این روزها دوباره عطر فکه، طلائیه و شلمچه مشام را نوازش میدهد. آنها که روزی پروانهوار جانشان را در کف نهادند و آسمان، میعادگاهشان شد و حالا به میهمانی ما آمدند. پیکر مطهر سردار شهید «غلامرضا پروانه»، فرمانده گردان رعد تیپ 21 امام رضا(ع)، از شهدای اهل سبزوار در دفاع مقدس پس از 36 سال به میهن خویش بازگشت و برای سومین نوبت هشتم تیرماه همزمان با سالروز شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) بر دستان مردم این سرزمین تشییع و در زادگاهش آرام گرفت؛ شهیدی که بار نخست عکسش تشییع و مراسم یادبودش برگزار شد و بار دوم در سالهای دهه 70، پیکر یکی از شهدای گمنام بهدلیل تشابه اسمی به نام او دفن شد.ارشادی، همسر شهید غلامرضا پروانه، معلم بازنشسته آموزش و پرورش که 36 سال فراق همسر شهیدش را تجربه میکند؛ در گفتوگو با کانون خبرنگاران ایکنا، نبأ گفت: با کشف پیکر همسرم مشخص شد که از 25 سال قبل هر هفته بر سر مزار شهیدی میرفتهام که همسرم نبوده است؛ اگرچه شهدا همه از یک تبارند و همه دل در گرو مولایشان، حضرت اباعبداللهالحسین(ع) داشتهاند. ارشادی ادامه داد: این زیارت و حضور بر سر بنای یادبود او چیزی به جز قرائت فاتحه نبود؛ احساسم میگفت این مزار همسرم نیست، ضمن اینکه در زمان تدفین نیز آثار و شواهد موجود بر مدارک شهید پروانه دلالت نمیکرد و فقط به احترام مسئولان بنیاد شهید این موضوع را پذیرفتیم.
سردار شهید غلامرضا پروانه
راز گمنامی
وی راز گمنامی پیکر همسر شهیدش را در وصیتنامه این شهید والامقام میداند؛ جایی که نوشته است: «معبودا، سرورا، به علت تعهدی که دارم به تو متوسل میشوم و به حرمت قرآن، به تو تکیه میزنم و به محمد مصطفی(ص) از تو شفاعت میطلبم و آرزو دارم اگر شهید شدم، همانند شهیدان گمنام، پیکرم در بیابانها بماند و در میدان جنگ به خاک سپرده شود. خداوندا! میخواهم غریب شهـید شوم و میخواهم که در این بیابان بمانم تا به کربلا نزدیکتر باشم».
ارشادی درباره آخرین وداع و دیدار با همسر شهیدش، اظهار کرد: قبل از رفتن به جبهه، عکاسی رفته بود و چند عکس کوچک و بزرگ از خودش گرفته بود، وقتی علت را سؤال کردم، برایم توضیح داد؛ «من بروم بر نمیگردم و شهید خواهم شد، این عکس بزرگ را درون اتاق بگذار و وقتی از در وارد شدی مرا نگاه کن». او رفت و عکسهای کوچکی را که گرفته بود در جیبش گذاشت و با خودش برد.
وی که در سن 19 سالگی با غلامرضا پروانه ازدواج میکند و تنها یادگارشان بعد از چهار ماه از شهادت پدر به دنیا میآید، گفت: به لطف خدا هیچوقت بابت مسائل مادی نگرانی نداشتم، اما همیشه نگران بودم که برای فرزند شهید بتوانیم شغل مناسبی پیدا کنیم. حامد که این روزها 36 سال دارد هنوز نتوانسته است کار مناسبی پیدا کند «به هر دری زدهایم اما هنوز موفق نشدهایم».
همسر شهید پروانه که حالا با بازگشت همسرش انگار بغضها و دلایل دلتنگیهایش سر باز کرده است، میگوید: زمانی که گفتند پیکر شهید پروانه را پیدا کردهاند و قرار است مجدد او را به خاک بسپارند، شرط گذاشتم فقط بعد از درستی و تأیید آزمایش DNA پیکرش را قبول خواهم کرد.
وی افزود: مدتی قبل از طرف «یاد یاران کربلا» نیشابور، پرچم حضرت سیدالشهدا(ع) را به منزلمان آورده بودند تا خبر شهادتش را به من بدهند، گفتم «میدانم و نیازی به گفتن شما نیست»، چراکه یکی از دوستان اهل نیشابور قبل از کشف پیکر شهید و آمدنش، او را در خواب دیده بود و برایم تعریف کرد. در آنجا در کنار پرچم حرم سیدالشهدا(ع) با شهیدم درد دل کردم و درباره فرزندم حامد حرفهایی به او زدم.
ارشادی با بیان خاطراتی، اظهار کرد: بهدلیل برخی مسائل و مشکلات کاری برای زندگی به نیشابور رفتیم، با بازگشت پیکر همسرم، جمعی از مسئولان سبزوار به منزلمان آمدند و درخواست کردند که اجازه دهیم شهید به دلیل اینکه زادگاهش سبزوار است، در این شهرستان تشییع و تدفین شود که در نهایت قبول کردم.
نامهای از زندانهای عراق
وی بیان کرد: تمام دوران زندگی من با آقا غلامرضا سه سال بود. بعد از شهادتش تا مدتها گمنام بود. نمیدانستیم اسیر شده یا شهید، تا اینکه معاونش در گردان رعد برایم از زندان عراق نامه نوشت «شمع و گل و پروانه؛ جای پروانه در محفل ما خالی»؛ با خواندن این نامه که فقط همین متن کوتاه داخلش نوشته شده بود متوجه شدم، همسرم شهید شده است و تا مدتها بعد وقتی وارد اتاق میشدم و به عکسی که سفارش کرده بود، نگاه میکردم؛ حالم منقلب میشد. او رفت و به درجه رفیع شهادت نائل شد ولی برای ما بازماندگان از شهادت، راه، سخت و دشوار است.