به گزارش خبرنگار افتخاری خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، ابراهیم فیاض، دانشآموخته حوزه و استاد دانشگاه تهران در یادداشتی آورده است: فقه امام حسین(ع) و تمام مباحث کلامی که در باب عاشورا مطرح شده است، تا ظهور حضرت مهدی (عج) ادامه دارد که فقه ما را نیز تشکیل میدهد.
در اوج فلسفه تاریخ بشری که همان تاریخ عاشوراست، انسانی که تمثل اسماء الهی است، شهید میشود و وجود خدا را به تمام اسماء در عاشورا متجلی میکند. اگر عاشورا نبود، ما تجلی خدا در تاریخ را نمیدیدیم. عاشورا صحرای محشری است که همه وارد آن میشوند چه آنانی که معنوی بودند و چهآنانی که ظالم و مشرک بودند.
بنابراین عاشورا آئینه تمامنمای حق است در تاریخ. همین است که همه روزها عاشورا و همه زمینها کربلاست. این تمثل، خدایی است چراکه خدا بیزمان و بیمکان است و آنچه در عاشورا رخ میدهد دیگر زمان و مکان نمیشناسد اما در تمام زمانها و مکانها جاری میشود.
بنابراین زیارت عاشورا باید همیشه خوانده شود. بسیاری از عرفا همچون مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت سعی میکردند این زیارت را هرروز بخوانند چراکه هرروز عاشوراست. همه، تجلی و تمثل اسماء الهی در زمان و مکان است.
این ساختار تا زمان ظهور حضرت مهدی(عج) و وقوع یک قیامت صغری و تجلی اسماء الهی در حضرت ادامه خواهد داشت. تا قبل از قیامت کبری که 50 هزار سال است، یک حشر و تجلی دیگر باقی است که همان ظهور حضرت خواهد بود. در آن زمان، حق و باطل آشکار میشوند و حضرت مهدی(عج) نیز شهید میشوند. معلوم است که آنجا هم هنوز امتحان تمام نشده است.
در عاشورا ابهام زیادی درباره اهل بیت(ع) وجود داشت. هنوز امام حسین (ع) را با یابن رسولالله و یابن علی خطاب میکردند. یعنی از باب خانواده و اشرافیت به اهل بیت(ع) نگاه میکردند، نه از باب آن سیستم معنایی که داشتند. تا آن زمان نه امام علی(ع) میتوانستند به تمام اسماء تجلی کنند، نه امام حسن(ع) که در بستر فرمود: «لا یوم کیومک یا ابا عبدالله» اما این تجلی در امام حسین(ع) کاملا رخ داد.
برای اولینبار بهجای اهل بیت(ع)، خود امام حسین(ع)، تجلی اسماء الهی شد. بعد از عاشورا است که تمام دین رسولالله(ص) در جامعه تسری پیدا میکند، دین آشکار میشود و حق و باطل از هم متمایز. به همین دلیل، بعد از عاشوراست که در آدمها و جوامع، انقلاب رخ داد تا قیام توابین و مختار که همه تجلیای از عاشورا است.
اما نکته قابل توجه در باب این قیامها آن است که ائمه گفتهاند فقط با ظهور حضرت مهدی(عج) است که انتقام امام حسین(ع) و ثارالله گرفته میشود. این نشان میدهد بهای خون امام حسین تنها ظهور حضرت و آشکار شدن حق و باطل است. پس ائمه هیچیک از نهضتهای توابین و مختار و زید بنعلی را تأیید نکردند. این چیزی است که باید در آخرالزمان تجلی یابد.
این نگرش، یک نوع ساختار فلسفی و فقهی و کلامی به ما میدهد که بعد از امام حسین(ع)، قیام بالرأس (قیام ابتدایی) دیگری نداریم. به همین دلیل است که میبینیم این قیامها سبب انحرافهای کلامی و فقهی و عقیدتی و ایجاد فرقههای مختلفی چون کیسانیه و زیدیه شد. که همه آنها بعدا با فقه امام صادق(ع) برخورد و دل امام را خون کردند.
این فرقهگراییهای ضد اهلبیتی نشان میدهد که اینگونه قیامها مورد تأیید نیست، چون نتیجهاش مورد تأیید نیست. انتقامگیری که مدنظر این قیامها بود، امر ممکنی نبود، چراکه بهای خون امام حسین(ع)، خون ابنزیاد و عمر سعد نبود. شهادت حضرت کجا و کشته شدن آنها کجا؟ تنها نکته مهم اینجاست که آنها که انتقام میگیرند تنها انتقام حسین پسر علی بنابیطالب را طلب نمیکنند، بلکه آنجا انتقام امام حسین(ع) را بهعنوان کسی که مظهر و تمثیل اسماء الهی است میگیرند و این فقط در عاشورا رخ میدهد.
بر همین اساس، علما به تبع ائمه(ع)، هیچیک با جهاد ابتدایی موافق نیستند. بهعبارتی عقاید وهابیت که نهایتاً به خشونت و برادرکشی و مسلمانکشی کشیده میشود، در اسلام تأیید نشده است.
آنچه برای ما میماند فقهالحسین است که فقه امر به معروف و نهی از منکر است. اگر در جامعه امری منکر شد، یعنی مردم واقعاً انکارش کردند، منکر است و اگر چیزی معروف شد و مردم واقعاً آن را به معروفیت شناختند، امر به آن واجب میشود. در اینصورت حجت تمام میشود و حجت بر امام حسین(ع) تمام شد و این مسئله، در تاریخ، زیاد رخ نداده است. مگر آنجا که فقها یک امر را معروف واقعی تشخیص میدهند.
بهعنوانمثال فقها هیچگاه در بحثهایی چون مشروطه شرکت نکردند. تنها اصولیین که دنبال مباحث عقلی بودند، مشروطه را تأیید کردند مثل مرحوم نائینی. اما فقهایی مثل سیدکاظم یزدی اصلاً وارد مشروطه نشدند. آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) نیز وارد نهضت نفت نشد چون احساس میکرد آن نیز نوعی قیام بالرأس است.
تا زمان امام خمینی، امام(ره)، انقلاب را با فقه امام حسین(ع) آغاز کرد. موضوع این بود که معروف و منکر بسیار آشکار شده بود. میخواستند تاریخ اسلام را بردارند و مبدأ شاهنشاهی را رویکار آورند، مذهب اسلام را از رسمیت بیندازند و در 15 خرداد، بیمذهبی در کشور اعلام کنند. آنجا بود که امام، علمای نجف و قم را به فریادرسی اسلام دعوت کردند، اینجا بود که در دوره امام، معروف بسیار آشکار شد و مردم آن را قبول کردند. مثل دوران امام حسین(ع) و رسولالله(ص) نبود.
در مقدمه وصیتنامه امام نیز تصریح شده است که این مردم بهتر از اصحاب رسولالله(ص) و ائمه(ع) بودند و هستند. مردم نیز نشان دادند و با دستهای خالی برای امر به معروف و نهی از منکر به خیابانها آمدند و در انقلاب و بعد از آن جنگ هشت ساله ایستادند و اینهمه شهید دادند. یعنی فهمیده بودند جنگ یک معروف است و صدام و جهانیان، منکر.
اینجا حجت بر امام تمام میشود و این دیگر قیام ابتدایی نبود. منکر آشکاری بود که باید دفاع میشد. اینجا سخن کسانی که حدیث میآورند که تا زمان امام زمان(عج) قیام بالرأس معنا ندارد، صحیح نیست. چون فروع دین، تعطیلبردار نیست. مثل نماز و روزه و امر به معروف که همه از فروع دهگانه دین است.
امام(ره) بهعنوان فقیهی که جانشین امام است، از باب امر به معروف و نهی از منکر، هم انقلاب کرد و هم حکومت را با رأی مردم آورد. حکومت ولایت فقیه از باب امر به معروف و نهی از منکر است که حکومت میکند. جمهوری اسلامی نیز از همین جهت حجیت و مشروعیت دارد. در چنین ساختاری، احادیثی که نهی از قیام قبل از ظهور کردند، تخصصاً از بحث خارج میشوند، نه تخصیصاً، به این معنا که اصلا از اول، داخل نبوده که حالا خارج شود.
در نتیجه جمهوری اسلامی با ساختار سیاستگذاری فرهنگی نسبت به آیندهاش عمل میکند و در بعد خارجی نیز به همین صورت است. یعنی وظیفه فقیه آن است که سعی کند در یک سیستم ارتباطی، امر به معروف و نهی از منکر را در سطح جهانی مطرح کند. وظیفه جمهوری اسلامی آن است که معروفها و منکرهای جهانی را ترسیم و با یک ارتباط میان فرهنگی جهانی، آنها را مطرح کند. بهعبارتی آنها را بهشدت آشکار کند. این بزرگترین سیاست ارتباطی تشیع و ائمه(ع) است.
ما با هیچ کشوری در دنیا اعلام جنگ نمیکنیم اما معروفها و منکرها را اعلام میکنیم. همانطور که در زمان انقلاب نیز مردم بهجایی رسیدند که خودشان معروفها و منکرها را تشخیص دادند. پس آنهایی که بهدنبال انقلاب جهانیاند، خلاف فقاهت و فروع دین ما عمل میکنند. اینکه ما ضد یهود و ضد مسیحیت شویم، هیچکدام در قاموس قرآن و ائمه نیست.
آیات همیشگی قرآن بر مبنای «تعالوا الی کلمه سواء» بنا نهاده شده است. بر همین اساس، مبنایی که بعضی برای این انقلاب جهانی ترسیم میکنند، مارکسیستی است نه اسلامی. تصور میکنند باید انقلاب جهانی بر ضدیهود را ترسیم کنند، چراکه یهود بر اقتصاد جهانی مسلط است.
پس اگر چنین است امام علی(ع) نیز باید همین کار را میکردند. اما برعکس در تاریخ، تعاملات اقتصادی امام با متمکنین یهود، چه قبل از حکومت و چه در دوران حکومتش، بیان شده است. اما متأسفانه فقه امام علی(ع) هرگز ترسیم نشده است. پس ما انقلاب جهانی را به این معنایی که مارکسیستها و وهابیون پذیرفتهاند قبول نداریم، بلکه قائل به یک نوع انحلال جهانی هستیم که بر مبنای امر به معروف و نهی از منکر اتفاق میافتد.
برای مثال مانند آنچه در انقلاب ایران رخ داد. آنجا ارتش هیچگاه به معنای واقعی در مقابل مردم نایستاد بلکه از درون پاشید. حکومت شاه از درون فرو پاشید. نه اینکه جنگ مسلحانه سازمانی و انقلابی شود و همین مسأله موجب شد تا مجاهدین خلق و مارکسیستها بعد از انقلاب بگویند چون انقلاب نشده، فرصتطلبان به میدان میآیند و انقلاب را سرنگون میکنند. در حالیکه نمیفهمیدند که امام (ره) نیز اینها را میشناسد و این مسائل را قبول دارد اما امام قائل به انقلاب نبود.
امام(ره) هیچگاه ارتش و نیروی انتظامی را منحل نکرد و این، انحلال اجتماعی است. پس در فقهالظهور، مبنا انحلال جهانی است نه انقلاب جهانی. به همین دلیل برای ظهور به انحلال نیاز است.
*نقل از پایگاه خبری اجتهاد