به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا)، چنان که از نوشتهها و عملکرد امام موسی صدر بر میآید، زیربنای ساختار اندیشه ایشان را مسأله «تأمین زندگی اجتماعی شایسته برای انسان» تشکیل میدهد. در اندیشه امام حیات آدمی وسیلهای است برای ارتقای جایگاه او و تحقق ارزشهای انسانی؛ آنچنان که شریعت اسلامی نیز بدان اشاره دارد. در اندیشه امام صدر «آزادی» مسئولیتی انسانی در برابر خداوند و مبنای اصلی شکل گیری جامعه انسانی خیرخواه به شمار میآید. از سوی دیگر، محور همکاری با «دیگران»، و از جمله «غرب»، توانایی ذاتی و فکری آن تمدن برای تحقق رسالت الهی در میان انسانها و رساندن آنان به مقام جانشینی خداوند بر روی زمین است. در گفتگو با دکتر شریف لکزایی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و نویسنده کتاب منتشرنشده اندیشه سیاسی امام موسی صدر به بحث درباره جایگاه آزادی در اندیشه های او پرداختیم که اکنون پیش روی شماست.
ایکنا: آقای دکتر شما اثری در دست طبع دارید که درباره اندیشه امام موسی صدر دارید که در آنجا مبسوط به بحث آزادی پرداختید، ابتدا به صورت مختصر راجع به مختصات اندیشه سیاسی امام موسی صدر توضیح دهید؟
زمانی که با اندیشه سیاسی امام موسی صدر آشنا شدم، انگار با بحث آزادی آشنا شدم. مرحوم آقای دکتر صادق طباطبایی، نوشتهای در سایت بازتاب دهه هشتاد منتشر کرده بود راجع به اندیشه امام موسی صدر، وقتی آن نوشته را خواندم، چون قبلاً بحث آزادی شهید بهشتی را مطالعه کرده بودم متوجه شدم بحث ایشان شباهت بسیاری با بحث شهید بهشتی دارد، همانجا یادداشتی برای آقای دکتر طباطبایی نوشتم و گفتم بحث ایشان خیلی با مباحث آزادی شهید بهشتی شباهت دارد و از بحث امام موسی صدر تعریف و تمجید کردم.
آقای دکتر طباطبایی بعداً برای من ایمیلی فرستاد و توضیح داد که چرا این شباهت وجود دارد. برایم نوشت که امام موسی صدر و شهید بهشتی با هم ارتباط و مراوده داشتند و در اواخر دهه بیست یا اوایل دهه ۳۰ این دو نفر دو طلبه جوانی بودند که برای اولین بار به دانشگاه تهران رفتند و دانشجو شدند و همزمان با تحصیل در حوزه، در دانشگاه تا مقطع کارشناسی خواندند و با همدیگر مدرک دانشگاهی گرفتند، البته رشتههایشان متفاوت بود. دکتر صادق طباطبایی در این نوشته به نوعی همراهی این دو اندیشمند و نزدیک بودن افکار آنان را مطرح و یادآوری کرد که این دو متفکر، دو صاحبنظر و دو فعال سیاسی آن دوره چقدر اندیشههایشان به هم نزدیک است و شباهتهای زیادی دارند؛ هم در حوزه اندیشه و فکر و هم در حوزه عمل.
وقتی این دو متفکر را با هم مقایسه میکنیم میبینیم که در حوزه عمل امام موسی صدر در لبنان مجالی فراهم میشود و ایشان به مدت ۲۰ سال خیلی خوب پیش میروند و کارهایی که میتواند جامعه را متحول کند، در لبنان انجام میدهند و به موفقیتهایی میرسند. شهید بهشتی هم بخشی در ایران (در قم و تهران)، بخشی در آلمان (هامبورگ) و بعد هم در چند سال ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در چنین فضای عملی حرکت میکند و وجه عملگرایی ایشان زیاد است.
تاکیدم بر این است که بگویم من اصولاً با بحث آزادی با اندیشه امام موسی صدر آشنا شدم و کتابی هم که راجع به اندیشه سیاسی امام موسی صدر نوشتم به نوعی نقطه ثقل بحث را بر آزادی قرار دادم. اگر فصول مختلف کتاب را مطالعه کنید، ملاحظه میکنید فصولی را که من نوشتم پشت صحنهاش همین بحث آزادی است، مثلاً در بخش انسانشناسی، در بخش عدالت و حتی راجع به ولایت از دید امام موسی صدر، درباره آزادی صحبت و بر آن تأکید کردهام. در فصول دیگر به خصوص در بحث مبانی، وقتی از هستی، خداوند و شیطان و دین و ارتباط انسان با اینها و ... صحبت کردم، نقطه ثقل و تمرکزِ امام موسی صدر در این مباحث آزادی است، یعنی ارتباط انسان با خدا به آزادی انسان برمیگردد، ارتباط انسان با ملائکه و شیطان به آزادی برمیگردد، چون ایشان آنجا معتقد است اگر شیطان و شرّ نبود و نباشد، ظرفیت نهفته در درونِ آدمی اصلاً ظهور و بروز پیدا نمیکرد.
وجود شیطان و شر مجالی است برای اینکه انسان خودش را نشان دهد و ظرفیتِ وجودی خود را اثبات کند و به منصه ظهور و بروز برساند؛ دین هم همین است، دین هم برای همین آمده که این ظرفیت را شکوفا و پویا کند و به نقطه قابل اتکایی برساند و ارتباط با علما و عالمان دین هم از همین مسیر است، ارتباطِ با نظام سیاسی هم از همین مسیر است.

به هر حال تفسیری که من از برداشتها و کارهای ایشان دارم، پشت صحنهاش همین است، یعنی همه اینها را از نگاهِ آزادی میبینیم، البته ایشان نظریهای راجع به آزادی ندارد، تنها یک سخنرانی دارد که در زمان شهادت کمال مروه ایراد کرده است که روی سخنش هم بیشتر مباحثِ آزادی مطبوعات، خبرنگار و رسانهها است که باید آزادی رسانهها را محترم بشماریم، باید آزادی خبرنگاران را ضمانت، حفظ و تضمین کنیم تا اینها به رسالت آگاهیبخشی خودشان عمل کنند، اما میتوان با کنار هم گذاشتن گزارههای مختلف اندیشه ایشان و خوانش مباحث نااندیشیده ایشان و استنباط مباحث به یک نظریه در آثار ایشان درباره آزادی دست یافت؛ بنابراین من هم نحوه آشناییام با اندیشه امام صدر را به آزادی مرتبط میدانم و من از این منظر با اندیشه آشنا شدم و ورود کردم.
اندیشه ایشان از این منظر برای من جذابیت پیدا کرد، چون هر بحث ایشان را که میخواندم حتماً این دغدغه برایم وجود داشت تا ببینم با این تصوری که من از ایشان پیدا کردم راجع به بحثی که خواندم سایر بحثهایش چگونه است؟ من نکتهای ندیدم که برداشت من را نقض کند. این چیزی که در ذهن من ایجاد شده بود که ایشان یک آزادیخواه، آزادیمنش، آزاداندیش و آزادیگرایِ به تمام معنا است؛ هم در اندیشه و هم در عمل ایشان مشهود است و تا اندازهای تلاش کردم در اثر خودم این وجه آزادی را برجسته کنم.
در عمل هم به همین ترتیب یعنی شما جامعه لبنان را در نظر بگیرید، اساساً یک متفکر نمیتواند در جامعه چندپاره چندفرهنگی و متکثر مانند جامعه لبنان موفق باشد، ولی آزادی را نادیده بگیرد؛ هم شیعیان هستند، هم اهل سنت هستند، هم مسیحیان هستند، طوایف مختلف؛ ۱۷، ۱۸ طایفه وجود دارد، در این طوایف مختلف چگونه میخواهید کار را پیش ببرید؟ آیا میتوان با نگاهِ متصلب و غیرمنعطف و نامنعطف و ناآزادیخواه با این جامعه روبرو شد؟ ممکن نیست، چون متفکران، صاحبنظران و فعالان سیاسی و اجتماعی و دینی دیگری بودند که نگاههایِ محدود و غیرمنعطفی داشتند و نتوانستند موفق باشند؛ نه در جامعه شیعی، نه در جامعه اهل سنت و نه در جامعه مسیحی.
به نظر میرسد این شخصیت و متفکر و صاحبنظر به گونهای عمل کرد که جز در فضای آزادی نمیتوان آن را تحلیل کرد، البته در کنارش دین و آموزههای شیعه وجود دارد یعنی شما نمیبینید در جایی از آموزههایی که شیعیان ۱۲ امامی معتقد هستند، کوتاه آمده باشد، اصلاً چنین چیزی وجود ندارد و شاید خیلی افراد فکر کنند ایشان که محلِ این اندیشه و عمل بوده شاید از برخی از آموزهها کوتاه آمده، حتی آموزههایی که امروزه ممکن است اختلافی تلقی شود، اما اصلاً این طوری نیست. درک شرایط و جامعه طایفهای لبنان و توجه به این تکثر فرهنگی و سیاسی و تنوعِ اقتصادی و فرهنگی باعث شده که نتیجهای بگیرم که ایشان از این منظر ورود پیدا کرده بود.
ایکنا: در شرایطی امام موسی صدر به بحث آزادی در لبنان میپردازد که از قضا شرایطِ بحرانی است یعنی در بحث جنگهای طایفهای یا جنگهای داخلی و از آن طرف تهدیداتی و حتی حملههایی که اسرائیل به لبنان دارد و ... در دلِ چنین شرایطی است که امام موسی صدر اندیشه آزادی را پیگیری میکند، از یک طرف هم ما میبینیم در اندیشه سیاسی اهل سنت مثلاً آقای عبدالرحمن کواکبی در کتاب «طبایع الاستبداد» نقد میکند و میگوید اندیشمندان اهل سنت به دلیل تأکیدی که روی مقوله نظم و امنیت دارند کمتر به آزادی پرداختند که این در شرایط عادی صدق میکند، حالا میخواهم بگویم چه تفاوتی بین این دو نوع اندیشه است که یک نفر مانند امام موسی صدر در چنین شرایط بحرانی باز هنوز پیگیر اندیشه آزادی است، کما اینکه به طور طبیعی در حالتهای بحرانی معمولاً کسی به فکر چنین بحثی نمیافتد؟
اتفاقاً نکته مثبت همین است که امام موسی صدر در شرایطی به اندیشه آزادی توجه میکند و براساس آن عمل میکند که اتفاقاً شرایط بحرانی است و به نظر شرایط لبنان یک شرایط عادی نیست. کشوری که تحت استعمار بوده و فاقد استقلال بوده است و در سال ۱۹۴۳ به استقلال میرسد. امام موسی صدر در این فضا وارد لبنان شد یعنی در فضای بعد از استقلال وارد لبنان شده است که هنوز آن رسوباتِ نظام سیاسی استعمارِ فرانسه وجود دارد. اتفاقاً میبینیم نکته مهم و مثبتی که امام موسی صدر روی آن انگشت میگذارد که باید احیا شود همین است، چون اگر آزادی را از انسانها سلب کنیم، آن ظرفیت و استعدادی که دارند شکوفا نمیشود، حالا نهتنها شکوفا نمیشود بلکه به انحراف هم کشیده میشود، وقتی شما تازیانه استبداد و استعمار را بر گُرده خودتان حس میکنید معلوم است هیچ وقت سراغ شکوفاسازی و پویاسازی آن افکار و ایدههایتان حرکت نمیکنید، ضمن اینکه جهل و بیسوادی هم مضاف بر علت میشود.
شما با جامعهای طرف هستید که حداقل بخشی از جامعه شیعیان لبنان و نه حتی اهل سنت و بیشتر حتی مسیحیت، در این فضا مشکلی نداشتند، اما شیعیان در همه قسمتها و بخشها محروم بودند یعنی امام موسی صدر باید بجنگند و تلاش کند تا مثلاً دولت بیاید مدرسه بسازد و بچههای شیعیان هم تحصیل کنند و باسواد شوند تا به فضای جدیدی منتقل شوند، اهل سنت تا حدی با این مسئله مواجه نبود، مسیحیان اصلاً مواجه نبودند، عمدتاً جنوب لبنان که شیعیان حضور داشتند با این مشکلات و بحرانها مواجه بودند و دست و پنجه نرم میکردند.
حضور و تشکیل کشور اسرائیل بر این مشکلات افزود، همچنین حملات و تهاجماتی که اسرائیل به لبنان و جنوب لبنان داشته است و شرایط را پیچیدهتر میکند، یعنی در شرایط بحرانی ایشان این موضوع را مطرح میکند، چون مسیری که میخواهید طی کنید باید آگاهانه آن را انتخاب کنید. این جز با این فضا و تشکیل این فضا و بهرهبرداری از یک فضای آزاد میسر نیست.
امام موسی صدر بازوی اجراییِ قویای نداشت که با زور و قدرت این کارها را انجام دهد، امام موسی در فرمایشی در فصل آزادی به حضرت رسول (ص) اشاره میکند که حضرت در طی ۲۳ سال تحولی در جامعه ایجاد کرد. تصورم این است که امام موسی صدر وقتی وارد جامعه لبنان شد در ۳۱ سالگی، برنامه ۲۳ سالهای برای خود ترسیم کرده تا در این مدت نگاهِ جدیدی به این جامعه بدهد، وضعیت شیعیان را متحول کند و برای مثال برای ارتقای اقتصادی مردم مدرسه صنعتی جبلالعامل را تأسیس میکند تا شیعیان حرفهای یاد بگیرند تا معیشتشان را تامین کنند بعد در ضمن آن کارِ فرهنگی هم میکند، آموزشهای فرهنگی هم میدهد، بعد جنبش محرومان را شکل میدهد که شاخه نظامیاش «امل» است، در بخش سیاسیاش میبینیم که آن مجلس اعلای شیعیان لبنان را تأسیس میکند که به فضای مذهبی، سیاسی و اجتماعی این قشر و این طایفه رسیدگی کند.
همه این اقدامات اگر با نگاهِ متصلبانه و تحکمآمیزی همراه بود اساساً امکان نداشت، اتفاقاً میگوید شما خودتان بیایید فکر کنید، اگر بخواهند خودشان فکر کنند نباید موانعی وجود داشته باشد تلاش میکند که این موانع برطرف شود، مانع اول مانعِ زیست انسان است، ضروریات زندگی باید تأمین شود، به این سمت میرود که معیشت آنها را تأمین کند.
ایکنا: تقدمی که به لحاظ رتبی، امنیت بر آزادی در اندیشه ایشان وجود دارد از این باب است؟
از این باب است، تقدم در آنجا رُتبی است واِلا ارزشیش را بعداً درباره آن صحبت خواهیم کرد، در پرسشهای شما هم بود که بالاخره آزادی دارای چه ارزشی است، خود آزادی هم به لحاظ تفکرِ اسلامی و به لحاظ تفکر فیلسوفانِ متعالی ارزش تلقی نمیشود؛ به لحاظ اوج خودش. وسیلهای است که شما به مرحله دیگری منتقل شوید. اینجا شما نباید فقیر باشید اگر فقیر باشید ناآزاد هستید و اگر استقلالتان را از دست بدهید، استقلال خودتان را از دست میدهید و استقلال کشورتان را هم از دست میدهید، چون برای یک لقمه نان باید خانواده و شهر و کشورتان را بفروشید، تفاوتی هم ندارد استبداد باشد که داخلی میشود یعنی فروش امکانات خودش. فردی هم ممکن است کل کشور را بفروشد که این استعمار است آن هم ناآزاد است و آنجا بیشتر استقلال مطرح میشود که ارتباط بسیار مستقیمی با بحث آزادی دارد، یعنی شما آزادیِ کشور را مخدوش کردید، یک کشور با همه امکانات خود ناآزاد شده است. استبداد که عنصر داخلی است که ناآزادی را شکل میدهد از آن طرف فرهنگی هم است.
در حوزه سیاست امام موسی صدر با یک جامعه متکثر، متنوع و متفاوت و چندفرهنگی و هم با یک جامعه در بخشهایی عقبمانده به لحاظ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و ناعادلانه که نابرابری در آن خیلی شدید است مواجه است. در چنین جامعهای خیلیها ممکن است بگویند شما از این مسیر نروید بروید شکمشان را سیر کنید، شما شکمشان را سیر کردید آیا توانسته ظرفیت خودش را بروز و ظهور بدهد؟ الان در بحث توسعه برخی از کشورها را فکر میکنیم توسعهیافته شدند، کشورهای حوزه خلیج فارس، برجهای آنچنانی دارند که اصلاً در دنیا نیست، ولی آیا این کالای لوکسی که آنجا در اختیارش قرار گرفته مولّد خود این کشور بوده و خود این شخص آمده و تولیدکننده بوده است؟ در مالزی به همین ترتیب خیلی رشد خوبی داشته، ولی به چه قیمتی؟ یا با چه انگیزهای؟ آیا من مولّد هستم و من به این نقطه رسیدم که بتوانم برجسازی کنم؟ این تولید محصول کار من است که در این نقطه دارم زندگی میکنم یا نه؟! من کسی را آوردم که اینجا انجام بدهد و وقتی او برود همه چیز تعطیل میشود، چیزی که هم در ایران وجود داشته و هم در کشورهای دیگر تجربه کردیم.
امام موسی صدر این را نمیخواهد، امام موسی صدر دنبال تعالی و آزادی است که بتواند این جامعه را بسازد، اولاً آزادی بتواند انسان را به خودش آگاه کند، یک انسانسازی اتفاق بیفتد، چون در آزادی مسیر میتواند هم سمت راست و هم سمت چپ و هم مستقیم باشد، این را متفکر دارد ارائه میکند و ممکن است آنجا خیلی هم ریزش داشته باشد، ولی با یک جامعهای مواجه است که آن جامعه اساساً مانند آفتابی است، آفتاب از آن پنهان نگه داشته شده است، میخواهد این سایه را دور کند، این سایه دور شود، تابش این آفتاب به سر و روی این مردم بتابد، آن زمان این ارزش پیدا میکند، چون آنها در مسیر تابش آفتاب بهتر میتوانند مسیر خودشان را پیدا کنند، یعنی آگاهیبخشی در همه زمینهها، ارتقای وجودی انسان در زمینههای مختلف، دنیوی، معنوی، اخلاقی و فرهنگی تا بتواند این تحول ایجاد شود.
به نظر میرسد از این مسیر امکان پذیر است واِلا هیچ مسیر دیگری به نظر نمیآید که اگر امام موسی صدر در پیش میگرفت میتوانست موفق باشد. مثلاً جالب است در بحث پوشش اسلامی و حجاب ایشان توصیه نکرد که زنان حجاب داشته باشند، مثلا چادر یا روسری یا چیز دیگری داشته باشند، اصلاً از این مسیر ورود نکرد. به صورت غیرمستقیم در فرمایشات خودشان است که من یکسال مطالعه کردم تا ببینم چگونه میتوانم وارد این مسیر شوم تا بتوانم مثلاً در فضای بانوان آنجا ورود کنم و تأثیرگذار باشم. خیلی ممکن است فضا را ببینند این توصیهها را داشته باشند، این جواب نمیدهد، او تو را اصلاً قبول ندارد اصلاً به مجلس شما نمیآید که توصیه شما را قبول کند. امام موسی صدر با چنین جامعهای مواجه است. شاید برخی تصور کنند که امام موسی صدر با یک جامعه آرمانی و مطلوب مواجه بود و همه منتظر بودند ببینند ایشان چه میگوید تاعمل کنند، در حالی که این گونه نبوده است.
امام موسی صدر ۲۰ سال در لبنان حضور داشته، سالهای آخر قبل از ربایش ایشان جنگهای داخلی در لبنان شروع میشود که ایشان میرود، در مسجدی مینشیند و اعتصاب غذا میکند که دیگران هم ملحق میشوند که باعث میشود این جنگ خاتمه پیدا کند، برای چه ما باید با هم بجنگیم؟ مشخص است خیلی هم آماده نبوده، حزبالله محصول آن ۲۰ سال فعالیت را درو میکند و خیلی هم خوب درو میکند، ولی بالاخره امام موسی صدر آنجا جنگیده و تلاش کرده است، اما این مسیر فراهم میشود؛ این دقیقاً همان مسیری است حضرت رسول (ص) طی کرده است. حضرت رسول (ص) دعوتش را در چه شرایطی و چگونه شروع کرده است؟ خوانش انسانها به توحید؛ لا اله الا الله بگوئید تا رستگار شوید، نفی الهههایی که وجود داشته است، هیچ ابزاری هم نداشته است.
به ایشان پیشنهاد میکنند دست از دعوت خویش بردارد، اما ایشان میگوید اگر خورشید را در دست راست من بگذارید و ماه را دست چپ من بگذارید دستبردار نیستم. آن قدرت آگاهیبخشی، یعنی شما این نیرویی را که درون انسان است را آزاد کنید تا خودش براساس فطرتِ پاک الهی وارد مسیر شود، ولی شما باید بتوانید آن را قانع کنید، شما باید بتوانید آن را وارد مسیر کنید، جالب این که عموی پیامبر (ص) وارد این مسیر نشد البته بسیاری دیگر وارد این مسیر شدند. اگر اجبار باشد اساساً ارزش ندارد، یعنی شما الان شخصی را مجبور کنید که نماز بخواند این نماز خواندن چه ارزشی دارد.
امام موسی صدر تصریح میکند و در این بخشها مباحثی دارد که انجام فرائض با اجبار چه ارزشی دارد؟ روزه با اجبار چه ارزشی دارد، حتی کمک به دیگران، حتی مهرورزی به دیگران با اجبار، حتی دروغ نگفتن با اجبار واجد چه ارزش و فضیلتی است؟ ممکن است شخصی شهروند خوبی باشد، مثلا کسی که قانون را میشناسد و تخلف نمیکند شهروند خوبی است، ولی لزوماً انسان خوبی ممکن است نباشد همین شخص در شرایط دیگری بدترین انسان باشد و بدترین فرد روی کره زمین شود، شهروند خوبی است، قانون و نظم را رعایت میکند، ولی لزوماً ممکن است انسان خوبی نباشد. امام موسی صدر به تأسی از پیامبر (ص) بر این است که انسان تربیت شود، اگر انسان، انسانِ خوبی باشد شهروند خوبی هم خواهد شد، چون از قوانین تخلف نمیکند.
درواقع صدر بر آن است که ظرفیت انسانها و فطرت انسانها را احیا نماید که بر اساس فطرت خویش به حرکت بپردازند و منشأ اثر شوند. حضرت امام (ره) وقتی در پاریس بود به اطرافیان میگفت: قانون اینجا را رعایت کنید، تخلف از قوانین اینجا جایز نیست. شما دارید در این کشور زندگی میکنید باید قانونش را حفظ کنید. امام موسی صدر هم در لبنان همین گونه است منتها میجنگند، مقاومت میکند و از فضای درونی فطری خودش استفاده میکند و میخواهد دیگران هم به این فضا ملحق شوند و با آزاد کردن فطرت خویش به پیشرفت نائل شوند.
برای همین است که ما میگوئیم ایشان بحثهای نظری زیادی راجع به آزادی ندارد، ولی نکاتی که دارد نکاتِ بسیار ارزشمندی است، یعنی بر پایههای نظریِ خیلی قوی بنا شده است، چون اولاً پایههای تحصیلی و علمی حوزوی ایشان بسیار قوی است، فردی بسیار باهوش بوده است و برخی از آثارِ حوزوی را طبق نقلهایی که هست و خاطراتی که گفته شده خیلی سریع مطالعه کرده است، یعنی در یک تابستانی مثلاً بخشهای زیادی از کتاب فقهی لُمعه را خوانده است در صورتی که چیزی که الان معمول است حداقل ۳ سال طول میکشد، ولی ایشان در یک تابستانی با یک استاد نشسته و خوانده است. ایشان همچنین به بحثهای جدید توجه داشته است مثلاً زمانی که مجله مکتب اسلام را تأسیس میکند مجلهای که برای اولین بار در حوزه علمیه قم تاسیس و منتشر میشود، ایشان بحثهای مکتب اقتصادی اسلام را مطرح میکنند.
ایکنا: متاثر از اندیشه سیدباقر صدر بوده؟
خیر! تا آنجا که بنده اطلاع دارم شهید سیدباقر صدر متأثر از ایشان بوده است، جملهای هم از شهید صدر نقل میشود که خودش را شاگردِ یکی از آقایان احتمالاً آیتالله حائری میداند، میگویند چطور؟ شما که ایشان را ندیدهاید و نزد ایشان شاگردی نکردهاید؟! میگوید به واسطه امام موسی صدر بحثهای ایشان به من منتقل شده است و من خودم را شاگرد ایشان تصور میکنم. شهید سیدباقر صدر خیلی با ایشان متفاوت است، در واقع شهید صدر شبیه شهید مطهری است و از لحاظ نظری بسیار قوی و عمیق بوده است. البته امام موسی صدر هم به لحاظ پایههای نظری و علمی و حوزوی خیلی قوی است و اگر در حوزه علمیه میماند و به درس و بحث میپرداخت حتماً به سمت مرجعیت حرکت میکرد و چیزی کمتر از هم عصران خودش نداشت. با این حال ایشان رسالت دیگری را برای خود در نظر گرفت و در پی این رسالت خودش حرکت کرد.
ایکنا: یکی از ایدههای امام موسی صدر، آزادی به مثابه توانایی است، بسیار آزادی را به مقوله توانایی ربط میدهد. در بحث تقسیمبندیهای جدیدی هم که از آزادی است، آزادیِ مثبت و آزادی منفی که آیزایا برلین آزادی ایجابی تقسیمبندی کرده و البته دیگرانی هم پرداختند خصوصاً فیلسوفان قارهای خیلی به آزادی ایجابی پرداختند و این تعبیری است که خود برلین به کار میبرد. چقدر این آزادی مثبت یا آزادی ایجابی که به معنای توانایی انتخاب و گزینش کردن است، با اندیشه آزادی به معنای توانایی امام موسی صدر قرابت دارد؟
چون بحث آزادی به مثابه توانایی در اندیشه شهید بهشتی هم مطرح هست من این را در یکی از مقالاتم به صورت مبسوط تحلیل کردم، اینجا هم همان را می توان خیلی ضعیفتر و مختصرتر دید، ولی ایشان تصریح دارد که این تصور از آزادی هم درست است که ما آزادی را امکان، توان و ظرفیت و استعداد تلقی کنیم که اگر در جایی قرار گرفت میتواند ابعاد وجودی انسان را شکوفا کند و به رشد و کمال و توسعه برساند. انسان، جامعه و کشور را به فضای جدیدی منتقل کند، طبیعتاً در مواد میتواند نزدیک باشد یعنی در ماده و محتوایی که ارائه میشود، میگوییم اینها مشترکند و نزدیکند. بُعدی هم ندارد که نزدیک باشند و نگاهِ مشترکی داشته باشند کما اینکه در بحثهای فلسفی هم ممکن است بحثهای زیادی مشترک باشد، چون بحث فلسفی و بحث از هستی و بحث از انسان و بحث از مباحثی که میتواند مشترک تلقی شود، در محتوا و مواد به خاطر اینکه از انسان و هستی صحبت میکند اشتراکات زیادی هم ممکن است داشته باشند، ولی براساس نوع نگاه و مبانی ممکن است تفاوتهای جدی وجود داشته باشد به خصوص در دوره جدید، یعنی ما براساس مبانی میگوئیم اینها متفاوتند، ولی این اندیشه جالب است که براساس این مبانی استوار است و آن نگاه براساس مبانی دیگری به آن نتیجه رسیده است، هیچ بُعدی به نظر من ندارد که از دو مبانی متفاوت به نتیجه واحدی برسیم. مانند این است که شما از یک مسیر خاصی مثلاً از اتوبان میخواهید بروید تهران، یکی با دوچرخه ممکن است برود، یکی با اتوبوس برود، یکی با قطار برود، یکی با سواری. این مسیر طی شده است، اما با شیوهها و وسیلههای مختلف، ولی به هر حال در این فضا و در بروز و ظهور و رفت و آمدی که ممکن است داشته باشند، این اتفاق بیفتد و هیچ بُعدی هم ندارد، ولی خود این نگاه موثر است یعنی این نتیجه میآید، حتی اگر شما تصریح هم نکنید بالاخره این مبانی اقتضائاتی دارد که ممکن است اندیشمندی بیاید و براساس این مبانی بحثهای جدیدتری ارائه کند و اندیشمندی براساس این مبانی اصلاً نتواند پیش ببرد یا شما به عنوان مراجعهکننده و مخاطب بتوانید از این مبانی نتایجی را استنباط و الزاماتش را تبیین کنید که خود اندیشمند این کار را نکرده باشد مانند کاری که در فلسفه سیاسی انجام میدهیم و میگوییم ممکن است اندیشمندی، اثرِ فلسفه سیاسی نداشته باشد، ولی به هر حال این دستگاهِ فلسفی اقتضائات و الزاماتش در حوزه فلسفه سیاسی چیست؟ شما به عنوان صاحبنظر این را ارائه میکنید. همه چیز به این دستگاهِ فکری و نظری و این سنخ مبادی که چیده شده بر میگردد. اگر متفکری میگوید «انسان، گرگ انسان است» این تلقی در فضای نظام سیاسیای که تأسیس میکند، حتی در بحث آزادی نتایجاش متفاوت خواهد شد.
امنیت برای امام موسی صدر خیلی اهمیت داشته، چون در شرایطِ خیلی ناامنی در لبنان حضور داشته است، از یک طرف جامعه لبنان تحت تاثیر وضعیتی که در روابط جهان عرب و مسلمانان با اسرائیل به وجود آمده و خصوصاً حضور فلسطینیان در لبنان و جامعه لبنان، حضور مسلحانه گروههای فلسطینی در لبنان و به خصوص آن تکثری قومی، فرهنگی و جمعیتی که در آنجا وجود داشته هر لحظه ممکن است اتفاقی بیفتد و این جامعه به هم بریزید که واقعا همین گونه هم بود. برای مثال یک جوان مسیحی توسط گروه دیگری کشته شده، کلاً جامعه بهم ریخته است، امام موسی صدر وارد میشد و آنها و فضا را با حضور خودش آرام میکند و جریان را به نحوی پیش میبرد تا آرامشی برقرار شود. امام موسی صدر در فضایی که هر لحظه ممکن بود گلولهای باعث ایجاد ناامنی و بحران جدیدی در این جامعه شود حرفی مانند هابز راجع به انسان ندارد، که میگوید «انسان انسان گرگ است»؛ انسان، نگاهِ به انسان، مسیری که انسان دارد طی میکند، از کجا آمده به کجا خواهد رفت اینها سؤالات مهمی است و ایشان در پاسخ به این سؤالات مسیری الهی و انسانی را ترسیم میکند.
وقتی آفتاب میتابد، شما اجازه ندارید بگویید به اینها بتاب و به آنها نتاب، به این کشور بتاب و به آن کشور نتاب، اصلاً چنین چیزی نیست، نگاهِ امام موسی صدر اینقدر وسیع است، این نشان میدهد که چه نگاه عمیقی دارد و چه روشنفکر بزرگی است. میگویدای انسانها! شما همه آزادید، با هیچ معیاری اجازه ندارید جلوی انسانیت و آزادی خود را بگیرید. انسانیت مانند همین آفتابی که میتابد، این تابش به همه به یکسان سرایت میکند و به همه میرسد، آزادی باید این طوری به همه برسد.
ایکنا: ممکن است کسی خانهاش را پشت آفتاب بسازد یا رو به آفتاب!
بله! این دیگر خیلی مورد خاصی نیست، ولی تابش به همه وجود دارد، آزادی هم همین است، نه اینکه فقط برای شیعیان باشد. برای کثال درست است که جنبش محرومان لبنان از یک فضای شیعی شروع میشود، ولی فقط فضای شیعی نیست همه حضور دارند و تاکید میکند همه باید حضور داشته باشند، چون هدف ما ارتقای انسان است، هدف ما کمک به انسان است که به لحاظ ذهنی، روانی، اجتماعی و عینی وضعیتش بهتر شود، ادیان هم آمدند به این کمک کنند که آن را یک پله بالاتر بکشند و یک قدم جلوتر بیاورند، نگاهش به عبادت هم همین است، عبادت باید یک پله شما را جلوتر بیاورد نه اینکه شما را گرفتار خرافات کند، شما وقتی نماز میخوانید این نماز باید بتواند شما را به فضای جدیدی منتقل کند، اگر این اتفاق نیفتد مشخص نیست عبادت هم باید در صنف مناسکی و عادت تعریف شود.
ایشان خدمت به انسان را مطرح میکند. پایه خدمت به انسان این است که شما ریشه همه موانع و محدودیتها را قطع کنید، با چه؟ با کمک کردن به اینکه این انسان آزاد شود، آزاد از تعلقات خودش و آزاد از تعلقات اجتماعی تا بتواند راحتتر تصمیم بگیرد، اگر میخواهد الهی باشد و واقعاً در آن فضا حرکت کند، اگر هم نمیخواهد راهش مشخص باشد یعنی شما با شمشیر بالای سر انسان نایستید که باید نماز بخوانید، باید راست بگویید. انجام اجباری عبادات و فرائض و ... ارزشی ندارد. فضیلت اخلاقی که از روی اجبار باشد ارزشمند نیست.
ایکنا: اندیشههای امام موسی صدر بیبدیل است؟
ایشان به آموزههای دینی شیعی وفادار است. ایشان یک انسانِ مسلمانِ شیعی است که در جامعهای مانند لبنان و ایران زیست کرده است و برای اینکه این ارزشها تحقق پیدا کند تلاش میکند. هدف اصلی این ارزشها این است که انسان را حرکت بدهد، انسانی که اشراف مخلوقات است، انسان گرگ انسان دیگر نیست، این تمایزِ بسیار مهمی است که در این نگاه وجود دارد، البته انسان میتواند گرگ هم باشد نه تنها گرگ باشد از گرگ هم بدتر باشد؛ این را خطاب به اسرائیل میگوید. وقتی میگوید اسرائیل شرِّ مطلق است، یعنی چه؟ یعنی از گرگ هم بدتر است.
ایکنا: البته این هم نه بر مبنای نگاهِ ذاتگرایانه بلکه بر مبنای اختیار و عمل انسان به دست میآید؟
انتخاب است، اسرائیل این طوری انتخاب کرده است. الان هر اتفاقی در منطقه رخ میدهد زیر سرِ اسرائیلیهاست. آلسعود که عددی نیستند و نبودند، الان امنترین کشور کجاست؟ برای خودشان یک فضای امن و آرامی ترتیب دادند از آن طرف سوریه و عراق غرق در خون است، یمن در مصیبت و درد غرق است، اگر دستشان برسد ایران همین طور و کشورهای دیگر اسلامی هم همین طور و دارند به ریش مسلمانان میخندند. با هزینه خود مسلمانان در زمین مسلمانان دارند قربانی میگیرند و بازی میکنند. راجع به اسرائیل در کتاب اندیشه سیاسی امام موسی صدر چندان وارد نشدم، ولی ایشان نکات واقعاً ارزشمندی دارد که میتوان در بحث نظریه مقاومت ایشان که نسبتی هم با آزادی دارد مورد مطالعه و توجه قرار گیرد. یا راجع به غرب و تمدن غرب، ایشان نگاهِ متفاوتی دارد که من آن نگاه را در اندیشههایی مانند استاد مطهری هم ندیدم.
ایکنا: تفاوتی که ما در بحث فلسفه سیاسی مدرن و فلسفه سیاسی کلاسیک داریم، در فلسفه سیاسی مدرن نقطه عزیمت بحث آزادی معمولاً خودآئینی است اینکه میگویند انسان به خود وانهاده است، توانایی انسان در تصمیمات زندگیاش است و به همین خاطر هم است برخلاف اندیشه سیاسی کلاسیک که یک فضیلت را تعریف میکند در اندیشه مدرن ما هیچگونه هدفگذاری غایی و پیشینی را به عنوان هدف آزادی نمیتوانیم در نظر بگیریم و حتی تعریفی که هگل دارد میگوید اگر ما در این فضا رفتیم آن وقت دیگرآئینی اتفاق میافتد و به شدت فیلسوفان مدرن مانند کانت و هگل با مقوله دیگرآئینی تقابل میکنند و آن را ممنوع میدانند موضع امام موسی صدر در این زمینه چیست؟ نقطه عزیمت امام موسی صدر در بحث از آزادی چیست؟ شباهت با فیلسوفان سیاسی کلاسیک دارد یا مدرن؟
خودبسندگی و اومانیزم که در غرب وجود دارد، خودتعیّنبخشی انسان در بحث امام موسی صدر نیست یعنی امام موسی صدر یک انسانِ مسلمانِ شیعه دوازده امامی است که وقتی امامت و ولایت را تعریف میکند میگوید: این همان سیاست و حکومت است؛ ولایت در واقع بخش اجرایی طرح و برنامهای است که رسالت پیامبر(ص) اقتضاء میکرد. از این منظر نگاه میکند که البته انسان باید با انتخاب خودش آن را بپذیرد. بنابراین این انسان در فضای فضیلت حرکت میکند و انسان را خودبسنده نمیداند. درست است از آزادی شروع میکند ولی آزادی را به همین معنیِ امکان، ظرفیت و توان که میتواند سایر نیروهای انسان را آزاد کند و به بروز و ظهور آنها دارد نگاه میکند و انسانی که انا لله و انا الیه راجعون است. بنابراین فکر میکنم تفاوت در بخش انسان خیلی متفاوت است یعنی شاید لازم باشد جلسه ای درباره انسانشناسی امام موسی صدر صحبت کنیم که به انسان چگونه نگاه میکند. ایشان بر این نظر است که انسان خودبسنده و خودبنیان نیست. معتقد است انسان فطرتی دارد و فطرت او الهی است. از نگاهِ امام موسی صدر ما تلاش میکنیم نشان دهیم این انسان ارتباطش با خدا، ارتباطش با انسانهای دیگر و ارتباط با انبیاء و اولیا و ارتباطش با دین، ارتباطش با حکومت و نظام سیاسی و دیگر پدیدهها و طبیعت چیست. اینها را توضیح میدهد، ما مجاز به تصرف غیرناعادلانه و غیرطبیعی از طبیعت نیستیم و امام موسی صدر این را مجاز نمیداند، شما اجازه ندارید تغییراتِ غیرمعقولی در طبیعت ایجاد کنید به همان گستردگیای که ایشان آزادی را میبینید و شما در هر فضایی میتوانید حرکت کنید، ولی این فضا به گونهای ترسیم میشود که انسان آنجا فاعلِ به تسخیر است، یعنی در گستره هستی شما آزاد هستید و میتوانید عمل کنید، ولی عمل شما باید مطابق خیر باشد. شما در اندیشه های بنتام و میل ببینید که لذت حاکم است، امام موسی صدر فقط لذت نمیداند، در هابز نگاه کنید میبینید امنیت و نظم است، در اندیشه اهل سنت هم همین است که این تمام ماجرا نیست و بخشی از واقعیت است، یا شما مانند ماکیاولی نگاه میکنید، ولی فقط فریب نیست، بلکه همه اینها جنبههای مختلف انسان هستند، شما باید مسیر اعتدالش را پیدا کنید.
ایکنا: هر کدام ساحتهایی از وجود آدمیاند؟
بله! یعنی هر سه ساحت در انسان وجود دارد ولی مثلاً از این طرف شما ترس و هراس را دارید از آن طرف جسارت را دارید، ولی نقطه اعتدالش شجاعت است. شما باید بتوانید این مسیرتان را طوری تدوین کنید که اعتدال باشد در آن راستا و در نقطه اعتدال حرکت کنید واِلا این امکان را دارید که این طوری هم حرکت کنید فقط لذتگرا باشید، فقط لذت را ببینید میتوانید فقط همان نگاهِ گرگی را به انسان داشته باشید یا نگاهِ خوشبینانه مطلق را داشته باشید تفاوتی ندارد. اینها مراتبی از وجود انسان هستند که باید تلاش شود که آن جنبه خیرش شکوفا شود، ولی این آزادی میتواند آن جنبه شرش را هم شکوفا کند و یا جنبه لذت محضاش را و یا جنبه فریب اش را.
ایکنا: آزادی هم همینجاست که معنای خودش را پیدا میکند؟
بله. شما به عنوان یک متفکرِ مسلمان اصلاً نمیتوانید فقط لذتگرا باشید، ولی لذتگرایی هم جزئی از آن ساحت وجود است که باید در حوزه معقول خودش معنا پیدا کند و در زندگی حضور داشته باشد. اتفاقاً در اندیشه شیعی نگاه هابز به انسان، نگاه لاک به انسان، نگاهِ دیگر متفکران هر کدام یک ساحت از ساحتِ وجودی انسان تلقی میشود شما نمیتوانید آنها را از انسان جدا کنید ولی اینها فقط یک بخش را برجسته کردند.
ایکنا: مثلاً انتقاد امام موسی صدر در رابطه با آزادی نسبت به جان استوارت میل درواقع در بحث لذتگرایی در استفاده از لذت نیست در اکتفا به لذت است؟
بحث خیر مهم است. در بحثهای امام موسی صدر هم بحث خیر حضور جدی دارد. از نظر صدر آزادی در کنار خیر معنا پیدا میکند و باید معنا پیدا کند نه در کنار شرّ، ولی شرّ هم ممکن است تحقق پیدا کند. هیچ اشکالی ندارد، این ظرفیت انسان است به هر حال استوارت میل این طور تصور کرده که فقط باید لذت باشد، اما فقط این نیست ولی این هم است.
ایکنا: آزادی در اندیشه ایشان خیلی ربط پیدا میکند به همین واژههایی که فرمودید مانند واژه خیر و علم. وقتی به معنای لغوی واژه نگاه میکنیم هیچ ربطی به آزادی ندارند در حالی که به نظر میرسد در اندیشه امام موسی صدر اینها بهم ربط دارند، حالا باید این را در شبکه معنایی فهم کرد، این چگونه است؟
امام صدر تصری می کند که «آزادی صحیح آن آزادیای است که برخوردار و سرشار از آگاهی و علم باشد.»، اگر آزادی بخواهد یک جهت خیری داشته باشد بدون علم و آگاهی ممکن نیست. شما جامعه ای را آزاد کنید ولی جامعه جاهل و بیسواد باشد، مسلما این جامعه به ضد خودش مبتلا میشود و هرج و مرج در این جامعه فراگیر میشود، مانند آفتاب که تابش میکند و به همه این نور را میرساند و مثلاً یک گیاهِ خودرویی که مضر است آن هم رشد میکند، اینجا باید این جامعه اجازه ندهد که آن رشد کند. جامعه هم همین است. شرایطِ بهرهمندی از آزادی چیست؟ نشان میدهد آگاهی و علم است، اگر واقعاً یک جامعهای، یک کودک خردسالی، شما بگویید او آزاد است هر کاری دلش میخواهد بکند، مثلاً اگر بخواهد خودش را از پنجره طبقه چهارم به پایین پرت کند، شما اجازه میدهید؟ نه! خودش تشخیص نمیدهد، چون علم ندارد، آگاهی هم ندارد، مثلاً نمیداند آنجا برود، پایین پرت میشود ولی یک آدم بزرگی که لب پنجره ایستاده شما به او چه میگویید؟ نحوه برخورد ما با این دو متفاوت است، یک نفر به لبه پنجره رفته و میخواهد خودکشی کند، شما چگونه میخواهید او را از این کار منصرف کنید؟ جز اینکه بتوانید او را قانع کنید، شاید به خاطر اینکه میخواهد این درد و این مشکل منتشر شود خودش را از پنجره به پایین پرت کند مانند خودسوزیای که در تونس اتفاق افتاد و منجر به انقلاب شد، اتفاقاً خودسوزی منجر به آگاهی شد ولی بالاخره او مانند آن بچه خردسال نبود که شما جلوی او را بگیرید و بگوئید خودت را آتش نزن، فضای خودسوزی و شرایطی که بتواند خودش را بسوزاند از دسترس او خارج میکنید، ممکن است این اتفاق نیفتد و معمولاً نمیافتد یعنی این امکان را دارد که این اتفاق بیفتد. پس این جمله را که خواندم «آزادیِ صحیح، آزادیای است که برخوردار و سرشار از آگاهی و علم باشد»؛ در واقع توجه به جایگاه و ارزش آزادی و نگاه به خاستگاه آزادی و نیز آگاهی از مواضعِ آزادی جز از مسیر علم ممکن نخواهد بود؛
ایکنا: پس آزادی در اندیشه امام موسی صدر مشروط است؟
به نظر میرسد ابتدائا مشروط به هیچ چیزی حتی خیر هم نیست. یک بچه خردسال چگونه باید رشد کند؟ اجازه میدهید او جست و خیز کند، ولی وقتی رفت کنار پنجره آن وقت میروید سراغ او؛ مانند دو تیم فوتبال است که دارند در استادیوم بازی میکنند اجازه ندارند توپ از این خط عبور کند و باید در فضای محدودشده و خطوط معین بازی کنند؛ یعنی فاعلِ به تسخیر که میگوییم این است یعنی مراتب دارد. شما برای تربیت یک کودک یا نونهال این فضا را در اختیار او میگذارید، به او اسباببازی میدهید و میگویید اینجا بازی کن، خلاقیت خودش را در آن طراحی، اسباببازی یا کار نشان بدهد و ظهور و بروز پیدا کند.
ایکنا: در آن چارچوب نباید هیچ محدودیتی برای آن قائل شویم؟
نباید چاقو در اختیارش بگذاریم! بچه آگاهی و علم ندارد و نمیفهمد. البته این بحث مهمی است. شهید بهشتی میگوید در روایت است که شما بچهتان را مجبور کنید که نماز بخواند؛ از 7 سال به بالا. بعد میگوید عملِ به این روایات آن قدر ظرایف دارد که از عهده هر کسی برنمیآید، درست هم میگوید خیلی از افرادی که از نماززده میشوند، به خاطر رفتار پدر و مادری است که به استناد همان روایت بچهشان را مجبور کردند که نماز بخواند. مثلاً شما میتوانید زمانی که نماز میخوانید بچهتان را تشویق کنید مثلاً برویم مسجد ولی صبح که نمازش دارد قضا میشود او را به زور بیدار کند، بلند شو نمازت قضا شد. او متنفر میشود.
کسی را ندیدم که نسبت به روایات این طور نهی کند و بگوید شما اصلاً نمیتوانی! شما اجازه ندارید به این روایت عمل کنید، چون بلد نیستید، اگر بلد هستید بسمالله! یک کارِ واقعاً روانشناسانه ظریفی میخواهد که شما انجام دهید. حالا در فضای زندگی دور و برمان که نگاه میکنیم نمونههای زیادی از این چیزها داریم؛ چه در فضای زندگیِ خانوادگیمان، بستگانمان و نزدیکانمان، در فضای مدرسه در حوزه اجتماعی، حوزه اجتماعی این میشود. آقا من اجازه دارم به عنوان بزرگ این جامعه یک شرایطی وضع کنم که انسانها را محدود بکند؟ امکانش است میتوانم؟ میگوئیم شما چند بچه را آوردید یک فضایی هم در اختیار آنها قرار دادید که اینها بازی کنند، مراقبت هم میکنید اما آیا جامعه این طوری است؟ ما جامعه را چگونه تصور میکنیم؟
فکر میکنم پیچیدگی زیادی دارد که جامعه دیگر این قدر راحت نخواهد بود، امام موسی صدر هم میگوید: ما براساس نُرمهایی که وجود دارد باید عمل کنیم، مثلاً وقتی من دیندار هستم براساس آن فهمی که وجود دارد باید عمل کنم حالا یا خودم به این فهم میرسم براساس علم و آگاهی که نقش مهمی دارد. تنها اختیار آزادی و اراده نمیتواند برای انسان فضیلت ایجاد کند. ببینید آفتاب میتابد، این عمل چه فضیلتی است؟ هیچ فضیلتی محسوب نمیشود، چه زمانی فضیلت محسوب میشود؟ وقتی بتواند به تعبیر ایشان شکوفایی انسان را رقم بزند یعنی تابش آفتاب بتواند هستی را زنده کند و حیات ببخشد. اینجا هم همین است، تنها اختیار، آزادی و اراده نمیتواند برای انسان فضیلت ایجاد کند، بلکه همه کرامت و فضیلت انسان در این است که راهِ خیر و ثواب را اختیار کند، اگر راهِ خیر و ثواب را اختیار نکند اصلاً نمیتواند در آن مسیر قرار گیرد و خیر معنا پیدا میکند و از آن خودبسندگی رها میشود.
ایکنا: یعنی امام موسی صدر، خیر را بیرون از انسان تعریف میکند؟
امام موسی صدر میگوید: خیر با علم و آگاهی به وجود میآید، راهی به جز این ندارد شما جامعهای را آزاد میکنید این جامعه جامعه آگاهی نیست، جامعه عالمی نیست، دست و پای آزادی را قطع میکند. باید آموزش ببیند و فرهنگ جامعه ارتقا یابد.
ایکنا: آیا این چیزی که فرمودید با علم و آگاهی به دست میآید همان خیر است، این خیر به دست آمده با علم و آگاهی میتواند دو تا معنا داشته باشد، یا کشف میشود یا خلق میشود چیزی که ما در بحث اندیشه اگزیستانسیالیسم داریم که اینها بهشدت معتقدند که ما خیرها را خودمان خلق میکنیم، آن چیزی که ما تعریف میکنیم خودش فضیلت و ارزش میشود نه اینکه چیز پیشینه بوده و ما آن را کشف میکنیم، این در اندیشه امام موسی صدر چگونه است؟ این خیرها خلقشدنی است یا کشفشدنی است؟
ممکن است هر دو باشد. ممکن است در حوزه اعتباریات باشد که ما باید خلق کنیم ولی در حوزه حقایق و غیراعتباریات، خیر! کشف شدنی است، ولی فکر میکنم اگر واقعاً انسان ظرفیتهای وجودی خودش را بخواهد تحقق ببخشد این مسیر شدن را طی میکند، این مسیر شدن براساس نگاهِ حرکتی هر لحظه دارد حیات بخشیده میشود. نفس هر بار که بالا و پایین میآید به خاطر حیات مجدد است، وقتی این طور نگاه شود خیلی متفاوت است یعنی از آن نگاه اگزیستانسیالیستی به نظر من خیلی متمایز میشود.
یک جلسه لازم است بحث شود که چه انسانی میتواند آزاد باشد؟ جدا از اینکه ما قائلیم باید عالم باشد، باید بتواند مسیر را تشخیص دهد. اگر مسیر را تشخیص ندهد، چگونه می تواند به سمت خیر برود؟ چگونه می تواند تحلیل کند و مسائل جامعه خودش را فهم کند، چگونه می تواند تفاوت، تمایز و اشتراکاتش را با دیگران تشخیص دهد و ارتباطش را با خدا چگونه تنظیم کند؟ اینها همه در فضایی است که دانش و آگاهی وجود داشته باشد و معرفت، حالا در بحثهای ملاصدرا، بحث معرفت خیلی مهم است، در رساله سه اصل ایشان مطرح میکند و میگوید: جهلِ به معرفت الله و معرفت نفس شما را به راهِ غیر از سعادت سوق میدهد و حتی بحث گناهان کبیره را هم که ملاصدرا مطرح میکند، میگوید: بزرگترین گناه کبیره، سدِ باب معرفتالله است یعنی گناه اجازه نمیدهد انسان آگاهی، دانش و تفکر کند!
ایکنا: در جهان مسیحیت میوه ممنوعه همان آگاهی و معرفت است؟
اینجا امام موسی صدر دارد زمینههای این آگاهیبخشی را فراهم میکند، این طور نیست که اجبار کند، خیر! میگوید باید مدارسی تاسیس شود، حوزه علمیه تاسیس میکند و آنجا خودش شرح منظومه تدریس میکند، درس مهمی که من شنیدم در لبنان تدریس کرده است شرح منظومه است. آقای عباسعلی اختری نقل میکند با اینکه من شرح منظومه را در ایران خوانده بودم، وقتی در لبنان حضور داشتم یکسال درس ایشان رفتم. تعریف میکند که ایشان چقدر متفاوت شرح منظومه را تحلیل و متفاوت تدریس میکرد، بسیار جالب و جذاب بود. یعنی امام موسی صدر خودش روی بحث فلسفی انگشت گذاشته بود، حالا ممکن است کسی بگوید چرا فقه شروع نکردید؟ آنجا کلاس فقه زیاد بود، اما مباحث فلسفی نبود یا کم بود. علامه طباطبایی هم وقتی در دهه ۲۰ در قم حضور پیدا کردند بررسی میکنند، میبینند درس فقه زیاد است، خلأ در درس فلسفه است و بنابراین به تدریس فلسفه میپردازند.
باید چالش را دید تا بتوانیم چالش را برطرف کنیم. حضرت رسول (ص) وقتی در جنگهایی اسیری گرفته میشد، اگر باسواد بود میگفت: راه اینکه شما آزاد شوید این است که به ۱۰ نفر سواد یاد بدهید، معرفت است. معرفت اولویت اول است، مسیر شما را مشخص میکند. خیلی از موارد که ناآزادی شکل گرفته است به خاطر جهل بوده است. جهل دشمنِ بسیار بزرگی است، واقعاً تاریکی است؛ با جهل، کسی نمیتواند مسیر خیر و شر را تشخیص دهد. به تعبیر امام موسی صدر یک جایی مانند اسرائیل که شرّ مطلق است دائم دارد از فضای معرفتیاش برای تاریکی دیگران استفاده میکند و شما را به تاریکی میکشاند، الان زیرساختهای دو سه کشور بزرگ منطقه را از بین بردند با عده نادانی که از نادانیاش به قرآن استناد میکند.
در بحث امام موسی صدر و کلاً حکمای حکمت متعالی بحث معرفت و معرفتِ به خداوند و معرفت به خود انسان، خیلی مهم است، آگاهی، دانش، سواد و معلومات اینها اهمیت پیدا میکند، به دلیل اینکه در مسیر زندگی نقش ایفا میکند و مهمتر از آن، بحث تفکر است. تفکر اهمیتِ بیشتری دارد، حالا من در آن بحث نیاوردم، ولی اصلاً انسان است و تفکر یعنی انسان از مسیر تفکر انسان است واِلا خوردن و خوابیدن و خوراک و پوشاک و مسکن باشد که حیوانات هم با ما شریکند!
به تعبیر یکی از اساتید کسی صد سال عمر کرده است باید حساب کنیم چند کیسه برنج و چه تعداد گوسفند و مرغ را خورده است، تفاوتش با حیوان چیست؟ جز اینکه انسان بیشتر مصرف کرده است، ولی چه نفعی رسانده مهم است؟ از این منظر فکر میکنم شاید حتی بتوانیم یکبار دیگر بررسی کنیم که نگاهِ ایشان چیست. هم خود انسان و هم مسیری که طی میکند و هم در بحث حکمت متعالیه شدن به انسان این طوری تصریح میشود و هر لحظه تعقل و حرکت رخ میدهد، هر لحظه جوهر انسان، حیاتِ مجددی پیدا میکند؛ بنابراین با همین نصرت میبینیم ممکن است ارتقای وجودی هم رخ دهد و بحث معرفت اهمیت پیدا کند.
نکته پایانی اینکه من از مسیر آزادی با بحثهای امام موسی صدر آشنا شدم و خاطراتی هم که از ایشان نقل میشود شاید جایی و موردی ندیدم که کسی بگوید امام موسی صدر این را تحمیل کرده و تحکمی برخورد کرده است و گفته حتماً باید انجام شود. «باید» وجود نداشته است. اتفاقاً بسیاری از مخالفین ایشان هم مطرح میکنند که تعامل و مناسبات ایشان با دیگران و ارتباطات آزادمنشانهای بوده است. منش و رفتار ایشان که تحققبخش این نگاه و اندیشه بوده است و حتی نهادهایی هم که تاسیس کرده باید به همین ترتیب باشد، ولی تعاملات گستردهای در سطح لبنان و منطقه داشته، در ارتباطِ علمی و فکری با نخبگان، همه اینها از این منظر بوده و جز این نمیتواند باشد.
به نظر میرسد ایشان میخواهد مسیری که پیامبر (ص) در ۲۳ سال طی کرده ایشان در لبنان طی کند البته ایشان حدود ۲۰ سال در لبنان تلاش کرد و رنج و زحمت کشید و تحولِ بزرگی رخ داد که شاید الان ثمراتش در حال شکوفا شدن است. سال قبل که به لبنان رفته بودم از نزدیک شاهد بودم که برای اولین بار شیعیان و حزبالله تعیینکننده رئیسجمهور بودند. دو سال و نیم بود که لبنان رئیسجمهور نداشت تا اینکه همان نگاهی که حزبالله داشت همه پذیرفتند و به توافق رسیدند و میشل عون رئیسجمهور شد، یعنی به تفاهم و توافق رسیدند نه اینکه حزبالله با اسلحه بگوید یا این یا هیچ کس؛ دائم گفتوگو کردند و به این نقطه رسیدند که وقتی نظری را میگوید همه گوش میکنند و روی آن حساب میکنند.
ادامه دارد ...