نام «اکبر حاج فتحعلی» را همه به نام یکی از اساتید پیشکسوت و برجسته قرآنی میشناسیم. کسی که سالهای بسیاری از عمر خویش را برای ترویج فرهنگ و آموزههای قرآن فعالیت کرده و با نوای دلنشین خویش آیات قرآن را قرائت میکند.
خبرنگار ایکنا در قزوین پای زندگی پرفراز و نشیب و درد دلهای این استاد ارزشمند نشسته تا آنچه باید را بشنویم و بیشتر با این استاد اخلاق و قرآن در قزوین آشنا شویم.
ایکنا: خودتان را معرفی میکنید.
اکبر حاج فتحعلی هستم، متولد سال ۴۴ و تقریباً ۵۳ سال دارم، در منطقه خیابان سلامگاه یا همان امامزاده حسین واقع در جنوب قزوین و در خانواده مذهبی به دنیا آمدم. از وقتی چشم باز کردم پدر و مادرم با مسجد و روضه امام حسین(ع) ارتباط داشتند.
ایکنا: کمی بیشتر از خصوصیات پدرتان میگویید.
مرحوم پدرم خیلی مذهبی و متدین بود و همه کسانی که او را میشناسند بر دینداری ایشان تأکید دارند. بر لقمه حلال و حرام بسیار اهمیت میداد و همیشه تلاش میکرد آن را رعایت کند. در کنار این موضوع میتوان به ویژگیهایی چون رعایت تقوا و احترام به ائمه، علما و ولایت اشاره کرد. وی چند سال آخر عمرش متصدی مسجد مقبره شهید ثالث در خیابان سلامگاه و مؤذن این مسجد بود.
ایکنا: و مادر؟
مرحوم مادرم که خانم بسیار متدینی بود که از جمله خصوصیات او ارادتشان به اهلبیت و قرآن بود. از همان دوران شیرخوارگی فرزندانش را با عشق به اهلبیت بزرگ میکرد و از کودکی ما را با مسائل دینی و محیطهای مذهبی مثل مسجد و امامزاده آشنا میکرد.
مادرم خیلی به قرآن معتقد بود با وجود اینکه هم ایشان و هم پدرم مدرسه نرفته بودند و در حد کمی سواد مکتبی داشتند ولی مادرم با همان سواد مختصری که داشت میتوانست چند سوره قرآن از جمله چهار سوره یاسین، الرحمن، نبأ، واقعه و ملک را بخواند.
یادم میآید زمانی که حدود 4 سال داشتم با مادرم به امامزاده اباذر میرفتیم، آن زمان تعزیههای خیلی خوبی در این مکان برگزار میشد. من چادر مادرم را میگرفتم و با هم تعزیه طفلان مسلم را نگاه میکردیم. وقتی حارث طفلان حضرت مسلم را پیدا میکرد و برای کشتنشان آنها را میبرد کسی که نقش آن را اجرا میکرد چنان بیرحمانه بازی میکرد و با ترکههایی که در دست داشت طفلان مسلم را میزد و آن کودکان هم چنان نقش طفلان مسلم را بازی میکردند که همه باور میکردند، در آن تعزیه این نقشآفرینی اشک همه خانوادهها را از کوچک و بزرگ در میآورد و همه برای مظلومیت خاندان اباعبدالله الحسین (ع) مویه میکردند.
ایکنا: مگر چه خصوصیتی در تعزیههای قدیم وجود داشت؟
همانطور که میدانید تعزیه در فرهنگ نمایشی ما جایگاه وسیع داشت البته الآن هم تعزیه بسیار مورد استقبال قرار میگیرد اما احساس میکنم روح قدیم آن و تأثیری که قبلاً داشت را ندارد. آن زمان کسانی که نقشهای مختلف تعزیه را اجرا میکردند بسیار به آن اعتقاد داشتند و آن را با ایمان اجرا میکردند، کودکان نسل به نسل در خانوادهها برای نقشآفرینی در تعزیه آماده و تربیت میشدند همین باعث میشد تعزیههای آن زمان تأثیر عجیبی داشته باشد.
ایکنا: کی شروع به آموختن قرآن کردید؟
شوهر خواهرم مرحوم «محمود رویگران» هم ذاکر و مداح اهلبیت بود و هم در عرصه قرآن فعال. وی اولین استاد قرآن من بود زیرا زمانی که با هم به هیئتهای مذهبی سطح شهر میرفتیم با مشاهده استعداد قرآنی در من آن هم در دوران ابتدایی که شاید حدود 9 سال داشتم، دستم را میگرفت و با هم به این جلسات مذهبی میرفتیم. در این جلسات ابتدا قرآن خوانده میشد و سپس منبر و عزاداری و نوحهخوانی انجام میشد، آرامآرام با جلسات قرآن آشنا شده و اینگونه جرقه فعالیت جدی من در عرصه قرآنی آن هم چند سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از همان سالهای کودکی زده شد البته در این راه پدر و مادرم هم خیلی مرا پشتیبانی معنوی کردند.
ایکنا: شیوه آموزشی که برای یادگیری داشتید چگونه بود؟
مقطع ابتدایی را از سالهای ۵۱ تا ۵۵ شمسی در دبستانی به نام «فولادی» در چهارراه منتظری درس خواندم که هنوز هم در حال فعالیت است. در همین سالها مرحوم رویگران شروع کردند قرآن را در منزل به من یاد دادن که بعدها با رفتن به هیئت و مجالس قرآنی تلاوت من روانتر شد.
من دهساله داشتم و در آن مقطع با دامادمان به مساجد میرفتیم و از سوی دیگر ایشان در منزل روخوانی قرآن را به من یاد میداد. همینطور مرحوم رویگران سورههای کوچک جزء سی را آموزش میداد به این شیوه که هر شب یک سوره را یاد میداد و شب بعد از من میخواست همان سوره را بخوانم، اگر درست میخواندم سوره بعدی را یاد میداد به همین روال آموزش خود را ادامه داد.
بیش از نیمی از جزء سی را به من یاد دادند و با دیدن استعداد خوب در یادگیری و حافظه قوی در من آرامآرام من را با خودش مسجد و جلسات قرآن بردند. آن زمان در مسجد مقبره شهید ثالث ماههای مبارک رمضان جلسات قرآن دایر بود، همینطور یک هیئت قرآنی هفتگی بود که بزرگترها دور مینشستند و قرآن را تلاوت میکردند.
وقتی نوبت به من رسید دامادمان گفت که من هم بخوانم، قبلش از استاد درخواست کرد اجازه خواندن یک خط قرآن را به من بدهند. در دفعات اول در یک خط چند غلط داشتم اما بهموجب علاقه و جسارتی که داشتم و تشویقهای مرحوم رویگران کمکم روخوانی من تقویت و در جلسات بعد تعداد اشتباهاتم کمتر شد بهگونهای که در هفته چهارم و پنجم به من هم اجازه دادند مثل بقیه افراد پنج الی شش خط قرآن بخوانم. خیلی خوب است که امروز هم در اینگونه جلسات قرآن به کودکان بها داده شود و آنها را برای ادامه مسیر در این وادی تشویق و راغب کرد.
ایکنا: این جلسات قرآن که اشاره میکنید حالت کلاسی داشت؟
نه در خانه بود. از آنجا که ما با خانواده خواهرم همخانه بودیم ایشان به من قرآن را یاد میداد. خانه ما بزرگ بود و منزل ما در قسمتی از خانه بود و بهاندازه یکسوم خانه نیز جزء منزل دامادمان بود و ایشان هم به من و هم به پسر خودش قرآن یاد میداد البته من کمی از خواهرزادههایم قویتر بودم (میخندد). مرحوم رویگران خیلی به گردن من حقدارند و من همیشه اولین استاد قرآن خود را ایشان معرفی میکنم.
ایکنا: کمی از محل زندگیتان بگویید؟ گفتید منزلتان در جنوب شهر قزوین و فعالیت شما در مسجد شهید ثالث بود. بیشتر توضیح میدهید.
جنوب شهر آدمهای اهل ایمان و دین و خوب بسیار قوی دارد و افتخار دارد شهدای بزرگی را تقدیم انقلاب کرده است البته آدمهای عجیبوغریبی هم داشت. یادم میآید بچههای منفی آن محلات اکثراً تیلهباز و کفترباز بودند که با خلقوخوی من جور نبود و هیچوقت هم سراغ آنها نرفتم.
من استعداد تحصیلی خوبی داشتم و به لطف کمکهایی که اساتید داشتند در قرائت قرآن هم توفیق داشتم؛ دوران راهنمایی خود را در مدرسه «محمد قزوینی» که در خیابان پیغمبریه و بالاتر از شهربانی سابق و در محدوده گراند هتل سابق که الآن جزء آثار باستانی است قرار دارد.
این مدرسه با دبیرستان پاسداران فعلی و محمدرضا شاه سابق دیواربهدیوار است و یک در بین این دو مدرسه وجود داشت. در زنگ تفریح که حیاط میآمدیم از پشت آن در که پنجره هم بود ما بچه دبیرستانیها را میدیدیم و آنها هم ما را. سال 57- 58 به این مدرسه آمدم که با پیروزی انقلاب اسلامی مصادف بود.
ایکنا: از دوستانتان کسی شهید شد؟
بله با برخی از شهدا هممحلهای بودیم و از سنین ابتدایی با آنها آشنا بودم، شهید «مجید ماخانی» که پسرعموی شهید «محمدحسن ماخانی» است، شهید «ابراهیم سهیلیراد»، شهید «محمد نصیریزاده قلعه» از جمله بهترین دوستانم بودند که به فیض شهادت رسیدند. بزرگ همه این شهدا و استاد و ایدئولوگ ما نیز شهید «رجبعلی قربانی» بود که حدود 10 سال از ما بزرگتر بود و زمانی که ما دوران دبیرستان بودیم ایشان معلم بودند.
ایکنا: مگر چه کرده بودند که چنین از ایشان یاد میکنید؟
معلم شهید «رجبعلی قربانی» دارای خصوصیات و شخصیت بارزی بود و همه ما را جمع کرد. فعالیتهای فرهنگی ایشان بسیار شاخص بود؛ وی کتابخانهای را تشکیل داد. این معلم شهید همه ما را به خواندن کتاب تشویق میکرد و میدانست چه کتابی را به که بدهد برای مثال اولین کتابی که به من داد کتاب «اشرافزاده قهرمان» نوشته «محمود حکیمی» بود، وی با این کتابها ما را به مسجد جذب میکرد. این شهید بزرگوار آدم شدیداً فرهنگی و علمی و تربیتی بود. وی با آدمهای اهل تفسیر قرآن مثل شهید «قدرتالله چگینی» ارتباط داشت؛ برای ما جلسات قرآن و تفسیر آیات را میگذاشت.
ایکنا: از ویژگیهای این جلسات میگویید؟
جلسات اعتقادی و تفسیری که ایشان برای بچههای محل میگذاشت بسیار قوی بود و در آن جلسات براساس روایات قرآن و احادیث مطالب حلاجی میشد و برای اعضای جلسه تفهیم میشد.
گزارش از رقیه ملاحسنی
انتهای پیام