عرض ارادت شاعران به مهدی موعود / تو آبروی جهانی، تو روی ماه خدایی
کد خبر: 3889202
تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۱:۰۲

عرض ارادت شاعران به مهدی موعود / تو آبروی جهانی، تو روی ماه خدایی

عرض ادب و ارادت شاعران کشورمان به محضر حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه و بزرگداشت سالروز میلاد مسعود آن حضرت، بخش مهمی از ادبیات آئینی کشور را در برمی‌گیرد.

پنجشنبه////نیمه شعبانبه گزارش خبرنگار ایکنا؛ نیمه شعبان المعظم، جشن بزرگ و مهمی برای مسلمانان و به ویژه شیعیان جهان است؛ جشنی برای منتظران حضرت موعود که آمدنش را گرامی می‌دارند و آنچه شاعران درباره آن حضرت سروده‌اند، بخش اعظمی از ادبیات آئینی کشورمان را شکل می‌دهد. در ادامه قطعاتی از نوسروده‌های شاعران آمده است؛

قاسم صرافان

در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی
بهار می‌رسد، اما بهار من! تو کجایی؟

چه برکتی، چه نویدی، چه سبزه‌ای و چه عیدی؟
به سال نو چه امیدی؟ اگر دوباره نیایی

مقلبانه به قلبم، هوای تازه بنوشان
محولانه به حالم اشاره کن به دعایی

مقدر است به فالم مدبرانه بتابی
خوش است لیل و نهارم اگر نظر بنمایی

اگر قرار چنین شد، تو را بهار نبیند
چنین نکو ز چه رویی؟ چنین خجسته چرایی؟

اگر چه حُسن‌فروشان به جلوه آمده باشند
تو آبروی جهانی، تو روی ماه خدایی

دل از امیر سواران گرفته است بشارت
از آسمان خراسان شنیده است ندایی

خودت مگر که به زهرا(س) توسلی کنی امشب‌
نمی‌رسد گل نرگس! دعای ما که به جایی

نغمه مستشار نظامی

از بس که درد می‌کشی و دم نمی‌زنی
حتی خدا به صبر تو تبریک گفته است
خورشید اگر هنوز درخشنده مانده نیز
نام تو را درین شب تاریک گفته است


نام تو را تمامی گل‌ها به احترام
در ابتدای فصل بهاران سروده‌اند
در گوش ماه از خبر آن ظهور سبز
لبخند یک ستاره نزدیک گفته است


آیینه را مقابل چشمت نگاه دار
این بی‌غبار درد تو را درک می‌کند
انگار با دهان نگاه و زبان اشک
با تو هزار نکته باریک گفته است

از آنچه رفته است به آیینه‌دار‌ها
از آنچه می‌رود به دل بی‌غبار‌ها
از آرزوی کهنه چشم انتظار‌ها
از هر چه بود و رفت به تفکیک گفته است


هرکس به یاد توست تو می‌بینیش به لطف
کو عاشقی که یار به حالش نظر نکرد؟
«ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست! »
حافظ چه قدر درد تو را نیک گفته است!


فصل بهار می‌رسد و بغض کهنه‌ام
در بارش دعای فرج تازه می‌شود
گویا خدا رسیدن سال جدید را
پیش از زمینیان به تو تبریک گفته است!

علیرضا قزوه

سرم را می‌زنم از بی‌کسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی

اگر زاد رهی دارم همین اندوه و فریاد است
«نه بر مژگان من اشکی نه بر لب‌های من آهی»

غروبی را تداعی می‌کنم با شوق دیدارش
تماشا می‌کنم عطر تنش را هر سحرگاهی

دلم یک بار بویش را زیارت کرد… این یعنی‌
نمی‌خواهد گدایی را براند از درش شاهی

نمی‌خواهم که برگردد ورق، ابلیس برگردد
دعای دست می‌گویی، چرا چیزی نمی‌خواهی؟

از این سرگشتگی سمت تو پارو می‌زنم مولا!
از این گم بودگی سوی تو پیدا می‌کنم راهی

به طبع طوطیان هند عادت کرده‌ام، هندو
همه شب رام رامی گفت و من الله اللهی

هلال نیمه‌ شعبان رسید و داغ دل نو شد
دعای آل یاسین خوانده‌ام با شعر کوتاهی

اگر عصری ست یا صبحی تو آن عصری تو آن صبحی
اگر مهری ست یا ماهی تو آن مهری تو آن ماهی

دل مصر و یمن خون شد ز مکر نابرادر‌ها
یقین دارم که تو آن یوسف افتاده در چاهی

رضا اسماعیلی‌

ای بهترین دلیل تبسم! ظهور کن
فصل کبود خنده‌ ما را مرور کن

چرخی بزن به سمت نگاه غریب ما
از کوچه‏‌های بی‌‏کسی ما عبور کن

ما زائر تبسم بارانی توییم
ما را به حق آینه‏‌ها، خیس نور کن‌
ای راز سر به مهر اهورایی و شگفت!
از ذهن ما، سؤال درخشان، خطور کن

ما را به التهاب معمای خود ببر
در ناگهان جلوه خود، غرق شور کن

ما را ببر به خلوت کشف و شهود خویش
ما را به راه سیر و سلوکت عبور کن

ما بی‏‌شکیب نور تو را آه می‏‌کشیم
یا جلوه کن، و یا دل ما را صبور کن

روح زمین کبود شب و دشنه است و ظلم
ما را برای چیدن ظلمت جسور کن‌

ای آخرین تبسم نور محمدی (ص)!
جان جهان، عدالت روشن! ظهور کن

غلامرضا کافی

خبر دادند مخموران ز نوشانوش مستانش
که در سکرند مدهوشان هم از عطر گریبانش

چه تمثیلی ست با نرگس بنازم چشم آن گل را
همه چشم ست نرگسزار وآن هم هست حیرانش

خیال چشم او در گردش آورده ست عالم را
به جز گردش نمی‌گردند از پیدا و پنهانش

خیال قامتش را در غزل بیهوده می‌بندم
که آتش می‌زند بر دل رباعی‌های مژگانش

بهشت از روی او یک نسخه‌ کمرنگ در قابست
اگر چه خوانده شد آن نازنین طاووس بستانش

زمین آن گونه خواهد بود با عطر ظهور او
که ابراهیم خواهد سوخت از رشک گلستانش

ملاحت آن قدر دارد کمان ابروی کنعانی
که صد یوسف گرفتارند در چاه زنخدانش

نه موسی می‌شناسم من نه عیسی گرچه می‌دانم
ملائک پرده‌داران و رسولانند دربانش

زمین آن گونه خواهد بود در عصر ظهور او
که گرگ آبشخوری دارد همان در چشم میشانش

به سامان قیامت باش در آدینه میعاد
که خیل مردگان را زنده خواهد کرد فرمانش!

کفن پوشیده برخیزند از خاک لحد آن روز
چنان اصحاب کهف از غار مردان فراوانش

شکوه کربلا تکرار خواهد شد، ولی این بار
حساب کوفی وشامی ست با تیغ سر افشانش

ستم در پیشگاه او به خاک لابه می‌غلتد
سر طاغوت می‌ریزد به بردابرد میدانش!

اگر خون موج بردارد اگر گل هیچ فرقی نیست
فقط ما عاشقان خواهیم در این عرصه جولانش

ز بس چشم انتظار آن گل موعود جان دادند
کنار لاله نرگس روید از خاک شهیدانش

به خواب سرمه می‌بندم غبار کاروانی را
که قصد سامرا دارد به بوی گرد دامانش

مرارت‌های هجران با خیال دوست آسان است
همان عکسی که یوسف داشت بر دیوار زندانش

و در پایان شعری از استاد غلامرضا سازگار، شاعر و مداح اهل بیت(ع)، بخوانید.

آفرینش از گل نرگس گلستان است امشب
آسمان دریا، ولی دریای غفران است امشب
 
سامره سرسبزتر از باغ رضوان است امشب
گام گامش بوسه‌گاه خور و غلمان است امشب
 
گوش جانم این شنفته جبرئیل وحی گفته
قوموا‌ ای دل‌های خفته لاله نرگس شکفته
 
قبله کن بیت الحسن را تا ببینی ذوالمنن را
گوش شو تا بشنوی مداحی روح الامین را
 
چشم شو تا بنگری آئینه حق الیقین را
سرو بستان تمام لاله‌های باغ دین را
 
طفل دلبند عروس رحمة للعالمین را
پای تا سر داور است این یا مگر پیغمبرست این
 
حیدر است این، حیدر است این، یا حسین دیگر است این
یا که نرگس در بغل بگرفته، چون زهرا حسن را
 
هستی از نور خدا شد نائره با یاد مهدی
لحظه‌ها دارند صد‌ها خاطره با یاد مهدی
 
لاله افشانده بتول طاهره با یاد مهدی
کعبه می‌گردد بدور سامره با یاد مهدی
 
شاهد مقصود آمد، جودبخش جود آمد
حجت معبود آمد، مهدی موعود آمد
 
انجمن انجم شده جوئید ماه انجمن را
بوی گل در بوستان می‌آید از پیغام نرگس
 
زنده گردیدند خونین لاله‌ها از نام نرگس
حُله‌های نور پوشاندند بر اندام نرگس
 
نور مهدی می‌رود بر آسمان از بام نرگس
آسمان‌ها، چون ستاره، گرد آن دارالزیاره
 
زائر آن ماه پاره، تا مگر با یک اشاره
غرق در موج نگاه خود کند چرخ کهن را
 
تا گل روی حسن را داد با حُسنش طراوت
لب گشود و کرد، چون جدّش علی قرآن تلاوت
 
محو او شد مست او شد هم ملاحت هم حلاوت
لاله را گفت قضاوت کن قضاوت کن قضاوت
 
سرو دیدی گل فشاند؟ گل سخن بر لب براند؟
نسترن هستی ستاند؟ یاسمن قرآن بخواند
 
من به چشم خویش دیدم گرم قرآن یاسمن را
آمد آن شیریان که عالم را ببر گرفته شورش
 
عیسی از گردون سلام آورده و موسی ز طورش
یافته داود عکس خال او را در زبورش
 
انبیا آماده ایثار جان روز ظهورش
داغداران بیقرارش بیقراران داغدارش
 
رهسپاران خاکسارش، خاکساران رهسپارش‌
می‌کند دارالسرور خلق این بیت الحزن را‌
 
ای هزاران آفرین بر حُسن از حُسن آفرینت‌
ای زده گلبوسه وجه الله اعظم بر جبینت‌
 
ای به گرد شمع رخ پروانه جبرئیل امینت
کعبه عمری چشم در راه صدای دل نشینت
 
پر گشا و دلبری کن، رخ نما روشنگری کن
سر بر آر و سروری کن، داوری کن داوری کن
 
داوری کن تا بر آری ریشه نخل فتن را
رخ نما‌ای یوسف گم گشتة کنعان کعبه
 
جلوه کن‌ای آفتاب حُسن از دامان کعبه
بازآ تا بازگردانی به پیکر جان کعبه
 
سر برآور تا به سرآید غم هجران کعبه‌
ای خدا پیدا ز ذاتت‌ ای ملک محو صفاتت‌
 
ای همه حجاج ماتت کعبه مشتاق صلاتت
بر سر پانه که تقدیم تو سازم جان و تن را
 
آفتاب عالم آرایی نمی‌دانم کجایی
دور از مائی و با مائی نمی‌دانم کجایی
 
در دل جمعی و تنهایی نمی‌دانم کجایی
پیش من با من هم آوایی نمی‌دانم کجایی
 
تو امام عالمینی، جان جانی عین عینی
سامره یا کاظمین، زائر قبر حسینی
 
کعبه را گردم به شوقت یا مزار بوالحسن را‌
ای خزان دین بهار از فیض چشم اشکبارت‌
 
ای بسان لاله‌ها دل‌های خونین داغدارت‌
ای معطر آفرینش یاد گلهایی بهارت
 
مصلح عالم بیا‌ ای عالمی چشم انتظارت
وارث ملک نبوت سرو بستان مروّت
 
مشعل بزم اخوت گوهر بحر فتوت
کی شود عدل تو گیرد هم زمین را هم زمن را
 
تا بکی از لاله‌های باغ خون عطر تو بویم؟
تا بکی با اشک هجران گرد غم از رخ بشویم؟
 
تا بکی در اشک خود گم گردم و روی تو جویم؟
تا بکی نادیده وصف روی زیبای تو گویم؟‌

ای بخاک جان فدایی، از تو زیبد مقتدایی
تا بکی اشک جدایی؟ بت زند لاف خدایی
 
کن برون از آستین یکباره دست بت شکن را
چشم شیعه پر بود از اشک گوهر بار تا کی؟
 
آه زهرا(س) آید از بین در و دیوار تا کی؟
صوت جدت بر سر نی از لب خونبار تا کی؟
 
شیعه بر مظلومی اسلام گرید زار تا کی؟
سینه‌ها را آه تا کی؟ پشت پرده ماه تا کی؟
 
هجر وجه الله تا کی؟ یوسف اندر چاه تا کی؟
پاک کن از دیدگان «میثمت» اشک مَحَن را
انتهای پیام
captcha