کد خبر: 2554944
تاریخ انتشار : ۱۱ تير ۱۳۹۲ - ۰۹:۰۴

خاطراتی از تبعيد رهبر معظم انقلاب به ايرانشهر به روايت اصغر پورمحمدی

گروه سياسی: يكشنبه، يازدهم تير ۱۳۵۷ كه مصادف با شب ۲۷ رجب بود، سيل تمام ايرانشهر را فرا می‌گيرد؛ حادثه‌ای كه پای آيت‌الله خامنه‌ای را به خانه‌های مردم برای كمك‌رسانی به آنان باز می‌كند.

به گزارش خبرگزاری بين‌المللی قرآن (ايكنا) به نقل از پايگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله العظمی خامنه‌ای، رئيس ساواك، حكم تبعيد «سيد علی خامنه‌ای» به ايرانشهر را بيستم آذرماه ۱۳۵۶ تصويب می‌كند. ۸ روز بعد ايشان به همراه سه نظامی وارد ايرانشهر می‌شوند و به حجت‌الاسلام علی حجتی كرمانی، ديگر دوست تبعيدی خود می‌پيوندد.
ايرانشهر با گرمای بالای ۶۰ درجه تابستانی‌اش، مقصد خوبی برای تبعيد‌ی‌های مخالف رژيم نبود. اما يكشنبه، يازدهم تير ۱۳۵۷ كه مصادف با شب ۲۷ رجب بود، هوا با روزهای ديگر فرق داشت. مردم ايرانشهر برای شركت در جشن بعثت پيامبر اسلام (ص) راهی مسجد آل رسول می‌شوند. نماز مغرب به امامت آيت‌الله خامنه‌ای اقامه می‌شود. به ركعت دوم كه می‌رسند، صدايی عجيب شبيه كشيده شدن شاخه‌های درخت خرما روی زمين به گوش می‌رسد. چيزی نمی‌گذرد كه سيل تمام ايرانشهر را فرا می‌گيرد. حادثه‌ای كه پای آيت‌الله خامنه‌ای را به خانه‌های مردم برای كمك‌رسانی به آنان باز می‌كند و مايه شناخت بيشتر ايشان و مردم از يكديگر می‌شود. به بهانه سالگرد وقوع اين رويداد به سراغ آقای علی‌اصغر پورمحمدی كه در آن سال‌ها به ايرانشهر رفت‌وآمد داشته رفتيم و از خاطراتش از زمان تبعيد رهبر معظم انقلاب به ايرانشهر پرسيديم.
* اولين آشنايی، منبرهای ماه رمضان
آشنايی ما با حضرت آقا به سال‌های ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷ برمی‌گردد. در واقع ايشان در ماه مبارك رمضان به رفسنجان تشريف آوردند تا منبر بروند و در آن ماه رمضان مهمان ما بودند. دليل آمدن ايشان به رفسنجان هم به آشنايی با پدر ما آشيخ‌عباس پورمحمدی در جريان كمك‌رسانی به زلزله‌زدگان گناباد و كاخك و فردوس در جنوب خراسان برمی‌گشت. مردم رفسنجان به سرپرستی پدرم چند كاميون جنس برای مردم فردوس ‌فرستاده بودند و پدرم در آن‌جا با آقای خامنه‌ای آشنا ‌شدند. همان سال يا سال بعدش آقا باز به رفسنجان آمدند. بعد كه رفت‌وآمدها بيشتر شد، ما هم به خانه ايشان در مشهد می‌رفتيم و آقا هم چند بار ديگر به رفسنجان آمدند.
خود رفسنجانی‌ها خيلی به منبر آقا علاقه داشتند. ايشان در دو نوبت در رفسنجان منبر رفتند. يكی از اين سلسله سخنرانی‌ها در سال ۱۳۴۹ يا ۱۳۵۰ درباره امامت بود. بحث آقا درباره امامت اين بود كه ما ائمه بزرگوار را يك انسان ۲۵۰ ساله می‌دانيم. اين بحث‌ها اين‌قدر جالب و جذاب بود كه مردم نمی‌دانستند چقدر در اين جلسه نشسته‌اند. من هم اين بحث‌ها را ضبط كرده بودم كه ساواك آمد و همه نوارها را برد.
* امرِ مادر
بار دوم كه برای سخنرانی آمده بودند، سلسله سخنرانی‌های ايشان نيمه‌كاره ماند. دليلش هم اين بود كه مادر ايشان از مشهد پيغام داد كه يكی از برادران آقا را گرفتند و به آقا پيغام دادند كه به مشهد بيايند. با اين‌كه ديگر اخوی‌های ايشان مشهد بودند، اما ايشان گفتند كه مادر امر فرمودند و من بايد به مشهد بروم. ايشان اهميت بسياری برای پدر و مادر قائل بودند. بارها به ما تذكر می‌دادند كه شما وقتی با پدرتان راه می‌رويد، بايد پشت سر پدر راه برويد و احترام كنيد. در مشهد هم كه چند دفعه به خانه پدر ايشان رفتم، آقا دوزانو روبه‌روی پدرشان می‌نشستند و اخبار و اطلاعات داخل و خارج را به پدر می‌دادند. همه عالِمان مشهد يا خواص می‌دانستند كه آقا هر روز ساعت ۹ تا ۱۰ خانه‌‌ پدرشان هستند. هميشه به ما توصيه می‌كردند اگر می‌خواهيد عاقبت‌بخير شويد، بايد بيش از حد به پدر و مادر احترام بگذاريد.
در سال ۱۳۵۵ كه برای ادامه تحصيل به دانشگاه مشهد آمدم، آقا يك تعارفی كردند كه شما كه جايی نداريد، بياييد خانه ما. ما هم ده روزی خانه ايشان مانديم تا اين‌كه ايشان خواستند بروند تهران و من هم به مدرسه نواب مشهد رفتم.
* چه ايرادی دارد ياران انقلاب بيشتر باشند؟
وقتی ايشان را به ايرانشهر تبعيد كردند، ما اولين بار بين دو ترم دانشگاه در بهمن ۵۶ بود كه با يكی دو نفر از هم‌دانشگاهی‌ها و دوستان به ايرانشهر آمديم. يك كيف هم همراه‌مان بود كه محتويات آن، اعلاميه‌های جديد و چند كتاب بود. يك پاسبانی دم در ايستاده بود و از ما پرسيد: شما با كی كار داريد؟ گفتيم با آقای خامنه‌ای؛ گفت بايد برويد شهربانی ابراز هويت شويد. كيف را از ديوار انداختيم درون خانه آقا و به سمت شهربانی رفتيم. در مسير ديديم كه آقا و آقای هاشمی‌نژاد و آقای طبسی و آقای حجتی كرمانی و يك نفر ديگر به طرف خانه می‌آمدند كه ما از روبه‌رو با آنها مواجه شديم. ما حدود يك هفته‌ای مهمان آقا بوديم. سفر خيلی خوبی بود.
اما خدمت آقا كه بوديم، يك سری اعلاميه‌های جديد هم برای ايشان آورده بوديم كه ايشان هم ديدند. از جمله آنها، اعلاميه‌ها و كتاب‌هايی بود كه گروه فرقان نوشته بودند و بعضی از سوره‌های قرآن را تفسير كرده بودند. آقا تورقی كردند و از همان صفحه اول كتاب ايراد گرفتند. ايشان گفتند اين‌ها هر كسی هستند، خيلی بی‌سواد هستند و از دين و اسلام چيزی نمی‌دانند. مثلاً گروه فرقان عبدالله بن اُبَی را با يك عبدالله ديگر اشتباه گرفته بود. خلاصه از همان صفحه اول چند ايراد گرفتند. اعلاميه گروه فرقان را هم خواندند كه اعلاميه بدی بود. مثلاً در آن آمده بود كه در مبارزه با رژيم، نمی‌شود كه بازاری و روحانی و دانشجو و كسبه با هم متحد باشند، بلكه مبارزه مردان آب‌ديده می‌خواهد و اين‌گونه مبارزه، مشت‌كوبيدن بر سِندان است. آقا اما گفتند كه در اين انقلاب هرچه ياران ما بيشتر باشد، اين چه ايرادی دارد؟ چه كسی گفته كه يك گروه خاصی بايد باشند؟
البته آقا هميشه در جواب كسانی كه معتقد بودند كه در مبارزه، چپ و مسلمان نداريم و همه گروه‌های مبارز بايد به هم بپيونديم، مخالف بودند و می‌گفتند كه راه‌ ما بايد با گروه‌هايی مثل كمونيست‌ها جدا باشد و بايد حريم‌ها حفظ شود. مثلاً من يك كتابی به نام مبانی علم اقتصاد از رفسنجان تهيه كرده بودم كه جلد قرمزی هم داشت. اين كتاب را به ايرانشهر بردم و به آقا دادم. آقا تورقی كردند و گفتند كه اين كتاب خلاصه «كاپيتال» ماركس است. آقا می‌گفتند راه ما جدا است. مكتب ما اسلام است و هميشه پرچم اسلام برای ما مهم‌تر است.
* كسی كه گواهينامه ندارد ...
اما سفر دوم ما به ايرانشهر در نوروز سال بعد بود. هم برای ديدن پدرم كه به زابل تبعيد شده بود، به آن‌جا رفتيم و هم خدمت آقا رسيديم. باد سردی هم می‌آمد. فكر كنم آقای راشد يزدی به تبعيدی‌های ايرانشهر اضافه شده بودند. آقای رحيمی خرم‌آبادی و موسوی شالی هم بودند.
سفر سوم ما به ايرانشهر از اين قرار بود كه با بعضی دوستان قرار گذاشتيم كه به ايرانشهر، سراوان و از آن‌جا به پاكستان برويم. البته من در رفسنجان دستگير شدم و يك ماه در زندان بودم. به واسطه اين‌كه پدر و مادر حضرت آقا وسايلی و از جمله نامه‌ای به من داده بودند كه به آقا برسانم. يكی از اتهامات من اين بود كه رابط بين تبعيدی‌ها هستم. پس از آزادی، برای ديدن ابوی به سراوان رفتيم كه آن‌جا خبر آوردند ايرانشهر سيل آمده است. به‌سرعت به ايرانشهر رفتيم.
سيل تقريباً ۸۰ درصد از خانه‌ها را خراب كرده بود و حضرت آقا يك پايگاهی داير كرده بودند به نام كمك به سيل‌زدگان در مسجد آل‌رسول ايرانشهر. از يزد توسط آيت‌الله صدوقی و از رفسنجان آرد فرستاده بودند. اولين كمكی كه به مردم می‌كرديم، آرد بود. قرار بود كه حضرت آقا با يك ماشين پژو ۴۰۴ بروند و به وضعيت سيل‌زده‌ها رسيدگی كنند. به ما گفتند كه چه كسی گواهينامه دارد؟ از آن جمع فقط من گواهينامه داشتم. آقا گفتند به غير من كه گواهينامه داشتم، كسی حق ندارد ماشين را براند. به همين دليل، موقعی كه ايشان نمی‌خواستند رانندگی كنند يا نبودند، من رانندگی می‌كردم. روز اول ما رفتيم خانه‌هايی كه سيل زده بود. يك راهنمای محلی هم داشتيم. در كَپر‌ها به زبان بلوچی می‌پرسيديم توی اين خانه چند نفر زندگی می‌كنند؟ بر اساس ميزان افراد، يك حواله داده می‌شد كه خود آقا آن را امضا می‌كردند و تاريخ هم می‌زدند.
* در مسجدی مستقر شويم كه اختلاف پيش نيايد
روز اول اين كار را ايشان انجام دادند و از روز دوم قرار شد من ادامه بدهم. به اتفاق آقای راشد يزدی يا آقای رحيمی خرم‌آبادی دقيقاً از زمان طلوع آفتاب راه‌می‌افتاديم و تا حدود ساعت يازده شب مشغول بوديم. هر روز با يكی از روحانيون برای كمك‌رسانی می‌رفتيم تا بگوييم كه اين كمك‌رسانی را روحانيون انجام می‌دهند. خود آقا در حين گفت‌وگو با اهل تسنن بلوچ‌ها در كَپرهايشان تأكيد می‌كردند كه ما روحانيون مبارز و از طرفداران آيت‌الله خمينی هستيم. پايگاه ما هم مسجد آل‌رسول است. به دليل اين‌كه اكثريت جمعيت ايرانشهر از اهل تسنن بودند، آقا تأكيد داشتند كه حتماً ما در مسجد آل‌رسول مستقر باشيم تا بحث شيعه و سنّی پيش‌نيايد. به‌طور كلی آقا از پيش از پيروزی انقلاب هم قائل به وحدت شيعه و سنّی و منادی اين وحدت بودند و با تندروی‌ها مخالف بودند. می‌گفتند: ما نبايد كاری كنيم كه وهن دين و مذهب شود.
چند روزی كه از كمك‌رسانی به سيل‌زدگان ايرانشهر گذشت، با كمك‌هايی كه از قم بيشتر توسط آيت‌الله‌العظمی گلپايگانی، از يزد توسط آيت‌الله صدوقی، از كرمان و از رفسنجان شده بود، آرد و روغن و چای به مقدار زيادی انبار شده بود. به همين دليل به آقا گفتيم كه شما اجازه دهيد به همه‌ی فقيرها كمك‌رسانی شود. با موافقت آقا شايد ده روز طول كشيد كه ما كل ايرانشهر را طبق آماری كه وجود داشت، كمك‌رسانی كرديم. حتی به برخی شهرهای ديگری كه فقير در آن‌جا زياد بود، نيز كمك رسيد.
* جشن يك هفته‌ای ولادت پيامبر برای وحدت
در جريان كمك‌رسانی اگر ما يك بداخلاقی يا تندی می‌كرديم، ايشان می‌گفتند محبت كنيد، ما مهمان اين‌ها هستيم. خودشان اين‌قدر به ايرانشهری‌ها محبت می‌كردند كه علمای سنّی ايرانشهر، مولوی‌ها، معلمين ايرانشهر مريد آقا بودند.
نكته‌ی ديگر اين‌كه آقا به دليل آشنايی و تسلط بر كتاب‌ها، تفاسير، تاريخ، علم رجال اهل سنت و به‌خصوص به شعرای عرب‌زبان تسلط داشتند، با علمای اهل تسنن مراودات علمی هم داشتند. همچنين از دوران ايرانشهر به ياد دارم كه آقا در ماه ربيع‌الأول به ما گفتند: اهل تسنن در اين‌جا تولد حضرت رسول را دوازدهم ماه جشن می‌گيرند و ما شيعيان هفدهم. بعد آقا اين بحث را مطرح كردند كه خوب است ما در مسجد هم دوازدهم را جشن بگيريم و هم هفدهم را. بعد هم بحث شد كه ما فاصله‌ی بين اين دو روز را جشن بگيريم كه اين اتفاق هم افتاد. ميلاد پيامبر را از شب دوازدهم تا روز هفدهم ربيع‌الأول جشن گرفتيم.
captcha