کد خبر: 3475688
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار : ۲۶ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۸
به یاد «تقی ارغوانی» خبرنگار شهید مدافع حرم

پرواز کبوتران خونین‌بال حرم در آسمان عاشقی

کانون خبرنگاران نبأ: نمی‌دانم چرا همیشه چرخش کبوتران در آسمان مرا به یاد کبوتران حرم می‌اندازد، انگار کبوتران حرم کرشمه پروازشان را نذر صاحب حرم کرده‌اند، بالا می‌روند، چرخ می‌زنند، بر فراز آسمان شهر تاب می‌خورند، اما هر جا که باشند برمی‌گردند تا دانه برچینند و سلامی و عرض ارادتی دوباره کنند بر بارگاه کوی دوست، گویی پاسبان واقعی حرمند اما نمی‌دانم از کی و کجا رسم شد آئین کبوترکُشی، این روزها انگار همه چیز وارونه شده و سهم کبوتران حرم از آب و دانه گلوله‌ آتشین است.

به گزارش کانون خبرنگار ایکنا، نبأ، چشم به راهی درد جانکاهی است می‌سوزاند و پیر می‌کند این درد بی‌پیر و چه سخت این خاک چشم انتظاری را سال‌ها تجربه کرد، چه آن وقت که بهترین فرزندانش را راهی سفر عشق کرد برای دفاع از حریم مقدس خود، چه می‌گویم هنوز هم ذره ذره این خاک چشم به راه نشانی است از فرزندان عزیزکرده‌اش که آن روزها همچون سرو راست‌قامتی تا پای جان ایستادند و چه امروز که ...

انگار سرنوشت نمی‌گذارد این خاک نفس راحتی بکشد از بازگشت فرزندان پاره‌تنی که وقتی دل به رفتن می‌سپارند هوای ماندن برایشان سنگین می‌شود.

می‌گویند جبهه فرق کرده وظیفه همان است که بود و این سودای رفتن بد سودایی است.


گهواره‌نشینان روزهای انقلاب، آنان که مادران‌شان عشق حسین(ع) را با شیر آمیخته با اشک چشم سیراب می‌کردند، آنان که با دستان کوچک‌شان بیرق‌های سرخ محرم را بر دوش‌های نحیف خود می‌کشیدند، این روزها راهی سفری تازه شدند تا آرزوی پا در رکابی در سپاه عاشورا به دل‌شان نماند.

و این چنین بود که تو نیز هوایی رفتن شدی، گفتی این بار جا نمی‌مانم از قافله، بی‌قراری تمام آسمان دلت را پر کرده بود. بی‌قراری همچون موریانه‌ای شده بود که ذره ذره آرامش دقیقه‌هایت را می‌جوید، مثل وقت‌هایی که تمام آرزوهایت نقش بر آب می‌شود، انگار یک جایی گم شده‌ای که نمی‌دانی کجاست و به یک‌باره همه غریبه می‌شوند برایت.

دلت که کنده شد هوای شهر و خانه انگار سنگینی می‌کرد در نفس‌هایت، گفتی یک عمر حسین حسین کردیم که امروز جا بمانیم از قافله عاشورا، که خواهرش را تنها بگذاریم در کارزار نامردی، چه فرق می‌کند عاشورای ما امروز است، حسین پا منبری و گریه‍‌کن نمی‌خواهد. این بار دیگر نه، این بار نمی‌گذاریم یزیدیان حسین‌مان را قربانی هوس‌های خود کنند، این بار تاریخ را طور دیگری می‌نویسیم.

دیگر نه زن، نه فرزند، نه پدر و مادر، نه شغل، نه خانه، هیچ کدام بندی نشد در پایت تا بمانی. کوله‌بار سفرت را بستی و رفتی و همه را به خدا سپردی تا گاه برگشتن، و دوباره خاکت، شهرت، خانه‌ات چشم به راه فرزند دیگری ماند تا روزی که دوباره تو را در آغوش خود گیرد.

وقت رفتن گفتی گاهی آن قدر حواس‌مان پرت زنده ماندن می‍‌‌شود که زندگی کردن را از یاد می‌بریم، آن قدر در حواشی پرسه می‌زنیم که یادمان می‌رود کجای دنیا ایستاده‌ایم، یادمان می‌رود که وقت کودکی آن زمان که در پس دسته‌های محرم زنجیر می‌زدیم و در عالم خودمان برای غریبی حسین(ع) اشک می‌ریختیم چه آرزویی می‌کردیم، چرا باید همه آرزوها و قول قرارهای بچه‌گی در هیاهوی بزرگسالی فراموش شود.

رفتی و زمزمه کردی «روندگان حقیقت ره بلا سپرند/ رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز».

راست می‌گفتی تو هنوز پاکی کودکی‌ات را در دل به یادگار نگه داشته بودی و بر عهد و پیمانت ماندی، تو عهدت با خدا و امامت را فراموش نکردی و ما ...

نمی‌دانم، نمی‌دانم آن روز، رفتنت را نفهیدم، رفتنی که برای تو آرزو بود و برای ما پر از ابهام. هر چه بود تو رفتی تا سرنوشت تاریخ عاشورا را عوض کنی و ما روشنایی آب را بدرقه رفتنت کردیم و چشم به راه ماندیم تا برگردی.

چشم به راهی سخت است خصوصا آن گاه که چشم به راه عزیزی باشی که غسل شهادت کرده و پا در راهی گذاشته که خود می‌داند شاید بازگشتی نداشته باشد.

نمی‌دانم چرا خیالم پرواز کرده به سال‌های دورتر، آن وقت که برای اولین‌بار عکس‌هایی را که خودت گرفته بودی برایمان فرستادی و با اولین عکس فهمیدم که چقدر حرفه‌ای عکاسی می‌کنی، با چه عشق و پشتکاری انتشار عکس‌هایت را پیگیری می‌کردی، به تدریج دستنوشته‌ها و اخبار هم به عکس‌هایت اضافه شد و همین پشتکار و کار حرفه‌ای بود که نامت را به خاطرمان سپرد و بابی شد برای ارسال آثار و ارتباط بیشتر.

صدایت همیشه محجوب بود و مهربان، مؤدب و باوقار و روزی که برای اولین بار برای دریافت کارت خبرنگاری‌ات آمدی فهمیدم که اشتباه نکردم.


در زندگی اتفاق‌هایی هست که اصلا رخ می‌دهد تا چیزهایی تا ابد در خاطرمان حک شود و گویی خلق این آثار و این آشنایی از آن دست بود، گویی قرار بود عکس‌هایت برای همیشه در خاطره‌ها ثبت شود و برای همیشه به یادگار بماند، عکس‌های عاشورا، اربعین کربلا، مقاومت سوریه... حالا که خوب به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم جَلدِ حرم شدنت خیلی هم دور از انتظار نبود.

امروز از صبح نفس‌هایم سنگین شده، دلشوره‌ای عجیب تمام وجودم را گرفته، قلم در دستانم می‌لرزد، به آشنایان زنگ زدم همه چیز عادی است، اما چرا این دلشوره لعنتی امانم را بریده.

صدای زنگ تلفن بی‌هوا بند دلم را پاره می‌کند، حواسم جای دیگری است...

صدایم می‌لرزد، گوشی تلفن از دستم می‌افتد، هنوز حرف‌های گوینده آن طرف گوشی تمام نشده، اشک در چشمانم حلقه می‌زند، در یک لحظه تمام خاطره‌ها، عکس‌ها، دیدارها در سرم می‌چرخد.

از این پس چگونه در قاب عکس‌هایت بنویسم «خبرنگار شهید تقی ارغوانی».

تو در شب میلاد آن مظهر صبر و شکیبایی به وصال یاری رسیدی که برای پاسداری از حریم قدسی‌اش ترک دیار کرده بودی. عاشقی رسم پروانگی است و جَلد بودن کوی یار آئین کبوتران عاشق، نه بر سوختن پروانه می‌توان طعنه زد نه بر عروج خونین کبوتران از فراز آستان دوست خرده گرفت، عاشق که باشی خودت را از همه بندها رها می‌کنی تا به وصال یار رسی و تو نیز همان کردی.

خلعت سرخ شهادت مبارکت باشد ای یار سفر کرده.

*مژگان ترابی

مهدی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳۹۴/۱۱/۲۶ - ۱۵:۲۰
0
2
متن بسیار زیبایی بود.خدایش رحمت کند
امیر رضا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳۹۴/۱۱/۲۶ - ۱۵:۲۸
0
2
من از نزدیک این شهید را می شناختم. خبر شهادتش شوکه مان کرد. واقعا این متن برازنده شخصیت والای اوست
captcha