حجت‌الاسلام علی پورمحمدی در گفت‌وگو با ایکنا تبیین کرد
فلسفه اسلامی و مسائل جدید بشر؛ کندیِ حرکت یا کاستیِ ساختار؟

30 آبان/ پورمحمدی/حکمت اسلامی، نیازمند پویایی برای پاسخگویی به مسائل معاصر

شناخت و آگاهی از آغاز، دغدغه‌ای اساسی در وجود انسان بوده است. او از ابتدا دریافت برای بقا و همچنین رسیدن به کمال نیازمند آن است که نخست، جهان پیرامون خود را به خوبی بشناسد و در مرحله دوم به این آگاهی برسد که در این جهانی که شناخته است، چگونه رفتار کند تا علاوه بر سازگاری با آن و بهره‌وری درست از آن، زیستی رو به کمال داشته باشد. مبحثی که در ادامه مطرح می‌شود، مسئله ابزار شناخت است. در طول تاریخ چهار ابزار حس، عقل، شهود و وحی، به عنوان چهار ابزار اصلی شناخت در نظر گرفته می‌شده‌اند که هماره گستره قلمرو هر کدام(مخصوصا قلمرو عقل و حس) دچار تغییراتی شده‌ و برخی علوم همچون طبیعیات از حوزه عقل محض خارج و به قلمرو حس و تجربه وارد شده‌اند. در جهان معاصر نیز مسئله ابزارهای شناخت، به علت خطاهایی که در سنت ارسطویی از عقل محض (مخصوصا در طبیعیات) مشاهده شد از نقاط محل نزاع در میان اندیشمندان غربی بوده است و این نزاع حتی به نظریه‌ای ختم شد که داعیه آن امتناع شناخت و قابل اعتماد نبودن هیچ یک از چهار ابزار سنتی آن است. در این میان، اندیشمندان مسلمان همچنان کلیت هر چهار ابزار را معتبر و کارآمد دانسته و معتقدند هر یک از این ابزار ممکن است دچار خطا یا اشتباه شوند اما این اشتباهات و خطاها آنها را به طور کامل از اعتبار ساقط نمی‌کند.

بحث شناخت و ابزار آن بحثی مفصل و فراتر از این مختصر نوشتار است که از آن عبور می‌کنیم. موضوع این نوشتار پرداختن به امر شناخت با استفاده ابزار عقل است، انسان زمانی که با این ابزار به سوی امر شناخت رفته و از براهین، استدلال‌ها و امکانات آن بهره ببرد علمی را تولید می‌کند که آن را فلسفه یا حکمت می‌نامند. زمانی که فرد اندیشه‌ورز در قالب عقل محض به جهان پیرامون و خارج از اراده خود بپردازد، علم حاصل را حکمت نظری و زمانی که به اعمال و رفتارهای خود، باید و نبایدهای آن بپردازد آن را حکمت عملی نامیده‌اند.

در این راستا گروه اندیشه ایکنا، با یکی از اساتید این عرصه به گفت‌وگو نشسته است. در این گفت‌وگو حجةالاسلام و المسلمین علی پورمحمدی، استاد دانشگاه تهران، به حکمت عملی، مسائل ذاتی، عوارض آن، کمتر پرداختن به آن در جهان اسلام و رابطه حکمت و فقه پرداخته است که در ادامه آن را می‌خوانیم و می‌بینیم: 

ایکنا – چنانچه می‌دانیم حکمت به دو شاخه نظری و عملی تقسیم می‌شود. لطفا توضیحی درباره این دو شاخه و وبه طور ویژه حکمت عملی، ضرورت و علل و نتایج غفلت از آن توضیح دهید.

حکمت عملی و حکمت نظری در تعریفی که فارابی ارائه می‌کند چنین آمده، حکمت نظری، معلومات ما نسبت به وجودات غیر مقدور(خارج از اختیار و تسلط انسان)  و حکمت عملی، معلومات ما نسبت به امور مقدور(در حوزه اختیارات انسان) می‌باشد. ما عقل را نیز به دو شاخه عملی و نظری تقسیم می‌کنیم، عقل نظری، درباره موجودات از آن جهت که آفریده شده‌اند بحث می‌کند و عقل عملی به رفتار ما و اموری که تابع اراده و اختیار ما هستند می‌پردازد.

از دلایل آنکه باعث می‌شود امروزه حس عدم توجه کافی به حکمت عملی ایجاد شود، آشفتگی زندگی ایرانی در میان سنت، اندشه‌های دینی، تجدد و مدرنیته است، این‌ها عناصری هستند که ملغمه‌ای از آنها زندگی امروز ما را تشکیل داده است. این نکته علی‌الخصوص شامل نسل جدید می‌شود که در یک گسستگی فرهنگی و فکری به سر می‌برد، دانشجویان که باید نماینده فرهنگی ما باشند، اکنون خود از جهت فرهنگی و فکری در بحران به سر می‌برند. جایگاه ریشه‌یابی این مشکلات در حکمت عملی است، این شاخه از حکمت است که درباره رفتار انسان و چگونگی آن سخن می‌گوید، در این شاخه است که بررسی می‌شود یک عمل چگونه باید باشد تا بتوان آن را عقلانی دانست. این شاخه از حکمت، خود به شاخه‌های تدبیر جامعه، تدبیر منزل و تدبیر نفس منقسم می‌شود و در هر کدام از این زیرشاخه‌ها به چگونگی رفتار عاقلانه افراد نسبت به جامعه، خانواده و خود می‌پردازد که این تدبیرها در اختیار و اراده انسان ریشه دارند.

{$sepehr_media_4092738_400_300}

میان حکمت نظری و حکمت عملی ارتباطی عمیق وجود دارد، اندیشه ما در حکمت نظری اعتقادات ما را سامان می‌بخشد تا این اعتقادات در مرتبه عمل و در زندگی ما آشکار شود؛ بنابراین حکمت نظری شکل دهنده اصلی سامان بخش اعمال و رفتار ماست، اما گاهی ممکن است فرد از حیث نظری وضعیت مناسبی داشته باشد و به اعتقادات درستی رسیده باشد اما در عمل نتواند آنچه را که باور دارد انجام دهد؛ مانند همان بیتی که به نوعی ضرب‌المثل نیز شده است: اسلام به ذات خود ندارد عیبی/ هر عیب که هست از مسلمانی ماست یعنی افکار فرد، افکار درستی است اما آن را عملی نمی‌کند. در این شرایط این سؤال مطرح می‌شود علت وقوع چنین حالاتی چیست؟ علت این حالت به وجود آمدن گسست و فاصله‌ای میان حکمت نظری و حکمت عملی است.

این مسئله، خود، معلول علل مختلفی‌ است که از آن میان می‌توان به ورود علوم تجربی و تصاحب قلمرو حکمت توسط آن را نام برد. ارسطو، عقل را به دو شاخه نظری(شامل الهیات بمعنی الاخص، طبیعیات و ریاضیات) و عقل عملی(سه تدبیری که پیشتر بیان شدند) تقسیم کرد، اما امروزه گستره‌ای از قلمرو عقل محض و حکمت در دامنه علوم تجربی(since) قرار گرفته‌اند، به عنوان مثال؛ در بحث حکمت نظری، امروزه طبیعیات از دایره عقل محض خارج شده و خود علومی مستقل و موثق برپایه داده و تجربه شده‌اند، نظیر فیزیک، شیمی، زیست و غیره. در بحث حکمت عملی نیز علم سیاست در جهان امروز علمی مستقل داده محور(در فلسفه و حکت، داده تأثیرگذار نیست) با بهره‌گیری از یافته‌های علومی چون روانشناسی و جامعه‌شناسی سیاسی تبدیل شده است یا تدبیر منزل که علم رفتار با خانواده به روانشناسی، روانشناسی خانواده و علوم تربیتی تبدیل شده و از دایره عقل محض خارج شده و دیگر کسی از یک فلسفه‌خوانده توقع ورود به چنین مسائلی را ندارد.

این توصیفات بیانگر آن است که امروزه فلسفه یا به عبارتی حکمت دیگر فربهی سابق را نداشته و تنها به بخش‌هایی محدود از متافیزیک و این‌گونه مسائل توجه دارد، اما باید توجه داشت گرچه این مسائل از دایره تخصص عقل محض خارج شده‌اند اما این به معنای سکوت فلاسفه درباره آنها نیست، این علوم همچنان از حیث مبانی، ریشه در حکمت و فلسفه دارند. به عنوان مثال؛ در علم اخلاق از آن رو که پایه اخلاق بر اساس حسن و قبح شکل گرفته و این مسئله، موضوعی کلی است در اینجا دگربار پای فلسفه به بحث کشانیده شده و فیلسوف وظیفه تبیین مبانی آن را دارد و دیگر علوم نیز از این قاعده مستثنی نیستند.

در واقع باید گفت ارتباط طبیعی، ارگانیک و اندام‌وار علوم با حکمت، مخصوصا حکمت عملی باید برقرار باشد و چنانچه این رابطه دچار گسست و به‌ هم ریختگی شود، وضعی چون وضعیت امروز جامعه بشری را به همراه خواهد داشت؛ به عنوان مثال؛ در رابطه با رفتار با طبیعت، امروز این مسئله از مهم‌ترین مباحث اخلاقی در هر مکتب اخلاقی اعم از دینی یا سکولار می‌باشد. حاصل رفتارهای انسان با طبیعت که در قرون اخیر از حکمت و مبانی حکمی اخلاق فاصله گرفته، آلودگی‌، خشکسالی، فرسودگی جنگل‌ها و تبدیل آنها به شهر بوده است پس در این موقعیت نیاز به مبانی حکمی در اخلاق برای نظردهی است.

{$sepehr_media_4092739_400_300}

ایکنا – با این وجود می‌توان گفت که حکمای مسلمان و به طبع، حکمت اسلامی، سال‌هاست از ورود به این مسائل، فاصله گرفته‌اند.

نکته‌ای که می‌توان بیان کرد این است که، مسائل جدید پیش‌آمده در زندگی انسان، احتیاج به بررسی از جهت مبانی در حکمت عملی دارند و متأسفانه فلسفه سنتی ما کمی در این مسئله، دچار کندی و رخوت بوده و نتوانسته است خود را پا به پای این مسائل برساند. امروز به عنوان مثال یک جوان ایرانی(که من در دانشگاه با ایشان بسیار برخورد دارم و معتقد هستم که نکات فوق‌العاده ممتازی در این نسل وجود دارد و نسل ما باید هر طور که می‌تواند با آنها ارتباط برقرار کند) پرسش‌ها و مسائلی دارد،‌ مسئله‌اش این است که در عین حال که می‌خواهد انسان امروزین جامعه جهانی باشد و از تکنولوژی و پدیده‌های فرهنگی مدرن بهره ببرد، می‌خواهد از فرهنگ غنی ایرانی نیز برخوردار باشد و اگر در دین نیز امر معقولی وجود دارد که برایش مفید است، از آن نیز بهره‌مند شود و به عبارتی دیگر به دین‌گرایی نیز توجه دارد، اما این دین‌گرایی، عاقلانه و غیرتقلیدی بوده که حتی ممکن است نام آن را دین‌گرایی نگذارند، بلکه آن را اخلاق‌گرایی بنامند.

حال در این شرایط و با این درخواست‌ها و مطالباتی که این نسل دارد، حکمت اسلامی چه کاری انجام داده است؟ آیا حکمت اسلامی برای او پاسخ‌های درخور، معقول و سنجیده‌ای ارائه کرده است؟ نه تنها حکمت اسلامی بلکه فلسفه در جهان امروز آیا توانسته این کار را انجام دهد؟ ما فلسفه‌های رقیب را که می‌نگریم، می‌بینیم که در این جهت فعالیت خیلی خوب و نتیجه قابل قبولی دارند اما بحران در جامعه جهانی نسبت به این مسائل کماکان موجود است، البته دلیل موجهی نیست که اگر دیگران بد یا خوب کار کرده‌ باشند، ما کار نکنیم یا درست کار نکنیم.

پس یک نکته این است که برای مسائل جدیدی که برای زندگی انسان امروز پیش آمده، باید پاسخ‌های معقول و حکیمانه پیدا کرد چنانچه قرآن کریم در آیه 125 سوره نحل می‌فرماید«ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»؛ می‌فرماید، به راه خدا دعوت کن با حکمت و حکیمانه یعنی، پاسخی که می‌دهی یا کلامی که می‌گویی حکیمانه باشد و نکته دیگر آنکه در این راه از موعظه حسنه یعنی زبان خوش استفاده کن، یعنی کلام حکیمانه‌ای که می‌گویی با زبان نرم و ملایم بیان شود. حال به جامعه دینی خود بنگریم؛ چه مقدار حکیمانه سخن می‌گوید و پاسخ می‌دهد؟ بر فرض اگر حکیمانه سخن بگوید، تا چه اندازه از موعظه حسنه و زبان نرم و ملایم به جای زبان تلخ استفاده می‌کند؟ این‌ها نکاتی هستند که باید به آن توجه داشت.

{$sepehr_media_4092740_400_300}

ایکنا - تا به اینجا فرمودید حکمت اسلامی درباره مسائل روز، کند حرکت کرده است. آیا این کندی ذاتی حکمت اسلامی است، یعنی نمی‌تواند خودش را زود به زود و به سرعت مطابقت دهد یا بنابر دلایلی همچون عدم اقبال حکما این اتفاق بر آن عارض شده است؟ به عبارت دیگر آیا اصولش اجازه این انطباق را نمی‌دهد یا کسی به دلایلی مانند اینکه پرداختن به این امور در نظرشان غیر فلسفی می‌آید مایل به پرداختن به آنها نیست؟

باید در مورد این مسئله بیشتر فکر کرد اما با علم باید علمی برخورد کرد، برای شکل‌گیری یک علم باید شرایطش فراهم شود تا مجموعه این معلومات شکل بگیرند. زمانی که علم مدرن(since) وارد شد، مدتی گذشت تا ما بتوانیم با آن ارتباط برقرار کرده، آن را بفهمیم و خود را با این زندگی و مسئله جدید تطبیق دهیم، پس تحقق این امر نیز زمان می‌برد، با دستور و بخشنامه نمی‌توان دانشی را پیش برد به عنوان مثال؛ اگر در در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران هدف‌گذاری شود که در 5 سال آینده 20 شاعر یا ادیب بزرگ، پرورش داده شود یا در گروه فلسفه این دانشکده، بگویند باید در 10 سال آتی، 20 فیلسوف تراز اول داشته باشیم آیا با دستور همچین اتفاقی ممکن است؟ یقینا این اتفاق نخواهد افتاد.

ما در سده گذشته تنها یک فیلسوف نوآور داشته‌ایم به نام علامه طباطبایی که زمینه‌های فوق‌العاده‌ای در تطبیق مسائل و پاسخگویی به مسائل معاصر مطرح کرده است. کار بر روی این مسائل وظیفه جامعه علمی ماست و اگر به فرض کندی وجود داشته باشد باید از طریق پاسخگویی خود را برساند. آیا فیلسوفان ما تلاش نکردند؟ نمی‌توان چنین گفت، کسانی چون علامه طباطبایی، شهید مطهری یا روشنفکران ما (روشنفکران جامعه دانشگاهی، روشنفکران فرهنگی ما) همه تلاش‌هایی داشته‌اند، اما زمینه‌های تحقق این امر، کاملا فراهم نشد، در این میان باید تأکید کنم در فلسفه اسلامی، زمینه‌های بسیار خوب و ممتازی برای پاسخگویی وجود دارد.

 ایکنا – بیش از حدود یک قرن از مواجهه مستقیم مسلمین، مخصوصا حکمت اسلامی و حکمای مسلمان با مدرنیته می‌گذرد اما همچنان انگشت‌ شمار هستند حکمای مسلمانی که بتوان از ایشان به عنوان کسانی که به مسائل روز پرداخته‌اند نام برد مانند؛ علامه و شهید مطهری. چرا این مسئله تبدیل به یک جریان و حرکتی نشد که به مسائل مدرنیته و مقتضیات آن پاسخی بر اساس سنت اسلامی بدهد؟

پاسخ این سؤال ممکن است برای شما و برخی مخاطبین تعجب برانگیز باشد و این سؤال پیش آید، نتیجه آن چه شد؟ اما انقلاب اسلامی بنا بود که این چنین باشد، ایده اصلی این جنبش نشان می‌دهد فلسفه و اندیشه اسلامی و دینی توانایی حل این مسئله را دارد. این حرکت در مواردی به ثمر رسید و در مواردی با شکست مواجه شد و اگر وجه شکست‌ها غلبه نداشت، ما امروز می‌توانستیم از آن به عنوان نمونه‌ای موفق با افتخار یاد کنیم، حرکتی که در آن حکیمی مانند امام خمینی(ره) یک مدل برای پاسخگویی به مسائل ارائه داد که ممکن است بتوان از آن به لحاظ فلسفی ایراداتی گرفت(که آنها نیز امکان رفع دارند) اما به هر روی مدلی برای اندیشه بود.

در این مدل ایشان سعی بر آن داشتند بر اساس مبانی فلسفه صدرا جامعه‌ای ایجاد کنند که این جامعه کاملا با زندگی انسان امروزی در تطابق باشد، مسائل او را مرتفع کرده و نیازهای او را پاسخگو دهد، در عین حال، وجه متعالی، اخلاقی و دینی را نیز برایش فراهم آورد. اکنون شاید این گزاره با توجه به روندهای اجرایی چهل ساله با تردید مواجه شود، اما اگر این پرده تردید را کنار زده و غبارهای سیاسی را بنشانیم و با دیدی تاریخی به سال 57 بازگردیم، خواهیم دید که ایده انقلاب، در مرحله ایده موفق بود، اما در اجرا دچار کاستی‌هایی شد که اگر در اجرا نیز توقع‌ها را برآورده کرده و موفق ظاهر می‌شد، امروز شما پاسخ بسیاری از این پرسش‌ها را گرفته بودید.

{$sepehr_media_4092741_400_300}

ایکنا - در طول تاریخ حکمت اسلامی نیز جدا از بحث مواجهه با مدرنیته همواره حکمت عملی در حاشیه قرار داشته و پس از فارابی، هرگز آنگونه که به حکمت نظری پرداخته شده(مانند آنچه در غرب رخ داد)، بدان پرداخته نشده است و حتی در آثار بزرگانی چون شیخ اشراق و صدرا نیز به طور گسترده به چشم نمی‌خورد. آیا علت این عدم توجه کافی وجود رقبایی چون فقه، حدیث و عرفان(عملی یا نظری) بوده است؟

فقه از نظر تئوریک هیچ گاه رقیب حکمت عملی نبوده، همچنان که حدیث و عرفان نیز نبودند، لکن ممکن است در عمل چنین چیز رخ داده باشد. اما به خاطر داشته باشید، ما در فلسفه به احکام یقینی و کلی‌ می‌پردازیم، فیلسوف اگر بخواهد به جزئیات بپردازد از دایره بحث فلسفی خارج شده است. پرداختن فلاسفه غرب به جزئیات در قالب حکمت و فلسفه نیز در مرتبه تطبیق صورت گرفته است، توجه ‌کنید، فیلسوف به مسائل به صورت کلی می‌پردازد، از آن رو که خاصیت عقل چنین است و تطبیق جزئیات بر آن اصول کلی را هر کسی، خواه فیلسوف باشد یا نباشد، انجام می‌دهد. 

در مورد رابطه فقه و حکمت، باید گفت، مباحثی که حکمت و عقل عملی (در مقام یکی از منابع چهارگانه فقه) درباره حسن و قبح و امور دیگر مطرح می‌کند، به عنوان مبانی احکام و قواعد فقهی تعریف می‌شوند. به عنوان مثال در فقه، ما در مورد ثواب و عقاب صحبت نمی‌کنیم؛ بحث ما در فقه آن است که آیا این حکم(اعم از اوامر و نواهی)، حکم شارع(باری‌ تعالی) است یا خیر، اگر هست عمل به آن واجب(یا مستحب) است.

قلمرو فقه در اینجا به پایان می‌رسد، اما مسائل و عوارض احکام و اعمال مانند ثواب و عقاب از دایره فقه خارج است و موضوع آن نیست، اینگونه مباحث وارد علم کلام و مباحث حکمی و عقلی می‌شوند. بنابراین میان فقه و حکمت عملی رابطه‌ای وجود دارد و باعث نمی‌شود، حکمت عملی جایگاه خود را به نفع فقه از دست بدهد و باید موازنه‌ای میان آنها برقرار باشد. با این حال در تاریخ ما اینگونه بوده است که حکیمان در حاشیه قرار داشته‌اند و زمام امور معمولا در دستان فقها بوده و نقش پررنگ‌تری داشته‌اند، ایشان در گذشته و در حکومت‌های سلطنتی صاحب مناصب گوناگونی در دربار بودند و امروز نیز می‌توان گفت، به طور کامل در دست ایشان است. 

اما مدلی که امام(ره) در نظر داشت، طراحی یک سیاست حکیمانه و مبتنی بر حکمت بوده است، با این حال شاید رقابتی میان فقه و فلسفه ایجاد شده و فقه در آن پیروز می‌شود و این فکر به ذهن شما خطور می‌کند که دیگر حکمت عملی نظری ندارد و جایگاه خود را به فقه داده است؛ اما اینگونه نیست، حکمت عملی همچنان به کار خود مشغول است و اگر تلاش دائم آن نباشد، فقه از استمرار باز می‌ماند. این علوم همه به یکدیگر وابسته هستند، حکمت نظری در تلاش دائم است تا حکمت عملی(که وابسته به آن است) بتواند به حیات خود ادامه دهد و فقه، اخلاق و عرفان نیز همه به همین شکل به یکدیگر وابستگی دارند و هر کدام از آنها اگر با کاستی مواجه شوند، این کاستی بر دیگر علوم نیز تأثیر می‌گذارد. پس به این اعتبار، من فکر نمی‌کنم که هرگز استغنایی نسبت به حکمت عملی ایجاد شود(و علمی بتواند جایگاه آن را از آن خود کند). 

در رابطه با فعالیت بزرگانی چون شیخ‌الرئیس و ملاصدرا در زمینه حکمت عملی باید گفت؛ ایشان در مبانی کار می‌کرده‌اند، در این زمینه،  ابن سینا به عنوان مثال؛ در مورد حسن و قبح و دیگر مسائل نظراتی بیان می‌کند، فارابی نیز کتاب‌هایی چون؛ «مدینه فاضله» را مرتبط با این مسائل دارد و به همین صورت، ملاصدرا نیز مطالبی را مطرح می‌کند و کسی چون مرحوم امام(ره) تلاش می‌کند تا بر اساس مبانی صدرا، حکومت تشکیل دهد. البته این بحث که آیا نسبت میان آراء ایشان و صدرا، صحیح هست یا خیر بحثی علمی‌ است که می‌توان به آن پرداخت اما تلاش ایشان برای استنباط یک مبنای فلسفی و اسلامی از مبانی فلسفه صدرا برای تشکیل حکومت، قطعی است. 

{$sepehr_media_4092742_400_300}

ایکنا – ما در تاریخ فقه شیعه و به سبب اقتضائات آموزشی جامعه و حوزه‌های علمیه، فقهایی را داشته‌ایم که فلسفه خوانده بودند مثل مرحوم امام(ره) و فلاسفه و حکمایی را داشته‌ایم که فقه خوانده و صاحب فتوا بودند. از آن رو که فرمودید حکمت نظری پایه گذار حکمت عملی می‌شود و حکمت عملی مبانی فقه را تبیین می‌کند، ما چه تفاوتی در فتاوای فقهای فلسفه خوانده با فقهای حتی ضد فلسفه می‌توانیم شاهد باشیم؟ یعنی حکمت و توجه به فلسفه خواندن چه تاثیری بر فتاوای فقها داشته است؟

برای این سؤال، جوابی آماری و قطعی نداریم، اما اگر بخواهیم یک حدس و احتمال کلی مطرح کنیم باید بگوییم، طبعا کسی که اهل فلسفه است به مبانی عقلی در تلاش فقهی و صدور فتوا بیشتر توجه می‌کند و برای عقل تأثیر بیشتری قائل است، مانند امام(ره) که به عنوان مثال؛ در نظر گرفتن زمان و مکان را در اجتهاد و استنباط حکم فقهی دخیل می‌دانند و فقهایی نیز هستند که فلسفه نخوانده و علوم معقول نمی‌دانند و نسبت به تأثیر عقل در فقه بدگمان هستند. البته میدان دادن به عقل در اجتهاد ربط منطقی با فلسفه خواندن ندارد، اما کسی که فلسفه خوانده باشد از ابزار عقلی، آگاهانه‌تر و منطقی‌تر بهره می‌برد. ضمن اینکه امروزه اصول فقه(علمی که در آن اصول و مبانی فقهی بررسی می‌شوند) کاملاً آمیخته با فلسفه و معقول است، به این معنا که اگر کسی فلسفه بلد نباشد، کتابی چون «کفایة الاصول» آخوند خراسانی که مهم‌ترین کتاب اصولی معاصر است را متوجه نمی‌شود، لذا فقیه امروز باید از ابزار فلسفی بهره‌مند باشد.

همچنین کسی که بخواهد قرآن را تفسیر کند و به کتب تفسیری مراجعه کند، برای فهم کتابی چون «المیزان» علامه طباطبایی و دیگر تفاسیر عقلی باید فلسفه خوانده باشد. در کل، علومی که در دایره فرهنگ و اندیشه اسلامی تعریف شده‌اند به یکدیگر پیوستگی دارند و یکی از این‌ علوم، فلسفه است. اگر کسی فلسفه را مسلط نباشد، نمی‌تواند در این علوم صاحب نظر شود، هر چند فقیه، اصولی یا مفسر شود اما اهل نظر و ابتکار عمیق نخواهد بود. 

ایکنا - آیا در حوزه، امروز به این مسائل اقبالی وجود دارد؟ 

گاه، کم و گاهی زیاد می‌شود، به عنوان مثال در ۲۰ سال گذشته اقبال به امور عقلی بسیار زیاد بود، اما امروزه اندکی کمتر شده است، در گذشته اساتید بارز بیشتری بودند، امروزه کمترند، در گذشته کتاب‌های تاثیرگذار بیشتر نگاشته می‌شد، امروز مقداری کمتر است، اما باید در نظر داشت که جریان علم در نوسان است و اگر  امروز با شتاب و عمق کمتری روبرو باشد، احتمالاً در یک دوره دیگر نیز اقبال نسبت به این علوم بیشتر می‌شود و نیاز بیشتری نسبت به آن احساس می‌شود.

 ایکنا – امروزه تا چه میزان تفکرات ضد فلسفه(به گونه‌ای که در گذشته افراد فلسفه‌خوانده مانند امام خمینی(ره) را ناپاک می‌دانستند) در حوزه‌ها وجود دارد؟

این نوع تفکر، غالب نیست اما وجود دارد نه به آن غلظت گذشته، اما به هرحال جریان‌های سنتی هستند که به عنوان مثال؛ مطالعه فلسفه را مطلوب ندانسته، نکوهش کرده(نه آنکه آن را مطلقا جایز ندانند) و اگر بتوانند برای آن مانعی ایجاد می‌کنند که این جریانات در حوزه کم نیستند. البته باید گفت، وجود اندیشه‌های مختلف، لازم و گفت‌وگو میان آنها باعث پیشرفت می‌شود و در حال حاضر هیچ یک از جریانات بر کلیت حوزه غلبه ندارند و آزادی بیشتری نسبت به گذشته از این لحاظ برقرار است. 

{$sepehr_media_4092743_400_300}

ایکنا - آیا اگر بخواهیم فقیهی که فلسفه خوانده را با فقیهی که فلسفه نخوانده مقایسه کنیم، میان برداشت و قرائت دینی ایشان(نه فقط بحث فقهی) تفاوت شایانی می‌بینیم؟ 

زمانی که ما وارد فقه می‌شویم باید در چارچوب‌های آن علم، نظر و فتوا دهیم یعنی، به عنوان مثال؛ من که اهل فلسفه هستم وقتی که به سراغ فقه می‌روم، زمانی فقیهانه سخن می‌گویم که کلامم در چارچوب آن علم باشد؛لذا باید ساختارهای آن را رعایت کنم. نکته مهم این است که بیش از فلسفه‌خواندگی، درک درست از جامعه می‌تواند بر فتوای فقیه تأثرگذار باشد به عنوان مثال؛ حضرت آیت الله العظمی سیستانی، فقیهی روشن‌ضمیر هستند که ظاهرا چندان اهل علوم معقول نبوده‌اند و با وجود سنتی بودن در برخی مواضع، با درک درستی که از شرایط روز جهان و محل زندگی خود دارند صاحب فتاوایی راهگشا و اهل مسالمت هستند، نه فروبستگی و تحجر. 

فقهای اهل معقول و دارای درک درست از جامعه کم نیستند اما در مقابل، فقیهانی نیز هستند که خوانده‌اند اما این فلسفه‌خواندگی آنها را بیشتر دچار جمود فکری کرده است و آن درک درستی که باید از جامعه داشته باشد، ندارد. پس صرف فلسفه‌خواندگی و آشنایی با علوم معقول مهم نیست، مهم آن است که فلسفه، فقیه را به ادراک صحیح فرد از جامعه رسانیده باشد، یعنی ممکن است فرد بر فلسفه و متون فلسفی بسیار مسلط باشد اما تفکر آزاد و گفت‌وگوپذیر نداشته باشد، در همان فلسفه نیز مقلد و صرفا فلسفه‌خوانده باشد و فیلسوف نباشد. بنابراین آن کسی که اهل تفکر بوده و زمانه خویش را بشناسد می‌تواند در جایگاه فتوا، فتوایی متفاوت ارائه دهد. 

{$sepehr_media_4092746_400_300}

ایکنا - در رابطه با علومی که اکنون از دایره حکمت عملی خارج شدند اما سابق بر این در دایره حکمت عملی بودند، مثل جامعه شناسی، تدبیر منزل که امروزه اقتصاد نامیده می‌شود و غیره، آیا فقیه خودش باید به این مسائل لزوماً تسلط داشته باشد یا باید به متخصص آن مراجعه کند؟

نمی‌تواند بی‌اطلاع باشد، باید اطلاعات خوبی در این زمینه‌ها داشته باشد اما متخصص نیست و طبعاً نمی‌تواند در همه این رشته‌ها متخصص باشد و در این شرایط نیاز به مشاور دارد، باید موضوع مسئله را به خوبی از مشاور آموخته و پس از فهم موضوع به منابع و متون فقهی مراجعه کند تا نظر فقهی خود را ارائه کند. به عنوان مثال؛ اگر کسی می‌خواهد در مورد اقتصاد دیجیتال و رمز ارز صحبت فقهی کند باید ابتدا آشنایی کلی با این موضوع داشته باشد، روند کسب این آشنایی به این صورت است که فقیه از متخصص آن اطلاعات کافی و لازم را به دست آورد مانند آن که آیا این مسئله از لحاظ عرفی قابل اعتماد هست؟ آیا شمایلی تقرر یافته‌ای به خود گرفته است یا خیر؟ زمانی که اطلاعاتش کامل شدف آن را از نظر فقهی بررسی کند. 

ایکنا – امروزه در حوزه‌های علمیه چقدر رجوع به متخصص در امور مختلف مورد اقبال واقع می‌شود؟

در واقع می‌شود گفت این امر، یک ضرورت است و سلیقه افراد در آن جایی ندارد، زمانی که فرد با موضوعی آشنایی ندارد و آن را نمی‌شناسد چطور می‌تواند درباره آن نظر فقهی بدهد؟ به عنوان مثال؛ درباره امور اقتصادی جدید مانند بورس، بیمه یا همان ارزهای دیجیتال، تنها بر اساس کتاب البیع‌های سنتی نمی‌توان حکم داد، بنابراین آشنایی با این موضوعات و مطالعه درباره آنها یک ضرورت است، که البته فرد بنا نیست در تمامی این امور متخصص شود، بلکه با فرآیند آنها و تأثیری که بر زندگی افراد می‌گذارند آشنا شود کافی است. حتی درمورد مسائل پزشکی مانند بحث غربالگری و سقط جنین، فقیه باید با مسائل روز این عرصه مانند زمان دمیده شدن روح در جنین طبق کشفیات جدید آشنا باشد تا به عنوان مثال، قانونی که در مجلس برای ممنوع کردن غربالگری تصویب شده با توجه به عواقبی که بر آن مترتب است برای جامعه بررسی کند، مانند به دنیا آمدن فرزندان ناقص و بیمار، شرعی‌ است یا خیر.

{$sepehr_media_4092747_400_300}