تحلیل واقعه غدیر از نظرگاه تاریخ، اخلاق، فرهنگ و رسانه
کد خبر: 3633681
تاریخ انتشار : ۰۳ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۸
یادداشت وارده/

تحلیل واقعه غدیر از نظرگاه تاریخ، اخلاق، فرهنگ و رسانه

گروه اندیشه: عبدالحسین طالعی در یادداشتی، واقعه غدیر را از چهار منظر تاریخ، اخلاق، فرهنگ و رسانه مورد تحلیل قرار داده است.

به گزارش خبرگزاری بین المللی قرآن(ایکنا)، عبدالحسین طالعی در یادداشتی که در اختیار این خبرگزاری قرار داده، واقعه غدیر را از چهار منظر تاریخ، اخلاق، فرهنگ و رسانه مورد تحلیل قرار داده است که متن آن(بخش اول) به شرح ذیل است:

این گفتار، نگاهی متفاوت به مسئلۀ غدیر است. قبل از ورود در اصل بحث، تذکر چند نکته ضروری است:

یک: ادبیات نوشتاری ما در مباحث دینی در نیم قرن اخیر، سخت بیمار شده و به بازسازی و بازپردازی نیاز جدّی دارد. اصرار بر مطالب سست و تکراری، خالی بودن از تحلیل‌ها و گفتنی‌های تازه، عدم توجه به کاربردی بودن مباحث و اشکالاتی دیگر از این دست، آفاتی است که دین مداران دلسوز، از آن رنج می‌برند؛ اما سوگمندانه، هرچه امکان چاپ و نشر و بیان آسان‌تر می‌شود، این آفات نیز گسترده‌تر می‌شود.

دو: پیامد طبیعی این پدیده، موجب سرخوردگیِ شماری نه چندان اندک از اهل نظر، از نوشتارهای دینی شده که هر نوشته‌ای را با دیدن چند سطر آغازین آن به کناری می‌نهند‌ و متأسفانه غالبا حق دارند! وقتی خواننده پیوند میان نیاز خود با یک رویداد تاریخی گذشته را نفهمد، چه انتظاری می‌توان داشت که به پیگیری آن علاقه نشان دهد؟ شاید او بدان نیاز دارد، اما خود از این نیاز واقعی خبر ندارد. در این حال هم باید با مقدمه‌ای او را به احساس نیاز رسانید تا کلام را با تمام وجود، بجوید و بخواهد.

سه: تمام آنچه گفته شد، زمانی معنا دارد که گوینده، خواننده را جدّی بگیرد، در مورد مخاطب مطالعه کرده باشد و به او بیندیشد. اگر گوینده یا نویسنده، مخاطب را موجودی مزاحم بداند که خلوت ذهنی او را بر هم زده است در این صورت هر آنچه گفته شد، بی معنا و مهمل به نظر می‌آید.

چهار: در این میان، معدودی از فرهیختگان که به سخت‌جانی خو گرفته‌اند، در عرصۀ نگارش دینی باقی مانده‌اند و قلم را فقط به ضرورتی، برای درمان – یا دست کم – گزارش دردی به دست می‌گیرند. آثار چنین کسانی را باید خواند، از آن روی که به پشتوانۀ اندیشه نوشته شده و می‌کوشد تا مسائل را ریشه‌ای بکاود. آری ریشه و اندیشه همواره گمشدۀ اهل نظر بوده و هست! تلاش شده نوشتار حاضر به چنین آثاری شباهت داشته باشد.

ضرورت نگاه جدید به واقعه غدیر

در فضای اطلاعات و ارتباطات، از دو پدیده یاد می‌شود که فرهنگ بشری با آن بطور همزمان روبرو شده و آثار مثبت و منفی آن بر زندگی انسان‌ها مشهود است. یکی از این دو پدیده، انفجار اطلاعات است و دیگری آلودگی اطلاعاتی. در پدیدۀ اول ما با مشکل فراوانیِ خواندنی‌ها و شندیدنی‌ها و دیدنی‌ها مواجه می‌شویم که ظهور آن را به راحتی می‌توان در کثرت روزنامه‌ها، نشریات، سایت‌ها، وبلاگ‌ها و مانند آن دید. اما در پدیدۀ دوم، مشکل اصلی این است که در این سیل اطلاعات، انواع مطالب با ویژگی‌های مختلف بر ما هجوم می‌آورند؛ مطالبی که دسته‌بندی نشده، میزان صحت و سقم آنها روشن نیست، تاریخ مصرف برخی از آنها گذشته است و به کار نمی‌آیند. صد البته، این مطالب در کنار مطالبی عرضه می‌شوند که بر اندیشه مبتنی است و ریشه دارد و تأمل بر می‌انگیزد.

مشکل اصلی در این است که هر دو گروه مطلب در یک وزن به دست ما می‌رسد، نه به شکل متفاوت، تا تفاوت آنها را کاربر (خواننده یا بیننده یا شنونده) حس کند. به همین دلیل، ضرورت نهاد قدیمی آموزش و تربیت هرروز بیش از پیش حس می شود تا ضوابط و شاخص‌های نقّادی را به دست کاربران برساند و در ذهن آنها نهادینه کند؛ چرا که بدون نقّادی، مجموعۀ مطالب به انباری درهم و بدون ساماندهی شباهت دارد که نتیجه‌ای از آن به کاربر نمی‌رسد.

نگاه نگارنده به غدیر، در این راستا طرح شده است. می دانیم که غدیر، رویدادی است که امسال بیش از چهارده سده از عمر آن می‌گذرد. لذا باید به خوانندۀ امروزین حق داد که از خودش و از گوینده بپرسد: آن رویداد کهن، امروز مرا به چه کار می‌آید؟ در غوغای قضایای جهانی که نیاز به درک آن را با تمام وجود حس می‌کنیم، غدیر چه جایگاهی دارد؟ تلاش بر این بوده که تا حدّ امکان و درک خود پاسخی به این پرسش بیابم و ارائه کنم. سخن در چند بخش تقسیم شده است: مرور تاریخی؛ مرور اخلاقی؛ مرور فرهنگی؛ مرور رسانه ای؛ خطابۀ غدیر؛ ما و غدیر.

مرور تاریخی واقعه غدیر

ظهور پیامبر در صحنۀ جهان، صرف نظر از نبوت ایشان، یکی از مهم‌ترین و اثرگذارترین رویدادهای جهان بود. مدعای او به عنوان آخرین پیامبر و توصیف او به عنوان «رحمت بر تمام جهانیان» جایگاهی به این رویداد بخشیده که هنوز هم در جهان اثر می‌گذارد. ‌پیامبر در جایگاه پزشک جسم و طبیب جان که «خود در پی بیمار می‌گشت و به آنها سر می‌زد»، در میان گروهی به پیامبری بر انگیخته شد که هیچ بویی از انسانیت نبرده بودند، به‌گونه‌ای که تمام صاحب نظران، با هر عقیده و مسلک، از آن به عنوان «جاهلیت» یاد می‌کنند. زنده به گور کردن نوزادان دختر در همان آغاز تولد، رایج ترین کار در میان آنان بود. جنگ‌های طولانی و خشونت‌های درازمدت میان قبایل، آن هم بر سر بهانه‌های کوچک و پَست، نمونه‌های فراوان داشت.

پیامبر در سنّ چهل سالگی به پیامبری بر انگیخته شد، در حالی که با مهمترین رفتار آنها یعنی شرک و بت‌پرستی به مقابله برخاسته بود. البته معدودی موحّد در میان آنها وجود داشت، مانند عبدالمطّلب و ابوطالب، جدّ و عموی پیامبر و در میان زنان، آمنه و فاطمه بنت اسد، مادران پیامبر و امام علی. ولی فضای کلّی و عمومی همچنان فضای شرک و ستم بود. همگان در آن زمان پیامبر را به عنوان جوانی می‌شناختند که در برابر بت‌ها سجده نمی‌کند. گرچه این رفتار با شیوۀ آنها سازگار نبود ولی در ارزش‌های انسانی، آن چنان به او اعتماد داشتند که او را «محمد امین» می‌خواندند.

بت پرستان مکه در طول سیزده سال که از نبوت پیامبر می‌گذشت، از یک سوی، او را آن چنان آزردند که وادار به ترک مکه کردند و همزمان، چنان به او اعتماد می‌ورزیدند که خانۀ او را بهترین محلّ برای نگهداری امانت‌های خود می‌دانستند. این در حالی بود که بت پرستان در طول این مدت هر چه توانستند، کوشیدند که نقطه ضعف اجتماعی و اخلاقی برای حضرتش بیابند.

تأثیر رفتار پیامبر بر زندگی آن مردم، نه فقط در جنبه‌های دینی، بلکه در تمام ابعاد حیات انسانی بود. نهادینه کردن عقل، فرهنگ، اخلاق و هنجارهای اجتماعی میان چنان افرادی، آن هم به دست جوانی یتیم که در نظر آنان، همین خود نوعی حقارت تلقّی می‌شد کاری آسان نبود. جایگزینی روح عفو و گذشت به جای جنگ‌پروری، تکریم زنان به جای دخترکشی، مهربانی به جای کینه‌توزی، تعقّل به جای جاهلیت، و مواردی مانند آنها در مدتی کوتاه، به دست فردی که نه از سوی قبایل حمایت می‌شد، نه سرمایه‌ای کلان در اختیار داشت و نه از روش‌های غیر انسانی برای پیشبرد هدف خود بهره می‌گرفت، معجزه‌ای بزرگ به شمار می‌آید. کافی است با امکانات گسترده و فراوان، کاری بسیار کوچکتر از این را هدف بگیریم تا عظمت کار پیامبر در عرصۀ فرهنگ‌سازی روشن شود.

فضای بسته آن روز را در نظر بیاوریم: خبر‌رسانی کاری بسیار دشوار بود و از سوی فردی که هیچ امکانی در اختیار ندارد – بلکه مخالفان فراوان دارد که بعضی مانند ابولهب، دشمن خانگی هستند – دشوارتر، و نزدیک به محال بود. با این همه، آوازۀ این تحوّل انسانی به یهودیان مناطق مختلف رسید و آنان برای دیدنش خود را به مکه و مدینه رساندند. چنانکه سلمان را از ایران، بلال را از حبشه، اویس را از یمن، ابوذر را از روستاهای دور حجاز به مکه کشانید. این کاری بس بزرگ و بی‌مانند بود. بدیهی است که عمر این پیامبر در دنیا محدود است. در قرآنی که او خود، از جانب خدایش آورده، می‌خوانیم: «ای پیامبر! تو می‌میری و اینان همگی می‌میرند». آیا این راه نباید ادامه یابد؟ عقل چه می گوید؟ حکمت خداوندی چیست؟

مرور اخلاقی واقعه غدیر

بعثت، رویدادی است که فضایی تازه در حجاز پدید آورده است. این حرکت، داعیۀ فرازمانی و فرامکانی دارد. طبعاً دشمنانی در برابر آن به پا خاسته‌اند. پیامبر با خرافه و تعصب غلط و سفاهت به مبارزه برخاسته تا حقیقت و روشن‌بینی و عقل‌گرایی را جایگزین آن سازد. طبیعی است که طرفداران فرهنگ شیطانی ظهور نور را تاب نیاورند و به هر شیوه با پیامبر بستیزند. بر او هم زبان تیغ گشایند و هم تیغ زبان. افراد و افکار را بر او بشورانند. به دست و زبان و قلم و بیان، مانع راه او شوند و نگذارند حضرتش راه روشنگری را به راحتی بر روی مردمان بگشاید.

چه کردند؟ او را ساحر و مجنون و شاعر و کاهن خواندند. او را همراه با یارانش در شِعب ابی طالب به مدت چند سال محاصره کردند؛ برای دست برداشتن از دعوت، به او وعده‌ها دادند. یارانش را به شکنجه‌های سخت سپردند. برخی از آنان مانند یاسر و سمیّه را زیر همین شکنجه‌ها کشتند. جنگ‌هایی بر آن جناب تحمیل کردند و ... . ولی به گواهی تاریخ، هرکاری کردند، نتیجۀ عکس گرفتند. نور الهی راه خود را گشود، گر چه ظلمت‌پرستان را خوش نیامد. البته زر و زور در اختیار مخالفان و دشمنان بود و بعضی را بدین‌سان به یوغ بردگی کشاندند ولی همۀ دل‌ها را نمی‌توان بدین شیوه فتح کرد. دل‌ها صلح و صفا و انسانیت را می‌جویند، و این همه در یک وجود تجلّی یافته، همان بزرگی که خدایش به بیانی که اغراق در آن راه ندارد او را «صاحب خُلق عظیم» نامید.

اینک بنگریم که این بزرگ‌مرد، در آغاز راهی دراز، دیده از دنیا ببندد. چه اتفاقی می‌افتد؟ مخالفان در زمان حیاتش، از رویارویی مستقیم نومید شده و به نفاق روی آورده بودند تا ضربه‌های خود را به شکل غیر مستقیم، مؤثّرتر از پیش وارد کنند. اکنون که سدّ وجود آن گرامی مرد آسمانی را در برابر خود نمی‌بینند، از سوراخ‌ها بیرون می‌خزند و راه خود را به گونه‌ای دیگر ادامه می‌دهند. اکنون دعوت فرا زمانی و فرا مکانی پیامبر چه می‌شود؟ همین پیامبر، مردم را به «استواری و محکم‌کاری» در کوچک‌ترین و جزئی‌ترین امور زندگی فردی فرا خوانده است، چه رسد به امور اجتماعی که هر چه درجۀ اهمیت آن بیشتر، ضرورت استوار‌نگری در آن بیشتر.

آیا برای رهبری دور‌اندیش و ژرف‌نگر مانند پیامبر، امری بالاتر از سرپرستیِ مردم وجود دارد؟ می‌بینیم که وقتی در زمان حیات خود، سفری چند هفته‌ای به سرزمین تبوک در پیش می‌گیرد، برای خنثی کردن تلاش‌های منافقان در مدینه، به جای خود جانشین می‌گمارد. حال، آیا عقل می‌پذیرد که سفر بی‌بازگشت مرگ را پیش روی خود ببیند، آنگاه امت را به حال خود رها کند و آنان را در نیمۀ راه، با دشمنانِ هزار رنگ و نیرنگ تنها بگذارد؟ به نخستین روز دعوت علنی پیامبر بازگردیم و بنگریم. در همان لحظات آغازین، که پیامبر هنوز نهال دین را در دل‌های مردم غرس نکرده، اعلام می‌دارد که هر‌کس نخستین پاسخ مثبت را به دعوتم بگوید، برادر و وزیر و وصیّ و جانشین من خواهد بود. همگان این سخن را از پیامبر شنیدند و چهرۀ مصمّم نوجوانی را دیدند که در سنّ جوانی، امّا با پختگی پیری پیش آمد و سه بار به حالت عمیق و جدّی همراهی و آمادگی خود را اعلام داشت. پیامبر نیز او را به عنوان برادر و وزیر و وصیّ و جانشین خود او را به مردم شناسانید. او چه کسی بود؟ علیّ بن ابی طالب(ع). این حرکت، برای تضمین تداوم حرکت پیامبر بود.

سال‌ها گذشت و همگان پایداری امیرالمؤمنین بر این پیمان را در آزمون‌های مختلف دیدند. یعنی بر فرد فردِ مردم روشن شد که حتی اگر خدای حکیم او را به جانشینی پیامبر تعیین نکند، هیچ فردی بهتر از او برای این جانشینی نمی‌توان تصوّر کرد. به هر حال، پیامبر در واپسین روزهای حیات خود  یعنی هفتاد روز پیش از رحلت  در جمع عمومی مردم، در غدیر خُم، همان کلامی را بیان داشت که بیست و سه سال پیش در جمع کوچک خانوادگی بیان کرده بود و از تمام آنان بر این امر بیعت گرفت. آنچه در این میان برای ژرف‌بینان جالب بود، استواری پیامبر بر سخن خود در تمام عمر بود و از سویی تضمین تداوم حرکتی که تنها 23 سال از صدها و هزاران سال آن گذشته و باید همچنان صحیح و بدون تحریف و خطا ادامه یابد.  

مرور فرهنگی واقعه غدیر

حرکت‌های منافقانه از زمان حیات پیامبر، در پی شکستن شخصیت آن گرامی بودند تا بتوانند خود را در صف پیروان حضرتش جای دهند. همین جریان‌ها پس از رحلت حضرتش کوشیدند که خود را مانند پیامبر وانمود کنند. ماجرا این است: کسی که سودای جانشینیِ چنان بزرگ‌مرد آسمانی در سر دارد ولی از فضیلت‌های او محروم است، باید خود را بالا برد تا بتواند دست‌کم خود را در سنخ پیروان او جای دهد. اما خط نفاق چنین نکرد. به جای اینکه خود را بالا ببرد، شأن و جایگاه پیامبر را پایین آورد. به او سخنان ناروا و کارهای زشت نسبت داد؛ سران کفر و نفاق را محبوب او وانمود کرد و در برابر، فرزند و داماد و خاندانش را که به راه او رفته و در مکتبش تربیت شده‌اند، بیگانه با او وانمود کردند.

سخن در یک فرد یا چند تن خاص نیست. جریانی بدین سان، از همان آغازین روزهای قدرت گرفتن مسلمان‌ها پدید آمد، یعنی از صدر اسلام، که تا کنون به مدد سرمایه و تبلیغات و قلم و بیان و قدرت، به حیات خود ادامه داده و هم اکنون نیز در قالب گروه‌های تکفیری و تروریستی چهرۀ نورانی دین را آلوده کرده‌اند و می‌کنند. این جریان شیطانی، یزید ستمگر و ولید فاسق و حجاج خونریز و منصور نیرنگ باز را «خلیفه و وارث پیامبر» معرفی می‌کند، در حالی که نسبت به فرزندان و نوادگان پیامبر دست به کتمان یا تحریف حقایق می‌زند.

شرح و تفصیل تمام رویدادها سخن را به درازا می کشاند ولی به یک نمونه اکتفا می شود: رویداد عاشورا، تنها پنجاه سال پس از رحلت پیامبر پیش می‌آید. نیم قرن پس از رسول خدا، هزاران تن در برابر نواده و وارث کمالات پیامبر صف می‌بندند و سلاح بر می‌گیرند. او را با معدود یارانش محاصره می‌کنند. آب بر آنها می‌بندند و مظلومانه می‌کشند. زنان و دخترانشان را که ناموس خاندان پیامبر هستند به اسارت می‌برند و در شهرها می‌گردانند و شادی می‌کنند و جشن پیروزی می‌گیرند. عنوان این جشن چیست؟ به تعبیر آنها «پیروزی بر دشمن دین، که بر جانشین پیامبر خروج کرده و اکنون به دست خلیفۀ پیامبر سرکوب شده است!»

اینجا دیگر سخن از شخص نیست، بلکه سخن از تحریف حقایق است. سخن از تغییر مسیر دین جاودانۀ پیامبر است. سخن از مسلک و مرامی جدید است که با نقاب دین پیامبر به میدان آمده است و گروهی ساده لوح ابله را پیرامون خود گرد می‌آورد. گرگی است که با لباس میش آمده است و گله را می‌فریبد و به نابودی می‌کشاند.  اینجا است که باید وجدان عمومی بشری از خود بپرسد: ابوسفیان که در بدو طلوع اسلام، جنگ بدر را با پیامبر آغاز کرد و شکست خورد، چگونه آرزوی ناکام ماندۀ او در جنگ صفین ادامه می‌یابد؟ آنجا پدر با پیامبر در افتاد و اینجا پسرش معاویه در برابر جانشین راستین همان پیامبر می‌ایستد و کار خود را بر مبنای منافقانه‌اش توجیه شبه‌دینی می‌کند! یزید نوادۀ همان ابوسفیان، در برابر امام حسین(ع) صف‌آرایی می‌کند و لشکر می‌کشد! و چگونه در شماری از کتاب‌ها و ذهن‌های گروهی از امت همین پیامبر، همان ابوسفیان و معاویه و یزید را تطهیر می‌کنند و کتابها می‌نویسند و ... و در برابر، به همان علی بن ابی طالب و دو فرزندش که نور دیدگان پیامبر بودند، یعنی امام حسن و امام حسین(ع) نسبت‌های ناروا می‌دهند!

پایان بخش اول

captcha