در فصل «اسلام به عنوان خبر» سه بخش جداگانه تحت عنوانهاى 1- اسلام و غرب 2- جوامع يا كانونهاى تفسير 3- واقعه پرنسس بنابر قرائن موجود، نويسنده نگاهى گذرا به اسلام و اهميت آن و همچنين رابطه آن با غرب مىپردازد.
در ادامه اين كتاب و در فصل دوم به عنوان داستان ايران نگارنده اين كتاب طى چهار بخش 1- جنگ مقدس 2- از دست رفتن ايران 3- مفروضات امتحان نشده 4- كشورى ديگر، تمركز خود را بر كشور ايران به عنوان يكى از مهمترين كشورهاى اسلامى كه با بروز انقلاب تحول عمدهاى را در جهان اسلام موجب شد، معطوف مىدارد.
فصل سوم نيز كه با عنوان دانش قدرت مطرح گرديده است، شامل دو بخش: 1- سياستهاى تفسير و
2- دانش و تفسير است و مؤلف به تحليل تئوريك سياستهاى تفسير اسلام كه شامل سياستهاى شناخت متعارف (ارتدوكس) و ضد متعارف مىباشد، مىپردازد.
در اينجا سعى برآن است تا نگاهى گذرا به اين كتاب نموده، نكات مهم و قابل توجه آن را مطرح كنيم.
با طرح منازعه اعراب و اسرائيل و جنگ افغانستان و مسئله جايگزين انرژى در غرب، شخصيتهاى برجسته اوپك چون يمانى و قذاقى و افراد ديگرى مانند امامخمينى(ره) و حافظ اسد كه به نحوى با اسلام مرتبط بودند، به تدريج در جهان غرب شناخته شدند. طرح و معرفى اين شخصيتها چنان توام با منفىبافى بود كه فقط كافى بود تصوير اين اشخاص از تلويزيون نمايش داده شود تا بينندگان آمريكایى نسبتبه آنها احساس عصبانيت، تنفر و ترس كنند.
در ارتباط با تاريخچه روابط اسلام و غرب، بايد به اواخر قرن 18 برگشت. در آن زمان كه جهان به دو بخش مشرق زمين و مغرب زمين تقسيم شده بود و در نيمه مشرق، اسلام نمايشگر رقيبى گريزناپذير و همچنين معارضى جديد براى مسيحيت به حساب مىآمد، اسلام به دليل همجوارى و نزديكى با تمدن غرب و تاريخ گذشته خود كه همواره مرزهاى غرب را دستخوش تعرض خود قرار داده بود و اينكه غرب هنوز نتوانسته بود آن را تحت كنترل خود درآورد، ترس زيادى را در دل مردم غرب ايجاد كرده بود. اين ترس زمانى تشديد شد كه قيمت نفت در اوايل 1970 به طرز چشمگيرى افزايش يافت.
در سال 1978 با وقوع انقلاب اسلامى ايران آمريكايیها دچار چنان ترس و دلهرهاى شدند كه هيچگاه خود را اين طور فاقد قدرت احساس نكرده بودند، از اين به بعد به كرات كاريكاتور اسلام با نمايش صورتهایى از توليدكنندگان نفت، افراد تروريست و جمعيتهاى تشنه به خون آمريكايیها به تصوير درآمد. تجزيه و تحليل از اسلام به خشنترين صورت كه ما را در مقابل آنها مطرح مىنمايد و هر آنچه مسلمانان راجع به احساس عدالتخويش و يا سر گذشت ظالمانه غرب با آنها مىدانند نامربوط جلوه داده مىشود.
البته نكتهاى كه بايد به آن توجه داشته باشيم، اين است كه همواره اين غرب است كه عليه اسلام وارد گود مىشود و نه مسيحيت، چرا كه فرض بر اين است كه غرب بزرگتر از مسيحيت است. مسيحيت تنها دين اصلى آن بوده و آن مرحله را پشتسر گذاشته است، اما دنياى اسلام با وجود جوامع، تاريخ و زبانهاى متنوع، هنوز گرفتار دين بدويت و عقبماندگى است. بنابراين، مغرب زمين مدرن بزرگتر از مجموعه اجرایى خويش است و در مقابل، دنياى اسلام چيزى بيش از اسلام نيست.
اين بخش از سالهاى آشنایى بلوك غرب از اسلام درسطح محافل ژورناليستى و نحوه آشنایى غرب با واژه جهان اسلام سخن مىگويد. با بروز تغييرات در تفكر عقلانى و ژئوپولتيكى در جهان و درست در زمانى كه جنگ ويتنام روبه اتمام بود، كانونهایى تفسير، از آسياى جنوب شرقى به جاى نزديكتر، يعنى جهان اسلام، منتقل شد.
علت عمده اين آشنایى، افزايش قيمت نفت و مورد توجه قرار گرفتن كشورهاى مسلمان با عنوان واژههایى چون بلوك انحصارى كارتل بود و آنچه مصرفكنندگان اين اخبار و يا نفت احساس مىكردند، امكان بىسابقهاى از ضرر و اخلالى بود كه به هيچ صورت هويت ملموسى از آن به چشم نمىخورد و تكليف نفت - يعنى ماده اصلى محل منازعه - در مقايسه با تهديد از دست دادن آن، مبهم به نظر مىرسيد.
با بروز جنگ رمضان اكتبر در سال1973 با اسرائيل و ظهور سازمان آزادى بخش فلسطين در صحنه سازمان ملل، اعتبار و اقتدار بينالمللى شيخيمانى عربستان، محمدرضاشاه پهلوى (به عنوان يكى از رهبران جهان) آگاهى عمومى در مورد تعداد زيادى از كشورها، شخصيتها و نيروهاى اسلامى بالا رفت و به عوامل خبرسازى تبديل شدند. از اين به بعد، تصويرى مطلق و مباشر از اسلام در غرب ارائه شد و با ارائه مقالاتى چون «انفجار اسلام» در 8 دسامبر1979 در نشريه نيويورك والرز، از طرفى از اسلام به عنوان الگوى مستمرى از قدرت سياسى نام برد كه در حال تعدى و تجاوز به غرب است و از طرف ديگر، اسلام با هر چيزى كه طبيعى، غربى و روزمره است، رابطهاى خصمانه دارد.
در اين رابطه با ظهور انقلاب اسلامى ايران و ظهور چند چهره واقعى ملموس و قابل تشخيص نظير آيتالله خمينى، اسلام با تفكرات هر مسلمانى كه خوشايند غرب نبود، مقايسه شد و بدين ترتيب، با مطرح كردن اسلام، دنيا به دو قسمت موافق و مخالف آمريكا (يا موافق و مخالف كمونيسم) مطرح شد. به عنوان مثال، در دنياى مخالف آمريكا، مؤسسه انتشاراتى «مانور»، يكى از چاپهاى كتاب «حكومت اسلامى» آيتالله امام خمينى را با عنوان «نبرد من آيتالله» به چاپ رسانيد.
با پخش فيلم مرگ يك پرنسس از كانال PBS در ماه مه 1980 ساخته آنتونى توماس، فيلمساز انگليسى، عربستان سعودى سفير خود را از انگليس فرا خواند و به اتباع سعودى اجازه حضور در انگلستان را نداد. سعوديها اعتقاد داشتند كه با نمايش اين فيلم، به اسلام و اعراب و نظامقضایى سعودى توهين شده است.
فيلم مزبور بر پايه اعدام يك شاهزاده جوان و عاشق ساخته شده بود و به صورتى دراماتيك و در عين حال مستند، در جستوجوى حقيقتبرآمده بود، بدين ترتيب كه يك گزارشگر انگليسى سعى در كشف علت آن داشت. با اعلام نارضايتى سعودیها، وزارت امور خارجه ايالات متحده مراتب اعتراض را به مسئولان شبكه PBS رساندند. پس از چند ماه كشمكش، جنجال مربوط به اين فيلم فروكش كرد، اما در نهايت، تاثيرات منفى زيادى در جامعه آمريكا از مسلمانان گذاشت و كمتر مطبوعات پرطرفدار آمريكایى يافت مىشد كه از كاريكاتورهاى نژادپرستانه و توهينآميز عليه مسلمانان خالى باشد.
به دنبال اشغال سفارت آمريكا در 4 نوامبر1979 و تاثير بسيار بد آن بر عواطف مردمى آمريكا و پيگيرى اخبار آن توسط كانالهاى تلويزيونى و مطبوعات آمريكا، افرادى مانند «هودينگ كارتر»، سخنگوى وزارت خارجه، سايروس انس، وزير امور خارجه و برژنيسكى، مشاور امنيت ملى كه تا قبل از انجام عمليات ناكام نجات گروگانها در آوريل 1980 چندان حضورى در صحنه نداشتند، به چنان شهرتى دستيافتند كه تنها ستارگان سينمایى آمريكا به آن دست مىيابند.
اين شبكههاى تلويزيونى در مصاحبه با افرادى چون بنىصدر، قطبزاده، پدر و مادر گروگانها و ارائه صحنههایى از تظاهرات خيابانى در ايران، تاريخ اسلام، بولتنهاى پزشكى از بيمارستان شاه سابق، با حضور كارشناسان مجرب، به تحليل، بازانديشى، مباحثه روان شناسیها و عكسالعمل لحظه به لحظه مسلمانان مىپرداختند. هدف عمده تمامى اين برنامهريزیها، ارائه چهرهاى زشت، خطرناك و ضدآمريكایى از مردم ايران بود و در كل، ايران به صورت نماد كل رابطه آمريكا با جهان اسلام درآمد. در اين نماد از اسلام چيزى مغاير با منافع آمريكا نامبرده شد و كار به جایى رسيد كه پرفسور جى،سى هوروتيز، از دانشگاه كلمبيا، در پاسخ به گزارشگر تلويزيونى كه مىپرسيد آيا مسلمان شيعه بودن، به معناى ضدآمريكا بودن است، قاطعانه پاسخ مثبت مىدهد.
از طرف ديگر، با چاپ مقالاتى مانند اسلام مبارز: گردباد تاريخى در نيويورك تايمز (ژانويه 1980) و انحصار اسلام در مجله نيورپوبليك (8 دسامبر 1980)، چهره اسلام كه نه تنها در وراى تاريخ - جغرافيا و ساختار اجتماعى و فرهنگ متنوع حدود 40 كشور اسلامى و قريب به 800 ميليون مسلمان چهرهاى ثابت و تغييرناپذير از اسلام ارائه نشد، بلكه اين مطالب ثابتشد كه هر كجا جرم و جنابت، جنگ و منازعهاى طولانى وجود داشت، اسلام به وضوح نقش مهمى بازى كرده است.
به دنبال بروز انقلاب اسلامى در ايران، مطبوعات آمريكا درصدد ريشهيابى اين شكستها برآمدند، به عنوان نمونه، مجله فورچون به قلم هرمن نيكل در ماه مارس1979، مقالهاى را به چاپ رساند. در اين مقاله مسئوليت شكست را مسئوليتى همگانى دانست و در پايان به اين نتيجه رسيد كه آمريكا بايد از اين تراژدى درس بگيرد و آن درس اين است كه ماداراى توان تعيين مسير حوادث در كشورهاى باستانى كه عميقا تحت تاثير تاريخ، فرهنگ و اديان خويش هستند، نيستيم، چنانچه نقش دين بودایى در منطقه آسياى جنوب شرقى و نقش اسلام در ايران از نظر سياسى، آمريكايیها را دچار سردرگمى كرد.
در مقاله ديگرى كه در 25 نوامبر توسط «رى موسلى» در شيكاگو تريبون به چاپ رسيد، عنوان شد افرادى كه مردن را شرف مىدانند، بنابر تعريف مردمى «فناتيك» هستند و به نظر مىرسد كه شهرت به خونريزى و شورو شوق شهادت بويژه بين مسلمانان شيعه ايران برجستگى دارد و اين چيزى بود كه هزاران نفر را واداشت تا در طول انقلاب، به صورتى غير مسلح، در مقابل نيروهاى مسلح بايستند. به هر حال، نويسنده در اين بخش سعى دارد با انگشت گذاشتن بر نكاتى كه نشان دهنده واقعيات داخلى ايران بود و در معدود مطبوعات آمريكایى به چاپ رسيده بود، به بررسى عوامل پشت پرده مخالفت ايرانيان با آمريكاى شيطان بپردازد. در اين رابطه، «ارنست كوئين» در سرمقاله لوس آنجلس تايمز، مورخ 10 دسامبر1979، مىنويسد: «آمريكاى شيطان نه تنها در آمريكا، بلكه در جاهاى ديگر نيز از اين جهتبه عنوان راس نابكارها انتخاب گرديده كه براى مدتى متجاوز از بيست و پنجسال، چشمگيرترين قدرت حاضر در منطقه بوده است. بنابراين نماد حاضر و آمادهاى از نيروى خارجى است كه تغييرات ناخوشايندى را در منطقه بوجود آورده است.»
در بين مقالاتى كه از ماههاى اول شروع بحران گروگانگيرى درباره ايران نوشته شده است، مقالات اريكرولو در نشريه لوموند فرانسه به گونهاى بود كه ايران را به صورت كشورى ديگر، غير از آنچه كه وسايل ارتباط جمعى آمريكا تصوير مىكردند، نشان مىداد. رولو هرگز از اين نكته غفلت نورزيد كه ايران كشورى است كه هنوز در معرض تغييرات انقلابى عظيمى قرار دارد و نيز اينكه بدون دولتيا حكومتبودن، به معناى اين است كه اين است كه ايران كشورى است كه هنوز در جريان خلق يك سلسله نهادها، جريانات و واقعيتهاى سياسى جديد قرار دارد.
وى هرگز از اسلام براى تبيين وقايع يا شخصيتها استفاده نكرد و با توسل به تعميمات و كلى گويیهاى ايدئولوژيك، لفاظیهاى مبهم و گيج كننده ارائه نكرد. وى با ارجاع و استناد به تلاشهاى ايدئولوژيك و تلاشهاى مبارزهاى تاكتيكى مسئولان ايرانی، توجه زيادى به حيات سياسى ايران معطوف داشت و در ارائه مطالب، از قبل پيشداورى نمىكرد و فورا به نتيجهگيریهایى كه مورد علاقه مقامات بود، نمىرسيد و داستانها را بدون بررسى و تحقيق رها نمىكرد. در نهايت اينكه، عملكرد موفقيتآميز «رولو» را نمىتوان در شخصيت توانمند وى و تجربههاى گزافى كه از خاورميانه داشت، جستو جو كرد و اين هم ناشى از تفاوت ديدگاه فرانسوى آگاهانه وى مىباشد كه طى سالهاى نگرش قديمى و مبتنى بر تجربهاى طولانى شكل گرفته بود.
(شناخت متعارف، شناخت ضد متعارف)
به دنبال طرح فرهنگ اسلام در سطح محافل آكادميك و رسانهاى جامعه غرب، دو نوع شيوه تفسير از اسلام ظهور پيدا كرد: شناخت متعارف (ارتدوكس) و شناخت ضد متعارف.
1- شناخت متعارف (ارتدوكس)
شيوه نگرش و برخورد شرقشناسى يا مطالعات منطقهاى ارتدوكس اين است كه بعد زمان و مكان را معادل جيتسخن خويش قرار مىدهد و غريبه و خارجى بودن يك فرهنگ دور و مستبد را در بيان آمرانه و مقتدرانه و گفتمانى عالمانه كه از منزلت اجتماعى دانش و معرفتبرخوردار است، بگنجاند; بدون هيچگونه تصديق و اقرار به آنچه آن خارجى و بيگانه بودن از شخص مفسر مطالبه مىكند.
امروزه، پوشش رسمى - ارتدوكس از اسلام در غرب در آكادميها، وسايل ارتباط جمعى بيش از هر پوشش ديگرى است و موقعيت اين پوشش مرهون و مستند به نفوذ سياسى افراد و مؤسساتى است كه آن را بوجود آوردهاند و نتيجه حاصله، پيروزى تفسير خاصى از اسلام است كه در مقابل، به انواع پوششهایى كه از ناحيه اذهان جستوجوگر غيرمتعارف مطرح مىشود، پاسخ نمىدهد.
در كشور ايالات متحده آمريكا، دانش و معرفت نسبتبه جهان اسلام و پوشش خبرى به وسيله ژئوپولتيك و منافع اقتصادى - براى فرد - برپايه مقياسى بىنهايت انبوه تعريف مىشود كه از ناحيه ساختارى، از توليد دانش و معرفت كه تقريبا به هماناندازه گسترده و غيرقابل اداره است، مورد مساعدت و همدستى قرار مىگيرد. جهان اسلام براى ايالات متحده منطقهاى استراتژيك با انواع و اقسام مسائل «ممكن» تلقى مىشود و جهت تسلط بيشتر برآن، شبكهاى از كارشناسان مطالعات خاورميانه كه با اتحاد دولت و شركتهاى بزرگ آمريكایى شكل گرفته است، فعاليت مىكنند.
به طور كلى، در اين نوع شناخت (متعارف)، اسلام امرى مربوط به قرون وسطا و خطرناك است و به صورت يك اعتقاد ارتدوكس در جامعه درآمده است و وارد عرف قانون فرهنگى جامعه غرب شده و لذا تغيير آن امرى بس دشوار است.
2- شناخت غير متعارف
نگرش ديگرى كه راجع به اسلام در جامعه غرب در جريان است، نوعى از شناخت و دانش است كه مردم آن را توليد و ايجاد مىكنند (معرفت متضاد) اين نگرش عمدتا در سه حوزه نزديك به هم يافت مىگردند:
حوزه اول، گروهى از صاحبنظران جوانتر و متخصصان با ابزار روش شناختى ابداعى، چون مردمشناسى، ساختارى روشهاى كمى و شيوههاى تجزيه و تحليل ماركسيستى، در جستو جوى پوشش دادن به اسلام از منظرهایى هستند كه از طرف اسلاف خود، نوعا مورد چشمپوشى و غفلت قرار مىگرفته و يا اينكه براى ايشان اصلا ناشناخته بوده است.
حوزه دوم، دانشمندان و صاحبنظران قديمیترى هستند كه در جهت مخالفتبا تحقيق و تتبع عرفى و ارتدوكس قرار دارند و نمىتوان برآنها نوعى ويژگى خاص روش شناختى و ايدئولوژيك فرض كرد. بنابراين، تقريبا هيچ كدام از آنها به دستگاهها و تاسيسات برقرار در زمينه مطالعات خاورميانه تعلق ندارند.
حوزه سوم، گروهى از نويسندگان و روشنفكرانى وجود دارند كه به مثابه كارشناسان معتبر در زمينه اسلام به حساب مىآيند، اما در مجموع نقش آنان در جامعه موضع مخالفتآميز آنها را تعيين مىكند.
دانش و تفسير
در اين بخش نويسنده با سخن در ارتباط با دانشى كه راجع به جامعه اسلامى در غرب مطرح بوده و بيانگر دانش تاريخى و بر پايه قضاوت و تفسير آدمى است، بر اين نكته تاكيد دارد كه همه اين تفاسير به گونهاى هستند كه مىتوان آنها را «وضعى» (مربوط به يك وضع و جايگاه معين) دانست.
بنابراين، دانش و شناخت راجع به فرهنگهاى ديگر، به گونهاى خاص تحتحكم بىدقتى «غيرعلمى» و اوضاع و احوال تفسيرى است و لازمه كسب دانش از فرهنگى ديگر با دو شرط امكانپذير مىباشد: اول اينكه پژوهنده اين حوزه بايد احساس كند كه وى در مقابل مردمى كه راجع به آنها مطالعه مىكند، پاسخگو بوده و با آن مردم و فرهنگ تماسى غيرزورمندانه داشته است.
دوم اينكه دانش جهان اجتماعى در مقابل دانش از طبيعت، بايد نه تنها داعيه دسترسى به نتايجى عينى داشته باشد، بلكه فعاليتى اجتماعى را به نحوى ناگسستنى با موفقيتى كه از ابتدا از دل آن سربرآورده است، پيوند دهد.
در اين ارتباط، هر مفسرى با عوامل مزاحم غيرعلمى، چون عواطف و احساسات، عادات، رسوم و عهود و ارزشهاى درونى خود در ارتباط است و بايد در جست و جوى طريقهاى منظم و منظبط به منظور استخدام خرد و اطلاعاتى كه شخص وى از طريق آموزش رسمى كسب كرده است، باشد.
از طرفى، شخص مفسر در قرائت متنى كه در فرهنگى خارجى و بيگانه فراهم آمده، اولين چيزى كه بايد بدان اشعار و آگاهى داشته باشد، فاصله و بعد زمانى و مكانى آن است و از طرف ديگر، با توجه به اينكه اسلام از كانال بحران سياسى نفت، سنت طولانى و تفسيرهاى كارشناسى - يعنى شرق شناسانه در غرب مطرح شده، مساله علاقه و توجه به مثابه وجهى از تفسير كه مىتواند جلاى بيشترى به تفسير اسلام ببخشد، بايد مورد توجه قرار گيرد.