در هر جامعهای، اساسىترین کار، تعلیم و تربیت است و آنکه این رسالت را برعهده دارد، معلم است. کار معلمى تلاشى براى هدایت، تکامل و تعلیم و آموزش انسان است، همانطور که پیامبران، معلم بشر خوانده مىشوند. اهمیت هر کاری را باید با ارزش آن سنجید، همانطور که خداوند در آیه 32 سوره مائده فرموده است، در واقع اهمیت معلمی و تعلیم و تربیت به اندازهای است که تربیت و هدایت یک فرد را مساوی زنده کردن همه افراد جامعه دانستهاند.
ایکنا در این زمینه با سیدمهدی سجادی، استاد تمام فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تربیت مدرس درباره اهمیت و ضرورت تعلیم، تربیت و معلمی و چالشهای پیش روی معلم به گفتوگو پرداخته است. وی در زمینه تعلیم و تربیت کتابهای متعددی را تألیف و ترجمه کرده است، از جمله آنها میتوان به «مقدمهای بر تجزیه و تحلیل مفاهیم تربیتی»، «چشماندازهای نوین در تعلیم و تربیت مسلمانان»، «گفتارهایی پیرامون روشها و رویکردهای تربیت اخلاقی»، «پژوهشی در چالشهای توسعه فرهنگ دینی»، «پژوهشی فلسفی درباره امکان تربیت دینی»، «تربیت دینی و جهانی شدت اطلاعات و ارتباطات» و «چالشهای گفتمانی نظام تعلیم و تربیت در ایران» اشاره کرد. مشروح گفتوگو با سجادی را در ادامه میخوانید.
ایکنا ـ اساساً چرا نیاز به تعلیم و تربیت و معلم داریم؟
اگر بخواهیم به این سؤال پاسخ بدهیم که اساساً چه ضرورتی به وجود
معلم است و چرا ما به معلم نیاز داریم، پاسخ به این پرسش را میتوانیم با اهمیت و ضرورت تعلیم و تربیت مرتبط بدانیم. به عبارت دیگر آنچه ضرورت معلمی کردن و معلم بودن را نشان میدهد و ثابت میکند، ضرورت تربیت است؛ بنابراین اگر ضرورت تربیت و تربیت کردن را به درستی بفهمیم، آنگاه ضروت معلم بودن و معلمی کردن و فلسفه وجود شخص معلم را بهتر درک میکنیم. اگر جایی دیدید که به جایگاه والای معلمی و به اموراتش اهمیت داده نمیشود و به شغلش بهای چندانی داده نمیشود، به این معناست که معلمی، شغلی است که مانند دیگر مشاغل بوده و میتواند باشد یا نباشد. در حالی که اگر ما ضرورت تربیت انسان و اینکه چرا انسان نیاز به تربیت دارد را مدنظر داشته باشیم، طبعاً بدون شک نیاز به معلم و ضرورت معلم را بهتر درک خواهیم کرد.
در باب این سؤال، باید پاسخ آن را ذیل بحث ضرورت تربیت و یا نیاز ضروری و اجتنابناپذیر انسان به تربیت جستجو کنیم. انسان تنها موجودی است که نیاز به تربیت دارد و اگر تربیت نشود و تعلیم نبیند بدون شک مسیر رسیدن به مقام انسانیت را طی نخواهد کرد. اگر ما انسان را با حیوان مقایسه کنیم، میبینیم که حیوانات نیاز به تربیت ندارند در حالی که انسان نیاز به تربیت دارد. حال تفاوت میان انسان و حیوان چیست که ضرورت تربیت را برای انسان معنیدار میکند. در حیوانات، بین بالقوگیهای حیوان و انسان و بالفعلهای حیوان فاصله چندانی را احساس نمیکنیم یا نمیبینیم، به عبارت دیگر آنچه حیوان است، یعنی وضع موجود حیوان و بالقوگی حیوان، همان بالفعلهای او است، یعنی فاصلهای بین بالقوگیهای حیوان یا وضع موجود حیوان و وضع مطلوب یا بالفعل حیوان وجود ندارد و قرار نیست مثلاً بچه یک شیر، که چند روزی است به دنیا آمده است، چند سال آینده موجودی غیر از آنچه اکنون است، بشود یا استعدادی در او بروز کند، غیر از آنچه اکنون دارد.
اگر ما ضرورت تربیت انسان و اینکه چرا انسان نیاز به تربیت دارد را مدنظر داشته باشیم، طبعاً بدون شک نیاز به معلم و ضرورت معلم را بهتر درک خواهیم کرد
همه آنچه را که بچه شیر در سال دیگر از او انتظار میرود، اکنون در او است، منتها با این تفاوت که شدت و ضعف توان بچه شیر اکنون با شدت و ضعف همین حیوان در چند سال دیگر متفاوت است، پس آنچه در طول رشد حیوان رخ میدهد، شدت توان بالقوه حیوان است. مثلاً نوزاد شیر در اوان کودکی میتواند حیوان کوچکی مثل خرگوشی را شکار کند و نمیتواند یک گوزن شکار کند، اما پنج سال بعد، میتواند گوزن شکار کند؛ بنابراین تفاوتی که در این مدت زمان تغییر میکند، نه تفاوت در نوع توان، بلکه تفاوت در شدت توان حیوان است.
بنابراین ما برنامهای برای بچه شیر نداریم که امروز به او آموزش بدهیم تا در آینده به مهارتی دست یابد، یعنی آینده به این معنا برای حیوان وجود ندارد. آینده او و همه آنچه قرار است در آینده رخ دهد، اکنون برای او حاصل است. به عبارت دیگر ما هدفی غیر از آنچه اکنون برای حیوان متصور است، در ذهن نداریم. به همین دلیل ما هیچ نگران این نیستیم که این همه حیوان که در دنیا زندگی و رشد میکنند، چرا تربیت نمیشوند. نگران آموزش و پرورش آنها و یا رسیدگی به اموراتشان نیستیم؛ چراکه فاصلهای بین وضع موجود و وضع مطلوب و مورد انتظار آنها وجود ندارد، همه آنچه قرار است اتفاق بیفتد، امروز برایش حاصل است. پس چون این فاصله بین وضع موجود و مطلوب وجود ندارد، طبیعی است که نیاز به آموزش هم احساس نمیشود.
تفاوت بین انسان و حیوان در این نیاز است یا در فاصلهای است که بین بالقوگیها و بالفعلها وجود دارد و این فاصله باعث میشود، ما یک نیاز را احساس کنیم که همان نیاز به آموزش و تعلیم و تربیت است. نوزاد انسان که به دنیا میآید، بالقوگیهایی دارد، اما بالفعلهایش از وضعیت اکنونش بسیار دور است و آن انتظاری که ما از انسان به ما هو انسان داریم که قرار است به جایگاه و مراتبی از رشد، تعالی و استعلا دست یابد، امروز در نوزاد انسان وجود ندارد، پس فاصلهای میان وضع موجود و مطلوبش وجود دارد. این نوزاد انسان است، اما انسان کامل نیست و قرار است به انسان کامل تبدیل شود. به عبارت دیگر فاصلهای میان آنچه اکنون در آن قرار دارد و آنچه ما برای او میخواهیم، فاصله وجود دارد و ما نیاز به مقولهای به نام آموزش، تعلیم، تربیت، پرورش و مهارتآموزی داریم؛ بنابراین ضرورت تربیت، برای انسان احساس میشود نه برای حیوان و اگر آدمی تربیت نشود و آموزش نبیند، هیچ تفاوتی با حیوانی که در جنگل زندگی میکند، ندارد.
ما یک بعد مشترک با حیوان داریم و آن حیوانیت ماست. یعنی انسان به تعبیری یک حیوان است. پس ما در یک جا با آنها مشترک هستیم و آن ویژگیهای تکوینی و نهادینه شدهای است که در ما وجود دارد و در حیوانات هم وجود دارد، با این تفاوت که حیوان نیازی ندارد که بالقوههایش را بالفعل کند. یعنی برای حیوان این نیاز متصور نیستیم که سراغ حیوان برویم و او را آموزش دهیم. اما برای انسان اگر این اقدام صورت نگیرد، آن انسانیت مورد انتظار برایش محقق نمیشود و در سطح همان حیوانیت باقی میماند. برای مثال، حتماً شنیدهاید که در داستانها یک انساننمایی در جنگل پیدا شده که انسان است، اما رفتارهایی شبیه حیوانات دارد و یا متصور میشویم نوزادی در جنگلی رها شده و والدینش او را گم کرده و نتوانستهاند، پیدا کنند و این نوزاد در جنگل بزرگ شده و با حیوانات انس گرفته و با آنها همراه شده و اصواتی مانند حیوانات از خود صادر میکند. نه قوه تفکر دارد و نه زبان گفتوگو دارد. چه اتفاقی برای این موجود افتاده است؟ آن اتفاق این است که این نوزاد انسان نیاز به آموزش و تعلیم داشت، اما کسی به سراغش نرفت و او در سطح ویژگیهای مشترک با حیوانات باقی ماند. پس انسان برای انسان شدن، لازم است فاصله بین بالقوگیها و بالفعلهایش پر شود.
البته آنچه به اشتباه ما از آن یاد میکنیم، این است که گاهی برای حیوانات هم لفظ تربیت را به کار میبریم. مثلاً گفته میشود؛ اسب تربیت شده یا شیر تربیت شده که در سیرکها نمایش اجرا میکند. در حالی که تربیت مختص انسان و ضرورت زندگی انسان است، به این جهت که فقط انسان است که بین وضع موجود و وضع مطلوب فاصله وجود داشته و نیاز به آموزش و تربیت دارد و حیوان نیاز به آموزش ندارد. یعنی اگر حیوانی را هیچگاه به سراغش نرویم، هیچ اتفاقی نمیافتد و او حیوانیت خود را از دست نمیدهد و رشد تکوینی خود را خواهد داشت. اتفاقی که برای حیوان میافتد، نوعی دستآموز یا اهلیسازی است و این خلاف تربیت است. چون تربیت ابتنای بر طبیعت است، یعنی ما تربیت میکنیم که برخلاف طبیعت انسان باشد، یا بخواهد سرشت طبیعی را دستکاری کند. اما ما سراغ شیر میرویم و طبیعت او را دستکاری میکنیم و یک مهارتهایی را آموزش میدهیم و مجبورش میکنیم که خلاف طبیعتش باشد. در واقع حیوان تربیت نمیشود، چون تربیت معطوف، مسبوق و مبتنی بر طبیعت است در حالی که طبیعت حیوان دستکاری میشود و گرگی که میدرد، نگهبان گلهای ای از گوسفندان میشود. به همین دلیل با دیدن رفتار انسانها در سیرکها، تعجب میکنیم و دچار خوشحالی و ابتهاج میشویم و لذت میبریم.
دشواری کار معلم این است که تغییراتی ایجاد کند که غایات متعالی را در پی داشته باشد و با مکانیسمهای داوطلبانه، اختیاری و آزادانه همراه با استدلال و فهمیدن و ادراک و تعقل همراه باشد
پس تربیت مختص انسان است، چون ضرورت وجودی انسان را اثبات میکند. انسان موجودی است که دچار فقر ذاتی است و جهان دچار فقر ذاتی است و این تعابیری است که در قرآن هم وجود دارد، انسان فقیر یعنی نیازمند آموزش و تربیت. چرا انسان فقیر است؟ چون وضع مطلوب انسانیتی که قرار است به آن برسد و برای آن خلق شده است، اکنون حاصل نیست و انسان، محتاج وضعیت مطلوبی است که اکنون برای او به دست نیامده و محقق نشده است، ولی به وضعیت مطلوب همچنان نیاز دارد و به این جهت فقیر است و جایی که فقر باشد، نیاز وجود دارد و برای انسان این نیاز واقعی، تربیت، تعلیم، پرورش و آداب آموزش است و طبعاً نیاز است که انسانی به عنوان یک عامل و کنشگر بتواند این نیاز به تعلیم و آموزش را تأمین کند.
بنابراین معلم کنشگری است که هدفش تأمین و تحقق نیازهای واقعی موجودی به نام انسان است که آن نیاز، دانستن و یادگیری و اکتساب است و حیوان نیازی به اینها ندارد، چون آنچه قرار است در آینده باشد، اکنون است. اما نوزادی که به دنیا آمده یک انسان فرعی یا «سابهیومن» و انسان ناقص است و کامل نیست و قرار است رشد یابد و کامل یا همان انسان ایدهآل و آرمانی شود. یا همان مقام خلیفة الهی که در قرآن اشاره شده است و لازم است عوامل بیرون از انسان نیز ورود کرده و کنشگری کنند و این نیازهای نوزاد انسانی را برطرف کنند و این عوامل بیرون از آن نوزاد، کسی نیست، جز معلم. منظور این نیست که معلم کسی است که در نهاد آموزش و پرورش شاغل باشد، هر کسی که بتواند کنشگری معطوف به آموزش و تعلیم را داشته باشد، معلم است، خواه والدین باشند، خواه فردی که شغلش در مدارس، معلمی است، خواه رسانهها باشند و خواه دوستان یا هر عامل دیگر؛ همه میتوانند نقش معلمی را ایفا کنند.
ایکنا ـ مهمترین رسالت معلم در عرصه تعلیم و تربیت چیست؟
مهمترین بخش از رسالت معلم، ایجاد تغییرات در کودک است. به عبارت دیگر اگر کودک به حال خود رها شود، تغییر نمیکند. پس به عاملی نیاز دارد که بتواند تغییراتی در کودک پدید آورد و نیاز انسان به تربیت معادل نیاز انسان به تغییرات در او است. بر کلمه ایجاد تأکید میکنم، چون اگر تغییراتی در کودک ایجاد نکنیم، کودک همچنان تغییر میکند، اما تغییراتش، تغییرات بروزی و ظهوری است. یعنی تغییراتی که خود به خود رخ خواهد داد و نیاز به معلم نیست. کودک انسان و نوزاد حیوان در یک چیز مشترک هستند و آن رشد است. هر دو رشد میکنند و از این نظر نیاز به معلم ندارند. اما قرار است انسان، انسان شود و به مقامی برسد که اکنون نیست، باید تغییراتی غیر از تغییرات تکوینی مانند رشد طبیعی در او ایجاد شود؛ تغییرات ایجابی. بنابراین لازم است به عنوان معلم در تربیت مداخله کنیم و کودک را به حال خودش رها نکنیم و نگران رشد عقلی، شناختی و عاطفی او باشیم.
والدین وقتی زندگی مشترک تشکیل میدهند، نگران فرزندی هستند که هنوز نیامده است. این نگرانی به این معناست که باید در تربیت فرزندشان مداخله کنند و او را به حال خود رها نکنند. این تغییراتی که ایجاد میشود چه نوع تغییری است؟ سختی و پیچیدگی کار معلم این است که باید دقت کند، تغییراتی که میخواهد را ایجاد کند، ماهیتاً باید چه تغییری باشد، آیا تغییرات با مکانیسمهای شرطیسازی و عادتآموزی باشد یا نه با مکانیسمهای مبتنی بر عقلانیت، استدلال، رشد حواس و عواطف و توانمندیهای ذهنی باشد. اگر به عنوان معلم در مسیری که طی میکنیم، در راستای شرطیسازی و عادتآموزی تغییراتی در فرد ایجاد کنیم، یعنی تشویق و تنبیه کنیم، مجبور کنیم، مشوقهایی بیاوریم و مواردی که کودک را عادت دهیم یا مجبور کنیم رفتاری را بپذیرد و تغییری در او رخ دهد، طبیعی است که به این هم نمیشود تربیت گفت؛ چراکه تغییراتی که از طریق شرطیسازی و تنبیه و تشویق و عادت آموزی در کودک باشد، بلافاصله تغییر میکند و پایدار نیست و با تغییر شرایط کودک بقیه رفتارها تغییر میکند و به رنگ دیگری درمیآید. پس سختی کار معلم این است که باید مراقب باشد، تغییراتی که در کودک ایجاد میکند، آن تغییرات نباید ماهیت عادتآموزی باشد و متأسفانه این نوع تربیتِ مکانیسمی و ماشینی در نظام تربیتی ما به وفور دیده میشود. چه در برنامههای تربیتی، چه در کتابهای درسی و شیوههای آموزش و فوق برنامههایی که وجود دارد، کودکان به سمت روندی از تلقین و عادتآموزی و شرطی شدن پیش میروند که پایدار و آگاهانه نیست و با تغییر شرایط کودک تغییر میکند.
پس دشواری کار معلم این است که تغییراتی ایجاد کند که غایات متعالی را در پی داشته باشد و با مکانیسمهای داوطلبانه، اختیاری و آزادانه همراه با استدلال و فهمیدن و ادراک و تعقل همراه باشد. یعنی اگر قرار است رفتاری در کودک ایجاد شود، چقدر خوب است که معطوف به عقلانیت، استدلال، چون و چرا و اقناع ذهنی باشد. اقناع ذهنی بسیار مهم است و در صورتی که دانشآموز به آن دست یابد، آن رفتار در او نهادینه میشود و این مسئله نیز از طریق ارائه شواهد عقلی، مواجهه برهانی با پدیدهها، استدلال و گفتوگو و محور بودن آموزشها و ... کمک میکند تا تغییراتی که در کودک ایجاد میشود، تغییرات پایدار، درونی و نهادینهشدنی باشد. پس کار معلم سخت و پیچیده است و قرار است موجود انسانی را به انسانیت برساند و زمینههای رشد و تعالیاش را فراهم کند.
ایکنا ـ چه چالشهایی پیش روی رسالت معلمی وجود دارد؟
این چالشها را میخواهم ذیل تحولات اخیر در حوزه فناوری مورد بحث قرار دهم. به عبارت دیگر فناوریهای نوین چالش اساسی را پیش روی نه فقط معلم، بلکه همه انسانها قرار داده است. وقتی فناوریهای نوین اعم از اینترنت، فضای سایبر و ... به وجود آمد، یک اتفاقی در حوزه علم و پژوهش رخ داد. برای مثال دانشآموزان در گذشته صرفاً خواننده متونی بودند که معلمها مینوشتند، یعنی همه ما دورهای از تعلیم و تربیت را پشت سر گذاشتیم یا در حال گذراندن هستیم. وظیفه ما این است که متون و کتبی را بخوانیم، حفظ کنیم و پاسخ دهیم که یک مؤلف آن را نوشته است، یعنی مؤلفمحوری اساس یادگیری در نظام تربیت بوده است و معیار سنجش یادگیری و پیشرفت دانشآموزان هم این بوده است که ببینند آن دانشآموز، چقدر آنچه را مؤلف گفته، یاد گرفته و پس داده است؛ بنابراین نظام ارزیابی و ارزشیابی تحصیلی دانشآموز یک نظام مؤلفمحور بوده است.
با رشد فناوریهای نوین، دانشآموز و دانشجو دیگر صرفاً خواننده متنی که مؤلف دارد نیستند، چراکه خودش، نویسنده و یا همکار معلم و خالق متن و پیام و دستاوردهایی است که از طریق پژوهش به آنها رسیده است؛ بنابراین ما دچار مرگ مؤلف شدهایم. در زمانهای که مرگ مؤلف رخ داده است، وظیفه معلم بسیار دشوار و با چالش مواجه است، یعنی معلم تا دیروز که مؤلفمحوری بود، کتاب مؤلفی را تدریس میکرد و همان را از دانشآموز میخواست، اما امروز معلم مینویسد، دانشآموز مینویسد و در فضایی که هم کتاب یعنی مؤلف اولیه وجود دارد و هم معلم و دانشآموز نویسندگی میکنند، کار تربیت دشوارتر میشود. امروز دانشآموز در برابر متنی که در کتاب وجود دارد، خود نویسنده است و این چالشی است که نقش معلم را دچار دگرگونی و پیچیدگی کرده است.
دومین چالشی که رخ داده، مرگ محقق است. یعنی از دانشآموزان و دانشجویان به عنوان معلم میخواستیم تحقیقی انجام دهند و یکی از رسالتهای معلم کنترل تحقیق دانشآموزان و روش آموزش تحقیق و جستجو و پژوهش بوده است، چون از دانشآموز انتظار میرفت که تحقیق کند و محقق یا پژوهشگر بار بیاید. امروز با بروز فناوری به عنوان هوش مصنوعی، دیگر کار تحقیق هم در حال تعطیلی است. یعنی ما باید قبلاً جستجو میکردیم و مینوشتیم و تدوین میکردیم و کار پژوهشی به معلم تحویل داده میشد و معلم به مثابه پژوهشگر همانند اسناد بالادستی تعلیم و تربیت به عنوان پژوهشگر معرفی شده است، معلم پژوهش و تحقیق میکرد و تدوین میکرد و دستاوردی را به دست میآورد و اعلام میکرد. امروز با رواج هوش مصنوعی پژوهشگری معنا ندارد، چون هوش مصنوعی به مراتب از دانشآموز و دانشجو تحقیق بهتری انجام میدهد و بلافاصله در اختیارمان قرار میدهد.
اهمیت به مقام معلم در هفته معلم فقط تجلیل و تحسین زبانی نیست، بلکه چارهاندیشی برای تدارک زمینههایی است تا معلمان بتوانند در این زمینهها تقویت شوند و مهارت کسب کنند و بتوانند جایگاه واقعی خود را در تعلیم و تربیت حفظ کنند
پس رسالت به مثابه کنشگری که کنشگری میکرد، زیر سؤال رفته است و عاملی به نام هوش مصنوعی جایگزین معلم شده است. حال معلم در این اوضاعی که رخ داده است چه باید بکند تا نقش پژوهشگری خود را همچنان داشته باشد.
سومین اتفاقی که افتاده است، مرگ معلم است. فضای مجازی، اینترنت و حتی هوش مصنوعی نیاز به آموزش توسط یک فرد را منتفی کرده است. یعنی قبلاً باید در یک مکانی میرفتید و مینشستید و معلم یاد میداد و یادگیری وابسته به تدریس معلم بود، اما امروز تدریس فقط از سوی معلم رخ نمیدهد، توسط هوش مصنوعی رخ میدهد و شما میتوانید زبان خارجی را بدون حضور شخصی به نام معلم در فضای مجازی با هوش مصنوعی و شاید به مراتب بهتر از معلم بیاموزید.
مهارتهای مختلف و آزمایشهای علمی در کتب درسی و ... را بدون حضور معلم و با راهنمایی هوش مصنوعی میتوانید انجام دهید. بینیازی نظام تعلیم و تربیت به معلم چالش مهمی است که گرچه صد درصد محقق نشده است و شاید هم صد درصد محقق نشود، اما چالش مهمی است که حضور معلم را در مکانیسم و فرآیند تعلیم و تربیت زیر سؤال میبرد و شاید در آینده در بسیاری از جاها نیاز به معلم نباشد و نیاز به حتی استخدام معلم نباشد و نیاز به حضور در مکانی به نام مدرسه نباشد.
پس سه مرگ محقق، مؤلف و معلم رخ داده است و اینها چالشهای اساسی پیش روی معلم است که باید تلاش کنند تا مهارتهای نویسندگی، تحقیق و آموزش را در خود تقویت کنند تا در این رقابت جایگاه خود را حفظ کند. پس لازم است جدا از رسیدگی به مشکلات معلمان اعم از مسائل معیشتی و شغلی و ... مهارتهای معلمان را افزایش دهیم تا بتوانند همچنان مؤلف، محقق و معلم خوبی باشند.
اهمیت به مقام معلم در هفته معلم فقط تجلیل و تحسین زبانی نیست، بلکه چارهاندیشی برای تدارک زمینههایی است تا معلمان بتوانند در این زمینهها تقویت شوند و مهارت کسب کنند و بتوانند جایگاه واقعی خود را در تعلیم و تربیت حفظ کنند. چون تعلیم و تربیت امری واجب و ضروری است و ایجاد تغییرات مساوی با تقویت است و وجود عاملی که بتواند این تغییرات را ایجاد کند از ضروریات و واجباتی است که باید مورد توجه قرار گیرد.
گفتوگو از سمیه قربانی
انتهای پیام