کد خبر: 4238106
تاریخ انتشار : ۰۲ مهر ۱۴۰۳ - ۱۲:۲۳
یادداشت اختصاصی

سرافیلِ قیامت‌گاهِ عشق

سیمای خاتم پیامبران در مثنوی معنوی آمیخته به قصه سایر انبیاست لیکن تمام آن داستان‌ها در ذیل و ظّل پیامبر خاتم (ص) و وجود آنان مقدمه رسول گرامی شمرده می‌شود، زیرا کل شامل جزو هم است و وقتی صد آید نود هم در ضمن آن موجود است و البته وجود خاتم انبیا(ص) جامع کمالات تمام آن‌ها و مقصد نهایی از ارسال جمیع آن‌ها نیز هست.

سرافیلِ قیامت‌گاهِ عشقعبدالوهاب شاهرودی، استاد بازنشسته گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه خوارزمی در یادداشتی اختصاصی که به انگیزه ایام مبارک میلاد نبی مکرم اسلام حضرت محمد(ص) برای ایکنا به نگارش درآورده است، به بررسی «سیمای پیامبر خاتم(ص) در مثنوی معنوی» پرداخته است، پرداختی ادبی و عرفانی که با شور و عشقی عمیق به ساحت نورانی رسول اکرم(ص) خواندنی شده است.

مشروح این یادداشت تفصیلی را با هم می‌خوانیم:

سخن را قبل از ورود به بحث با سه مقدمه آغاز می‌کنم:
1) مولانا از کتاب خود مانند کتاب خدا، تعبیر به وحی می‌کند و مثنوی را اثری وحیانی می‌شمارد و این مطلب هم از مقایسه گسترده‌ای که بین قرآن و مثنوی (در مقدمه دفتر اول) کرده، به دست ‌می‌آید و در آنجا، تمام ویژگی‌های قرآن را، کاملاً برای مثنوی صادق می‌داند و هم در جای جای مثنوی، چنین تعبیری به روی کتاب خود دارد، با اشارات و تأویلات و پرده‌های گوناگون و گاه با تغییرات تند و رکیک، نسبت به منکران این حقیقت! 2 نیز در مقالات شمس در سؤال سائل - که با انکار این موضوع در مورد مثنوی همراه بوده - می‌گوید: «ای خر چرا قرآن نباشد؟»3
بنابراین از قرآن این دو، می‌توان نتیجه گرفت که: موضوع نوشته، «سیمای خاتم پیام‌آوران در قرآن کریم» هم هست.
2)  قرآن کریم، به اعتباری، تاریخ انبیاست و در حقیقت یادکرد رابطه عاشقی و معشوقی (بین خدا و بنده و آن هم بندگان ویژه) و حدیث بندگی و دلبردگی است که آن را می‌توان «عشق‌نامه» یا «پیامبرنامه» و «خدای‌نامه» خواند.

مولانا می‌فرماید:

چون که در قرآن حق بگریختی

با روان انبیا آمیختی
هست قرآن، «حال‌های انبیا»

ماهیان بحر پاک کبریا 4
و در حقیقت آنچه در مثنوی از احوال و اسرار انبیا به بیان می‌آید در واقع تقریری از حال و مواجید مولانا و نشانه‌ای از تجارب روحانی خود را از موضوع به دست می‌دهد چنانکه کتاب «فُصوص‌الحِکَم» شیخ اکبر ابن عربی (م 638) هم در حقیقت تدقیق و تعمیق او را در عرفان نظری بر وفق تأویل اشارات قرآن در ضمن معارف و حِکَم منسوب به انبیا بیان می‌دارد 5 جز آنکه آن را (چنانکه در مقدمه آورده) به القای رسول اکرم (ص) در طی یک رویای صالحه 6 استناد می‌کند7.
3) سیمای خاتم پیامبران در مثنوی آمیخته به قصه سایر انبیاست لیکن تمام آن داستان‌ها در ذیل و ظّل پیامبر خاتم (ص) و وجود آنان مقدمه رسول گرامی شمرده می‌شود زیرا که کل شامل جزو هم است و وقتی صد آید نود هم در ضمن آن موجود است و البته وجود خاتم انبیا جامع کمالات تمام آن‌ها و مقصد نهایی از ارسال جمیع آن‌ها نیز هست.
درست است که مولانا در مثنوی به بیان احوال و اسرار تمام پیامبران مذکور در قرآن نمی‌پردازد ولی در آنچه از احوال آن‌ها تقریر می‌کند نیز همواره به نور حال رسول مصطفی نظر دارد و بدین گونه چیزی از سّر دلبران را در حدیث دیگران به بیان می‌آورد، چرا که در وجود وی همه لطایف اسرار انبیا را مضمر می‌بیند و احوال او را نمودار کمال مراتب آن‌ها و اسوه تمام اولیا و سالکان طریقت نیز می‌یابد و اینکه با وجود تقدم، در غایت تأخر در نوبت دارد متضمن این نکته است که به هر حال ثمر که نهایت وجود درخت و شجر است از لحاظ ظهور مؤخر از آن است 8 و به قول ابن فارض 9 «پیامبر گرچه در ظاهر فرزند آدم است ولی به سبب کمالات و هدف نهایی خلقت، او (پیامبر) پدر او (آدم) شمرده می‌شود» 10 و از این‌ رو، امت او (محمدی) از آنچه موجب کیفر امت‌های دیگر گشت، در امان می‌ماند و «امت مرحومه»11 و «آخرالسابقون»12 تلقی می‌شود.

سرافیلِ قیامت‌گاهِ عشق

حال به اصل سخن بازمی‌گردیم و تصویر مولوی را از سیمای محمدی می‌نگریم:

تصویری که در مثنوی از سیمای محمد(ص) عرضه می‌شود تنها شامل تعظیم و تقدیس فوق‌العادۀ او در حق این مهتر کائنات نیست بلکه جلوه بارز نهایت عشق و ارادت او در حق این مربی و مرشد کونین است که سلسله هدایت نفوس انسانی به جناب حق به وی ختم می‌شود که در شعر صوفیه و اقوال متشرعه در عصر مولانا همه جا در تجلی است و همه مشایخ صوفیه و زهاد و متشرعه همواره حقیقت محمدی را نمونه مطلق انسان کامل و تا حدی نظیر آن چه متألهان نصارا در بابت «کلمه» (Logos) می‌گویند موضوع عشق و تقدیس فوق‌العاده تلقی کرده‌اند و در سراسر ادب و عرفان اسلامی این مایه محبت و تکریم فوق‌العاده همه جا جلوه دارد و البته در نزد مولانا - که خود را در سلک ولایت و جاذبه نبوی می‌شمارد - این عنایت و عشق «چیز دیگر» و «رنگ ولونی دیگر» دارد.

برخلاف آثاری چون حدیقه سنایی و آثار پنج‌گانه عطار 13 و خمسه نظامی که غالباً بخش جداگانه‌ای در نعت پیامبر (ص) و معراج ایشان دارند، در مثنوی مولانا چون طرح پیش پرداخته‌ای در باب اجزای کتاب در کارنیست، این‌گونه مطالب (توصیف و سیمای رسول خاتم) به دنبال هم و با نظم و ترتیبی معین در میان نمی‌آید14 بلکه به اقتضای حال و در هرجا که به تعبیر خود مولانا گستره کلام خاطر گوینده را به طرح چنین مباحث سوق می‌دهد به نقل و اشارت به این مطالب می‌پردازد.

جزییات این تصاویر، گاه به تفصیل در ضمن تقریر حکایات انعکاس دارد و گاه با اجمال و در ضمن اشارت‌هایی کوتاه به قرآن و حدیث یا به  سیرت احوال رسول.

البته پاره‌ای از این حکایات و روایات جز در داستان‌های قصه‌گویان، سابقه‌ای ندارد و باید ناشی از انس گوینده با حلقه‌های قُصّاص منابر و وعّاظ صوفی باشد که در طی سال‌های کودکی و جوانی، غالباً در مجالس و منابر زهاد صوفیه تردد داشته است.

نقل این‌گونه اخبار را در باب احوال رسول خاتم و بعضی انبیای سلف هم هرچند محدثان به شدت منع و نقد کرده‌اند، باز گه‌گاه به خاطر جنبه ترغیب و ترهیبی (به عبادات و اعمال صالح) که در آن‌ها بوده است با نظر اغماض و تسامح می‌نگریسته‌اند 15 و با این حال، روایات مولانا در بابت سِیَر و مغازی رسول (ص) جز به ندرت  مبتنی بر مأخذ معتبر 16 و همواره مشتمل بر تأویلات بلند و لطایف عرفانی و دقایق اخلاقی است.

بازتاب تصویر و سیمای خاتم  رسولان در شش دفتر مثنوی و به گونه‌ای گسترده انعکاس یافته است به گونه‌ای که می‌توان این کتاب را «پیامبرنامه» و «عشق‌نامه» نامید که البته تعبیری دیگر از «خدای‌نامه»17 شمرده می‌شود که ناظر به ارادت و محبت بی‌کرانۀ مولانا به آستان عشق است 18:

عشق‌ بشکافد فلک را صد شکاف                

عشق لرزاند زمین را از گزاف
با محمد بود عشق پاک جفت

بهر عشق او را خدا لولاک گفت
منتهی در عشق چون او بود فرد                      

پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد
گر نبودی بهر عشق پاک را                      

کی وجودی دادمی افلاک را؟
من بدان افراشتم چرخ سنی

تا علو عشق را فهمی کنی 19

و این نوشته در این فرصت کوتاه تا در به عرضه تمام موارد (در دفاتر عشق‌گانه) نیست و خود کتابی گسترده و فسحت جداگانه می‌طلبد، لیکن از بابت آستان بوسی درگاه عرش آشیان نبوی، تنها به دو مورد از این تصاویر بی‌کرانه اشاره می‌کنیم که یکی در مورد صباوت و کودکی پیامبر اکرم(ص) است و دیگری در باب رحلت ایشان 20.
و همین دو مورد کافی است تا نظر و نگاه مولانا را در باب سید کائنات نشان داد. قصه را بشنویم:
تصویری که مولوی از کودکی پیامبر (ص) و از احوال مکه و قریش عرضه می‌کند21 که حالت روحانی جالبی دارد. قصه حلیمه سعدیه که دایه و پرورنده محمد (ص) در صحرای خارج از مکه بود 22 در روایت مثنوی، هیجان بی مانندی القا می‌کند که شایسته احوال رضیع الهی گونه اوست و البته هیچ چیز به این اندازه با احوال کودکی متعالی که در فراخ نای صحرا، فرشتگان الهی، وی را به فراسوی دنیای حس می‌برند، قلب کودکانه‌اش را از سینه بیرون می‌آورند 23 و آن را پاک و صاف آماده تلقی وحی، که مقدر است در سنین چهل سالگی بروی نازل آید، می‌نمایند، مناسبت ندارد. داستان این حلیمه در ماجرایی که هنگام باز آوردن طفل به مکه – دربار روم - برای وی پیش آمد و منجر به گم شدن محمد(ص) و گریستن وی و دعا کردن عبدالمطلب در جستجوی طفل گم شده گشت به اختصار در روایات اهل سیرت و حدیث هست، اما مولانا آن را با تفصیلی که در این مأخذ نیست، به تقریر می‌آورد و در بیان او لطف و شوری هست که در هیچ‌گونه شعری نیست و مولانا از قصه بالتعبیر «حیرت اندر حیرت آمد این قصص 24» یاد می‌کند.
در قصه مثنوی، حلیمه که محمد (ص) را به بادیه می‌بَرَد و آن‌جا وی را پرورش می‌دهد، چون او را به مکه باز می‌آورد تا به جدش عبدالمطلب بسپارد در نزدیک حطیم – بین رکن و بابت کعبه- از هوا صدایی خوش به گوش وی می‌رسد که از قدوم نورسیده‌ای گرامی بشارت می‌دهد. چون حلیمه از آن صدا حیران می‌گردد در جستجو برمی‌‎آید که آن بانگ کجاست. اما همه جا را می‎‎‌گردد و از صاحب صدا نشانی نمی‌بیند و چون باز می‌گردد کودک را نیز آنجا که وی را رها کرده بود برجای نمی‌یابد، پس، از بیم آن که محمد(ص) را گم کرده باشد به گریه می‌افتد و تضرع و زاری پیش می‌گیرد. پیرمردی از عرب وی را به کعبه می‌برد و به یاری خواستن از «عُزی» دلالت می‌کند اما به مجرد آن نام محمد(ص) را پیش بت می‌بَرَد آن بت بزرگ و سایر بت‌های کعبه سرنگون می‌شوند و به سجده درمی‌آیند. پیرمرد به تشویش می‌افتد، چرا که در این هنگام از همۀ سنگ‌ها صدا برمی‌آید و از این که نام محمد(ص) را در پیش بتان بر زبان آرَد، وی را ملامت و تحذیر می‌کند. پیرمرد، حلیمه را دلداری می‌دهد که این چنین کودک یاوه (گم) نخواهد شد 25 بلکه عالم در او گم خواهند شد. این پرده از قصه را از زبان قصه‌گوی بزرگ تاریخ بشنوید:


گشت حیران، آن حلیمه، زان صدا

نه کسی در پیش نه سوی قفا
شش جهت خالی ز صورت وین ندا

شد پیاپی آن ندا را جان فدا
مصطفی را بر زمین بنهاد او 

تا کند آن بانگ خوش را جست و جو
باز آمد سوی آن طفل رشید

مصطفی را بر مکان خود ندید
حیرت اندر حیرت آمد بر دلش

گشت بس تاریک از غم منزلش
گفت پیرش کای حلیمه شاد باش

سجدۀ شکر آر و رو را کم خراش
غم مخور یاوه نگردد او ز تو

بلکه عالم یاوه گردد اند رو(26)
در این میان عبدالمطلب چون از گم شدن محمد(ص) آگهی می‌یابد در تمام مکه به جستجوی وی برمی‌آیند، در پیش کعبه هم می‌نالد و از پروردگار خویش با تضرع و دعا کودک خود را در می‌خواهد. ندای هاتف، وی را تسلی می‌دهد که طفل وی یاوه نخواهد شد. جهانی هم بدو زندگی و هدایت خواهد یافت. وقتی عبدالمطلب از هاتف می‌پرسد که اکنون محمد(ص) در کجاست، از درون کعبه آواز می‌آید که او در فلان وادی، زیر آن درخت است. تعبیرات شاعرانه و عاشقانه وادیبانه و جاودانۀ مولانا را در بابت بزرگ‌ترین آفریدۀ تاریخ با هم زمزمه می‌کنیم:


از درونِ کعبه آمد بانگ، زود

که هم اکنون رُخ به تو خواهد نمود
با دو صد اقبال او محفوظِ ماست

با دو صد طُلبِ مَلَک ، محفوظِ ماست 27
ظاهرش را شهرۀ کیهان کنیم
باطنش را از همه پنهان کنیم
عشق‌ها داریم با این خاک، ما

ز آن که افتاده‌ست در قُعدۀ رضا
طفل تو گرچه که کودک خو بدست
هر دو عالم خود طفیل او بدست
ما جهانی را بدو زنده کنیم
چرخ را در خدمتش بنده کنیم 28
نکته قابل توجه این است که:
اگر از برخی تمثیل‌های فرعی در دفتر چهارم مثنوی بگذریم، دفتر چهارم با قصه پیمبری سلیمان و قصه ستاره پرستان و میترا پرستان (بلقیس) 29 دنبال می‌شود ولی در پی در تمثیل‌‎های بلند و تأویل‌های رازآلود در مورد سلیمان ادامه می‌یاد و در این میان، ناگهان به «قصه یاری خواستن حلیمه...» می‌پردازد 30 که گویا قصه سلیمان – و اصولاً دیگر پیامبران - مقدمه‌ای است برای یادکرد پیامبر خاتم (ص)، که میوه درخت دولت است و تقدم غایی بر سایر رُسل دارد و حدیث «لولاک» هم تعبیری از آن و متضمن عنایت و محبت خالص الهی در حق اوست.31
آن چه این حدس و اندیشه و فرضیه را تأیید و تثبیت می‎کند، اشارات و تصریحات فراوان کتاب خدا در این باره است که به اختصار برخی را یاد می‌کنیم: 
اشارت کریمه: «لَعَمرُكَ إِنَّهُم لَفِي سَكرَتِهِم يَعمَهُونَ32» - که قسم به جان گرامی پیامبر(ص) می‌خورد - نشانی از توجه خاص حق درباره وی می‌باشد و نیز سوگند آیۀ: «فَلا أُقسِم‌ُ بِالشَّفَق‌ِ33» را قسم بر جسم احمد شمرده‌اند، چنان که سوگندهای مذکور در آغاز دو سورۀ مبارکۀ «وَاللَّيْل» و «وَالضّحی» را هم به ترتیب اشارت به «ستاری» و «نور ضمیر» وی می‌دانند34 و پیداست که این همه در نزد مولانا –و نیز خدا - لازمه مرتبه خلافت پیامبر(ص) و ناشی از مقام خاتمیت و غاییت او در سلسله انبیاست.
البته مولانا پس از رها کردن قصه حلیمه (و پرداختن به قصه سلیمان و بلقیس و دیگر قصه‌ها35) دوباره به داستان این کودک – که اکنون بزرگ شده و به مقام رسالت رسیده - بازمی‌گردد، و بشارت‌های مذکور در قصه حلیمه را در مورد این کودک مبارک تحقق یافته می‌بیند، که در عین حال وی را مثل سایر انبیا، معروض و انکار و جفای قوم خویش خواهد و با این همه خطاب کریمه «يَـاأَيُّهَا ٱلمُزَّمِّل36» به رسول خود دلداری می‌دهد که علی‌رغم ایذای مخالفان  گمراهان، «که طعن آن‌ها به بانگ سگان» می‌ماند در نشر دعوت تردید و تزلزلی بخود راه ندهد و اهل عالم را که بدون هدایت او از نیل به کمال محروم می‌مانند هم‌چنان در بند «خیال» اندیشی‌هاشان –که ناشی از تعلق به خودی و دلبستگی به نفسانیت خویش است- رها نکند و در راه هدایت از تحمل ایذاء و استهزای قوم و انکار و تکذیب آنان، که همواره انبیای حق بدان مبتلا بوده‌اند اندیشه‌ای به خود راه ندهد. قسمتی از داستان را از زبان مولانا -که تفسیر و تأویلی بر سوره مزمل و نگاهی به تاریخ بلند رسالت است- با هم می‌خوانیم:
احمقان سرور شدستند و ز بیم                

عاقلان، سرها کشیده در گلیم
خواند مزمّل نبی را زین سبب                

که برون آی از گلیم ای بوالهَرَب
سر مکش اندر گلیم و رو مپوش                

که جهان جسمی‌ست سرگردان‌، تو هوش
هین قم اللیل که «شمعی» ای هُمام            

شمع اندر شب بود اندر قیام
باش کشتی‌بان درین بحر صفا                

که تو نوح ثانی‌ای ای مصطفی
هین روان کن ای امام المتقین                

این «خیال» ‌اندیشگان را تا یقین
خیز در دم تو به صور سهم‌ناک                

تا هزاران مرده «برروید» ز خاک
چون تو اسرافیل وقتی، راست خیز            

رست خیزی ساز پیش از رستاخیز
هرکه گوید ‌کو قیامت ای صنم؟              

خویش بنما که «قیامت» نک منم37
چنان که به صراحت می‌بینیم مولوی، تمام اوصاف بزرگ خداوندی از: حیات‌بخشی، رهایی، یقین‌بخشی و هدایت را در محمد(ص) جمع می‌بیند و وجود او را مظهر و تجسم قیامت که نقطه پایان سیر استکمالی دنیای حسی است، تلقی می‌کند38 و بی‌شک ادراک حقیقت حال او هم که عین قیامت است، برای نوعِ ما آدمیان که در پرده عالم حسن، محبوس‌ایم و وجودمان عرصه عرضه قیامت روحانی نشده است، حاصل نمی‌گردد و پیداست که برای رؤیت و درک این مرتبه نیز این مایه تجانس شرط است و از این روست که برخی محققان ادراک حقیقت وحی را که سرّ انبیاست جز با عقل وحی – که از آن به طور ماورای عقل تعبیر می‌کنند - (که همان ایصال به عالم عشق است 39) ممکن نمی‌دانند.
سخن را در مقولۀ توصیف سیمای محمدی – که جانِ جانِ جان به شمار می‌رود - در مثنوی با ابیاتی از مولوی درهم می‌پیچیم:
گر بگویم شمه ای ز آن نغمه‌ها                    

جان‌ها سر بر زنند از دَخمه‌ها
گوش را نزدیک کن، کآن دور نیست                

لیک نقل آن به تو، دستور نیست
هین که اسرافیل وقت‎اند اولیا                    

مُرده را زیشان حیات است و نما
جان‌های مُرده، اندر گورِ تن                    

بر جهد زآوازشان اندر کفن40


زندگی آکنده از سعی و مجاهده این رسول خاتم که در مدینه هم مثل مکه نه کمتر از آن ملازم زهد و دیانت و اخلاص و مجاهدت بود 41 در نزد صوفیه و مولانا مظهر اتم و نمونۀ اکمل مفهوم «فقر محمدی» هم هست و این که در آخرین لحظه حیات دنیا نیز بر موجب روایات منقول عبارت « بل الرفیق الاعلی42» را بر زبان داشت. اعراض از متاع فانی در نزد وی لازمه توجه به نعیم باقی نشان می‌دهد42.

مولانا داستان بشارت عکّاشه را به خروج ماه صفر – و رسیدن ماه ربیع‌الاول- که بدان سبب رسول (ص) به وی بشارت جنت43 داد در مثنوی چون تعبیری از این شوق و علاقۀ وی به لقای معشوق تقریر می‎کند.
به موجب این قصه، رحلت رسول(ص) در ماه ربیع‌الاول44 بود و چون خود این معنی را می‌دانست همواره چشم به راه پایان ماه صفر بود تا کی به دیدار حق فایز آید به همین سبب بود که وقتی گفته بود: «من بشّرني بخروج صفر بشّرته بالجنه» و چون عکاشه از معاریف صحابه یک بار وی را به قدوم ربیع و خروج صفر اعلام داد، رسول گرامی(ص) از خوش‌حالی وی را مژده جنت داد اما به دیگری که همین مژده را برایش آورد:
گفت عکّاشه ببرد از مژده بر 45
روایت مثنوی  از شوق رسول(ص) به ترک متاع غرور و نیل به مقام فنا و شهود، حاکی است که در عین حال سبقه‌ی عرفانی جالب به روایات راجع به رحلت رسول(ص) می‌دهد. قصه را در روایت مولوی بنگرید:
احمد آخر زمان را انتقال                    

در ربيع اول آيد بي جدال
چون خبر يابد دلش از وقت نقل                    

عاشق آن وقت گردد او به او
چون صفر آيد شود شاد از صفر                

که پس اين ماه مي‌سازم سفر46
هر شبي تا روز زين شوق هُدي                    

اي رفيق راه اعلي مي‌زدي47
و به عنوان نتیجه و تجربه ناب عرفانی خود در مورد مرگ – که برگرفته از مشکات نبوت است- می‌فرماید:
پس رجال از نقل عالم شادمان                    

وز بقایش شادمان، اين کودکان
چون که آب خوش نديد آن مرغ کور                

پيش او کوثر نيامد آب شور 48

خاتمه مقاله را غزلی از مولوی، که زبان حال رسول خاتم(ص) به ویژه در روزهای آخر حیات و استماع ندای عالم بالا و حیات و ولادت دوباره اوست، قرار می‌دهیم:
چون جان تو می‌ستانی چون شكر است مردن        

با تو ز جان شیرین شیرین‌تر است مردن
بردار این طبق را زیرا خلیل حق را            

باغ است و آب حیوان گر آذر است مردن
این سر نشان مردن و آن سر نشان زادن        

زان سركشی نمیرد نی زین مراست مردن
بگذار جسم و جان شو رقصان بدان جهان شو        

مگریز اگر چه حالی شور و شر است مردن
والله به ذات پاكش نه چرخ گشت خاكش            

با قند وصل همچون حلواگر است مردن
از جان چرا گریزیم جان است جان سپردن        

وز كان چرا گریزیم كان زر است مردن
چون زین قفص برستی در گلشن است مسكن        

چون این صدف شكستی چون گوهر است مردن چون حق تو را بخواند سوی خودت كشاند چون جنت است رفتن چون كوثر است مردن
مرگ آینه‌ست و حسنت در آینه درآمد          

آیینه بر بگوید خوش منظر است مردن
گر ممنی و شیرین هم ممن است مرگت            

ور كافری و تلخی هم كافر است مردن
گر یوسفی و خوبی آیینه‌ات چنان است            

ور نی در آن نمایش هم مضطر است مردن
خامش كه خوش زبانی چون خضر جاودانی        

كز آب زندگانی كور و كر است مردن49
 
و سلام بر پاکان و راستان

******************** 
پی‌نوشت‌ها:
1.مولوی، جلال‌الدین محمد، مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد نیکلسون، چاپ ششم، انتشارات هرمس، تهران1395، دفتر اول، ص 3-4.
2. همان، دفتر سوم، ص522. که عللی برا این موارد ذکر کرده‌اند و البته تمام این موارد در اقیانوس بیکران مثنوی (با 000/26 بیت)، کمتر از قطره‌ای شمرده می‌شود. 
3.شمس‌الدین محمد تبریزی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیق محمدعلی موحد، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران 1369، ص694
4. مولوی، همان، دفتر اول، ص71.
5.  و در حقیقت هر فصّ (نگین، Bezel) مربوط به یک پیامبر یا کلمه (Logos) است که هویّت خداوند را در انسان کامل متجلی می‌کند از آدم به عنوان عالم صغیر (Micro Cosmos) –که مظهر کاینات و آیینۀ مطلق الهی می‌باشد- تا خاتم رسول(ص) –و خاتم پیامبران- که وجود با او شروع و به او ختم می‌شود، به قول مولوی: 
چون خدا اندر نیاید در عیان                    

نایب حق‌اند این پیغمبران
نی غلط گفتم که نایب با منوب                  

 گر دو پنداری قبیح آمد نه خوب
مولوی، همان، دفتر اول، ص 33.
6. که مرتبه‌ای از نبوت و وحی شمرده می‌شود و در حقیقت فصوص الحکم نیز مانند مثنوی، کتابی وحیانی شمرده شده است با دو سبک ، یکی استصاری (فصوص الحکم) و دیگر تمثیلی (مثنونی معنوی). بنگرید به: محمدرضا شفیعی کدکنی، زبان شعر در نثر صوفیه، انتشارات سخن، تهران 1392، ص519-521 و 526-549.
7. بنگرید به محمدبن عربی، فصوص الحکم، درآمد و برگردان متن. توضیح و تحلیل محمدعلی موحد، چاپ پنجم، نشر کارنامه، تهران 1382، ص 14.
8. به قول مولوی:
نام احمد نام جمله انبیاست            

چون که صد آمد نود هم پیش ماست
مولوی، همان، دفتر اول، ص 53 و در موضع دیگر فرماید:
ظاهر آن شاخ اصل میوه است              

باطناً بهر ثمر شد شاخ، هست
گر نبودی میل و امید ثمر             

کی نشاندی باغبان، بیخ شجر
پس به معنی آن شجر از میوه زاد            

گر به صورت از شجر بودش نهاد
مصطفی زین گفت که آدم و انبیا            

خَلف من باشند در زیر لوا 
بهر این فرموده است آن ذو فنون          

 رمز «نحن الاخرون السابقون»
گر به صورت من ز آدم زاده‌ام            

در حقیقت، جدّ جدّ افتاده‌ام
پس ز من زایید در معنی پدر            

پس ز میوه زاد در معنی شجر
همان، دفتر چهارم، ص 575.
9.  در قصیده معروف به تائیه کبری
10.  اشعار ابن فارض در تحقق اسماء و صفات الهی در انسان کامل است که از جمله می‌فرماید:
وَ إنِّى وَ إنْ كُنْتُ ابْنَ آدَمَ صُورَةً            

فَلِیَ فیه شاهدٌ بِاُبُوّتی  
و به قول جامی: 
بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان        

که نه از تاک نشان بود و نه از تاک، نشان
11. اشاره به حدیث «انّ أمتي أمهً مرحومه» می‌باشد. بنگرید به: بدیع‌الزمان فروزان، احادیث مثنوی چاپ پنجم موسسه انتشارات امیرکبیر تهران 1360 ص 234.
12. اشاره به روایت «نحن الا خرون السابقون» می‌باشد همان ص 67-68.
13. شامل منطق الطیر، مصیبت نامه، الهی نامه، اسرارنامه و مختارنامه که به نظر استاد شفیعی کدکنی، آثار قطعی عطار شمرده می‌شوند و البته تحقیقات جدید خسرونامه «گل و بلبل» را به عطار منسوب می‌دارد.
14.  و کاملاً ساختارشکنانه است و در جاذبه وحی (قرآن کریم) قرار دارد که «نظم پریشان» از ویژگی‌های عمده آن است (چه قرآن کریم و چه مثنوی معنوی).
15. از باب «تسامح در ادله سنن» و آن چه در مورد احکام و اوامر و نواهی نیست، این تساهل را روا داشته‌اند که به صحت و ثاقت روایت، راوی و روایت، عنایت ندارد.
16. و از این بابت مورد نقد قرار گرفته است و اصولاً مولوی به اصالت موضوعات تاریخی و حدیثی توجهی ندارد و بهره خود از قصه را بر می‌گیرد و به صورت آن توجه ندارد و به معنا توجه تام دارد.
17. که هر سه این امور (خدا، پیامبر و عشق) اعتبارات گوناگون یک حقیقت‌اند.
18.  که بالاتر از دین و مذهب دو عالم می‌باشد و به قول مولانا: 
غیر هفتاد و دو ملت کیش او            

تخت شاهان، تخته بندی پیش او
پس چه باشد عشق، دریای عدم                

در شکسته عقل را آن جا قدم 
مولوی، همان دفتر سوم، ص 543
19. همان، امرپنجم ص 843 ، آفرینش و افلاک همه به خاطر عشق پدیدار شده که همه در تاریخ بشر در نوع عالی آفرینش (پیامبران) متجلی می شود و پیامبران در وجود غایت خلقت و ثمر شجر رسالت یعنی وجود رسول خاتم (ص) متبلور می‌گردند و این همان معنای:
«اگر تو نبودی آفرینش را پدیدار نمی‌کردم»
می‌باشد. فروزان فر، همان، ص 172. گرچه در حدیث، سخت، فراوان است ولی محتوای آن بلند است و از همه جهات، قابل تأیید می‌باشد و آفرینش نثار خاک پاک رسول خاتم(ص) شمرده می‌شود.
20. چون تاریخ ولادت و وفات پیامبر(ص) هر دو ماه ربیع الاول است، گرچه بحث از این امور موالید وفیات، در مورد انسان‌های تاریخ ساز بیهوده است و زادن و مردن آنان‌ها برگه زرین تاریخ شمرده می‌شود و به قول مرحوم منزوی:
ای زادنم ابتدای عشقت      

ولی مردنم انتهای عشقت
حسین منزوی: مجموعه اشعار، به کوشش حسین فتحی، موسسه انتشارات آفرینش - نگاه تهران 1388، ص 51 و به تعبیر کتاب خدا:
« قُلْ إِنَّ صلوتی وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ...» سوره انعام /162.
21.  که در لابه لای تمثیل‌های پی در پی در مورد داستان سلیمان و بلقیس آمده است.
22. که رسمی رایج در آن دوران بوده که طفل در دامان طبیعت و بلاغت و فصاحت بادیه‌نشینان رشد نماید گرچه علل دیگر هم در این باب گفته‌اند.
23.  که تأویلی از شریفه: «الم نشرح لک صدرک» می باشد (قصه شَقّ صدر)، گرچه برخی در اصل داستان تردید کرده‌اند.
24.  مولوی، همان، دفتر چهارم، ص 592، البته مولوی قصه معراج و دقوقی را نیز «حیرت آلود» می‌شمارد و «حیرت» را اساس دین می‌شمارد:
گه چنین بنماید و گه ضد این          

جز که حیرانی نباشد کار دین
نی چنان حیران که پشتش سوی اوست        

بل چنین حیران و غرق و مست دوست

همان، دفتر اول، ص 18 که اشاره به حدیث « ربّ زدني فيك تحيّراً » دارد. فروزان فر، همان، ص 24 می‌باشد.
25.   اشاره به سورۀ والضحی آیه 7 دارد بنگرید به: رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار وعده الابرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، چاپ دوم، موسسه انتشارات امیر کبیر، تهران 1357،ج. 1، ص 525-527.
26.  مولوی، همان دفتر چهارم، ص 591-592، و البته قصه نشان می‌دهد که این طفل از کودکی مورد عنایات خاصه باری تعالی بوده تا برای بزرگ‌ترین امر در رسالت ابدی آماده شود.
27.  طّلب مَلَک: گروه فرشتگاه چنان که امام علی (ع) می‌فرماید: 
«خداوند بزرگترین فرشته خود را جبرئیل مأمور تربیت پیامبر(ص) کرد تا شب و روز او را به راه‌های بزرگواری و بهترین اخلاق عالم رهنمون گردد.»
نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، چاپ دوم، انتشارات لاهیچی، قم 1380، ص 399 (خطبه قاصعه). 
28. مولوی، همان، دفتر چهارم، ص 589-590.
29.  سوره نحل، آیات 30-44.
30.  مولوی، همان، دفتر چهارم، ص 592:
قصه راز حلیمه گویمت                  

تا زداید داستان او غمت
مولانا قصه عاشقان اگرچه کودک باشند فرح افزا و غم زدا می‌شمارد.
31. حدس نویسنده این است و اصراری بر صحت آن ندارم و برای بنده نه تنها امری روشن و بدیهی است که بدان ایمان دارم و با آن زندگی می‌کنم و به خاک خواهم رفت.
32.  سوره حجر،‌ آیه 72.
33.سوره انشقاق، آیه 16.
34. ‌چنانکه دیگر سوره‌ها مانند: طه، یس، محمد، نجم، مدثر، مزمل، قلم، انسان، بلد، علق و قدر نیز درباره آن وجود گرامی و نازنین نازل شده است، اگر از آیات پراکنده در لابه لای سوره‌ها بگذریم ولی سبب نیست که قرآن کریم را «پیامبرنامه» دانند و نزول قرآن کریم را برای او به اراده پیامبر اکرم (ص).
35. که از صفحه 597 تا 614 در دفتر چهارم را دربر می‌گیرد.
36.  در لابه لای داستان سلیمان. مولوی، همان، دفتر چهارم ص 614-615.
37. همان، دفتر چهارم، صفحه 614-615 و پیامبر (ص) را شمع، کشتی‌بان، یقین‌بخش، حیات‌آفرین و رمز قیامت می‌شمارد والبته لازمه دیدن این امور، چشم دیگر گشودن است.
38. مولانا فرماید: 
پس محمد صد قیامت بود فرد                      

زان که حل شد در فنایش حل و عقد
زاده ثانی‌ست احمد در جهان                        

صد قیامت بود او اندر عیان
همان، دفتر ششم، ص 947.
39.  یعنی عالم عقلِ عقل مولانا فرماید:
عقلِ عقل‌اند اولیا و عقل‌ها              

بر مثال اشتران تا انتها
همان، دفتر اول، ص 113.
40.  همان، دفتر اول، ص 88.
41. خاورشناسان، سلوک پیامبر (ص) را در مدینه غیر از مکه و مبتنی بر اقتدار‌گرایی و خشونت می شمارند! 
42.  فروزان‌فر همان 130.
و به تعبیر امام علی (ع):
«او با شکمی گرسنه از دنیا رفت و با سلامت وارد جهان آخرت شد سنگی روی سنگ نگذاشت.»
نهج البلاغه، ص 303 (خطبه 160).
43.  فروزان‌فر، ص 130-131. گرچه در روایت ماه آزاد آمده است و حدیث «بشارت به ماه صفر...» در زمره موضوعات آمده است و از اختلاط این دو حدیث، این داستان پدید آمده است.
44.  گرچه مولوی به جزییات تاریخ و حدیث بی‌توجه است و از این بابت، اشتباهات فراوان در مثنوی پدیدار شده است ولی در تاریخ وفات پیامبر (ص) ماه ربیع الاول را (بودن جدال) برمی‌گزیند. 
45.  مولوی، همان، دفتر چهارم، ص 663.
46. تاریخ وفات  پیامبر اکرم را به دقت بنگرید: عبدالوهاب شاهرودی، «صفر و سفر، نگاهی دیگر به وفات پیامبر اکرم (ص)، مقالات و بررسی‌ها، سال سی و پنجم شماره 72 (زمستان 1381)، ص 289-302. نیز بنگرید به: احمد یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، چاپ سوم، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران 1362، ج 1، ص 509 (که وفات را در روز دوشنبه، دو روز گذشته از ماه ربیع الاول و از ماه‌های عجم در ماه آذار/ آزار می‌داند).
47. مولوی، همان، دفتر چهارم، ص 663.
48. همان، تشبیه مگر به آب و ظلمت و شب و ... در اندیشه بشری ریشه‌ای کهن دارد و در کلمات امام علی(ع) نیز استقبال از مرگ ـ و مرگ آشنایی ـ چنین آمده است.
«به خدا سوگند! با مرگ چیزی به من روی نیاورده که از آن خشنود نباشم و نشانه‌های آن را زشت بدانم بلکه من و مرگ، چونان جوینده آب در شب هستیم که ناگهان آن را بیاید.»
نهج‌البلاغه /503 (نامه 23) حافظ هم فرماید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند                

و اندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند
شمس‌الدین محمد حافظ، حافظ، تصحیح محمد قزوینی و قاسم غنی، چاپ نهم، انتشارات اساطیر، تهران 1399 ص 192.
49.  جلال الدین محمد بلخی (مولوی)، کلیات شمس، براساس چاپ بدیع‌الزمان فروزان‌فر، چاپ سوم، انشارات هرمس، تهران 1393، ص 363.

انتهای پیام
captcha