به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، برای رسیدن به معراج شهدا باید از خیابان بهشت بگذرم؛ حتی خیابان بهشت هم برای شب یلدا آماده است. کیسههای انار و هندوانه دردستان عابرانش عرض اندام میکنند. تقویم را نگاه میکنم؛ فردا یلداست. به یاد خانواده شهید ابراهیمی میافتم که چگونه در این یلدا باید بدون او را سرکنند. فکرش هم آدم را غمگین میکند. با همین فکر، کوچهها را یکی پس از دیگری میگذرانم؛ به معراج میرسم. عکس شهدا یکی پس از دیگری از چشمانم میگذرانم؛ شهید سیدمصطفی موسوی، شهید حسن شاطری، شهید حسین همدانی....... انگار تمامی ندارند و تا درب ورودی حسینیه؛ اسم و عکس شهدا کنار هم ردیف شده است. بسمالله میگویم و با اجازه از محضر آقا امام زمان(عج) از ورودی خواهران وارد حسینیه میشوم؛ صدای مداحی به گوش میرسد «منم باید برم....». خانمها دور تا دور حسینیه نشستهاند. صدای گریهای به گوش نمیرسد و تنها صدای مداح فضای حسینیه را پر کرده است. از خانمها سراغ خانواده شهید را میگیرم. کسی او را نمیشناسد. به ناچار از تک تک شان جویا میشود و بلاخره به همسر شهید میرسم.
خانمی حدود 32 ساله گوشهای نشسته است و دو دختربچهای روی پاهایش نشانده بود. چشمان ریز بادامیاش، زیر روسریاش پنها مانده بود. جلو میروم؛ دستانش را در دستانم میگیرم و عرض ادبی میکنم. دستانش سرد بود؛ معلوم بود که درونش آشوب است. طاهره قنبری، همسر شهید محمد اکرمابراهیمی ملقب به رئوف از همسرش میگوید: 18 آذرماه آخرین تماس تلفنی شهید بود. آن شب رئوف با من تماس گرفت و گفت خانوم عملیات میروم، بعید میدانم برگردم؛ حلالم کن. وقتی حلالم کن را شنیدم، دلم لرزید. میدانستم این حلالیت از آن حلالیتها نیست و باید منتظر شهادتش باشم.
بغض میکند؛ اما غرورش اجازه نمیدهد گریه کند. ادامه میدهد: رئوف پشت تلفن گفت که باید برای دخترانم زینب سه و نیم ساله و زهرای 10 ماههام که حاصل هشت سال زندگی من با اوست، هم پدرباشم و هم مادر. به رئوف گفتم هرکدام جای خود را داریم، من چگونه میتوانم جای پدر را برایشان پر کنم؛ شما حتما برمیگردی و سایهات بر سر دخترانت خواهد بود.
با همان لهجه شیرین «دری»؛ تن صدایش را پایین میآورد تا لرزش صدایش را متوجه نشوم اما میدانم چه آشوبی در دلش ایجاد شده است.
همسر شهید گفت: رئوف در آخرین تماس تلفنیاش گفت که خانوم باید به هنگام شهادتم شما و دخترانم به من افتخار کنید. رئوف خیلی مهربان بود و حتی با همرزمانش آنقدر خوشاخلاق بود که برایشان پدری میکرد.
او از آشنایی با همسرش میگوید: رئوف دوست داییام بود و روزی که ما به منزل داییام به مشهد رفتیم، داییام مرا برای رئوف خواستگاری کرد و پس از مشورت با خانوادهام، او را به همسری پذیرفتم. رئوف با دایی در سپاه محمدرسولالله بودند و همدیگر را بسیار میشناختند.
آرامشش برایم عجیب بود. چقدر این خانم میتواند پیش از آوردن پیکر همسرش اینچنین آرامش داشته باشد و دلیل آرامشش را از او پرسیدم. او اینچنین پاسخ داد: برای بیبی زینبم همه چیز را تحمل میکنم. اگر امروز حاج رئوف را از دست دادم؛ اما من و دخترانم سه حاج رئوف دیگر هستیم. راهش را ادامه میدهیم و نمیگذاریم راهش نیمه جان بماند.
همسرشهید ابراهیمی از آن روزی که برای نخستین بار پیکر شهید را مشاهده کرد؛ گفت: پس از آنکه نخستین بار پیکر شهید رئوف را دیدم؛ به منزل آمدیم و زینبم آنقدر بیتابی پدر را کرد که همهمان عاجز شده بودیم. به زینب گفتم باید به پدرش افتخار کند؛ چراکه خدا پدرش را دوست داشت و الان پیش فرشتههاست.
وی ادامه داد: خوش به سعادت رئوف که راهش را خودش انتخاب کرد.
سراغ پدر و مادر شهید ابراهیمی را میگیرم اما او میگوید که پدرومادرش فوت کرده است و خواهرش در افغانستان زندگی میکند.
همسر شهید، رفتن به مشهد، سوریه و کربلا را از بهترین خاطرات با همسرش یاد میکند و ادامه میدهد: اربعین امسال با رئوف در کربلا بودیم و چقدر در این سفر به ما خوش گذشت و یک دل سیر زیارت کردیم.
خانم میانسالی که حدود شصت ساله به نظر میرسد با لهجه دری، حرفهای دخترش را قطع میکند و میگوید: رئوف بهترین دامادم بود و همیشه مرا ننه جان صدایم میکرد. او آنقدر مهربان بود که در آخرین بدرقهاش به من گفت ننه جان مراقب طاهره و دخترانم باش.
گریه امان مادر را نمیدهد و سیلی از اشکها روی گونههاش جاری میشود. چگونه میتوان اشکهایشان را دید و بغض نکرد. اولین اشکم که روی گونههایم جاری شد؛ زینب کنار میآید و ناخودآگاه روی پاهایم مینشیند. خودکار و قلمم را میدهم تا برایم نقاشی بکشد.
همسرشهید در ادامه حرفهای مادر اینچنین ادامه میدهد: آخرین باری که برای مرخصی آمده بود؛ حالش خیلی بود و در آخرین شبی که پیش ما بود، ساعت دو نیمه شب از خواب بیدار شد و گفت خانوم خواب دیدم شهید شدم. دلش خیلی گرفته بود و انگار رئوف میدانست این آخرین دیدار میان ما و اوست.
او از خصوصیات بارز شهید اشاره میکند و اینچنین گفت: نمازش ترک نمیشد و پس از خواندن نماز صبح نمیخوابید و تا صبح قرآن میخواند و در برخی از روزها مرا صدا میکرد که کنارم بنشین و باهم قرآن و مفاتیح بخوانیم.
درها باز شد. پیکر شهید را آوردند و یک آن صدای همسر شهید با بی بی زینب گفتن بلند شد. تک تک همرزمان شهید آمده بودند و دور پیکر را گرفتند. چند تن از دوستان مداح شهید به زبان دری مداحی کردند و فضای خاصی را به مجلس بخشیدند.
همسرشهید دخترانش را دور خودش آورد و آخرین دیدار را به جا آوردند. زینب دست خواهرش زهرا را گرفته بود تا خواهر کوچکش بیقراری مادر را نبیند.
روضه حضرت فاطمه زهرا(س) خوانده شد و لبیک یا زینب از سوی حاضران طنینانداز فضای معراج شد.
شهید مدافع حرم محمداکرم ابراهیمی(حاج رئوف) از فرماندهان میدانی لشکر فاطمیون بود. رئوف جانشین تیپ امام رضا(ع) از لشکر فاطمیون که از چند سال پیش به این گروه پیوسته بود، برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) راهی سوریه شد. وی توسط تروریستهای تکفیری در پاکسازی شهر البوکمال در استان دیرالزور سوریه به شهادت رسید.
رئوف مجمع فاطمیون را تشکیل داد و اولین جلسه را با دعای ندبه در منزلش برگزار کرد و از همان جلسه مجمع فاطمیون شکل گرفت.
مراسم وداع با پیکر این شهید، ساعت ۱۵ روز چهارشنبه، ۲۹ آذرماه در معراج شهدای مرکز واقع در خیابان بهشت برگزار شد.
برای مشاهده گزارش تصویری اینجا را کلیک کنید.
گزارش از زینب رازدشت