سریال 10 قسمتی «دندون طلا» در نهایت به پایان رسید. کاری که داود میرباقری را پشت دوربین خود داشت و از بازیگران چیره دست سینما و تلویزیون بهره میبرد، البته نمایشنامه این کار سال ها پیش توسط داود میرباقری روی صحنه رفته بود، اما جذابیت و درامی که در کار وجود داشت، میرباقری را راضی کرد تا مجموعهای را با محوریت این نمایشنامه جلوی دوربین ببرد، البته نمایشنامه اصلی داستانی به مراتب کوتاهتر از سریال داشت، برای همین نیاز بود تا کارگردان داستانکهای مختلفی به کار اضافه کند تا جذابیت حفظ شود، خواستهای که کارگردان در رسیدن به آن موفق بود.
«دندون طلا» داستان زنی فقیر است که با دست فروشی زندگی میکند. وی در اوج فقر، قدمی به سمت خطا بر نمیدارد. وی طبق اتفاتی با یک قهوهچی با نام قنبر ازدواج میکند و پس از مدتی پسری با نام آتش به دنیا میآورد، اما پدر؛ همسر و فرزندش را از خود رانده و آنها آواره خیابان میشوند. این زن باز با تلاش خود کودک را بزرگ کرده، ولی در یک حادثه رانندگی مادر کشته میشود و بچه توسط یک سیاه باز بزرگ میشود. بعد از سالها کودک که حالا بزرگ شده در نمایش سنتی فعالیت میکند، اما طی اتفاقاتی معتاد شده و در نهایت به دست پدر کشته میشود، بدون اینکه هیچیک از هویت واقعی یکدیگر آگاه باشند.
این چند خط داستان کلی «دندون طلا» بود که پایانی بسیار تراژدیک را برای خاتمه کارش انتخاب کرده بود، اما نکته جالب اینکه پایان بندی این کار نوعی اقتباس از تراژدی رستم و سهراب است که تماشاگر را به نوعی شگفت زده میکند، البته کارگردان در تیراژ پایانی، عکسی از نبرد رستم و سهراب را به نمایش در میآورد، ولی تنها بعد از قسمت دهم است که تماشاگر متوجه منظور کارگردان از قرار دادن این عکس میشود. در این میان ممکن است معدود افرادی نیز وجود داشته باشند که با دقت بسیار زیاد متوجه این ظرافت نگاه کارگردان شده باشند.
مطلب دیگری که باید به آن اشاره کنم به پایان بندی بسیار منسجم کار بر میگردد، چون معمولا در اکثر سریالهای ایرانی آنچه که در طول کار پرداخته شده به یکباره رنگ میبازد و با یک نتیجهگیری سطحی به کار پایان داده میشود، اما در این سریال این اتفاق روی نداد. در این مجموعه آنچه که در انتها رخ داد به واقع با کل داستان همراه بود و بهترین شکل، انتقام از پدری بد گرفته شد. وی میبایست تا پایان عمر با عذاب فرزندکشی زندگی کند. موضوع دیگر اینکه باز هم میبینیم که توصیههای اخلاقی مدنظر کارگردان و سناریو به زیباترین شکل بیان میشود بدون اینکه ذوق تماشاگر را کور کند.
در بخشی از «دندون طلا» مهدی فخیمزاده که نقش دندون طلا را بازی میکند و نقش منفی کار است به یکی از دوستانش میگوید که در محیط پرورش یافته که اگر قرار باشد از هر کس نکتهای آموخته باشد، جایی برای درست کاری باقی نمانده است. در صحنهای دیگر وقتی حامد بهداد بازیگر نقس بلبل (آتش) از پدری که نمیشناسد ضربهای میخورد با وجود اینکه وی را نمیشناسد به وی میگوید به احترام موهای خاکستریش از کارش چشم پوشی میکند. از این دست برداشتهای ظریف در کار بسیار وجود دارد، اما نکته جالب اینکه هیچکدام از این توصیههای اخلاقی برای تماشاگر آزار دهنده نیست.
درباره تیتراژ پایانی این سریال نیز بد نیست اشارهای داشته باشیم، آن هم اینکه این موسیقی و ترانه کاری است که هم دلنشین است، هم اینکه اشعار ترانه با داستان همخوانی دارد. در کل سریال «دندون طلا» کاری خوب در سریال داود میرباقری است که ماندگار خواهد بود، هر چند که تمامی آثار این فیلمساز این گونه است، اما امیدوارم که کار بعدی میرباقری «سلمان فارسی» باشد. خواسته ای که بسیاری از ایرانیان خواهان آن هستند، در این میان تنها مسئولان مستثنی هستند که بودجه خود را صرف کارهایی چون «کیمیا» و «معمای شاه» میکنند!