به گزارش ایکنا؛ در کانال تلگرامی مصطفی ملکیان، پژوهشگر حوزه اخلاق مطلبی در زمینه «خودفرمانروایی شخصی و موانع آن» منتشر شده است که در ادامه میخوانید:
به طور خلاصه، اگر سه ویژگی در كسی جمع شود خودفرمانروایی شخصی خواهد داشت. در هر سة این ویژگیها انسان باید از خود فاصله بگیرد و بتواند از دور به خود نگاه كند تا بتواند پاسخی به این سه ویژگی بدهد. به تعبیر دیگر، انسان علاوه بر اینكه در صحنة زندگی عامل است باید ناظر هم باشد، برخلاف حیوانات كه در زندگی خود عاملاند اما ناظر نیستند، یعنی مثلاً غذا میخورند اما نمیدانند كه موجودات نیازمند غذا هستند. بنابراین، باید نوعی دید عینی ابژكتیو به خود داشت و به تعبیری خود را متعلَق (ابژة) شناخت باید قرار داد، یعنی به خود چنان نگریست كه گویی دیگری است.
این سه ویژگی عبارتند از:
1- اینكه انسان بداند «واقعاً» در زندگی به دنبال چیست. وقتی میگوییم «واقعاً»، دو چیز نشان میدهد كه انسان در زندگی خیلی چیزها میخواهد، اما برای اینكه همرنگ با جماعت شود یا با افكار عمومی مخالفت نورزد یا چون پدران و مادران و نیاكان و معلمان و مربیان به او القا و تلقین كردهاند یا چون میخواهد عضویتی در گروهی به دست آورد یا عضویتش را از دست ندهد یا چون منافع كسانی اقتضا میكند كه انسان آن چیزها را بخواهد و آنها انسان را فریب دادهاند(مثل چیزی كه در پروپاگاندا و تبلیغات اتفاق میافتد) یا برای جلب خوشایند یا دفع بدایند دیگران، نه اینكه اگر خود بود و خودش اینها را میخواست.
انسان برای اینكه بداند در زندگی واقعاً به دنبال چیست باید از مكانیزمی استفاده كند كه جان رالز، فیلسوف عدالت كه كل زندگی فلسفیاش را به بحث عدالت پرداخت و خودش هم انسان خیلی اخلاقیای بود، در مبحث دیگری در كانتكس اندیشة سیاسی از آن به «حجاب بیخبری» تعبیر میكرد. رالز میگفت اگر میخواهید قانونی كه تصویب میكنید عادلانه باشد، در صورتی چنین چیزی ممكن است كه نمایندگانی كه میخواهند به آن رأی مثبت، منفی یا ممتنع بدهند تمام ویژگیهای شخصی خودشان را فراموش كنند.
در این صورت دیگر توجه نخواهند داشت كه این قانون اگر چطور تصویب شود به سود آنها خواهد بود. قبل از رالز كس دیگری گفته بود اگر میخواهید كیكی را عادلانه بین دو نفر تقسیم كنید از یكی از آن دو نفر بخواهید آن را نصف كند به شرطی كه طرف دیگر هر كدام را كه خواست بردارد؛ این هم نوعی حجاب جهل است، چون طرف نمیداند كه كدام موقعیت موقعیت خود او خواهد بود. این نكتة كاملاً درستی است، فقط مكانیزمهای عملیاش برای فراموشی موقعیت خود دشوار است. حال در بحث ما هم اگر انسان واقعاً بیخبر از همرنگی با جماعت، افكار عمومی، القا و تلقین دیگران، خوشایند و بدایند دیگران شود به چیزی میرسد كه واقعاً خودش در پی آن است.
چیز دیگری كه قید «واقعاً» نشان میدهد این است كه گاه انسان میبیند مثلاً پول میخواهد و واقعاً هم پول میخواهد، اما آن را برای این میخواهد كه مثلاً احساس امنیت داشته باشد. پس آنچه واقعاً میخواهد پول نیست، بلكه احساس امنیت است. بنابراین، انسان باید سلسله مراتب خواستههای خود را پیگیری كند تا به چیزی برسد كه آن را به عنوان وسیله برای رسیدن به چیز دیگری نخواهد.
2- اینكه انسان فقط بر اساس آنچه واقعاً میخواهد عمل كند. به عبارت دیگر، ببیند چه عملی او را به آنچه واقعاً میخواهد میرساند. چون خیلی وقتها انسان میداند كه واقعاً چه میخواهد اما به دلیل یك سلسله بیمها و امیدهایی كه دارد به اقتضای آن عمل نمیكند.
3- اینكه انسان توجه داشته باشد كه آیا جوابهایی كه به سؤالهای مختلف میدهد واقعاً صحیح است؟ نكند به جوابهای غلط خود دل خوش كرده باشد. فرق ویژگیهای اول و دوم با ویژگی سوم این است كه آنها میخواستند انسان را از شر دیگران نجات دهند و اجازه ندهند دیگران به حریم او تجاوز كنند، اما ویژگی سوم میخواهد انسان را از شر خودش نجات دهد و اجازه ندهد خطاهایش به او تجاوز كنند. به تعبیر دیگر، در ویژگیهای اول و دوم انسان میخواهد خودش فرمانروا باشد و در ویژگی سوم میخواهد بر خودش فرمانروا باشد.
موانع خودفرمانروایی
به نظر روانشناسان چهار چیز مانع این خودفرمانروایی شخصی/روانشناختی (كه غیر از خودفرمانروایی اخلاقی است) میشود: یكی جبر و اجباركردنها، یعنی استفاده از قهوة قهریه تا نهایت آن؛ هرجا انسان را به كاری اجبار كنند او دیگر در آنجا خودفرمانروا نخواهد بود.
علت دوم، یك چیز است كه از دو سو به آن مینگریم: یكی از سوی جامعه، كه نظام پاداشی ـ كیفری جامعه است كه به بعضی امور پاداش میدهد و به بعضی دیگر كیفر؛ یكی هم از سوی فرد، كه بیم و امیدهای فرد نسبت به ارزشداوریهای اجتماعی است.
علت سوم معیارهای اجتماعی درونیشدهاند، یعنی پدران و مادران و معلمان و مربیان ما كارشان را خوب انجام دادهاند و امر و نهیهای آنها در دل ما جا گرفتهاند و ما فكر میكنیم كه تابع خودمان هستیم، اما در واقع به حكمی كه ملكة ما شده است عمل میكنیم. این امر در همة انسانها كم یا بیش هست و برای گریز از آن چارهای جز این نیست كه آنچه را كه انسان فكر میكند در درونش حكم وجدان یا طبع اوست، یكییكی در زیر ذرهبین عقل و اخلاق قرار دهد. علت چهارم، انواع رواننژندیها است، مخصوصاً در كسانی كه مبتلا به وسواس میشوند، كه دیگر خودفرمانروا نیستند.
انتهای پیام