خسرو باقری تشریح کرد
نقش رفتارهای تصنعی و باطنی در فرآیند تربیت

بخش چهارم خسرو باقریبه گزارش ایکنا؛ مؤسسه فرهنگی و هنری «سیبستان خرد» به‌عنوان یک مؤسسه غیردولتی و غیرانتفاعی، فعالیت خود را از سال ۱۳۸۷ آغاز کرده است. این مؤسسه از سال ۱۳۸۸ تاکنون، در راستای پاسخگویی به نیاز‌های جامعه و با بهره‌گیری از تجربیات حاصل از برگزاری دوره‌های متعدد آموزشی، به‌صورت متمرکز بر موضوع «کودک در خانواده» به‌عنوان پایه اصلی و اولیه تشکیل‌دهنده جامعه، فعالیت داشته است.

با توجه به اینکه رشد روانی و معنوی کودکان و شکل‌گیری هویت فردی و جمعی آنها، مستلزم آگاهی مستمر و دائمی از شیوه‌های تعامل با کودکان است، طرح نشست‌های بازخوانش تربیت دینی در این مؤسسه با هدف بازخوانی تربیت دینی صحیح و مبتنی بر مبانی، اصول و روش‌های قرآنی طراحی شده است.

در همین راستا و به‌منظور غنابخشی به محتوای آموزشی این دوره، از خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و متخصص برجسته در حوزه نظری و عملی تربیت دینی، برای ارائه مباحث تخصصی به مربیان و والدین دعوت شده است.

خسرو باقری دوره کارشناسی ارشد خود در رشته فلسفه تعلیم و تربیت را در دانشگاه تربیت مدرس گذرانده و مقطع دکتری را در همان رشته از دانشگاه نیو ساوت ولز استرالیا به پایان رسانده است. وی بخشی از پژوهش‌های خود را به استخراج منابع قرآنی و دینی متناسب با الگو‌های ملی و بومی تربیت اختصاص داده‌ است. از جمله تألیفات ارزشمند وی می‌توان به آثار زیر اشاره کرد؛ «نگاهی دوباره به تربیت اسلامی» (در دو جلد)، «مبانی و شیوه‌های تربیت اخلاقی»، «چیستی تربیت دینی»، «درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی در ایران» (در دو جلد)، «تحلیل و بررسی مفهوم اسلامی تربیت» و ترجمه «دیدگاه‌های جدید در فلسفه تعلیم و تربیت»، ترجمه «خویشتن ازهم‌گسیخته»، ترجمه «روان‌شناسی کودکان محروم از پدر»، ترجمه «در باب استعداد‌های آدمی» و «فلسفه تعلیم و تربیت معاصر».

مجموعه حاضر، نخستین اثر آموزشی وی در قالب دی‌وی‌دی صوتی و تصویری است. امید است این مجموعه گامی مؤثر در راستای شکوفایی فطرت الهی فرزندان ایران اسلامی و یاری‌گر مربیان و خانواده‌هایی باشد که در پی یافتن راهی برای پرورش نسلی پاک و شایسته در دنیای مدرن امروز هستند.

بخش چهارم از درس‌گفتار‌های استاد خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با عنوان «اصول و روش‌های تربیت دینی؛ تغییر ظاهر» ارائه شده است.

به دنبال یکی از اصول و روش‌هایی که در جریان تربیت مهم است، می‌خواهیم به روش دیگری بپردازیم که از آن با عنوان «تغییر ظاهر» یاد می‌کنم. ظاهر و باطن انسان‌ها دو جنبه واقعی از وجود آنهاست و ارتباط بسیار پیچیده‌ای بین ظاهر و باطن انسان برقرار است که از لحاظ تربیتی نیز مهم است تا بتوانیم از این رابطه در روش‌هایمان به نحو مناسب استفاده کنیم.
 
منظور از ظاهر و باطن چیست؟ ظاهر آدم‌ها در واقع بیشتر در بدنشان آشکار می‌شود. بدن انسان محملی برای حالت‌های ظاهری اوست و از طریق این بدن متوجه جنبه‌هایی از فرد می‌شویم. لبخند فرد، نوع نگاهش و مسائلی از این دست، همه ظاهر انسان را تشکیل می‌دهند. رفتارها، حرکات و سکنات نیز همگی حالات ظاهری ما هستند که در بدن آشکار می‌شوند.
 
باطن برای چه کسی تعریف می‌شود؟ تعبیر ظاهر و باطن که به کار می‌رود، با شاخص دیگران همراه است. یعنی از نظر دیگران، جا‌هایی که دیده نمی‌شوند و ابعادی که قابل رویت نیستند، باطن آدم‌ها را تشکیل می‌دهند. البته باطن هر فرد برای خودش آن حالت را ندارد؛ یعنی رابطه ما با درونمان، رابطه‌ای بسیار ژرف و عمیق است؛ اما نسبت به یکدیگر، آنچه دیده می‌شود، ظاهر است و آنچه دیده نمی‌شود باطن است. بنابراین، این ظاهر و باطن مفهومی نسبی دارد؛ یعنی آنچه برای ما از بیرون قابل رؤیت است، ظاهر است و آنچه قابل رویت نیست، باطن است. البته باطن در اینجا مفهوم فیزیکی ندارد؛ چون ممکن است اندام‌های درونی جسم یک فرد نیز برای ما قابل رویت نباشد. ما فقط بعد ظاهری را می‌بینیم، ولی در داخل جسم هم اعضایی وجود دارند که کسی آنها را نمی‌بیند. به آنها باطن جسم نمی‌گوییم. جسم مظهر رفتارها، حرکات و سکناتی است که ظاهر را تشکیل می‌دهند، ابعاد درونی فرد، که جنبه‌های شخصیتی و جنبه‌های روحی و نفسانی او هستند، جنبه‌های باطنی را تشکیل می‌دهند. چیز‌هایی مثل فکر، امر باطنی است، چون ما فکر آدم‌ها را نمی‌توانیم ببینیم و نمی‌توانیم بخوانیم؛ از ما پنهان است. یا مثلاً هیجانات آدم‌ها، نفرت‌ها و عشق‌هایشان، ترس‌ها و امیدهایشان، چیز‌های باطنی هستند و در درجه اول کسی از آنها مطلع نمی‌شود. همینطور تصمیم‌ها، اراده‌ها و عزم‌ها نیز اموری هستند که از آنها اطلاع نداریم. وقتی فردی تصمیم می‌گیرد، هیچ‌کس از آن خبر ندارد. 
 
اگر ظاهرسازی با قصد تأثیرگذاری بر باطن انجام شود، حتی اگر این رفتار‌ها در ابتدا تصنعی باشند، می‌توانند کم‌کم تحولی درونی ایجاد کنند
این ساختار وجود انسان که به ظاهر و باطن تقسیم کردیم - از نظر ما که ناظر بیرونی هستیم - رابطه‌ای دو جانبه و بسیار پویا بین ظاهر و باطن آدم‌ها برقرار است. یعنی مثل دو سرزمین جدا از هم نیست، بلکه مثل دایره‌ای در هم هستند که می‌چرخند. به عبارت دیگر، امور باطنی در ظاهر تأثیر می‌گذارند یا ظهور می‌کنند. مثلاً درست است که ما فکر دیگران را نمی‌خوانیم، از هیجانات درونی افراد اطلاع نداریم و از تصمیماتشان باخبر نیستیم، ولی اینها گاهی اوقات در رفتار‌ها و حالت‌ها خودشان را نشان می‌دهند. یعنی ترس در چشمان فرد آشکار می‌شود، شوق و علاقه‌اش و حتی فکر کردن هم علامتی دارد؛ مثلاً گفته می‌شود هر چیزی علامتی دارد و علامت فکر کردن سکوت است. این یک نوع علامت‌شناسی یا نشانه‌شناسی است که از ظاهر به باطن ارتباط برقرار می‌شود. کسی که ساکت نشسته، این سکوت علامت نوعی اندیشه و تأمل است. البته باید با قرائن دیگر آن را سنجید؛ چون ممکن است سکوت انواع و اقسام داشته باشد. باید ببینیم با توجه به علائم و آثاری که در چهره و در شرایط فرد از لحاظ ظاهری پیدا می‌شود، به کدام نوع از سکوت‌ها مربوط می‌شود. بعضی سکوت‌ها ممکن است علامت تفکر باشد، بعضی علامت رضا و قبول و بعضی علامت تمسخر. یعنی باید با یک نشانه‌شناسی دقیق طبقه‌بندی کنیم که مثلاً اگر با چه علائمی همراه باشد، حاکی از مخالفت، اعتراض، تمسخر یا رضایت و یا حالات دیگر است. پس به این ترتیب، باطن در ظاهر آشکار می‌شود.
 
ظاهر به مثابه ابزار تحول باطن؛ نقش رفتارهای تصنعی در فرآیند تربیت
 
از طرف دیگر، ظاهر نیز بر باطن تأثیر می‌گذارد. یعنی رفتار‌هایی که در بدن ما آشکار می‌شوند یا حتی حالات و سکناتی که پیدا می‌شوند، طنین‌های باطنی دارند و می‌توانند در فکر، حالات و تصمیم‌های ما تأثیر گذارند. حال آنچه مورد بحث ماست، بیشتر این سوی رابطه است: تأثیر از ظاهر به سمت باطن. وقتی که ما چیزی می‌گوییم یا عملی انجام می‌دهیم، اینها می‌توانند متناسب با حالات خود، یک سری تأثیر‌های باطنی ایجاد کنند، حتی اگر این رفتار‌ها و گفتار‌ها زورکی بوده یا حالت تصنعی داشته باشند. تصنعی به این معناست که از عمق وجودمان سرچشمه نگرفته است.
 
گاهی اوقات ما رفتاری را بر خود «نصب» می‌کنیم. اگر این رفتار از عمق وجودمان سرچشمه گرفته باشد، مسئله‌ای جداگانه است. اما گاهی این رفتار‌ها از درون ما نمی‌آیند و صرفاً به ظاهر اضافه می‌شوند. مثلاً ممکن است شما از کسی خوشتان نیاید، اما به دلایلی(هر دلیلی که باشد) به او احترام بگذارید، سلام کنید یا در ظاهر رفتار محترمانه‌ای داشته باشید. در اینجا، این حالات از درون نیامده‌اند، بلکه برعکسِ احساس واقعی شما هستند؛ ولی شما به دلایلی ظاهر خود را طوری می‌سازید که گویا احترام یا حالت مثبتی وجود دارد. این همان رفتار‌های تصنعی است که انسان‌ها گاهی از خود نشان می‌دهند.  
 

تأثیر رفتار‌های ظاهری بر باطن  

 
هرگاه رابطه‌ای پویا بین ظاهر و باطن برقرار باشد(یعنی این ارتباط قطع نشده باشد)، حتی رفتار‌های ظاهری و ظاهرسازی‌ها می‌توانند تأثیری بر باطن بگذارند و تحولی در افکار، حالات و حتی تصمیم‌های ما ایجاد کنند. مشروط بر اینکه رابطه ظاهر و باطن برقرار باشد. اما اگر این رابطه گسیخته شود، ظاهر دیگر تأثیری بر باطن نخواهد داشت. مانند دایره‌ای که از وسط قطع شده و رفت‌وآمدی در آن وجود ندارد. چه زمانی این رابطه قطع می‌شود؟ وقتی که ظاهر ما فقط با بیرون ارتباط دارد، نه با باطن خودمان. یعنی اگر ظاهرسازی ما شدید و سوگیری شده باشد، تأثیر آن بر باطن یا صفر است یا بسیار ناچیز خواهد بود. مثلاً در مورد منافقان، آنها آدم‌های ظاهرسازی هستند که ظاهر خود را می‌سازند و می‌پردازند، که ناظر به بیرون فرد است، یعنی فقط برای فریب دیگران بوده و هیچ ارتباطی با باطن خودشان ندارد. در چنین حالتی، این ظاهرسازی هیچ تأثیری بر درون فرد نمی‌گذارد. اگر فردی ظاهر صالحی برای خود بسازد، چون این ظاهر صالح را برای دیگران می‌سازد، تأثیری بر باطن او نخواهد داشت، اما اگر ظاهرسازی با قصد تأثیرگذاری بر باطن انجام شود (یعنی فرد آگاهانه رفتار‌هایی را برای تغییر درونی خود انجام دهد)، حتی اگر این رفتار‌ها در ابتدا تصنعی باشند، می‌توانند کم‌کم تحولی درونی ایجاد کنند.
 
در تربیت با روش‌هایی رو‌به‌رو هستیم که حرکت آنها از سمت ظاهر به سمت باطن است. یعنی با نصب کردن حالات ظاهری در جسم، گفتار یا رفتارمان می‌توانیم دگرگونی‌های درونی را ایجاد کنیم
مثلاً فرض کنید بچه‌ها گاهی اوقات از صحبت کردن در جمع می‌ترسند. یکی از چیز‌هایی که به لحاظ تربیتی طبیعتاً اتفاق می‌افتد این است که محیط‌های اجتماعی گاهی اوقات برای بچه‌ها تا حدی ترس‌آور است و در نتیجه کم‌حرف می‌زنند یا اظهار وجود در جمع ممکن است نکنند. خب، اینجا در باطن چه خبر است؟ از لحاظ فکری، بچه یک تصویر نگران‌کننده از صحبت کردن در جمع دارد؛ این کار را خیلی وحشتناک می‌داند و این برداشت فکری را دارد. از لحاظ هیجانی، متناسب با این فکر و برداشتی که دارد، مضطرب است یا اصلاً میلی ندارد که این کار را انجام دهد و در نتیجه سعی می‌کند از اینگونه موقعیت‌ها فرار کند. این نیز یک میل باطنی است. از لحاظ تصمیم هم همینطور؛ یعنی قصد نمی‌کند که این کار را انجام بدهد.
 
حالا اگر ما بخواهیم در این باطن تحول ایجاد کنیم، ظاهر می‌تواند بسیار کمک‌کننده باشد. البته بین آنها باید رابطه‌ای پویا برقرار باشد؛ یعنی خود فرد بداند که اگر بخواهد این جنبه درونی‌اش را متحول کند، می‌تواند از یک حرکت ظاهری استفاده کند. مثلاً می‌تواند به زور بر خودش تحمیل کند که در حضور جمع چیزی بگوید یا جمله‌ای را بیان کند. رابطه باطن و ظاهر در اینجا به این شکل است که همگرا نیستند؛ یعنی از نظر باطن فکر منفی است، هیجان همراه با اضطراب است و تصمیمی هم وجود ندارد، بلکه ممکن است برعکس آن وجود داشته باشد. اما اگر به او بگوییم که تو می‌توانی با حالتى تصنعى خودت را وادار کنی که در جمع، مثلاً این نوشته را بخوانی و سعی کنی آن را بر خودت تحمیل کنی، این تحمیل بر نفس – یعنی نصب کردن یک ظاهر تصنعی بر خویشتن – به خاطر رابطه پویایی که وجود دارد، منجر به تحول می‌شود. یعنی وقتی که یک بار فرد این کار را انجام می‌دهد، یک‌باره تفکرش تغییر، هیجاناتش دگرگون و تصمیم او نیز تغییر می‌کند.
 
به این ترتیب، در تربیت با روش‌هایی رو‌به‌رو هستیم که حرکت آنها از سمت ظاهر به سمت باطن است. یعنی با نصب کردن حالات ظاهری در جسم، گفتار یا رفتارمان می‌توانیم دگرگونی‌های درونی را ایجاد کنیم.
 
اگر از کسی بدتان می‌آید و احساس می‌کنید این نفرت افراطی است، می‌توانید در خلوت برای او دعا کنید. همین که نامش را به زبان می‌آورید و برایش دعا می‌کنید، قلب شما را تلطیف کرده و آرام می‌کند
این تغییرات باید متناسب با حالتی باشد که در نظر داریم؛ یعنی بسته به اینکه چه تحول باطنی می‌خواهیم ایجاد شود، باید به همان امر ظاهری توجه کنیم.  برای مثال، فرض کنید از کسی عصبانی و خشمگین و شدیداً انتقام‌جو باشیم. این یک حالت باطنی بیمارگونه است، چراکه کسانی که در روابطشان سخت انتقام‌جو هستند، در برابر اشتباهات دیگران دچار مشکل تربیتی می‌شوند، زیرا این میزان از انتقام‌جویی فرد را دچار آسیب می‌کند. اگر بخواهیم این حالت باطنی را دگرگون کنیم، باید ظواهر متناسب با آن را پیدا کرده و آنها را بر خود نصب کنیم یا به فرد دیگری توصیه کنیم که این ظواهر را در خود ایجاد کند. به این ترتیب، تحول و دگرگونی می‌تواند اتفاق بیفتد.
 
مثلاً، ممکن است شما از کسی بدتان بیاید و نفرت شدیدی نسبت به او داشته باشید. در این حالت، اگر سعی کنید در جمع از او تعریف کنید (کاری که اصلاً برایتان مطلوب نیست و باید با نوعی تصنع انجام شود)، همین عمل گفتاری تأثیر باطنی خواهد داشت. به زبان آوردن چنین جملاتی بر روان شما اثر می‌گذارد. حتی اگر این تعریف در جمع نباشد و به صورت فردی انجام شود، نوع سخن گفتن می‌تواند شما را در معرض تغییر قرار دهد. در مفاهیم دینی هم این موضوع مطرح شده است؛ اگر از کسی بدتان می‌آید و احساس می‌کنید این نفرت افراطی است، می‌توانید در خلوت برای او دعا کنید. همین که نامش را به زبان می‌آورید و برایش دعا می‌کنید، قلب شما را تلطیف کرده و آرام می‌کند.
 
به عنوان یک مربی، باید ابتدا ضعف باطنی را شناسایی کنیم، سپس همبسته‌های ظاهری آن را پیدا کرده و با تدبیر، آنها را در رفتار فرد جاری کنیم. مثال دیگری که می‌تواند بحث را ملموس‌تر کند، مسئله ترس و شجاعت است. انسان تربیت‌شده باید شجاع باشد، در حالی که ترس از حالت‌های ضعف و منفی ماست. اگر در وجودم ترس ریشه دوانده و می‌خواهم آن را به شجاعت تبدیل کنم، چه باید بکنم؟ یا اگر بخواهم دانش‌آموز از حالت ترس و خجالت خارج شود، چه راهکاری وجود دارد؟ در اینجا نیز باید به سراغ رفتار‌های ظاهری جسورانه برویم و آنها را به فرد معرفی کنیم تا انجام دهد. البته در مراحل اولیه، این رفتار‌ها معمولاً با نوعی ناشی‌گری و اختلال همراه است، اما به مرور زمان، انجام کار‌های جسورانه یا تن دادن به موقعیت‌های جسورانه (حتی به صورت تحمیلی) می‌تواند به ظهور تدریجی شجاعت منجر شود. به این ترتیب، آن رابطه پویا بین ظاهر و باطن برقرار می‌شود.
 
ظاهر به مثابه ابزار تحول باطن؛ نقش رفتارهای تصنعی در فرآیند تربیت
 
این روش در تربیت دینی نیز بسیار اهمیت دارد. بحثی که مطرح کردم بیشتر جنبه اجتماعی داشت، اما در تربیت دینی هم از این روش به وفور استفاده شده است. مثلاً عبادت، شیوه‌ای است که در ادیان مختلف بسیار مورد توجه قرار گرفته. در اسلام، عباداتی مانند نماز با شکل و شمایل خاص، حرکات معین و ذکر‌های مشخصی انجام می‌شود. اگر به منطق عبادت دقت کنید، متوجه می‌شوید که این روش براساس همان اصل ظاهرسازی طراحی شده است، چرا؟ زیرا تحولات باطنی معمولاً دیر اتفاق می‌افتند. مثلاً یک نوجوان مسلمان که تازه شروع به انجام عبادات اسلامی کرده، از نظر باطنی فاصله زیادی با شرایط مطلوب دارد. او هنوز شایستگی کامل این عبادات را ندارد؛ نه تمرکز کافی دارد، نه می‌تواند به خداوند به آن صورت بیندیشد و نه آن تجربیات درونی عمیق که انتظار داریم در او شکل گرفته باشد. بنابراین، باطن او در سنین اولیه آمادگی کامل ندارد، اما با این حال انجام این عبادات توصیه شده است. این نشان می‌دهد که چگونه ظاهر می‌تواند به تدریج باطن را متحول کند.
 

دلیل تأکید بر رفتارهای ظاهری

 
دلیل اصلی تأکید بر رفتار‌های ظاهری این است که این اعمال می‌توانند موجب «باطن‌سازی» شوند. هنگامی که شما جملات خاصی را به زبان می‌آورید، این کلمات پژواک درونی دارند. همچنین، وقتی حرکات و رفتار‌های خاصی را انجام می‌دهید، این اعمال نیز بازتاب درونی ایجاد می‌کنند.
 
برای مثال، رکوع را در نظر بگیرید. رکوع یک حرکت بدنی است که معنای خاصی دارد. این حرکت در واقع نوعی تواضع و خضوع را نشان می‌دهد. ما در زندگی اجتماعی نیز گاهی چنین حرکاتی داریم؛ مثلاً هنگام سلام کردن سر خود را خم می‌کنیم، یا مانند ژاپنی‌ها که برای احترام گذاشتن به یکدیگر رکوع می‌کنند. اینها حرکات ظاهری هستند که معنای اجتماعی مشخصی دارند و افراد معمولاً از این معانی آگاهند؛ اما در عبادت، گاهی این اعمال در نگاه اول بسیار ظاهری به نظر می‌رسند، یعنی ممکن است آن حالت باطنی متناسب با عمل ظاهری وجود نداشته باشد. با این حال، انجام این اعمال توصیه شده است. دلیل این توصیه چیست؟ دقیقاً به این خاطر که این حرکات بدنی و کلماتی که بر زبان جاری می‌شوند، می‌توانند آن پژواک درونی را ایجاد کنند و در نهایت منجر به ایجاد «خشوع» و «خشیت» شوند.
 
در مفاهیم دینی، «خشیت» یک امر باطنی است، در حالی که «خشوع» یک امر ظاهری محسوب می‌شود؛ مانند بدنی که در مقابل خداوند به خاک می‌افتد. این خشوع یا کرنش ظاهری می‌تواند به خشیت که یک حالت قلبی و باطنی است، منجر شود. بنابراین، می‌توان گفت که در خود دین نیز برای این روش جایگاه ویژه‌ای در نظر گرفته شده است.
 
دلیل اصلی تأکید بر رفتار‌های ظاهری این است که این اعمال می‌توانند موجب «باطن‌سازی» شوند. هنگامی که شما جملات خاصی را به زبان می‌آورید، این کلمات پژواک درونی دارند. همچنین، وقتی حرکات و رفتار‌های خاصی را انجام می‌دهید، این اعمال نیز بازتاب درونی ایجاد می‌کنند
با توجه به مراحل رشد انسان - از کودکی به نوجوانی و سپس به بلوغ فکری - تأثیر این ظواهر در سنین پایین‌تر بسیار پررنگ‌تر است. اگر بخواهیم این موضوع را با ترازو مقایسه کنیم، در اوایل فرآیند تربیت، کفه ظاهر سنگین‌تر است، در حالی که کفه باطن سبک‌تر است، چرا؟ چون کودکان از نظر فکری و ارادی در حال رشد هستند. اراده در سنین بالاتر شکل می‌گیرد و تفکر نیز با گذشت زمان گسترش می‌یابد. اما ظاهر - یعنی فعالیت‌های گفتاری و حرکتی - در کودکان کاملاً حاضر و گاهی حتی به شکل بیش‌فعالی بروز می‌کند.  
 
بنابراین، اگر فرآیند تربیت را با تمرکز بر ظاهر آغاز کنیم، به این معناست که در فاز اول تربیت، روش «تغییر ظاهر» نقش پررنگ‌تری دارد. آن دسته از روش‌های تربیتی که بر باطن تأکید می‌کنند، بیشتر به مراحل بعدی رشد تعلق دارند؛ زمانی که رشد فکری و ارادی فرد به سطحی رسیده باشد که بتواند این تأثیرات را درونی کند.
 
نکته مهمی که باید به آن توجه داشت و مانع از انحراف این روش شود، این است که رابطه بین ظاهر و باطن باید همواره زیرنظر باشد. یعنی آن ارتباط پویا بین ظاهر و باطن باید حفظ شود. اگر این ارتباط به گونه‌ای تغییر کند که مسیر طبیعی ظاهر (که باید به باطن منتهی شود) منحرف شود و به جای آن، معطوف به دیگران شود و در مدار دیگران بچرخد، آنگاه روش تربیتی تأثیر واقعی خود را از دست می‌دهد.
 
این وضعیت را می‌توان به مدار الکترون‌ها تشبیه کرد که ممکن است در دو مدار مختلف حرکت کنند. مدار طبیعی این است که ظاهر در مدار خود فرد بچرخد و به باطن او متصل باشد. اما گاهی این مدار تغییر می‌کند و ظاهر شروع به چرخش در مدار دیگران می‌کند، یعنی معطوف به مربی، محیط یا افراد دیگر می‌شود. اگر در تربیت کودکان، ساختن ظاهر آنها کاملاً معطوف به دیگران شود و در مدار طبیعی خودشان حرکت نکند، در این صورت روش تربیتی کارایی واقعی خود را از دست می‌دهد.
 
متأسفانه گاهی اوقات این اتفاق می‌افتد؛ یعنی حمایت محیطی از ظاهر آنقدر زیاد می‌شود که اجازه نمی‌دهد جریان تربیت در مسیر طبیعی خود حرکت کند. اینجاست که باید هوشیار بود و مطمئن شد که ظاهر در خدمت تحول باطنی است، نه صرفاً برای نمایش به دیگران.
 
ظاهر به مثابه ابزار تحول باطن؛ نقش رفتارهای تصنعی در فرآیند تربیت
 
برای مثال، در روش‌های تربیتی ما دو ابزار اصلی داریم؛ تشویق و تهدید (یا تنبیه). این دو ابزار می‌توانند به گونه‌ای مورد استفاده قرار گیرند که فرد را از مدار طبیعی رشد خود خارج کنند. در این صورت چه اتفاقی می‌افتد؟ فرد شروع می‌کند به انجام رفتار‌ها یا گفتار‌هایی صرفاً به این دلیل که شما (مربی یا والدین) آن را ببینید و پاداش دهید، یا از تنبیه صرف‌نظر کنید. در این حالت، ما کودکان را به محیط بیرونی وابسته می‌کنیم و اثر تربیتی واقعی از بین می‌رود.
 

زنگ خطر تربیت دینی

 
امروزه در تربیت دینی جامعه ما در ایران، یک گرایش افراطی به سمت ظاهر مشاهده می‌شود؛ آن هم ظاهری که حول محور انگیزه‌های بیرونی می‌چرخد. مثلاً اگر دقت کنید، در تلویزیون درباره هر مراسم دینی یا کتاب مذهبی، مسابقاتی گذاشته می‌شود و افراد تشویق می‌شوند که بروند این کتاب‌ها را بخوانند، به سوالاتش جواب بدهند تا مثلاً یک سکه بگیرند یا یک جایزه دریافت کنند. این روند منجر شده که فرد اصلاً در آن کتاب، چیزی را جست‌و‌جو نمی‌کند؛ یعنی فقط به عنوان یک وسیله و ابزار، با نگاهی کاملاً ابزاری به آن نگاه کند که تنها هدفش دریافت آن جایزه است.
 
گاهی حمایت محیطی از ظاهر آنقدر زیاد می‌شود که اجازه نمی‌دهد جریان تربیت در مسیر طبیعی خود حرکت کند. اینجاست که باید هوشیار بود و مطمئن شد که ظاهر در خدمت تحول باطنی است، نه صرفاً برای نمایش به دیگران
البته ما شاید پیش خودمان خوشحالیم که کار تربیت انجام می‌دهیم و افراد را با فضا‌های دینی و کتاب‌های بسیار خوب آشنا می‌کنیم، اما غافل از این هستیم که در واقعیت، اتفاق دیگری در حال رخ دادن است. آن فرد تبدیل شده به کسی که می‌خواهد با این وسیله به هدف دیگری برسد؛ هدفی که شما می‌خواهید، اصلاً اینجا حاصل نمی‌شود؛ بنابراین این یک زنگ خطری است. این روش بیشتر مربیان را راضی می‌کند تا اینکه تحول باطنی را در افراد ایجاد کند.
 
پس به این ترتیب، باید اجازه بدهیم که رابطه ظاهر و باطن به صورت پویا همچنان برقرار باشد. به عبارت دیگر، فرآیند تربیت باید از رفتار فرد تأثیر بگیرد و از کار خودش اثر پذیرد. اگر این تأثیر صورت نگیرد و فقط ما را که در بیرون نظاره‌گر هستیم ارضا کند، نقش تربیتی خود را از دست داده است. دیگر این یک روش تربیتی نیست، بلکه روش دیگری است که باید نام مناسبش را پیدا کنیم؛ بنابراین «روش تغییر ظاهر» می‌تواند یک روش تربیتی مهم باشد، به شرطی که طوری طراحی شود که پویایی بین ظاهر و باطن در فرد برقرار باشد. البته عوامل محیطی - مثل تشویق و تنبیه - نباید حذف شوند، بلکه نقش جانبی آنها باید حفظ شود و دوباره نقش کانونی پیدا نکنند. یعنی کار را انجام دهیم و اگر جایزه‌ای هم در کار بود، به عنوان یک کمک‌کار عمل کند، نه اینکه جایزه تبدیل به هدف و کار، وسیله شود. در واقع، برعکس آن، کار باید هدف باشد و جایزه یک وسیله جانبی و کمکی که می‌تواند کار را پیش ببرد.
 
اگر این ارتباط پویا را حفظ کنیم، آن‌وقت می‌توانیم از این روش استفاده کنیم؛ متناسب با حالت‌های باطنی مطلوب، رفتار‌های ظاهری همبسته را پیدا کنیم، آنها را در خود یا در دیگری نصب کنیم، کمک کنیم که این نصب صورت گیرد و بعد در یک بازه زمانی شاهد آن تأثیرات باشیم و بتوانیم تحولات باطنی را که مطلوب تربیت است، مشاهده کنیم.