به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از سیستان و بلوچستان، به نقل از پایگاه اوشیدا، شهید جمشید داناییفر، مرزبان جمهوری اسلامی بود که در ۱۷ بهمن ۹۲ به اسارت اشرار در آمده و در ۱۸ اسفندماه نیز به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر مطهر این شهید در ۲۴ اسفند ماه از خاک پاکستان به ایران اسلامی بازگشت و در چهارم فروردین سال ۹۴ به خاک سپرده شد.
در ادامه، مصاحبه ما با الهام نظامدوست، همسر شهید داناییفر را میخوانید.
همسر شهید دانایی فر بیان کرد: در تاریخ ششم فروردین سال ۱۳۹۱ به عقد مهربانترین همسر دنیا درآمدم، سه ماه مثل برق و باد گذشت و ما زندگی ساده و بی آلایش خود را در خانه پدری همسرم آغاز کردیم.
نظام دوست افزود: چند روزی مانده بود تا پایان مرخصی همسرم که تصمیم گرفتیم برویم پابوس آقا امام رضا(ع)؛ وقتی میخواستند نماز بخوانند حلقه خود را درمی آوردند و در جیب خود میگذاشتند و وقتی نمازشان تمام میشود، میروند زیارت و برمیگردند. وقتی میخواهند حلقه را از جیبشان بردارند متوجه میشوند که از جیبشان افتاده است.
وی اظهار کرد: این مسئله را با من درمیان گذاشته و پس از آن ساعتی را باهم میگردیم تا پیدایش کنیم، اما پیدا نشد که وقتی دید من ناراحت هستم لبخندی زد و گفت غصه نخور، بگذاریم به حساب صدقهای برای رفع بلا، این شئ مال دنیایی بیش نیست ما آدمها باید مراقب خود باشیم که توی دنیا گم نشویم.
همسر شهید داناییفر افزود: روزها و هفته ها و ماه ها گذشت و من هر روز همسرم را با آب و قرآن بدرقه میکردم؛ آخرین باری که رفت خدا هم او را بدرقه کرد.
وی افزود: شب بارانی بود، وقتی سوار ماشین شد تا جایی که ماشین دور زد با چشم با هم حرف زدیم، نمیدانستیم این آخرین دیدار است؛ به خاطر شرایط بارداری اجازه نداد تا ترمینال همراهیاش کنم، هنوزم افسوس میخورم کاش رفته بودم.
نظامدوست بیان کرد: یکشنبه ۱۳ بهمن شب ساعت ۹ بلیط داشت، مسیر مستقیمی نبود برای همین باید اتوبوس عوض میکرد ظهر روز بعد به جکیگور رسید، چون غروب بوده ماشین برای رفتن به نگور نبوده و تردد ممنوع برای همین باید صبر میکرد تا فردا صبح.
وی اظهار کرد: صبح ۱۵ بهمن با ماشینی که برای تامین آب پاسگاه آمده بود به پاسگاه میرود و متوجه میشود که چند روز به خاطر بارندگی کمینها ثابت بوده و نه ترددی و نه جابجایی انجام گرفته بود تا روز ۱۷ بهمن ۹۲ آخرین باری که با او صحبت کردم و ساعت ۱۵ و ۳۰ دقیقه روز پنجشنبه ۱۷ بهمن بود که ۱۵ دقیقه صحبت کردیم و به من گفت که باید کم کم حاضر شوم به کمین بروم و به ناچار باید خداحافظی میکردیم که ای کاش هیچوقت خداحافظی نمیکردم و به او میگفتم نرو که دلشوره دارم.
همسر شهید بیان کرد: اما نگفتم و فقط و فقط دعا کردم و برای آرامش دلم سوره یس، قلب قرآن، را خواندم اما این دلشوره قصد تمام شدن نداشت.
ادامه داد: صبح روز جمعه ۱۸ بهمن هرچه با او تماس گرفتم گوشیش در دسترس نبود؛ دلشورم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد، مادرم میگفت «خب آنجا که به همین راحتی آنتن نمیدهد که باید گوشیش آنتن داشته باشد که بتواند با تو تماس بگیرد».
نظام دوست بیان کرد: باز هم دعا کردم و قرآن خواندم، غافل از اینکه پدرم از ماجرا باخبرشده بود، اما سکوت کرده بود.
وی گفت: روز شنبه صبح عکسی منتشر شد پنج مرزبان ربوده شده توسط گروهک تروریستی جیش العدل به خاک پاکستان منتقل شدهاند. خدایا چه میبینم راست است یا دروغ، خوابم یا بیدار، چند بار پلک زدم شاید خوابم، دارم کابوس میبینم، اما نه خواب نبود، نه کابوس؛ بلکه بیداری بود. کاری از دست زنی که هشت ماهه باردار است برنمیآمد جز دعا کردن.
همسر شهید داناییفر اضافه کرد: دهه فجر بود و هیچ اقدامی نشد و من چشم دوخته به شبکه خبر و زیرنویس، یک ماه گذشت ۱۵ بهمن ماه امیدرضا متولد شد بی حضور پدر، بی آغوش گرم پدر. با تلاش سران و ریش سفیدان چهار سرباز مرزبان به آغوش خانواده برگشتند اما گروهبان یکم نیامد، همسر نیامد، پدر نیامد و باز هم انتظار.
نظامدوست در پایان گفت: ثانیهها، دقیقهها، ساعتها، روزها، هفتهها، ماهها از پی هم گذشتند؛ من و امیدرضا از لحظه لحظهها عکس گرفتیم و فیلم گرفتیم و خاطره ساختیم به امید بازگشتش و به امید مرور خاطرهها.