خسرو باقری تبیین کرد
خطر نادیده گرفتن فردیت متربیان

قسمت هشتمبه گزارش ایکنا؛ مؤسسه فرهنگی و هنری «سیبستان خرد» به‌عنوان یک مؤسسه غیردولتی و غیرانتفاعی، فعالیت خود را از سال ۱۳۸۷ آغاز کرده است. این مؤسسه از سال ۱۳۸۸ تاکنون، در راستای پاسخگویی به نیاز‌های جامعه و با بهره‌گیری از تجربیات حاصل از برگزاری دوره‌های متعدد آموزشی، به‌صورت متمرکز بر موضوع «کودک در خانواده» به‌عنوان پایه اصلی و اولیه تشکیل‌دهنده جامعه، فعالیت داشته است.

با توجه به اینکه رشد روانی و معنوی کودکان و شکل‌گیری هویت فردی و جمعی آنها، مستلزم آگاهی مستمر و دائمی از شیوه‌های تعامل با کودکان است، طرح نشست‌های بازخوانش تربیت دینی در این مؤسسه با هدف بازخوانی تربیت دینی صحیح و مبتنی بر مبانی، اصول و روش‌های قرآنی طراحی شده است.

در همین راستا و به‌منظور غنابخشی به محتوای آموزشی این دوره، از خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و متخصص برجسته در حوزه نظری و عملی تربیت دینی، برای ارائه مباحث تخصصی به مربیان و والدین دعوت شده است.

خسرو باقری دوره کارشناسی ارشد خود در رشته فلسفه تعلیم و تربیت را در دانشگاه تربیت مدرس گذرانده و مقطع دکتری را در همان رشته از دانشگاه نیو ساوت ولز استرالیا به پایان رسانده است. وی بخشی از پژوهش‌های خود را به استخراج منابع قرآنی و دینی متناسب با الگو‌های ملی و بومی تربیت اختصاص داده است. از جمله تألیفات ارزشمند وی می‌توان به آثار زیر اشاره کرد؛ «نگاهی دوباره به تربیت اسلامی» (در دو جلد)، «مبانی و شیوه‌های تربیت اخلاقی»، «چیستی تربیت دینی»، «درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی در ایران» (در دو جلد)، «تحلیل و بررسی مفهوم اسلامی تربیت» و ترجمه «دیدگاه‌های جدید در فلسفه تعلیم و تربیت»، ترجمه «خویشتن ازهم‌گسیخته»، ترجمه «روانشناسی کودکان محروم از پدر»، ترجمه «در باب استعداد‌های آدمی» و «فلسفه تعلیم و تربیت معاصر».

مجموعه حاضر، نخستین اثر آموزشی وی در قالب دی‌وی‌دی صوتی و تصویری است. امید است این مجموعه گامی مؤثر در راستای شکوفایی فطرت الهی فرزندان ایران اسلامی و یاری‌گر مربیان و خانواده‌هایی باشد که در پی یافتن راهی برای پرورش نسلی پاک و شایسته در دنیای مدرن امروز هستند.

بخش هشتم درس‌گفتار‌های استاد خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با عنوان «آسیب‌شناسی در تربیت دینی؛ رابطه مرید و مراد، نادیده گرفتن فردیت متربیان» ارائه شده است.  

در بحث‌های گذشته هم به مفهوم تربیت دینی پرداختیم و هم پاره‌ای از اصول و روش‌ها را مورد بحث قرار دادیم. در این جلسه می‌خواهیم به بحث «آسیب‌شناسی در تربیت دینی» بپردازیم؛ یعنی جنبه‌های ضعیفی که در کار ما وجود دارد و آسیب‌هایی که می‌توانیم در کار تربیت دینی خودمان بازشناسی کنیم را مورد بحث قرار دهیم. البته نه به این معنا که فقط همین مواردی که مطرح می‌کنیم جزء آسیب‌شناسی است. این بحث، بررسی دامنه‌داری نیاز دارد و بهبود تربیت دینی در گرو پیدا و آشکار کردن آن نقطه‌های ضعفی است که در کار تربیتی داریم.

یکی از جنبه‌های آسیب‌دیده در تربیت دینی ما که می‌توانیم نام ببریم، نوعی رابطه میان مربی و متربی است که از آن به عنوان رابطه مرید و مرادی یاد می‌شود. رابطه مرید و مرادی به عنوان یک آسیب در تربیت دینی، می‌تواند محسوب شود. مقصود از این رابطه چیست؟ اینجا نوعی رابطه بین دو نفر برقرار می‌شود که یکی پیشرو است و دیگری به دنبال او حرکت می‌کند. در اصطلاحات تربیتی معلم و شاگرد می‌گوییم، یا هر تعبیر دیگری که به کار برود و این ارتباط به صورتی درمی‌آید که از سوی شاگرد، تسلیم بودن کامل حاکم است و تشخیص فردی جایگاهی ندارد. فردیت، به یک معنا، اصلاً پذیرفته شده نیست. بنابراین، به تبع اینکه فردیت جایگاهی ندارد، تشخیص فردی و حتی مسئولیت فردی هم به نحوی رنگ می‌بازد و نوعی تابعیت به وجود می‌آید که همه مسئولیت‌ها را بر عهده طرفی که در جلو حرکت می‌کند، قرار می‌دهد. یعنی گویا او می‌داند که چه چیز خوب و چه چیز بد است. مظهر و معیار تشخیص اوست و حتی مسئولیت هم با اوست و این فرد حتی می‌تواند چشم بسته به دنبال مراد خود حرکت کند و عهده‌دار تشخیص، بازشناسی و مسئولیت هم نباشد. فقط همین که به آن فرد که در جلو حرکت می‌کند اتکا می‌کند، انگار که این برایش یک عذر خواهد شد و کفایت خواهد کرد.

به لحاظ تربیتی، چرا این رابطه آسیب‌زا و آسیب‌بار است؟ به خاطر اینکه همین جنبه‌ها را از بین می‌برد. تربیت اتفاقی است که برای فرد می‌افتد؛ یعنی یک انسان تربیت می‌شود. بنابراین، تفرد و فردیت بحث مهمی در تربیت است، به همراه ابعادی که این فردیت دارد؛ یعنی همان جنبه‌های شناختی و بازشناسی خود فرد، همان احساس مسئولیت درونی که به صورت فردی باید وجود داشته باشد و این، چیزی است که در آن رابطه از بین می‌رود.

البته گاهی ممکن است، کسانی منظورشان از رابطه مرید و مرادی متفاوت باشد و ممکن است کسی از یک اصطلاح به معنای دیگری استفاده کند. آنجاست که باید معنی‌ها را مشخص و تصمیم‌گیری کرد. اما اگر کسی اصطلاح رابطه مرید و مرادی را در جایی به کار ببرد و منظورش این باشد که تک‌روی وجود نداشته باشد و انسان‌ها به هر حال در مسیر حرکت خودشان جنبه اجتماعی هم طبیعتاً دارند، وقتی که جنبه اجتماعی به وجود آمد، آن موقع باید فردی جلو حرکت کند و فرد دیگری عقب. این طبیعت فعالیت‌های جمعی هم هست؛ یعنی گاهی لازم می‌شود که در یک جمع، یک نفر عهده‌دار شود، مسئول شود، راهنما شود و کار‌هایی از این قبیل انجام دهد. این هم مسلماً یک ضرورت اجتماعی در تربیت است؛ نه اینکه ما بخواهیم بگوییم که ضرورت هرگونه راهنمایی و هدایت را بخواهیم نادیده بگیریم.

در قرآن بر مسئله فردیت تأکید شده است و افراد نمی‌توانند در جریان تربیت، با شخصیت‌گرایی و تبدیل کردن معلم یا پیشرو به کسی که عهده‌دار همه چیز است، از خود دفاع کنند

بنابراین، اگر منظور کسی از رابطه مرید و مرادی، تأکید بر رابطه پیشروی و پسروی یا هدایت و راهنمایی باشد، در این صورت فقط باید توجه داشت که آیا آن فرد، این جنبه‌های مخدوش در رابطه مرید و مرادی را نیز در نظر دارد یا خیر. اگر دارد، پس همان رابطه آسیب‌زاست؛ یعنی اگر رابطه اجتماعی را طوری تعریف کند که به نفی مسئولیت فردی و شناخت فردی بینجامد، در آن هنگام است که همان رابطه آسیب‌زا ظهور می‌یابد. اما اگر با حفظ این ویژگی‌ها بحث را پیش ببرد، در آن صورت ممکن است که تنها یک اشکال مفهومی داشته باشیم. در هر حال، من نمی‌خواهم روی کلمه تأکید کنم، بلکه ما تنها درباره محتوا بحث می‌کنیم که هرگاه چنین ویژگی‌هایی پدیدار شد، می‌توانیم بگوییم که «تربیت» دچار آسیب شده است.

حال این پرسش مطرح است که آیا به راستی ما که در تربیت دینی، رابطه مرید و مرادی را رابطه‌ای ناسالم می‌دانیم، چه پشتوانه دینی برای این ادعا داریم؟ یعنی در کدام متون اسلامی یا مفاهیم اسلامی، مسائلی مطرح شده که با تدبر و تأمل در آن‌ها بتوانیم بگوییم رابطه مرید و مرادی — که متضمن نفی فردیت و مسئولیت فردی است — معیوب تلقی شده است؟

جالب است که در خود قرآن، هنگامی که سخن از این به میان می‌آید که انسان‌ها روزی در برابر خدا خواهند ایستاد و خداوند از آنان حساب‌کشی و بازخواست خواهد کرد، یکی از جنبه‌هایی که مطرح می‌شود، این است که انسان‌ها خدا را به‌صورت فردی ملاقات می‌کنند؛ یعنی هرکس به‌طور جداگانه در پیشگاه الهی حاضر می‌شود. این دست‌کم یکی از وجوه ارزیابی است. البته وجه دیگری نیز وجود دارد که همان بعد اجتماعی انسان‌هاست. در حقیقت، انسان‌ها به دو شیوه در پیشگاه خداوند حاضر خواهند شد: یکی برای سنجش اعمالشان به‌صورت جمعی، به‌صورت امت‌ها و جامعه‌ها، در محضر خدا ارزیابی می‌شوند و دیگری به‌صورت فردی. فعلاً بحث ما بیشتر به سمت جنبه فردی گرایش دارد.

در آیات قرآن به این مسئله اشاره شده است که: «وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا»؛ انسان‌ها در روز قیامت به پیشگاه خدا به‌صورت فردی می‌آیند. یعنی هر فرد در مقابل خدا می‌ایستد و باید پاسخ‌گوی اعمالی باشد که انجام داده است. این نشان می‌دهد که انسان در دیدگاه اسلام دارای مسئولیت فردی است؛ یعنی خودش باید به‌عنوان یک فرد باید پاسخ‌گوی اعمال خود باشد و اگر از او پرسیده شود که مثلاً چرا فلان کار را انجام داده، نمی‌تواند بگوید که «برو از دیگری بپرس». در رابطه مرید و مرادی، فردی که پیروی می‌کند در واقع نمی‌داند که منطق کار چیست و تمام تشخیص درستی و نادرستی به عهده فرد پیشرو است و مرید تنها پیروی می‌کند؛ اما در حقیقت، این خود شما هستید که باید پاسخ دهید که چرا چنین کارهایی را انجام داده‌اید.

این نشان می‌دهد که از نظر اسلامی نیز نمی‌توان رابطه تربیتی را به رابطه‌ای مرید و مرادی تبدیل کرد، به‌گونه‌ای که برای فرد، جایگاهی برای مسئولیت فردی باقی نماند. هرکس باید بتواند از کارهایی که کرده است دفاع کند و بگوید چرا این کار را انجام داده است؛ چرایی درستی یا نادرستی آن کار را باید بتواند تبیین کند و این معنای مسئولیت فردی است. اما اگر بخواهد این را به گردن پیشروان بیندازد و بگوید که آنان باید پاسخگو باشند، این نیز در قرآن مطرح و نفی شده است؛ یعنی چنین دفاعی پذیرفته نیست. از این رو، در برخی آیات قرآن اشاره شده که برخی می‌گویند: «إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا»؛ یعنی در دفاع از خود می‌گویند: «ما از بزرگانمان پیروی کردیم»، آنان که برجستگان و پیشروان جامعه ما بودند، ما از آنان پیروی کردیم و این به عنوان دفاعی برای تبرئهٔ فرد مطرح شده است. اما خداوند این را نمی‌پذیرد و می‌فرماید که آنان باید پاسخگوی اعمال خود باشند و شما نیز باید پاسخگوی اعمال خود باشید. آنان ممکن است در مقام راهنما مسئول اعمال خود باشند و شما نیز در مقام کسی که پیروی کرده‌اید، باید پاسخگو باشید.

نمونه‌ها در تاریخ اندیشه اسلامی نشان می‌دهد که مسئله فردیت، تشخیص فردی و مسئولیت فردی بسیار مهم است و نباید رابطه دانش‌آموزان با معلمانشان، به رابطه‌ای برای احاله مسئولیت‌ها و تشخیص‌ها به مربی تبدیل شود

پس می‌توان گفت که در قرآن بر مسئله فردیت تأکید شده است و افراد نمی‌توانند در جریان تربیت، با شخصیت‌گرایی و تبدیل کردن معلم یا پیشرو به کسی که عهده‌دار همه چیز است، از خود دفاع کنند.

در تاریخ اسلام و اندیشه اسلامی نیز فراز‌های روشن‌گری وجود دارد که نشان می‌دهد باید خود بتوانیم معیارها را در کارها تشخیص دهیم. بحثی که در جلسات گذشته نیز مطرح کردیم — درباره اهمیت معیار در تربیت و تدین — اینجا نیز یکی از مواردی است که این مسئله برای ما نمایان می‌شود: مسئولیت فردی چه زمانی معنا می‌یابد؟ هنگامی که فرد خود بتواند معیارها را در نظر بگیرد و کارهایش را بر اساس آن معیارها انجام دهد، نه صرفاً براساس افراد و شخصیت‌ها.

نمونه جالبی در تاریخ اسلام، در جنگ صفین اتفاق افتاده است. این جنگ بسیار طولانی شد و ابهامات عجیبی در آن به وجود آمد؛ از این جهت که افرادی که در دو طرف جنگ بودند، همگی از شخصیت‌های برجسته و بسیار مهم اجتماعی آن زمان محسوب می‌شدند. در نتیجه، برخی افراد گیج شده بودند که بالاخره چه باید بکنند؛ یعنی در هر دو طرف، شخصیت‌های برجسته‌ای حضور داشتند. در چنین شرایطی، برخی از این افراد از حضرت امیر(ع) پرسیدند: «چه باید بکنیم؟ واقعاً چگونه باید تصمیم بگیریم که چه کار کنیم و در کدام جبهه قرار بگیریم؟»

اینجا بود که حضرت امیر(ع) در پاسخ به پرسش آنان، به ایشان اشاره کرد: «به جای اینکه بپرسید پشت سر چه کسی باید بایستید، باید پرسش دیگری مطرح کنید و آن این است که درست چیست و غلط چیست؟ وقتی که درست و غلط را تشخیص دادید، آنگاه صاحبان درستی و نادرستی را نیز خواهید شناخت.» یعنی «اِعْرِفِ الحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ»: حق را بشناس، آنگاه اهل حق را نیز خواهی شناخت.

در رابطه مرید و مرادی، این رابطه معکوس می‌شود؛ یعنی افراد به جای اینکه بگویند «این درست است، چون می‌فهمم که درست است» یا «این غلط است، چون می‌فهمم که غلط است» — که همان شناخت فردی است و خود فرد باید بتواند معیارها را تشخیص دهد و درست و غلط را بازشناسی کند — به چهره‌های برجسته نگاه می‌کنند، به آدم‌هایی که مهم هستند. این روش به جایی نمی‌رسد، چون ممکن است آدم‌های مهم با هم اختلاف پیدا کنند. در این صورت تکلیف چیست؟ اینجا آدمی که در رابطه مرید و مرادی قرار دارد، دیگر گیج خواهد شد.

قسمت هشتم

حضرت امیر(ع) در آنجا اشاره می‌فرمایند که شما دارید راه را وارونه می‌روید. کسی که راه را وارونه برود، به نتیجه نخواهد رسید. به جای اینکه از حق به سمت شخصیت بروید، دارید از شخصیت‌ها به سمت حق می‌روید. این نشان می‌دهد که مسئولیت فردی چقدر سنگین است؛ واقعاً به این معنا که هر فرد باید بتواند ذهن روشنی داشته باشد، معیارها را در نظر بگیرد، درست و غلط را بازشناسی کند، تا سپس بتواند جایگاه و حرکت خود را مشخص سازد.

این امر چه زمانی محقق می‌شود؟ هنگامی که تربیت، جریانی باشد که در آن فردیت‌ها پایمال نشود، بلکه شکوفا شود. وقتی انسانی در جریان تربیت، فردیتش از بین برود یا رشد کافی نکند، در آن صورت نمی‌تواند به این ویژگی‌ها دست یابد.

پس این نمونه‌ها در تاریخ اندیشه اسلامی نشان می‌دهد که مسئله فردیت، تشخیص فردی و مسئولیت فردی بسیار مهم است و نباید رابطه دانش‌آموزان با معلمانشان، به رابطه‌ای برای احاله مسئولیت‌ها و تشخیص‌ها به مربی تبدیل شود؛ که بگوییم: «تو به ما بگو چه کار کنیم، تو به ما بگو کجا برویم، تو به ما بگو چه چیزی درست و چه چیزی غلط است.» این امر ممکن نیست و تربیت را آسیب‌زا خواهد کرد.

حال مسئله این است که همان‌طور که گفتم؛ نتیجه‌ای که در تربیت می‌خواهیم چگونه می‌تواند به‌دست آید؟ خطای ما از کجا شروع می‌شود؟ اگر بخواهیم این آسیب را ریشه‌یابی کنیم، تا کجا می‌توانیم آن را مورد بررسی قرار دهیم؟ می‌توانیم واقعاً بگوییم که ریشه‌های این مسئله حتی به سنین اولیه تربیت بازمی‌گردد. اگر جریان تربیت، جریانی باشد که از ابتدا جایگاه فردیت فرد را محفوظ نگه‌دارد، در آن صورت امید هست که چنین ابعادی در وجود افراد رشد پیدا کند. اما اگر جنبه فردی سرکوب و نفی شود و مشخص نشود، زمینه برای همان رابطه مرید و مرادی آماده است.

اگر در تربیت خودمان دقت کنیم، می‌بینیم که جایگاه ابعاد فردی چندان روشن نیست. چند مثال را به‌صورت موردی در نظر می‌گیریم: فرض کنید ممکن است با یک کودک کم‌سن در خانه مواجه باشید. آیا برای او بشقاب جدا برای غذایش در نظر می‌گیرید یا نه؟ این یکی از علائم فردیت است. یعنی اگر او احساس کند که مثلاً اینجا صندلی من است — چون بعضی جاها می‌بینیم که والدین کودک را در کنار خود می‌نشانند و بعد می‌گوییم ما با هم غذا می‌خوریم — شاید این‌ها به نظر جزئی باشد، اما همین جزئی‌ها حاوی نکات مهمی است. وقتی که شما برای این کودک، صندلی مستقل، ظرف مستقل و جای مستقل در نظر نگیرید، معنایش این است که تو چیزی نیستی. وقتی که می‌توانی کنار من روی این صندلی بنشینی یا می‌توانی کنار ظرف غذای من غذا بخوری یا این که در این خانه برای تو جای ویژه‌ای تعریف نشده است، کودک احساس می‌کند که در این خانه جای ویژه‌ای برای او وجود ندارد و در ضمن دیگران قرار دارد. همه این‌ها به نحوی می‌تواند فردیت فرد را نادیده بگیرد.

البته نمی‌خواهم بگویم که لزوماً در شرایط بسیار غنی می‌توانیم این فردیت را ایجاد کنیم — مثلاً خانه‌ای داشته باشیم با چند اتاق که یکی از آن‌ها را به کودک اختصاص دهیم — ضرورتاً این‌طور نیست. مهم این است که فرد احساس کند جایگاه مشخصی دارد. ممکن است یک صندلی در گوشه اتاق وجود داشته باشد که آن صندلی مال شماست. این‌گونه حتی با امکانات کم نیز می‌توان فردیت افراد را محترم شمرد.

همین‌طور مسئله نظر افراد نیز حائز اهمیت است. می‌بینیم که در تربیت ما، نظر افراد — چه در خانه، مدرسه یا دانشگاه — بسیار کم‌بهاست. مثلاً باید دید که آیا پدر یا مادری در مسائل خانه، اصولاً جایی برای نظرخواهی از فرزندان خود قائل هستند یا خیر؟ بسیاری از والدین در برابر این موضوع مقاومت می‌کنند و می‌گویند: «بچه که نباید نظر بدهد»؛ پدر و مادر تصمیم‌گیر زندگی هستند و فرزندان نیز باید پیرو آنان باشند. این همان رابطه مرید و مرادی است؛ به گونه‌ای عمل می‌کنیم که گویا مسئولیت تنها با ماست و دیگران باید به دنبال ما حرکت کنند. در حالی که نظرخواهی از افراد، خود نشان‌دهنده احترام به فردیت است و این کودک یا نوجوان احساس می‌کند که «من نیز نظر دارم».

نظام مطلوب آموزش و پرورش، در عین داشتن ساختار پیشرو و پسرو، انعطاف‌پذیری لازم را نیز داراست. به عبارت دیگر، نظام‌های نیمه‌متمرکز مناسب‌تر خواهند بود؛

حال، نظر داشتن فرد لزوماً به معنای درستی آن نیست. نمی‌گوییم که اگر نظر فردی را می‌پرسید، حتماً باید آن را اجرا کنید؛ چراکه ممکن است نظرات مختلفی وجود داشته باشد که باید بررسی و سنجیده شوند. شاید به این نتیجه برسیم که این نظر چندان پخته نیست، آن نظر بهتر است، یا ترکیبی از آن‌ها مناسب‌تر باشد. اما این که اصولاً فرزند احساس کند در موردی از او نظرخواهی می‌شود و می‌تواند اظهارنظر کند، بسیار مهم است و بخشی از هویت فردی او را شکل می‌دهد.

در مدرسه نیز می‌بینیم که نظام‌های آموزش و پرورش ما بسیار تمرکزگرا هستند. یعنی یک فرمانده همه مسائل را مشخص می‌کند و در چنین شرایطی، نظرات به تدریج تضعیف می‌شوند. سیستم‌های متمرکز به گونه‌ای عمل می‌کنند که فقط در مرکز، تشخیص و تصمیم‌گیری صورت می‌گیرد. مثلاً در سطح کل کشور نیز سیستم متمرکز حاکم است؛ کتاب‌ها برای همه مناطق به طور یکسان نوشته می‌شود یا آیین‌نامه‌ها به صورت یکسان برای همه تدوین می‌شود. گویی مدیران، معلمان و مسئولان تعلیم و تربیت در نقاط مختلف کشور، تنها دریافت‌کننده تشخیص‌هایی هستند که از مرکز صادر شده است. این نیز به معنای نادیده گرفتن نظرات است و وقتی نظری وجود نداشته باشد، بار دیگر آن فردیت‌ها نادیده گرفته می‌شود.

در صورتی که یک نظام مطلوب آموزش و پرورش، در عین داشتن ساختار پیشرو و پسرو، انعطاف‌پذیری لازم را نیز داراست. به عبارت دیگر، نظام‌های نیمه‌متمرکز مناسب‌تر خواهند بود؛ بدین معنا که در عین تعریف سیاست واحد برای حفظ وحدت رویه و هماهنگی ـ که لازمه هر جامعه‌ای است ـ تمرکز کامل وجود نداشته باشد و نظرات افراد در سطوح مختلف نیز مورد توجه قرار گیرد.

اکنون اگر نظام‌های نیمه‌متمرکز در برخی کشورهای دیگر را با نظام متمرکز مقایسه کنیم، شاهد شرایط مطلوب‌تری خواهیم بود. به گونه‌ای که مثلاً یک مدیر می‌تواند در منطقه یا مدرسه تحت مدیریت خود تصمیم بگیرد که از چه کتابی برای تدریس استفاده کند. در چنین شرایطی، افراد احساس می‌کنند دارای نظر هستند، می‌توانند تشخیص دهند و براساس آن عمل کنند.

قسمت هشتم

بر همین قیاس، به کلاس‌های درس وارد شویم. در کلاس‌های ما، وقتی معلم هستیم، چقدر نظر دانش‌آموزان می‌تواند اهمیت داشته باشد؟ حتی در مواردی، مشخص نیست که فرد حق پرسش از معلم و دریافت پاسخ را دارد، چه رسد به اینکه بتواند درباره چگونگی پیشبرد درس اظهارنظر کند. به این ترتیب، وقتی نظر فرد مطرح نباشد، منجر به عدم پرورش توانایی نظرورزی می‌شود و او همواره پیرویی چشم و گوش بسته خواهد بود. این مسئله به تدریج گسترش می‌یابد و در سطوح کلان نیز ظهور می‌کند؛ تا جایی که ممکن است شاهد باشیم افراد حتی در تعیین سرنوشت اجتماعی خود نیز ناتوان باشند، چراکه اساساً نظری ندارند و آمادگی برای نظرورزی در آنان پرورش نیافته است. این مشکلات می‌تواند در سطوح مختلف، مسائل گوناگونی ایجاد کند.

حال بد نیست به دموکراسی نیز اشاره‌ای داشته باشیم. در این نظام، رأی دادن امری مطلوب شمرده می‌شود — از جمله در جامعه خود ما نیز به رأی دادن اهمیت بسیاری داده می‌شود — اما نکته اینجاست که رأی دادن به چه معناست؟ آیا رأی دادن، تنها انداختن برگه‌ای در صندوق در روزی مشخص است؟ آیا رأی‌دهنده اصلاً دارای نظر است؟ آیا می‌تواند نظر مستقلی داشته باشد؟ زیرا شکل ظاهری دموکراسی به هیچ‌وجه کافی نیست. از این رو دیده‌اید که در بسیاری موارد، در هنگام انتخابات، افراد اصلاً رأی خاصی ندارند و برگه رأی خود را به اعتبار سخن فرد دیگری پر می‌کنند؛ چراکه این افراد نظر شخصی ندارند و از ابتدا اهل نظرورزی نبوده‌اند.

به این ترتیب، ممکن است این مسئله تربیتی در سطح اجتماعی به‌طور واقعی مشکل‌ساز باشد. یعنی ممکن است ظاهری از رأی‌گیری وجود داشته باشد، اما در عمل، رأی و نظر و تشخیص این افراد نباشد. این نشان می‌دهد که در جریان تربیت از ابتدا، چقدر مهم است که به مسئلهٔ فردیت بها دهیم و اجازه دهیم افراد صاحب نظر باشند. در آن صورت، افراد به دنبال مطالعه و بررسی می‌روند؛ یعنی کسی که بداند نظرش مهم است، موضوع را واکاوی می‌کند.

همین الان اگر بگوییم برای جلسه آینده می‌خواهیم تصمیم‌گیری کنیم و هرکس هر نظری دارد بیان کند تا بر آن اساس جمع‌بندی کنیم، در این حالت افراد مطالعه خواهند کرد و منابع را بررسی می‌کنند. اما اگر ببینند که نظری در کار نیست، طبیعتاً زحمتی هم نمی‌کشند و به این صورت، کم‌کم افراد با عادت به نظرنداشتن، اساساً فاقد قابلیت نظردهی می‌شوند. توانایی نقد و تحلیل نیز به تدریج از آنان گرفته می‌شود. بنابراین، استحکام یک نظام اجتماعی در سطح کلان، استحکام یک مدرسه، یک کلاس و... به این بستگی دارد که بتوانیم آن رابطه فردی را در نظر بگیریم و پرورش دهیم.

برای فردیت باید جایی باز کنیم، به‌گونه‌ای که تربیت اجتماعی افراد به معنای همرنگ و هم‌آوایی توده‌وار نباشد، بلکه به صورت افرادی مستقل که با یکدیگر ارتباط دارند، تحقق یابد

تا اینجا به رابطه مرید و مرادی بین معلم و شاگرد اشاره کردیم که می‌تواند فردیت را از بین ببرد. اگر ما فردیت را به این صورت مهم تشخیص دهیم، باید زمینه‌های آن را از ابتدا فراهم آوریم و پدران، مادران به عنوان مربی، یا معلمان به عنوان مربی، از همان آغاز باید جایگاه فیزیکی و هم جایگاه نظری و دیدگاه‌هایشان را مشخص کنند تا این فردیت بتواند رشد کند.

بُعد دیگری نیز در فردیت مهم است و آن رابطه بین افراد همگن است. رابطه‌ای که تاکنون درباره‌اش صحبت کردیم، رابطه‌ای عمودی — به اصطلاح بین شاگرد و معلم — بود. یک رابطهٔ افقی نیز بین شاگردان با یکدیگر یا افراد همگن وجود دارد که هم‌رتبه هستند. اینجا نیز باز فردیت بسیار مهم است و تربیت اجتماعی را در دیدگاه ما قرار می‌دهد؛ باید توجه داشته باشیم که تربیت اجتماعی به چه معناست. آیا تربیت اجتماعی افراد به این معناست که در جمع باشند، با جمع باشند و همرنگ شوند؟ یا این که باز هم فردیت مهم است؟ دقیقاً باز هم باید برای فردیت در این رابطه افقی، جایی باز کنیم و طوری نباشد که تربیت اجتماعی افراد به معنای همرنگ و هم‌آوا شدن به صورت توده‌وار ـ و نه به صورت افرادی که با یکدیگر ارتباط دارند ـ باشد.

گاهی افراد به صورت توده‌ای ظاهر می‌شوند، به گونه‌ای که قابل تفکیک از یکدیگر نیستند. در مقابل، وضعیتی نیز وجود دارد که آنان افرادی مستقل با ارتباطات متقابل هستند. جامعه مطلوب یا تربیت اجتماعی مطلوب، آن است که افراد با یکدیگر ارتباط متقابل داشته باشند، نه اینکه همچون گله گرد هم آیند. این جنبه نیز در زمینه‌های تربیتی حائز اهمیت است که باید به این بعد از تفرد توجه کنیم و اجازه ندهیم افراد صرفاً به حرکات و عادات جمعی خو بگیرند. در عین حال که نباید از جامعه فاصله گرفت و باید با دیگران ارتباط داشت، این ارتباط باید به شکل متقابل باشد و افراد بتوانند در تعامل با هم، تأثیرگذار و تأثیرپذیر باشند.

این نکته در تربیت دینی و از جمله در تربیت اسلامی نیز بسیار مورد توجه قرار گرفته است. برای مثال، به این سخن از حضرت امیر(ع) درباره افراد تربیت‌یافته، رشید و بالغ توجه کنید: «إِنْ کَانَ فِی الْغَافِلِینَ کُتِبَ فِی الذَّاکِرِینَ وَ إِنْ کَانَ فِی الذَّاکِرِینَ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغَافِلِینَ»؛ یعنی اینگونه افراد چنان هستند که اگر در میان انسان‌های غافل قرار گیرند، در زمره هوشیاران ثبت می‌شوند، و اگر در جمع هوشیاران باشند، از غافلان به شمار نمی‌آیند. زیرا دنباله‌رو و همرنگ نیستند؛ چنین نیست که اگر در جمعی قرار گرفتند، شکل آنان را به خود بگیرند. این سخن نشان می‌دهد که فردی که در میان بی‌خبران و غافلان است، اما در شمار هوشیاران محسوب می‌شود، دارای حرکت خودجوش فردی است و چنین نیست که در هر جمعی که قرار می‌گیرد، ناچار باشد همانند آنان شود.

اما فراز دوم این سخن عجیب‌تر است: «اگر این انسان در میان انسان‌های باخبر و هوشیار باشد، جزء بی‌خبران نوشته نخواهد شد و در شمار بی‌خبران نخواهد بود». معنای ضمنی آن این است که ممکن است فردی در جمع هوشیاران باشد، اما خود از غافلان محسوب شود. هنگامی که انسان صرفاً با آهنگ جمع حرکت کند و با آن هماهنگ شود ـ حتی اگر این آهنگ، آهنگ خوبی باشد ـ اما اگر خودش حرکت نکند و مانند برگی بر سطح آب باشد، نه چون ماهی در آب، در این صورت تفاوت حرکت برگ با ماهی چیست؟ برگ تابع امواج است، اما ماهی حتی اگر در مسیر آب شنا کند، خودش شناور است. هرچند می‌تواند خلاف جهت آب نیز حرکت کند، اما حتی وقتی در مسیر آب است، باز هم خودش فعالانه حرکت می‌کند و در این حالت، سرعتش دوچندان می‌شود. گاهی افراد در حرکتی مثبت، همچون برگ جریان می‌یابند. تنها فردی ظاهربین ممکن است بپندارد که این حرکت، حرکتی خودجوش است، در حالی که او حرکت نمی‌کند، بلکه حرکت داده می‌شود. «حرکت داده شدن» با «حرکت کردن» دو مفهوم کاملاً متمایز هستند.

این موارد همگی نشان می‌دهد که در تربیت اجتماعی نیز نباید فردیت‌ها را نادیده گرفت یا محو کرد. باید اجازه داد افراد در ارتباط افقی نیز خودِ خویش باشند، فرد باقی بمانند، اما در عین حال در تعامل و تقابل با دیگران قرار گیرند تا هماهنگی اجتماعی شکل گیرد. بنابراین، اگر بخواهیم یکی از جنبه‌های این بحث را جمع‌بندی کنیم، می‌توان گفت که یکی از مشکلات ما در تربیت دینی این است که فردیت را به رسمیت نمی‌شناسیم، بلکه حتی آن را تحلیل می‌بریم؛ چه از طریق رابطه عمودی بین مربی و متربی، و چه از طریق ارتباط افقیِ فاقد مرزی که در آن فردیت‌ها نادیده گرفته می‌شوند و انسان‌ها به‌صورت توده‌وار رشد می‌یابند. این رویکرد، شایسته مقام انسان نیست.

امامت در اندیشه اسلامی مفهومی نیست که بتوان آن را به رابطه‌ای صرفاً مرید و مرادی و فاقد اختیار تقلیل داد

همان حرکت گله‌وار، مثال تمثیلی جالب دیگری دارد. وقتی گله‌ای را در نظر می‌گیرید، می‌توانید با حرکت دادن یک گوسفند، تمام گله را جابجا کنید. کافی است یکی از آن‌ها را به جلو برانید، همه گله به آن سمت حرکت خواهند کرد. این نشان‌دهندهٔ حرکتی است که در آن تک‌تک اعضا نقش فعال ندارند، بلکه تنها فرد پیشرو است که باعث حرکت بقیه می‌شود و این، نمونه‌ای از حرکت جمعی فاقد فردیت است.

در اسلام، مفهومی به نام «امامت» وجود دارد که به معنای پیشوایی فردی است و دیگران از او پیروی می‌کنند. با این حال، امامت در اندیشه اسلامی مفهومی نیست که بتوان آن را به رابطه‌ای صرفاً مرید و مرادی و فاقد اختیار تقلیل داد. بلکه دقیقاً کسی که به عنوان پیرو امام تعریف می‌شود، باید این پیروی را با حفظ مسئولیت فردی و تشخیص شخصی خود انجام دهد. نباید وضعیتی پیش آید که اگر از او پرسیده شود «چرا این کار را می‌کنی؟» پاسخ دهد: «برو از آن کسی که جلوتر حرکت می‌کند بپرس که چرا به این سمت می‌رود.»

خلاصه آنکه، باید افراد را چنان تربیت کنیم که وقتی در پیشگاه خداوند قرار می‌گیرند و آن گفت‌وگوی فردی بین خدا و انسان برقرار می‌شود، واقعاً بتوانند از اعمال خود دفاع کنند و مسئولیت فردی را در درون خود نهادینه کرده باشند.