کد خبر: 3520501
تاریخ انتشار : ۱۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۲
به یاد جانباز شهید رجب محمدزاده؛

بی‌صدا آمد، در خفا لبخند زد و مظلوم رفت

گروه جهاد و حماسه: حاج رجب محمد‌زاده يک نانوای بسيجی بود كه تكليف، وی را به خط مقدم جبهه رهنمون ساخت؛ مردی كه هر روز چند بار شهيد می‌شد تا اینکه در روز پنجشنبه، 14 مردادماه بار سفر بست و از این دنیا رفت.

انقلاب که شد، سختی‌ها و ناراحتی‌ها تازه داشت آرام می‌گرفت که جاه‌طلبی به نام صدام به جمهوری اسلامی ایران حمله کرد. وی گفته بود طی سه روز کل ایران را اشغال می‌کند، اما از غیرت جوانان ایرانی خبر نداشت. چه بسیار بودند جوانانی که با آغاز جنگ تحمیلی دل از آرزوهای دوران جوانی کندند و رهسپار جبهه شدند.
آن‌ها که شهید شدند و رفتند، به دیدار خداوند شتافتند و رستگار شدند. در این بین کار سخت‌تر با جانبازانی بود که باید بعد از جنگ، جهاد بزرگ‌تری را آغاز می‌کردند. غم جا ماندن از کاروان عشاق به‌ کنار، دردهای جسمانی هم جدای از عشقی که آنها را می‌سوزاند، عذاب‌آور بود. یکی از بزرگ‌ترین جهادگران عرصه جانبازی و شهادت، شهید رجب محمدزاده یا همان عمو رجب بود.
حکایت مظلومیتی از جنس تنهایی
چه آرام می‌گفت: هر بار که از کوچه و خیابان عبور می‌کنم، عده‌ای هراسان فرار می‌کنند و به این دلیل خیلی وقت‌ها ترجیح می‌دهم در خانه بمانم تا مردم را به خاطر چهره‌ام آزرده نسازم، اما از طرف دیگر خوردن لقمه‌ای نان و تنفسی آسوده هم برایم کاری سخت و طاقت فرساست، ولی باز هم خدا را شکر می‌کنم و هیچ چیز غیر از رضایت معبود من را خشنود نمی‌کند.
با تمام سختی‌هایی که برای سخن گفتن داشت، لب به سخن باز کرد: امروز هر کس چهره‌ام را می‌بیند به هیچ وجه تصور نمی‌کند که جانباز و ایثارگر هستم و گاهی که برای رفتن به حرم امام رضا (ع) از منزل خارج می‌شوم، مشاهده می‌کنم برخی حتی نمی‌توانند یک دقیقه به چهره‌ام نگاه کنند و گمان می‌کنند که من جذامی هستم؛ البته به آنان حق می‌دهم زیرا نمی‌دانند جانباز تنها آن کسی نیست که قطع نخاع شده و دست و پایش را از دست داده، بلکه برخی‌ از افراد هم مثل من صورتشان در جنگ از بین رفته است.
چقدر مظلومانه از خدا طلب عفو می‌کرد و می‌گفت: از اینکه مردم با دیدن صورتش حالشان بد شده و می‌ترسیدند، آزرده خاطر هستم و خودم را هیچ وقت نمی‌بخشم اما این اتفاق ممکن بود برای هر کس بیفتد. مشیت الهی سبب شد تا سال 1366 در ماووت عراق هنگامی که در حال شکستن یخ بودم، خمپاره‌ای به صورتم اصابت کند و دنیا در پیش چشمانم تیره و تار شود. از آن روز تاکنون هم تنفس راحتی ندارم، اما باز هم راضی به رضای خدا هستم و امیدوارم پروردگار رحمان و رحیم من را ببخشد.
لحظه جانبازی
عمو رجب لحظه حادثه را این گونه تعریف کرده بود که در هنگام حادثه، چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، من هم در حال شکستن یخ بودم و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر خورد.
یکی از دوستانش یک دست و یک پایش قطع شده بود و دیگر همسنگری‌هایش همه شهید شده بودند، هیچ‌ کس تصور نمی‌کرد حاج رجبی که خمپاره به صورتش اصابت کرده زنده بماند. فقط از پشت سر تشخیص داده می‌شد، ترکشی که به صورتش خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود، 20 روز در بیمارستان تبریز و 18 ماه در بیمارستان فاطمة الزهرای تهران بستری شد. 24 بار روی صورتش عمل جراحی صورت گرفت و هر بار یک تکه پوست از دست و پایش جدا ‌کردند و به صورتش پیوند زدند، از پوست سرش محاسنش را درست کردند، اما استخوان دماغش دیگر جوش نخورد و صورتش با وجود اینکه 24 بار عمل شده بود، اما هنوز هم به حالت عادی برنگشته بود، غذا خوردن برایش مشکل بود و بویایی‌اش را از دست داده‌ بود و چشمانش نیز بسیار کم‌سو شده بود.
حاج رجب دوست داشت بعد از 28 سال، لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی بخورد، به‌ویژه سالاد شیرازی، اما سال‌ها بود که با سرنگ غذا می‌خورد.
با شوق در کربلا
چقدر با شوق و ذوق از زیارت کربلا تعریف می‌کرد و می‌گفت: برای نخستین بار به کربلا می‌رفتم، اما به‌تنهایی نمی‌توانستم به زیارت بروم، به همین دلیل مسئول کاروان با ویلچر من را به زیارت حرم امام حسین(ع)، امام علی(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) می‌برد.
آرزویی که محقق شد
پیرمرد جانباز آرزو داشت با رهبر معظم انقلاب دیدار کند و در نهایت به این آرزوی خود رسید.
پسر کوچک حاج رجب درباره روز دیدار پدرش با رهبر معظم انقلاب گفت: هیچ‌ کدام از اعضای خانواده نمی‌دانستیم که قرار است به دیدار رهبر برویم. به ما گفتند این دیدار با تولیت آستان قدس رضوی است، به تالار آینه که رسیدیم دیدیم برای نماز مغرب و عشا دو ردیف سجاده پهن کرده‌اند؛ فکر می‌کردیم قرار است نماز را به‌ امامت تولیت آستان قدس بخوانیم، اما با صدای اذان، مقام معظم رهبری وارد تالار شدند، اصلاً انتظار روبه‌رو شدن با چنین صحنه‌ای را نداشتیم، اما این افتخار نصیبمان شد تا نمازمان را به ایشان اقتدا کنیم. پس از نماز پدرم با مقام معظم رهبری دیداری کوتاه داشت، پدرم فقط اشک می‌ریخت، ما نیز بهت‌زده شده بودیم، چون واقعاً انتظار روبه‌رو شدن با مقام معظم رهبری را نداشتیم، اما خوشحالیم که سعادت این دیدار هر چند کوتاه نصیبمان شد و پدرم به آرزوی دیرینه‌اش رسید. مقام معظم رهبری بوسه‌ای بر پیشانی بابا رجب زدند و برادرم چفیه مقام معظم رهبری را برای تبرک از ایشان درخواست کردند و همان‌جا رهبر انقلاب چفیه‌شان را به برادرم هدیه دادند. هر چند دیدار بسیار کوتاهی بود، اما آرزوی پدر و مادرم پس از سال‌ها برآورده شد و این دیدار افتخار بزرگی برای خانواده ماست.
حاج رجب از روز 17 تیرماه به دلیل عفونت شدید ریه در بیمارستان بستری شد، این عفونت‌ها از گوش و دهان به ریه منتقل شد و به دلیل ایست قلبی و مشکل تنفسی در نهایت مظلومی و سکوت به کاروان عشق پیوست.
captcha