به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) محمد هاشمی در این گفتوگو از خاطرات کودکی، دوران طلبگی و مبارزات برادر بزرگ خویش گفت تا به روحیات، منش و ویژگیهای شخصیتی ایشان و مهمترین توصیه برادر به فرزندان، دوستان و آشنایان رسید و از همه شیرینتر روایت وی از میزان انس و علاقه آیتالله به قرآن و فعالیتهای قرآنی ایشان از دوران زندان تا به امروز بود.
با تسلیت رحلت جانگداز آیتالله هاشمی رفسنجانی، با توجه به اختلاف سنی 8 ساله جنابعالی با حضرت آیتالله درباره دوران کودکی و نوجوانی و روحیات ایشان و علاقهمندیشان از همان زمان به قرآن توضیحاتی بفرمایید؟ با عرض سلام و تشکر از اقدام شما باید بگویم ما در روستا زندگی میکردیم و در آن زمان در آن روستا مدرسه وجود نداشت و دو، سه مکتبخانه بود که ما هم به آن مکتبخانهها میرفتیم. مکتبخانهها سبک خاصی برای آموزش داشتند و از یاد دادن الفبا شروع میکردند و بعد حروف عربی را یاد میدادند و به همین تناسب به آموزش قرآن و جزء آخر آن (عم جزء) میپرداختند و همچنین متون ادبی فارسی را میخواندند.
آیتالله هاشمی در آن دوران استعداد زیادی را در مکتبخانه نشان دادند و در مدت کوتاهی شاید کمتر از دو سال، مواردی که در مکتبخانه آموزش میدادند به اتمام رساندند و فراگیریشان خیلی سریع بود.
مرحوم پدرمان در همان روستا دروس حوزوی خوانده بودند و به عنوان استاد آیتالله هاشمی، دروس حوزوی را به ایشان آموزش دادند. پدر ما فلسفهای داشت و معتقد بود اگر فرزندانم در سنین بلوغ در یک محیط مذهبی تربیت پیدا کنند ایمان و اعتقاداتشان کامل و راسخ میشود و بعدا که بزرگ شدند هر جا که بخواهند بروند دیگر دچار انحراف عقیدتی نمیشوند لذا مقید بود که ما را در سنین 13، 14 سالگی به قم بفرستند.

به همین دلیل مرحوم پدر زمانی که آیتالله هاشمی به سن 13 سالگی رسیدند ایشان را برای ادامه تحصیل و زندگی در یک محیط مذهبی به قم فرستادند و آیتالله هاشمی در سال 1327 از روستای بهرمان به قم آمدند. آیت الله هاشمی همانطور که گفته شد هوش و استعداد فوقالعادهای داشتند و در همان سال اولی که وارد حوزه علمیه قم شدند در کنار درس حوزوی به حفظ قرآن پرداختند و 15 جزء از قرآن کریم را در آن زمان حفظ کردند که در زمان مرجعیت حضرت آیت الله العظمی بروجردی بود و ایشان به عنوان نوجوان طلبه خدمت آقای بروجردی رفتند و آیتالله بروجردی نسبت به حفظ 15 جز و همچنین کتاب الفیه از ایشان امتحان گرفتند. (الفیه کتابی است که هزار تا شعر دارد که عمدتا قواعد عربی است طلاب از آن استفاده میکنند)
مرحوم آقای بروجردی وقتی که ایشان را امتحان کردند و دیدند خیلی قوی و خوب هستند ایشان را تشویق کردند، صله دادند و برایشان شهریه تعیین کردند. اینگونه بود که ایشان از همان ابتدای کودکی با توجه به استعداد و هوشی که داشت به خوبی درس میخواند و با توجه به شیوه و روش تربیتی که پدرم داشتند ما فرزندان بیشتر به سمت آموزشها و ارزشهای اسلامی هدایت شدیم. آن زمان همان زمان حساسی بود و افکار چپ، راست، لیبرال و مارکسیستی در کشور مطرح بود و بعضاً هم صاحبان و پیروان این تفکرات، مذهبیها را مرتجع میدانستند. اما ما به دلیل زیر بناهای فکری دینی که ریشه در تربیت خانوادگی داشت در راستای مذهب حرکت میکردیم.
منتها یک ویژگی که آیت الله هاشمی رفسنجانی از همان ابتدا داشت این بود که قرآن را باید فرا گرفت و به آن عمل کرد. یعنی شخصیت قرآنی ایشان از این جهت مهم بود که فقط قرآن را از حفظ نمیکرد یا فقط روخوانی نمیکرد. ایشان مقید بود و میگفت که قرآن کتاب عملی ماست و همه ابعاد زندگی ما باید به قرآن برگردد و قرآن باید محور عمل و رفتار یک مسلمان باشد.
بنابراین ما در شرایط مختلفی که با ایشان زندگی کردیم ایشان را فقط یک پژوهشگر یا معلم قرآن نمیدیدیم که حالا در جامعه افراد زیادی هستند که فقط قرآن را میخوانند یا حفظ میکنند و کاری به دستورات علمی قرآن ندارند. ایشان میگفتند زندگی یک مسلمان باید مبتنی بر ارزشهای قرآنی باشد و اگر به تکالیفی که بر عهده ما به عنوان یک مسلمان گذاشته شده عمل نکنیم، خواندن قرآن مثل خواندن هر کتاب دیگری است. در آن زمان در روستای ما کتابهایی مانند «حسین کرد» مطرح بود و ایشان میگفتند اگر ما به قرآن عمل نکنیم خواندن قرآن هم مثل خواندن کتاب «حسین کرد» است.
بنابراین آن چیزی که آیت الله هاشمی را متفاوت از دیگران میکرد تعبد و تعهد ایشان نسبت به عمل کردن به تعالیم و آموزههای قرآنی بود. اگر به زندگی ایشان نگاه کنید و آن را بررسی کنید میبینید واقعا در دورانهای مختلفی که ایشان مسئولیت داشته یک برجستگیهای وجود داشته است. یک وجه برجستگیشان این بود که ایشان معتقد به قرآن بود و طبق قرآن عمل میکرد.
در دوران مبارزه ایشان به استناد آیات قرآن میگفتند که وظیفه مسلمان مبارزه با طاغوت است و آیاتی که در این زمینه در قرآن بود را استخراج میکرد و میگفت که ما باید به استناد به این آیات امروز با طاغوت مبارزه کنیم چون یک اصل قرآنی است.
آیتالله هاشمی رفسنجانی چگونه با امام خمینی(ره) آشنا شدند؟ وقتی آیتالله هاشمی به قم آمدند دو نفر از فضلای حوزه به نام اخوان مرعشی که اهل رفسنجان بودند منزلشان در قم روبروی منزل امام(ره) بود. آقای هاشمی اولین بار که قم آمدند در همین منزل اخوان مرعشی زندگی میکردند و در مدرسه ساکن نبودند. ایشان وقتی که امام از خانه برای تدریس بیرون میآمدند وقتش را با خروج امام(ره) تنظیم میکرد و از خانه بیرون میآمد و دنبال امام(ره) میرفت. بعد از یکی دو بار که این مسئله تکرار شد امام از ایشان سؤال کردند که سوال و صحبتی دارید و اینگونه ایشان با امام(ره) صحبت میکردند و در طول مسیر اشکالات و سؤالاتی که داشتند را مطرح میکردند.
بنابراین ایشان در زمان رفت و برگشت امام(ره) برای تدریس در مسجد سلمان فارسی سعی کردند که با امام(ره) ارتباط برقرار کنند. در زمان مرحوم آقای بروجردی درس امام یکی از دروس بسیار پرمحتوا و شلوغ حوزه علمیه قم بود که حدود 500 شاگرد داشتند و درس خارج میدادند و اینها از طلاب فاضل قم بودند و آقای هاشمی هم در درس امام(ره) شرکت میکردند و در درس هم بعضا اشکال میکردند. بعد که ایشان ازدواج کردند در قم منزلی گرفتند و در آنجا ساکن شدند و این باعث ایجاد یک روابط خانوادگی با امام(ره) شد و امام(ره) به منزل آقای هاشمی میآمدند یا آقای هاشمی به منزل امام(ره) میرفتند به نوعی که رابطه ایشان با امام(ره) به یک رابطه خانوادگی تبدیل شد. به طوری که وقتی در سال 1340 پدر ما در قم مرحوم شد، امام(ره) درسشان را به خاطر آقای هاشمی تعطیل کردند و بر جنازه پدر ما نماز خواندند و در تشییع جنازه شرکت کردند، کاری که امام(ره) هیچ وقت در قم نکرده بود. بنابراین پایه روابط ایشان با امام(ره) از آنجا شروع شد و بعد هم که این روابط در دوران مبارزه تقویت شد. البته در سالهای 35 و 36 حوزه خیلی گرایش سیاسی نداشت و آن هم به دلیل رفتارها وبرخوردهای بد رضا خان با حوزه، علما و مذهب بود. بعد از مرگ رضاخان حوزه دوباره پا گرفت اما آنچنان سیاسی نبود و عمدتا به تعلیم فقه و اصول و دروس حوزوی میپرداختند.
اما در همان سالهای 1335 و 1336 دو جریان فکری در قم شکل گرفتند؛ یکی به عنوان مکتب اسلام بود که جمعی از طلاب و فضلا قم بودند که طرفدار آقای شریعتمداری بودند و از ایشان حمایت میکردند. جریان دوم، تحت عنوان مکتب تشیع بود که از شاگردان امام(ره) بودند و از جمله آنها آیتالله هاشمی، شهید دکتر باهنر، آقای صالحی بودند که این جریان فکری را راه انداختند. مثلا اولین مقالهای که در مجله مکتب تشیع منتشر شد «جهان در عصر بعثت» نام داشت بود که در این مقاله شرایط جهان در عصر بعثت با عصر حاضر مقایسه شده بود و بیان شده بود اگر شرایط مذهب در عصر حاضر مناسب نیست مانند پیغمبر(ص) که تحول بزرگی در ساختار سیاسی جهان ایجاد کردند میتوان بر مبنای دین و مذهب تحول بزرگی در جهان امروز ایجاد کرد.
در واقع ایشان با این نوع مطالب سعی میکردند در بین حوزویان و مردم این توجه را به وجود بیاورند که الان وظیفه ما وظیفه دیگری است و صرفا درس خواندن و ملا شدن نیست و با وضعیتی که کشور و جهان دارد رسالت بزرگی بر دوش ماست که البته انجام این کار در آن زمان مشکل بود.
در زمان مرحوم آقای بروجردی هم فضای شهر قم خیلی سیاسی نبود. البته ایشان بسیار قدرتمند بودند به طوری که در سال 38 وقتی شاه میخواست اصلاحات ارضی را اجرایی کند از آقای بروجردی برای این اقدام اجازه گرفت و ایشان پاسخ دادند کشورهایی که اصلاحات ارضی انجام دادند اول جمهوری شدند و بعد اصلاحات انجام دادند و همین جمله باعث شد که شاه کارش را تعطیل کند.
اما سال 40 که آقای بروجردی مرحوم شدند شاه تلاش کرد که مرجعیت را از قم به نجف منتقل کند. لذا یک تلگراف تسلیت به آقای حکیم که از علمای بزرگ نجف بودند، زد، اما ظهور امام و این جریان فکری که همراه امام بودند دیگر آن اجازه را به شاه نداد که نیات خود را عملی کند.
خاطرهای از دوران کودکی و نوجوانی ایشان اگر در ذهن دارید بفرمایید؟ایشان خیلی جسور بودند یعنی اصلا از هیچ چیزی نمیترسید. به عنوان یک مورد از آن دوران باید بگویم در روستا مار زیاد بود که سمی هم بودند. در بالای یکی از دیوارهای ما در طرف کوچه یک سوراخی بود که درون آن بچه گنجشکهای زیادی بودند. حاج آقا به یکی از دوستانش گفت کنار دیوار بایستد تا او پایش را روی دستان دوستش بگذارد و از دیوار بالا برود تا دستش را درون سوراخ کند و گنجشکها را بگیرد بیخبر از اینکه آن لحظه ماری هم در آن سوراخ بود. حاج آقا دستش به دم مار خورد و آن را گرفت. واکنش مار در هنگام گرفتن دمش این است بدنش را به زمین میخکوب میکند تا تکان نخورد. حاج آقا هم دید وقتی هر چه دم مار را میکشد نمیتواند آن را از سوراخ بیرون بیاورد دستش را کمی شل کرد تا مار هم کمی از حالت چسبیده به زمین بیرون بیاید و بلافاصله مار را از سوراخ خارج کرد و محکم به دیوار کوبید. آن دوستی که پایین دیوار بود به شدت ترسیده بود و پا به فرار گذاشت.
آیتالله هاشمی چه در دوران ریاست جمهوری که بحث توسعه را مطرح کردند و چه در دوران مبارزه که تفسیر قرآن و مبارزه فرهنگی را پیش گرفتند یک نگاه کلان و زیربنایی به مسائل داشتند درباره این طرز فکر و بینش ایشان بفرمایید؟ایشان همانطور که عرض کردم در دوران مبارزه مستند به آیات قرآن مبارزه با طاغوت را جز وظیفه خودش میدانست و دیگران را هم تشویق میکرد. درباره عملکرد و بینش قرآنی ایشان هم باید گفت به دو طریق نسبت به قرآن عمل میکردند؛ یکی در سخنرانیها و گفتوگوهای شفاهی که محور آن را قرآن و آموزههای آن قرار میدادند و با استناد به آیات قرآن سخنان خود را شروع میکردند و معارف قرآن را برای مخاطبین بیان میکردند و در ادامه هم راهکارهای عملی خود را پیشنهاد میکردند و این نمونه را میتوانیم در نطقهای قبل از دستور مجلس، سخنرانیها مختلف و مخصوصا در خطبههای نماز جمعه مشاهده کنیم. ایشان سالیانی که خطیب جمعه بودند در حوزه مسائل اجتماعی اسلام خطبههای زیادی خواندند و شاید به 300، 400 خطبه برسد و تقریبا همه مسائل و مشکلات اجتماعی که در جامعه اسلامی وجود داشت را مطرح کردند. البته فقط این نبود و در مورد اعتدال و اعتدال گرایی از منظر قرآن صحبت میکردند یا مباحثی که در مورد حقوق زن در نماز جمعه داشتند مبتنی بر قرآن بود و همان زمان هم عدهای که نمیدانستند، درک نمیکردند و یا موافق نبودند با سخنان ایشان مخالفت میکردند.
اما نگاه ایشان به جامعه اسلامی این بود که ما باید جامعه را بر پایه ارزشهای و آموزههای قرآنی بسازیم. مثلاً در جنگ هشت ساله که ایشان فرمانده جنگ بودند، زمانی که شرایط خیلی سخت میشد با یک خطبه نماز جمعه ایشان جامعه آرام میشد اما همواره محور و تکیهگاه سخنان ایشان قرآن بود.
زمانی هم که رئیس جمهور شد بر توسعه کشور تأکید میکرد و عدهای اکنون هم ایشان را متهم میکنند که ایشان افکار اقتصاد غربی داشته در حالیکه اینطور نبود. حقیقتا نگاه اقتصادی ایشان یک نگاه ترکیبی بود و اقتصاد غربی و بازار نبود. ایشان متناسب با شرایط کشور و مبتنی بر آموزههای قرآنی یک نظام اقتصادی ترکیبی را مد نظر داشت. ایشان در واقع طرفدار توسعه برای همه رفاه عمومی بود و در این مسیر عمل میکردند.
خیلی از افراد آقای هاشمی را یک سیاستمدار میدانند اما آن چیزی که من به آن اعتقاد دارم و از نزدیک میدیدم این بود که آقای هاشمی سیاست خودش را از قرآن میگرفت. ایشان یک روحانی و عالمی بود که میخواست قرآن را به طور عملی در جامعه پیاده کند؛ و در همه حوزهها از اقتصاد گرفته، تا سیاست، سیاست خارجی، مبارزه و ... مبنایش قرآن بود. به عبارتی ایشان یک عالم دینی بود که علم روز را با ارزشهای اسلامی تلفیق کرده بود و برنامه و اولویتی که برای کشور تعیین کرده بود تا جمهوری اسلامی یک کشور الگو برای جهان اسلام باشد مبتنی بر ارزشها بود.
در واقع ایشان نسبت به تحولات بشری و جهانی نگاه بستهای نداشتند و از روح جستجوگری بهره میبردند.درباره این سؤال لازم است به یک خاطره اشاره کنم. زمانی که من در آمریکا سال 54 درس میخواندم ایشان برای 16 روز نزد من آمدند. در طی این 16 روز با یک ماشینی که در اختیار داشتم تعدادی از این ایالات را گشتیم. ایشان به من میگفت که شما من را به جاهای مختلف ببر تا جاهای مختلف آمریکا را ببینم؛ مکانهای صنعتی، تولیدی، طبیعی و ... به طوری که تقریباً این 16 روز را در راه بودیم و از این ایالت به آن ایالت میرفتیم و نهایتا شبها را استراحت میکردیم و فردایش دوباره راه میافتادیم. از انجا که من مهمان زیادی از ایران از اقشار مختلف داشتم نگاه ایشان با اغلب آنان متفاوت بود و هیچکدام از کسانی که نزد من آمدند مثل آقای هاشمی جستجوگر نبودند و سوالات زیاد نمیپرسیدند. ایشان از ما میپرسیدند اینها چگونه پیشرفت کردهاند و چرا به این درجه رسیدهاند و یک سری از این سؤالات عمیق را از ما در جمعهای دوستانه میکرد تا ذهن ما را برای یافتن پاسخ باز کند تا ما هم بیشتر تحقیق کنیم. بعد از آنجا نیز به ژاپن رفتند تا ببیند اینکه میگویند ژاپن اینقدر توسعه پیدا کرده چگونه به آن رسیده است و ایشان نه تنها نسبت به این مسائل گارد نمیگرفت و حالت تدافعی نمیگرفت بلکه به جستجوی ویژگیهایی در فرهنگ سایر جوامع میپرداخت تا بهترین راه را برای پیشرفت مبتنی بر ارزشهای قرآنی بیابد و الا هر فرهنگی دارای ویزگیهای مثبت و منفی است.
به عنوان نمونه زمانی همراه هم به جنگلهای «رد وود» (چوب سرخ) رفتیم که جنگلهای عجیبی بود. مثلاً ارتفاع درخت 200 متر و قطر آن 7 متر بود و روی آن نوشته بود که از چوب این درخت مثلا 15 آپارتمان سه خوابه میتوان ساخت یا وسط درخت را سوراخ کرده بودند و از آن جاده عبور داده بودند و ماشینها از زیر درخت میگذشتند. یا وقتی کنار رودخانه میرفتیم و صدای پرندهها هم شنیده میشد ایشان از آن صحنه به بهشت تعبیر میکرد. به عبارتی ایشان به تناسب چیزی که میدید یا جایی که میرفت فورا ذهنش متوجه قرآن میشد و از قرآن ادله میآورد و آیهای میخواند.
آیا خاطرهای از دوران شکنجه و زندان ایشان دارید؟زمانی که ایشان زندان بودند و شکنجه میشدند من ایران نبودم و آمریکا بودم. ولی چیزهایی درباره ایشان میشنیدم یعنی در حقیقت باز ایشان نسبت به شکنجه به این آیه استناد میکردند که «فاستقم کما امرت»؛ استقامت کنیم. مقاومت آقای هاشمی در زندان بی نظیر بوده است. یکی از روشهایی که زندانیان را شکنجه میکردند این بود که آنها روی یک اجاق داغ مینشاندند و ایشان در هنگام شکنجه آیه «قُلْنا یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهیمَ» را میخواندند و با فریادی که میزدند به دیگران میفهماندند که چه نوع شکنجهای میشوند. دفعه اولی که ایشان را گرفتند در قضیه قتل منصور بود که متهم شدند به اینکه اجازه قتل منصور را از مراجع گرفته است. آیتالله هاشمی در این قضیه خیلی شکنجه شدند به طوری که پای ایشان خم نمیشد و مدتها این طوری بود تا با فیزیوتراپی به تدریج بهبود یافت و یا میگفتند یک شب تا صبح من را میزدند. یک سری که میزدند و خسته میشدند و بدن من هم زخم میشد میآمدند یک مقدار دارو میمالیدند و دو مرتبه شروع به کتک زدن میکردند. ایشان خیلی در این شکنجهها به یاد خدا بود و به قرآن توسل میجست و این مسائل بود که ایشان را حفظ میکرد و میتوانست این شکنجهها را تحمل کند.
در کنار این چهره و روحیه قوی و مقاوم، رفتار و روحیه ایشان در زندگی شخصی و خانوادگی چگونه بود؟ ایشان خیلی رئوف و مهربان بودند و این فقط در جمع خانواده نبود. همین الان که من مسئول دفتر ایشان بودم روزانه شاید بیش از صد نامه برای ایشان میآمد و همه این نامهها از افراد نیازمند بود و به طریقی از ایشان برای حل مشکلشان کمک میخواستند و یک مورد نمیشد که ایشان پاسخ منفی به آن بدهد. ایشان خطاب به یک وزارتخانه، به رئیس جمهور، به دانشگاه آزاد و جاهای مختلف دیگر نامه مینوشت و بعضاً این نامهها میرفت و کاری انجام نمیشد. من میگفتم حاج آقا شما این دستور را میدهید و ما میفرستیم و آنها عمل نمیکنند شاید برای شخصیت شما خوب نباشد، ایشان در پاسخ میگفت محمد این چه حرفی است، این وظیفه من است که به این نامهها پاسخ بدهم و آنها هم وظیفه دارند انجام بدهند. شما نامه و خواسته هیچ کسی را بیجواب نگذارید و هر کس هر خواستهای دارد و به شما میگوید شما وظیفه دارید نامهاش را بگیرید. من واقعاً روزی 70، 80 نامه دریافت میکردم و به ایشان میدادم و ایشان هم این نامهها را میخواند و روی آن دستور میداد و ما به قسمت تایپ میدادیم میفرستادیم و یک رونوشت هم به آن فرد میفرستادیم. الان، پس از وفات ایشان، نامههایی از قبل مانده است زیرا فاصله نامهای که دریافت میشد تا میدادیم ایشان و دستور میدادند و برای تایپ میرفت بین یک هفته تا ده روز طول میکشید.
ایشان روحیه بسیار لطیف و واقعاً حساسی داشتند و به همین جهت از ناملایمتها و ناراحتیهایی که مردم میدیدند اشکهایش میریخت. زمانی که رئیس صدا و سیما بودم به مناسبت عید نوروز و یا 22 بهمن ماه بود تصمیم گرفتیم برای بچههای صداوسیما که در جبهه بودند هدیهای بگیریم. آن زمان خیلی از بچههای صدا و سیما، شاید حدود 200 نفرشان، بیشتر جبهه و یا پشت جبهه بودند. 22 بهمن یک سالی بنا شد که یک تشکری از این افراد انجام دهیم و یک کارت تبریک درست کردیم گفتیم خیلی خشک و خالی هم نباشد یک ربع سکه یا نیم سکه از بانک گرفتیم که به این افراد بدهیم. بعضی از این افراد آمدند هدایای خود را پس دادند و گفتند به آقای هاشمی بدهید که صرف جنگ شود. من رفتم به ایشان گفتم حاج آقا موضوع گریه یک خطبهات درست شد. شما که اینقدر دلت میسوزد این سکهها را بگیر، بچههای صداوسیما گفتند شما خرج جبههها کنید. واقعا اشکهایش با این دو کلمه سرازیر شد که مثلاً جوانی که کارمند است و به جبهه رفته است و وظیفه خودش را انجام داده حالا آمده هدیه ناچیز و کوچکی که به او دادیم را پس میدهد. روحیه ایشان خیلی لطیف بود و واقعا اصلا قابل بیان نیست.
در جمع خانواده هم بسیار متوازن مینشست با همه حرف میزد، گاهی هم شوخی میکرد و درد و دل مینمود و روحیه خیلی لطیفی داشتند. در عین حال که در صحنه جنگ و مبارزه باصلابت بودند در جمع خانواده و غیر از خانواده خودش بسیار لطیف و صمیمانه برخورد میکردند. بارها من در بازدیدهای ایشان در جاهای مختلف شاهد بودم که با تیم حفاظتش برخورد میکرد و میگفت چرا مردم را اذیت میکنید بگذارید بیایند، کاری به من ندارند. به خاطر این روحیه بچههای حفاظت از دست ایشان کلافه بودند. آنها میگفتند ما وظیفه داریم از ایشان محافظت کنیم اما ایشان این نوع رفتارها را به هیچ وجه نمیپذیرفت و برخورد میکرد. در سفرهای استانی، ملاقاتها و دیدارها که بعضاً همراه ایشان بودم یکی از مشکلات تیم حفاظت همین روحیه حاج آقا بود که اجازه میداد هر کس که میخواهد به ایشان نزدیک شود و حرف بزند و درد دلش را بگوید.
توصیف شما از میزان علاقه آقای هاشمی به نظام را بفرمایید؟ آقای هاشمی نظام را حقیقتا بر خانواده و فرزندان ترجیح میدادند. یعنی به نظام جمهوری اسلامی بسیار علاقمند بود. البته از یک جهت ناراحت بود که انحرافاتی در مسیر انقلاب وجود آمده و میگفت باید سعی کنیم که این انحرافات را اصلاح کنیم زیرا مردم توقع دارند و به حق هم توقع دارند و وقتی یک مسئله بین نظام و خانواده، نظام و شخص و یا مسائل دیگر ایجاد میشد ایشان همیشه منافع نظام را بر منافع شخصی و خانوادگی ترجیح میدادند که مصادیق آن هم بسیار زیاد است.
اگر بخواهیم منصفانه قضاوت بکنیم نظام مثل اولاد آقای هاشمی بود. ایشان در به پا کردن این نظام سهم بسیار بالایی داشت و قبل و بعد از پیروزی انقلاب در سالها و شرایط بحران نقش مهمی در کشور ایفا میکردند بنابراین جان و حتی آبرویش را برای نظام میگذاشت که مصادیق خیلی زیادی دارد.
مهمترین توصیهای که آیتالله هاشمی در جمعهای خانوادگی یا در محفلهای دوستانه بیشتر از همه بر آن تأکید و پافشاری داشتند چه بود؟ایشان چه در جمع خانوادگی و چه جمعهای بیرونی همواره توصیههای مشخص و روشنی داشتند به ویژه در سالهای اخیر کسانی که به ملاقاتهای حاج آقا میآمدند نوعا کسانی بودند که با نظام مقداری دچار مشکل شده بودند و نزد حاج آقا شکوه و شکایت میکردند. حاج آقا وقتی شکایت و درد دل آنها را میشنید بخشی از موارد را که صحیح بود تأیید میکردند اما بخشی دیگر که حالت سیاه نمایی بود نمیپذیرفت و برای آن افراد توضیح میداد که اینگونه نیست. اما نقطه مشترک توصیه آیتالله هاشمی به این گروهها دعوت همه آنها به صبر و اصلاح بود و میفرمود برای این نظام خونها ریخته شده و انسانهای زیادی در راه انقلاب فدا شدهاند و این نظام و انقلاب میتواند نجاتدهنده بسیاری از ملتها باشد بنابراین همواره باید نظام را حفظ کرد. به عبارتی آیتالله هاشمی در عین اعتقاد کامل به ساختار نظام نسبت به عملکردها هم انتقادها داشت. در این سالهای اخیری که من بیشتر همراه با ایشان بودم عمده مراجعات به ایشان شکوه و شکایت بود و شیوه ایشان اقناع افراد و جذب آنها به نظام بود.
بعد از ارتحال ایشان بعضی از دوستان که در فعالیتهای رسانهای و مطبوعاتی هستند میگفتند که آقای هاشمی سه چهارم جمعیت کشور را کنترل، هدایت و جذب میکرد. بالاخره روی این دسته بندی سیاسی که کشور وجود دارد و اصولگرایان و اصلاح طلبان کسانی که میآمدند و به استناد یکی دو تا انتخابات اخیر و سایر مسائل با نگاه آماری میگفتند حدود سه چهارم جمعیت کشور تحت تأثیر آقای هاشمی است و این ظرفیت را دعوت به صبر و بردباری میکرد و آنها را در دل نظام حفظ میکرد و نمی گذاشت به مخالف نظام تبدیل شوند.
بزرگترین میراث آیتالله هاشمی رفسنجانی برای جریانات و فعالان سیاسی که در هر دوره ناملایمتهایی از هر دو جریان کلان سیاسی کشور به ایشان وارد شد چه بود؟بزرگترین میراث برای ملت ما انقلاب و نظام جمهوری اسلامی است. امام خمینی(ره) کار بسیار عظیمی انجام دادند که نظام شاهنشاهی با سابقه 2500 ساله و پشتوانه سیاسی و نظامی آمریکا، انگلیس، شوروی را سرنگون کردند. تغییر این نظام و بنا کردن نظام عدل اسلامی به نام جمهوری اسلامی بر این ویرانهها کار بسیار دشوار و سختی بود که امام خمینی(ره) انجام دادند.
اگر سریال معمای شاه را ببینید گرچه همه واقعیتها را نمیگوید و اشکالات متعددی از نظر تاریخی و سیاسی دارد ولی در همان حد و اندازهای که واقعیتها را بیان میکند، نشان میدهد به ثمر رسیدن انقلاب چقدر مشکل و سخت بوده است و چه مسائلی در کشور اتفاق افتاده است.
نظام جمهوری اسلامی میراث امام(ره)، آقای هاشمی، ملت ایران، خون شهدا و فداکاریهای انجام شده است. ما مسئولان هم به عنوان مجریان و مدیران نظام نتوانستیم آنچنان که باید و شاید واقعیات و دستاوردهای نظام را به مردم معرفی کنیم و در عمل آرمانهای انقلاب را در جامعه پیاده کنیم و مشکلات زیادی در این زمینه وجود دارد. اما بالاخره واقعیتها مشخص است و وجود دارد و وقتی که نگاه میکنید برپایی نظام جمهوری اسلامی ثروت و میراث بسیار عظیم و بزرگی است و توصیه همیشگی آقای هاشمی هم حفظ این میراث عظیم بود و هر کسی به هر طریقی که میتواند باید برای حفظ این میراث تلاش کند.
الان هم که اینقدر با انقلاب مخالفت میشود به خاطر این تفکر و اندیشه انقلاب و مکتب اهل بیتی است که میخواهد توسط انقلاب اسلامی پیاده شود و این بزرگترین میراثی است که امام(ره) از خودشان به جای گذاشتند و آقای هاشمی هم تلاش میکردند که این میراث حفظ شود. بنابراین توصیه آقای هاشمی حفظ این نظام به هر طریقی که ممکن است، بود.
شما ممکن است با من نوعی مخالف باشید اما من نظام نیستم. شاید من لیاقت نداشتم و واجد شرایط نبودم که یک مقامی در جمهوری اسلامی پیدا کردم ولی من و شما که نظام نیستیم. این واقعاً وصیت و نصیحت آقای هاشمی به ما در جمعها و زمانهای مختلف با بیانهای متفاوت و حقیقتا عصاره حرف ایشان این بود.
پس به همین دلیل بود که آقای هاشمی به مسئله وحدت خیلی تأکید میکردند. بله، ایشان فوقالعاده به مسئله وحدت تأکید میکردند و این همان حرفی بود که امام(ره) هم بر آن تأکید میکردند و میفرمودند اگر مسلمانان هر کدامشان یک آب دهان بریزند اسرائیل را آب میبرد. قبلا آقای هانتینگتون نظریه جنگ تمدنها را مطرح کرد که منظور جنگ بین تمدن اسلام و غرب بود و آمریکاییها توانستند با حمایت و پشتیبانی اسرائیل نظریه جنگ تمدنهای آقای هانتینگتون را به جنگ درونتمدنی اسلامی تبدیل کنند و این اتفاقاتی که در سوریه و عراق رخ داد و ظهور داعش و گروههای تکفیری تروریستی نمونه همین کار آنهاست. آقای هاشمی بیشترین رنج را از این جهت میبرد و میگفت که خواست امام(ره) چه بود و الان دنیای اسلام در چه شرایطی قرار گرفته است و مسلمانکشی و برادرکشی میشود و مسلمانان را به جان هم انداختهاند.
ایشان واقعا برای تحقق وحدت تلاش میکردند. همین الان در شرایط بد سیاسی با عربستان پیام تسلیت پادشاه، ولیعهد و وزیر دفاع عربستان را برای ما آوردند که پیامهای خیلی خوبی هم دادند. اینجا باز هم میبینیم جایگاه آیتالله هاشمی به گونهای است که بالاخره اگر اندیشهاش ملاک باشد میتوانیم به وحدت در جهان اسلام برسیم چون خواستش این بود و خواست نظام جمهوری اسلامی هم همین است.
آقای هاشمی در سال 1383 در گفتوگویی که با ایکنا داشتند فرمودند بزرگترین آرزوی من این است که در حوزه قرآن با دست بازتری یک سری کارها را انجام بدهم درباره این آرزو توضیح بفرمایید. ایشان در کار مکتوب قرآنی یک تفسیر راهنما دارند که شیوه بدیعی است و با تفاسیر دیگر متفاوت است و تقریبا در بیست جلد منتشر شده است. یک فرهنگ قرآن هم دارند که آن هم یک معجمی است که منتشر شده است و اخیرا کسانی آمده بودند که آن را به زبانهای مختلفی ترجمه کنند و حتی گروهی آمده بودند که این فرهنگ قرآن را برای نابینایان ترجمه کنند و کم کم دارد جای خودش را باز میکند.
منتها آن چیزی که آقای هاشمی آن را به ما توصیه میکرد و میگفت فراتر از آثار مکتوب بود. یعنی آن چیزی که راجع به قرآن ایشان میخواست و احتمالا در صحبت با شما هم این مطلب را گفته این است که فرهنگ قرآنی و ارزشهای قرآنی در جامعه جاری و ساری باشد و اگر صحبت از عدالت، حقوق زن، آزادی و سایر ارزشها میکنیم مبتنی بر قرآن باشد. آقای هاشمی میگفت اگر دیدید یک حدیث و روایت با قرآن مطابقت ندارد آن را به دیوار بزن. یعنی وقتی میخواهی جعلی و غیر جعلی بودن حدیث و راویتی را تشخیص بدهی آن را با قرآن تطبیق کن. در واقع آرزوی بزرگ آقای هاشمی این بود که جامعه به طرف قرآن روی بیاورد و قرآن عملا وارد متن زندگی آحاد افراد جامعه شود.
اگر خاطرهای از دوران ریاست سازمان صدا وسیما و همزمانی آن با دوران ریاست جمهوری آیتالله هاشمی و روابط شما با ایشان دارید بفرمایید.زمانی که من در صدا وسیما بودم برنامهای به نام «مردم و مسئولان» پخش میشد که به صورت رادیویی و تلویزیونی و به صورت زنده پخش میشد. در این برنامه مردمی که ناراضی از شرایط بودند تلفن میکردند یا در سالن برنامه که حدود 100 نفره بود حضور مییافتند و وزیر مربوطه با معاونشان را دعوت میکردیم میآمدند و مردم سؤالات خود را میپرسیدند و مسئولان جواب میدادند و به طور مستقیم پخش میشد و غالبا هم سؤالات انتقادی، تند و تیز و علیه دولت بود. برخی از وزرا که از این برنامه ناراضی بودند به حاج آقا شکایت من را کردند. ایشان در پاسخ گفتند من این برنامه را نگاه کردم اتفاقا برنامه خوبی است و این وظیفه صداوسیما است و شما باید خودتان را اصلاح کنید. به عبارتی ایشان دخالتی در امور صدا و سیما نمیکردند و برای نقادی و نقد ارزش قائل بودند و نمیگفتند چرا انتقادات به دولت را پخش میکنید و با رویی باز نقدها را میپذیرفتند.
از آخرین دیدار با ایشان بفرمایید. همان روز یکشنبه 19 دیماه من در دفتر ایشان بودم که آقای دکتر هاشمی، وزیر بهداشت، زنگ زدند و گفتند میخواهند حاج آقا را حدود ساعت 12 تا 1 ببینند. من به حاج آقا اطلاع دادم و ایشان هم گفتند که تشریف بیاورند و بعد با آقای هاشمی تماس گرفتم که گفتند دوست دارم امروز نهار را با حاج آقا بخورم. ایشان آمد و تقریباً یک ساعت، یک ساعت و نیم نزد حاج آقا بودند.
البته من در این فاصله داشتم به منزل میرفتم نزدیک منزل که رسیدم بچهها به من زنگ زدند که شما از حاج آقا خبر دارید و من اظهار بیاطلاعی کردم و بعد به محافظشان زنگ زدم که گفتند ایشان سکته کردند و ایشان را به بیمارستان شهدای تجریش بردیم که پس از آن من هم به سمت بیمارستان راه افتادم.
اتفاقا حاج آقا طی آن هفته حال و احوال خوبی داشتند و خیلی با نشاط بودند. حتی آقای ترابی که برنامههای حاج آقا را تنظیم میکرد آن روز آخر وقتی برنامه فردای حاج آقا را به اطلاع ایشان رساند حاج آقا گفتند اگر زنده بودم چشم و آقای ترابی تعریف میکرد که حاج آقا هیچوقت این حرف را به ایشان قبلا نزده بود. به تعبیر دوستان میتوان گفت آیتالله هاشمی رفسنجانی ایستاده رفت. انشاءالله خداوند عاقبت بخیرش کند و درجاتش را عالی نماید و اهل بیت(ع) دست ایشان را بگیرند زیرا ایشان خیلی به اهل بیت(ع) علاقمند بود و هروقت اسمشان میآمد اشکشان جاری میشد.