به گزارش کانون خبرنگاران نبأ، وقتی پای صحبتها و خاطرات به میان میآید، لحظات گره میخورد به گذشتههایی که شاید خیلی هم دور نبوده و نیست. خاطراتی از سالهای یاد و آشنایی و اولینهایی که هر کدام خود وسعتی دارند که در کلام نمیگنجند.
در ادامه نشست «در سایه استاد»، پای صحبتهای محسن مظاهری نشستیم؛ مردی که خطوط خاطرات و سالها در چهرهاش هویداست و بیش از هر کسی در محضر استاد بودن را درک کرده و امروز با وجود کسالت و رد روزگار بر سلامتیاش، همراه ما شد تا بتواند قطرهای از دریای یاد و خاطرات استاد را بازگو کند.
محسن مظاهری که از 10 سالگی همراهی با استاد مولایی را بهخوبی در خاطر دارد، از اولین روزها و اولین دیدار میگوید و با وجود تمام حسرتی که از عبور از سالهای دور و محضر استاد در یاد دارد، با لبخندی که از یادآوری آن روزها بر لبش مینشیند، به سابقه آشنایی خود با استاد مولایی اشاره کرده و میگوید: سابقه آشنایی من با استاد به سال 1327 باز میگردد؛ من در آن زمان 10 سال داشتم و استاد 21 ساله و در آن زمان فارغالتحصیل دانشکده ادبیات نیز بودند.
قدیمیترین خانه قرآن کشور
جلسات مجمع قاریان قرآن کریم که همان هیئت سنگلج بود، در حال حاضر هماکنون 113 سال سابقه دارد و جزء قدیمیترین خانههای قرآنی کشور محسوب میشود.
در آن زمان جلسات به نوعی در هیئت سنگلج تشکیل میشد، یعنی مجمع قاریان قرآن نبود و در منازل تشکیل میشد. ایام ماه مبارک بود، قاری به نام حاج آقا ضیاء طبری (واعظ) داشتیم، معمم بودند و از جمله علمای آن زمان تهران و قاری مجمع قاریان نیز وی بود. آن روزها به علت کبر سن زیاد نمیتوانستند جلسه را اداره کنند.
ایشان بلبل جلسات من بودند
شنیده شده بود آن زمان جوانکی در مسجد سنگتراشها در چهارراه گلوبندک و در کوچه سنگتراشها جلساتی دارد و آنجا یک سری مطالبی میگوید از جمله تجوید و ادغام و اخفاء و اظهار و ... . خب در آن زمان استاد مولایی، شاگرد مرحوم استاد احمد مازندرانی بودند که در جلسات مرحوم مازندرانی در رأس بودند و خود آقای مرحوم مازندارنی میگفتند: «ایشان بلبل جلسات من هستند».
عدهای از بزرگان رفتند دنبال استاد و با استاد صحبت کردند که یک هیئتی هست و شما تشریف بیاورید و هیئت را اداره کنید. یک شب ایشان آمدند، جوانی شیکپوش و مرتب و با موهای مجعد، جلسه را اداره کردند؛ اواخر جلسه مرحوم حاج مرتضی حیدری یک تومن به بنده دادند، گفتند یک تاکسی در چهارراه گلوبندک بگیرید و بعد ایشان را به منزلشان در تهراننو برسانند.
مگر من دنبال یک تومن شما بودم؟
ما صبر کردیم تاکسی بیاید. بعد ایشان تشریف آوردند و یک تومن را به راننده تاکسی دادیم و گفتیم ایشان را برسانند تهراننو. فردا شب نیامدند. بعد گفتند رفتند دوباره مسجد سنگتراشها. رفتیم دنبالشان و گفتیم آقا چرا نیامدید؟ ایشان در جواب گفتند: مگر من منتظر آن یک تومن شما بودم؟ ما فهمیدیم ایشان مثل دیگر قاریانی نیستند که چون آن زمان پولی یا چیزی بهعنوان تحفهای در دستمالشان میگذاشتند.
65 سال در محضر استاد
از سال 1327 تا سال 1392 در محضر استاد بودیم؛ آخرین جلسهای که به سختی استاد در آن حضور یافتند شب عید فطر سال 1392 بود و پس از آن دیگر استاد نتوانستند به جلسات تشریف بیاورند.
مرحوم اربابی با پای پیاده خود را به جلسات میرساند
شاگردان زیادی داشتند که از آن جمله میتوان به مرحوم اربابی اشاره کرد. مرحوم اربابی از لویزان تا تجریش حتی در زمستان و در شرایطی که برف زیادی در مناطق شمالی تهران میآمد، پیاده خود را به تجریش میرساند و از آنجا تا میدان ارگ با ماشین میآمد و از آنجا خود را به جلسه استاد میرساند؛ طوری که میگفتند آقای اربابی از ده آمده است.
مشوق اصلی استاد پرهیزکار
از شاگردان دیگر استاد مروت بودند که اولین بار استاد مروت در مسابقات بینالمللی از طرف کشور ایران رتبه برتر را کسب کردند. آقای شجریان نیز از دیگر شاگردان استاد بودند.
آقای پرهیزکار هم از دیگر شاگردان استاد مولایی بود، استاد یکی از مشوقان اصلی وی برای حفظ قرآن بود و به ازای حفظ هر سوره به وی سکه میداد و ایشان را تشویق میکرد تا حافظ کل شد.
صدرزاده؛ اولین کسی که اجازه اداره جلسات را از استاد گرفت
مصطفی صدرزاده نیز اولین کسی بود که بهصورت کتبی از استاد اجازه اداره جلسه را در سال 1354 گرفتند. این اجازهنامه را بنده با خط خودم نوشتم و استاد توشیح کردند و قاب کرده و در مراسمی به وی اعطا کردند.
سیدعباس میرداماد اولین کسی که پس از انقلاب اجازه اداره جلسات را از استاد گرفت
صدرزاده اولین کسی بود که پیش از انقلاب از استاد اجازه اداره جلسه را گرفتند و بعد از انقلاب نیز اولین کسی که کتباً اجازه اداره جلسات را گرفتند، آقای سیدعباس میرداماد بودند که استاد توشیح کردند. از سال 54 تا 92 به هیچ کس اجازه اداره جلسه ندادند. آقای صدرزاده و سیدعباس میرداماد از دوران طفولیت در جلسات قرآن استاد شرکت داشتند.
دکتر کرمی و انتظار پشت درب مسجد برای حضور در جلسات قرآن
از دیگر شاگردان استاد میتوان به آقای رضائیان و بعد دکتر کرمی اشاره کرد. دکتر کرمی شبهای جمعه از اردبیل حرکت میکرد و در سرمای زمستان پشت درب مسجد منتظر میماند تا باز شود؛ وی در جلسه شرکت میکرد و دوباره سوار ماشین میشد و به اردبیل باز میگشت.
شاید عجیب باشد که آن روزها که امکانات اطلاعرسانی نبود چه طور آوازه جلسات استاد به شهرهای مختلف میرسید و از شهرستانها و استانها برای حضور در این جلسات میآمدند اما واقعا همینطور بود.
حضور اساتید مصری در جلسات استاد مولایی
در واقع دهان به دهان آوازه جلسات استاد به همه میرسید، حتی قاریان مصری اولین بار در سال 48 به ایران آمدند؛ آن زمان مرحوم طوخی و مرحوم ابوزید به دعوت اوقاف آمده بودند؛ اینها هر شب در جلسات استاد مولایی حضور داشتند که اوقاف میگفت اینها را ما دعوت کردیم و پولش را دادیم چطور می آیند جلسه شما؟ که استاد گفتند: خب به آنان بگویید نیایند.
استاد مولایی برای داوری به کشور تونس هم رفته بودند. در واقع به دعوت رئیس جمهور آن کشور و برای داوری مسابقات یک بار به کشور تونس رفتند.
مظاهری که گویی با عبور از سالهای دور، رنگی از خاطرات در نگاهش نشسته است، با شادی و چهرهای که رضایت حضور در محضر استاد بیش از نیم قرن از عمر او را در بر گرفته، باز به روزهای اول اشارهای میکند. گویا چیزی در اون روزها باقی گذاشته که باید نیم نگاهش همیشه در آن سالها جا بماند.
این همراه قدیمی و یار وفادار استاد که این روزها چشمانش بر شیشه بخش مراقبتهای ویژه با امید به چشمان استاد دوخته شده تا بازگردد، به ویژگیهای خاص استاد، جاذبهها و دافعهها اشاره میکند و میگوید: استاد مولایی به واقع اسوه است همانطور که استاد خرمیان اشاره کردند اخلاق، رفتار و ... ایشان به راستی الگو بوده است.
در آن زمانها با کودکان در محافل قرآنی و دینی برخورد مناسبی نمیشد و آنها را زیاد تحویل نمیگرفتند، اما استاد بچه که میدیدند با پیشوند «آقا» خطابش میکردند؛ مثلأ: آقای فلانی قرآن میخوانی؟ در کل به بچهها بسیار احترام میگذاشتند و به کسی که قرآن میخواند نیز بسیار احترام میگذاشتند.
هر وقت یاد گرفتی بیا و پشت رحل بنشین
وی با لبخندی به آن روزها باز میگردد. به لحظهای که اولین بار در حضور استاد مولایی قرآن خواند و میافزاید: سال 1327 بود که برای اولین بار به جلسه استاد رفتم؛ کلاس سوم ابتدایی بودم، دوستان خواندند و بعد استاد گفتند: آقا پسر شما قرآن میخوانی؟ من گفتم بله، چرا نمیخوانم، استاد گفتند: بخوان ببینیم؟ ما هم قرآن را برداشتیم و شروع کردیم به داد زدن و به تقلید از دیگران با صدای بلند قران خواندن و هی خواندیم.
در دلم به خودم میگفتم من چقدر خوب و قشنگ خواندم که استاد هیچ ایرادی از من نگرفتند، تمام که شد استاد گفتند: قرآن را زمین بگذار و برو بشین آن گوشه و هرکس که قرآن خواند با آن قرآن میخوانی برای خودت، هر وقت یاد گرفتی بیا و پشت رحل بشین. مدتها گذشت، زمانی که اجازه دادند من پشت رحل بنشینم انگار دنیا را به من داده بودند.
شاید آن روز و آن لحظه در عالم کودکی از حرف استاد رنجیدم، آنقدر ناراحت شدم که گریهام گرفته بود. شب بعدش نشسته بودم که پدرم پرسیدند چرا نمیآیی؟ گفتم: این آقا دیشب ما را دعوا کردند و ناراحت شدم. پدرم با یک تشری به من گفتند بلند شو، بلند شو و به جلسه برو و من رفتم و قرآن خواندم تا الان که در خدمت شما هستم.
استاد مظاهری حتی با یادآوری اولین تشرهای استاد نیز لبخندی عمیق بر لب دارد. چشمانش از یادآوری این خاطره اولین قرائت برقی ماندگار میزند.
استاد که آن روزها با تمام وجود هرچه میدانسته و فراگرفته را در خدمت طالبان آموزش قرار میداده، امروز آرام بر تخت بیمارستان مهر خفته، شاید چشمانش را بسته اما حضورش، عطر وجودش، نفسهای آرام و شمردهاش، بودنش همه و همه امیدی در دل آنانی است که چشمانشان به چشمان استاد دوخته شده تا بار دیگر آن نگاه و آن صوت زیبا و دلنشین میهمان قلبهایشان باشد.
ادامه دارد...