکاب می‌زنم. هر روستایی که بتواند مکانی کوچک مهیا کند، من با دوچرخه می‌روم و برایشان کتاب می‌برم، مخصوصاً کتاب‌های کودک و نوجوان. کتاب‌ها را رایگان و امانتی می‌دهیم و بچه‌ها مثل کتاب درسی از آن مراقبت می‌کنند. از رسانه‌ها می‌خواهم کمک کنند تا این پیام به گوش همه برسد.

ایکنا ـ‌ فعالیت‌های شما در فضای مجازی باعث جلب حمایت کتابخانه ملی شد. از این تجربه بگویید.

در ابتدای کار، از هر کس کتاب می‌گرفتم، ویدئوی کوتاه ۲۰ تا ۳۰ ثانیه‌ای ضبط می‌کردم و تشکر می‌کردم. این ویدئوها در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شد و کم‌کم دیده شد. 

برای گرفتن کتاب از نهادهای فرهنگی، نامه‌ای با امضای انتشارات خودم نوشتم. دکتر صادق‌زاده، از استادان کتابخانه ملی لطف کرد و نزدیک هزار جلد کتاب به من داد. بخشی از آن‌ها مناسب روستا نبود؛ اما بسیاری‌شان را بردیم و هنوز هم استفاده می‌شود. تازه چند روز پیش دوباره گفتند نامه بده تا کتاب‌های کودک بیشتری برایت ارسال کنیم.

از نهاد کتابخانه‌های کشور، وزیر ارشاد و همچنین خانه کتاب ایران هم کمک گرفتیم. چند قفسه کتاب و مقدار زیادی کتاب با حدود ۲۰ تا ۴۰ میلیون تومان ارزش در اختیارمان گذاشتند. همه این‌ها از برکت شبکه‌های مجازی بود. قبلاً مردم مرا سنجدی صدا می‌زدند؛ چون با طنز درباره سنجد و با سنجد، کتاب توزیع می‌کردم؛ اما اکنون که بچه‌ها من را می‌بینند، «آقای کتاب» صدایم می‌کنند.

ایکنا ـ‌ پیام شما برای مردم، به‌ویژه روستائیان در هفته کتاب چیست؟

نسل گذشته و نسل جدید باید پلی میان خودشان داشته باشند و کتاب، بهترین پل است. شبکه‌های مجازی همچون کف روی آب است، ماندگار نیست؛ اما کتاب مانند سنگ است، به عمق می‌رود؛ البته شبکه‌های مجازی خوب هم داریم، اگر آن را برای خیر دنیا و آخرت استفاده کنیم.

حضرت علی(ع) می‌فرماید: «گوش خود را از چیزهایی که فایده ندارد، پاک کنید.» همان‌طور که غذای سمی نمی‌خوریم، نباید کتاب سمی بخوانیم. بهترین کتاب، قرآن است. کتابی مفید است که براساس مکتب آفرینش و هماهنگ با قرآن باشد و به انسانیت، دین، مهارت و هنر ما کمک کند.

امروز مردم غزه شهید می‌شوند و دنیا جابه‌جا شده؛ دلیلش جهل است. اگر عقل بیدار شود، جنگی پیش نمی‌آید. ما باید دل و عقل خود را زنده نگه داریم. در کتاب جدیدم با عنوان «قلب در قلب» که در حال اخذ مجوز است، درباره همین موضوع نوشته‌ام؛ اینکه قلب معنوی همان عقل است و عقل ابزار تعالی روح.

طرح جلد کتاب «قلب در قلب»

ایکنا ـ‌ و سخن پایانی. 

از خبرگزاری قرآنی ایکنا ممنونم که به کتاب و قرآن اهمیت می‌دهد. قرآن بهترین کتاب است و باید آن را با روش‌های جذاب و هنرمندانه به مردم معرفی کرد. اگر رسانه‌ها کمک کنند، من توانش را دارم که در سال به ۱۲ روستا بروم و ۱۲ خانه کتاب راه بیندازم. فقط مکانی کوچک لازم است. من واقعاً انسان کم‌عیبی نیستم؛ اما تلاش می‌کنم برای خدا قدم بردارم. اگر اشکالی در کارم هست، بگویید. از شما تشکر می‌کنم و برایتان آرزوی موفقیت دارم.