به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا)، ناهید طیبی، مدرس جامعةالزهرا(س) و نویسنده و پژوهشگر تاریخ اسلام در یادداشتی به مقایسه رفتاری که با زینب و فاطمه(س)، دختران پیامبر(ص) شده پرداخته و برای این منظور از نظرات ابن ابیالحدید و استادش، نقیب ابوجعفر که در گفتوگوی آن دو منعکس شده و ابن ابیالحدید آن را در شرح خود بر نهجابلاغه ذکر کرده است، استفاده کرده است.
نقیب ابوجعفر با استفاده از شواهد تاریخی مورد قبول شیعه و اهل سنت به مقایسه دو رخداد مشابه در صدر اسلام در مورد دو تن از دختران پیامبر(ص)، یعنی زینب و فاطمه(س)، و دو برخورد متفاوت در برابر ظالمان نسبت به آن دو پرداخته و اعتراض و شگفتی خویش را اعلام میکند.
الف) مقایسه فدیه زینب و فدک فاطمه(س)
ابن ابیالحدید مینویسد: پس از خواندن ماجراهای مربوط به زینب، دختر رسول خدا(ص) نزد استادش، نقیب ابوجعفر گفتگویی بین آنها صورت گرفت. او این گفتگو را در متن کتاب شرح نهج البلاغه آورده است و ما افزون بر ارائه متن، ترجمه آن را نیز ذکر میکنیم: فقال: «أترى أبابکر و عمر لم یشهدا هذا المشهد أما کان یقتضى التکریم و الاحسان أن یطیب قلب فاطمه بفدک، و یستوهب لها من المسلمین، أتقصر منزلتها عند رسول اللَّه (ص) عن منزلة زینب أختها و هى سیدة نساء العالمین هذا إذا لم یثبت لها حق، لا بالنحلة و لا بالارث؟!
فقلت له: فدک بموجب الخبر الذی رواه أبوبکر قد صار حق من حقوق المسلمین فلم یجز له أن یخذه منهم.
فقال: و فداء أبى العاص بن الربیع قد صار حقاً من حقوق المسلمین، و قد أخذه رسول اللَّه(ص) منهم.
فقلت له: رسول اللَّه(ص) صاحب الشریعة، و الحکم حکمه، و لیس أبوبکر کذلک.
فقال: ما قلت هلا أخذه أبوبکر من المسلمین قهرا فدفعه إلى فاطمه، و إنما قلت هلا استنزل المسلمین عنه و استوهبه منهم لها کما استوهب رسول اللَّه(ص) المسلمین فداء أبى العاص أتراه لو قال: هذه بنت نبیکم قد حضرت تطلب هذه النخلات، أفتطیبون عنها نفسا أکانوا منعوها ذلک؟!
فقلت له: قد قال قاضى القضاة قال ابوالحسن عبد الجبار بن أحمد نحو هذا.
قال: إنهما لم یاتیا بحسن فى شرع التکرم، و إن کان ما أتیاه حسنا فى الدین».[1]
ابوجعفر نقیب به ابن ابیالحدید میگوید: آیا در جایی دیدهای که ابوبکر و عمر در آن ماجرا ـ تصمیمگیری پیامبر(ص) جهت ردّ فدیه به زینب و آزادی ابوالعاص بدون فدیه ـ حضور نداشته باشند؟! آیا تکریم و احسان به فاطمه(س) اقتضا نمیکرد که به وسیله بازگرداندن فدک، قلب او را خشنود کنند و از مسلمانان بخواهند تا فدک را به او ببخشند؟! آیا مقام و منزلت فاطمه(س) نزد رسول خدا(ص) از جایگاه زینب پایینتر بود و حال آنکه او سیده زنان جهان است؟! آیا همین مسئله حقانیت او را ثابت نمیکرد چه اینکه فدک نحله باشد و چه ارث؟!
ابن ابیالحدید گفت: با توجه به خبری که ابوبکر روایت کرده، فدک حقی از حقوق مسلمانان است، پس برای وی ـ ابوبکر ـ جایز نبوده است که آن را از امت اسلامی بگیرد.
ابوجعفر نقیب گفت: و فدیه ابوالعاص بن ربیع آیا حقی از حقوق مسلمانان نبوده؟! حال آنکه پیامبر(ص) آن را از آنان گرفت؟
ابن ابیالحدید گفت: رسول خدا(ص) صاحب شریعت بود و حکم، همان حکم او بود در حالی که ابوبکر چنین نبود.
ابوجعفر نقیب گفت: من نمیگویم چرا ابوبکر فدک را با اجبار و زور از مسلمانان نگرفت تا به فاطمه برگرداند، بلکه میگویم مگر مردم او را جای پیامبر(ص) قرار ندادند! او میتوانست از مردم درخواست کند که فدک را به فاطمه ببخشند، همان گونه که پیامبر(ص) از مسلمانان در مورد فدیه ابوالعاص خواست. آیا فکر میکنی اگر میگفت: «مردم! این دختر پیامبر(ص) شماست که این نخلستان را از شما میخواهد آیا او را خشنود و راضی خواهید کرد؟» مردم فدک را به او نمیبخشیدند؟!
ابن ابیالحدید گفت: البته قاضی القضاة ابوالحسن عبدالجبار بن احمد هم همین مطلب را گفته است.
ابوجعفر نقیب گفت: آن دو نفر(خلیفه اول و دوم) براساس سیره شایستگان و مطابق با سنّت جوانمردان، درست عمل نکردند، اگرچه از نظر دستورهای دینی ـ شاید ـ درست عمل کرده باشند.
زینب، دختر رسول خدا(ص) 10 سال قبل از بعثت به دنیا آمد و اوّلین فرزند آن حضرت بود. او با پسر خالهاش، ابوالعاص بن ربیع که مورد علاقه مادر بزرگوار وی بود، ازدواج کرد و این پیوند قبل از بعثت رسول خدا(ص) صورت گرفت.[2] وی از همسر خود صاحب دو فرزند شد که همواره مشمول لطف و ابراز علاقه پیامبر(ص) بودند؛ علی که قبل از بلوغ از دنیا رفت و اُمامه که پس از شهادت حضرت زهرا(س) و به وصیت آن بانو به همسری علی(ع) درآمد و پیامبر(ص) علاقه فراوانی به او داشت به گونهای که وی را در نماز بر گردن خود میگذاشت و به نقل از عایشه هنگامی که گردنبندی به رسم هدیه به حضرت داده شد، آنرا به اُمامه بخشید نه به همسران خود.[3]
پس از بعثت رسول گرامی(ص) و پذیرش اسلام از سوی زینب، باید بین او و همسرش جدایی ایجاد میشد، زیرا بنا بر قوانین شریعت مقدس اسلام، زن مؤمن نمیتوانست در حباله نکاح مرد کافر باقی بماند و از آنجا که ابوالعاص، اسلام را نپذیرفت، ازدواج آنان با مشکل مواجه شد، امّا پیامبر(ص) به خاطر فضای حاکم بر مکه در آن زمان نتوانست آن دو را از هم جدا کند و جدایی در مدینه و بعد از نبرد بدر صورت گرفت. هنگامی که پیامبر(ص) هجرت نمود و همراه دیگر مسلمانان در مدینه ساکن شد، زینب با همسر خویش ابوالعاص در مکه بود.
ابوالعاص همراه با سپاهیان شرک در نبرد «بَدر» شرکت کرد و اسیر شد. پس از پیروزی مسلمانان اسرا و غنایم به مدینه برده شدند و اعلام شد که با گرفتن فدیه، اسرای مشرک آزاد خواهند شد. از این رو خویشان اسرا اموال زیادی را برای آزادی مشرکان به مدینه فرستادند.[4] در بین اموال ارسالی، گردنبندی که حضرت خدیجه(س) در شب عروسی زینب به دختر خود هدیه کرده بود، وجود داشت که زینب آن را به عنوان فدیه جهت آزادی همسرش برای مسلمانان و پیامبر(ص) فرستاده بود. بنابر گزارشهای تاریخی، پیامبر(ص) پس از دیدن گردنبند به یاد همسر خویش، حضرت خدیجه(س) افتاد و متأثر شد و برای وی طلب رحمت کرد و از مسلمانان خواست تا اگر صلاح میدانند این گردنبند را به صاحبش، زینب بازگردانند و ابوالعاص را بدون دریافت فدیه آزاد کنند. مسلمانان پذیرفتند و فدیه را به زینب بازگرداندند و همسرش، ابوالعاص بن ربیع را آزاد کردند. ابوالعاص نیز قول داد که هنگام بازگشت به مکه، زینب را به مدینه و نزد پیامبر(ص) بفرستد و چنین کرد. البته وی پس از چند سال به مدینه و نزد زینب بازگشت و در جوار و پناه او قرار گرفت و پس از ماجراهایی که مربوط به بحث ما نیست اسلام آورد و زندگی با زینب را بنا به نقل برخی به همان نکاح اول و بنا بر نظر برخی دیگر از فقها و اندیشمندان[5] با نکاح جدید ادامه داد.
ب) مقایسه مجازات ظلم به زینب و ظلم به فاطمه(س)
ابن ابیالحدید پس از ذکر گزارشهایی در مورد زینب به جریان هبّار بن اسود و ضربه او به زینب اشاره کرده و مینویسد: ابن ابیالحدید میگوید: این خبر ـ یعنی زینب و ضربه هبّار و حکم پیامبر(ص) در مورد او ـ را نیز برای استادم ابوجعفر نقیب خواندم، پس گفت: «اذا کان رسول اللَّه(ص) أباح دم هبّار بن الاسود لانّه روّع زینب فألقت ذا بطنها فظهر الحال انّه لو کان حیاً لأباح دم من روع فاطمة حتى فالقت ذا بطنها»[6]
از اینکه پیامبر(ص) خون هبّار بن اسود را مباح دانست به خاطر آنکه زینب را ترساند و فرزندش سقط شد، معلوم میشود که اگر آن حضرت هنگامی که به خانه فاطمه(س) هجوم بردند و فاطمه را ترساندند، زنده بود؛ حتماً خون کسی که موجب سقط جنین وی شد را مباح میکرد و کشتن او را حلال میدانست.
ابن ابیالحدید در ادامه میگوید: به استادم گفتم: آیا میتوانم مسئله هجوم به خانه فاطمه(س) و سقط محسن را از شما روایت کنم؟
استاد گفت: نه صحت این روایت و نه بطلان آن را از من روایت نکن و من اینجا توقف میکنم و نظر نمیدهم چرا که روایات متعارضی در این مورد دارم.
از مجموع این گفتوگو میتوان دریافت که اولاً هجوم و حمله به خانه فاطمه(س) و نتیجه آن که ترساندن(روع)[7] آن حضرت است، قطعی بوده زیرا مرد اندیشمند و بزرگی مثل ابوجعفر نقیب با دلیل غیرقطعی استدلال نمیکند. او به خوبی آگاه است که اگر مواد و مقدمات قیاس، غیریقینی و فاسد باشند، نتیجه نیز فاسد خواهد شد، پس چگونه از گزارش جعلی و غیرقطعی برای بیان نظر خویش استفاده میکند؟! اگر هم به شاگرد خویش اجازه روایت نمیدهد؛ نه از آن رو است که این مطلب را قبول ندارد، بلکه به خاطر وجود روایات متعارض است، از این رو بطلان این حدیث را نیز قبول ندارد. گویا به دنبال ادله بیشتر و یا فرصتی بهتر برای بیان نظریه خویش است!!
جریان آزار زینب توسط هبّار بن اسود و حکم پیامبر(ص) در گزارشها چنین است که هنگامی که ابوالعاص پس از آزادی از اسارت به مکه بازگشت به دنبال وفای عهد و عملی کردن قول خویش، زینب را به مدینه فرستاد. این خبر به هند، همسر ابوسفیان رسید. آنها فردی به نام هبّار بن اسود بن مطلب بن اسد بن عبد العُزی را که قریشی بود، تحریک کردند تا در بین راه زینب را آزار داده و این گونه پیامبر(ص) را غمگین سازند و از آتش انتقام بکاهند. هبّار در راه مدینه به هودج (کجاوه) زینب حمله کرد و بنا به قولی با شمشیر به شکم زینب زد و در اثر آن، فرزند او در اثر این ضربه سقط شد و بنا بر قول دیگر با واژگون کردن کجاوه و یا ترساندن او زمینه سقط جنین وی فراهم شد. پیامبر(ص) پس از شنیدن این قضیه بسیار اندوهگین شد و به مسلمانان فرمود: «اگر هبّار را دیدید بدنش را با آتش بسوزانید. نه، او را بکشید چرا که جز خداوند کسی با آتش، عذاب نمیکند.»
در واقع پیامبر(ص)، ریختن خون هبار را مباح دانست. البته کسی هبّار را ملاقات نکرد تا اینکه بعد از فتح مکه اسلام آورد و پیامبر(ص) نیز گناه او را بخشید.[8]
اما در مورد آزار فاطمه(س) و هجوم به خانه وی که از وقایع مهم پس از رحلت پیامبر(ص) و غصب فدک بود باید گفت که در واقع مطامع دنیوی چنان ذهن برخی را تخریب کرد که متوجّه اعمال ننگین خود نبودند. غاصبان خلافت به بهانه عدم بیعت با خلیفه، اقدام به شکستن حرمت اهل بیت(ع) و سوزاندن خانه امامت کردند. با اندک دقت میتوان دریافت که عمل مذکور انگیزه غصب فدک از فاطمه را کاملاً روشن میکند. آنها میخواستند با خانهنشین کردن امام(ع) و گرفتن خمس و فدک، گلوگاه امامت را بگیرند. سپس مسئله آتش زدن خانه امام علی(ع) رخ داد.[9]
بدیهی است که پس از هجوم به خانه آن حضرت و قصد آتش زدن و یا عمل آن، نوعی وحشت و ترس در وجود فاطمه(س) ایجاد شد که دو ثمره داشت:
الف. شهادت فرزند آن بانو.
ب. ایجاد بیماری جسمی که ناشی از عوارض روحی و روانی برخورد مذکور بود و موجب آزار و ناراحتی آن بانو و سرانجام به شهادت حضرت منجرشد.
باید گفت اگرچه ابن ابیالحدید تعصب مذهبی خاص خود را دارد و بسیاری از مسایل مطرح شده در تاریخ را به علت عدم ذکر آنها در روایات اهل سنت نپذیرفته و همین را دلیل بر عدم صحت آنها میداند و در برخی از صفحات کتاب خود از رفتارهای غاصبان خلافت، حمایت کرده و حتی آن را لازمه سیاست میداند، امّا در مواردی میتوان از لابلای مطالب کتاب وی حقانیت شیعه و اهل بیت(ع) را استخراج کرد و از آنجا که او تحت تأثیر اساتید علوی و شیعی و نوع تربیت علمی در برخی از موارد انصاف به خرج داده است، استناد به مطالب این کتاب بیش از دیگر کتابها تأثیر گذار خواهد بود.
ناهید طیبی، مدرس جامعة الزهرا(س) و نویسنده و پژوهشگر تاریخ اسلام
پینوشتها
1 ـ ر. ک؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 190 و 191.
2 ـ ابن اثیر، اسد الغابه، ج 5، ص 467.
3 ـ همان، ج 5، ص 40. ﴿امامه صاحب فرزندی نشد و به نقل از ابن اثیر از بین فرزندان پیامبر تنها از فاطمه(س) نسل پیامبر برجای ماند و زینب و ام کلثوم و رقیه بدون نسل ماندند﴾.
4 ـ ابن عبدالبراندلسی، الاستیعاب، ج 4، ص 245.
5 ـ ر. ک؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 296 و 297، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 8 ، ص 34 ـ 30 ؛ ابن اثیر، اسد الغابة، 468؛ شیخ مفید، المسائل السرویه، ص 93.
6 ـ ابن ابیالحدید، ج 14، ص 193.
7 ـ "روع" لازم و متعدی است و هم به معنای ترسیدن و هم به معنای ترساندن است. رَوَّعَه به معنای او را ترسانید است و البته برای عملی که موجب شگفت زدگی میشود نیز استفاده مىشود. ﴿احمد سیاح، فرهنگ بزرگ جامع نوین، ج 2، ص 549﴾.
8 ـ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 1، ص 357 و اسد الغابة، ج 5، ص 53.
9 ـ ابن قتیبه دینوری ﴿م 276 ﻫ . ق﴾ در کتاب الامامة و السیاسة خود مینویسد: فرستاده ابوبکر هیزم آورد و گفت: قسم به کسی که جانم در دست اوست شما را از خانه خارج میکنم و یا آن را با هر کس که در آن هست میسوزانم. به او گفته شد: ای ابا... اگرچه فاطمه در آن باشد، میسوزانی؟ گفت: حتی اگر او هم باشد.( الدینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 12) احمدبن یحیی بلاذری ﴿م 279 ﻫ . ق﴾ مینویسد: ابوبکر کسی را فرستاد تا از علی بیعت بگیرد. او بیعت نکرد و گروهی را به خانه او فرستادند که با آن¬ها ابزار آتش زدن (فتیله) بود. فاطمه(س)که در آستانه در ایستاده بود، فرمود: ای ابا...! آیا میخواهی خانه مرا بسوزانی؟! گفت: بله، این کار برای آنچه پدرت برای ما آورده است، درستتر است. (البلاذری، احمد بن یحیی ﴿م 379﴾، انساب الاشراف، ج 1، ص 586) ـ یعنی دین اسلام ـ . ابن عبد ربّه اندلسی نیز که از بزرگان اهل سنت است در کتاب <العقد الفرید> مینویسد: کسانی که از بیعت با ابوبکر سرپیچی کردند علی، عباس، زبیر و سعد بن عباده بودند. اما علی و عباس و زبیر در خانه فاطمه(س) نشسته بودند که ابوبکر کسی را به سوی آن¬ها فرستاد تا آن¬ها را از خانه فاطمه خارج کند و به او گفت: اگر سر برتافتند، آنان را بکش. او با آتشزنهای به سوی خانه فاطمه آمد و او را در آستانه در دید. فاطمه گفت: ای پسر... آمدهای تا خانه ما را بسوزانی؟ گفت: بله.( الاندلسی، احمد بن محمد ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج 5، ص13)