به گزارش خبرنگار افتخاری خبرگزاری قرآنی ايران(ايكنا)، در تفسير سوره مباركه مسد آمده است، خداوند به سبب خيانتش(ابیلهب)، او را قطع رحم كرد و بر او لازم بود از برادرزادهاش در عرف عرب و در نزد بزرگان دفاع كند كه او كوتاهی كرد و خداوند دستانش را بريد و خدا آن دو را نابود و به شدت هلاك كرد و آيا هزينهای كه خرج آن بزرگان عرب و صاحبان ولايت بر قوم بنیهاشم كرد، نفع و سودی به او رسيد؟ هرگز او را پدر شعله و برافروختگی میخواندند. پس چه زود لقب اعطايی را با آتش برافروخته به تكامل رساند و آن را چشيد و نيز همسرش، كسی كه راه رفتنش را با سخنچينی نيت كرده بود و آتشافروز فتنه شد در حاليكه گردنش را طنابی از شاخههای تافته شده خرما در خويش پيچيده بود.
همچنين، از اشراف قريش بود كه بعد از وفات برادرش حضرت ابوطالب(ع) رهبری خاندان بنیهاشم به او رسيد و او بزرگ خاندان بنیهاشم و وارث قومی شد كه آزادیخواهی ابراهيم خليل(ع) را به ارث برده بودند و بايد او برابر عرف قبيلهای عرب از برادرزادهاش دفاع میكرد چراكه او هماكنون به مثابه پيكره بنیهاشم بود وليكن هنگامی كه كار به پيمان گرفتن و قسم خوردن قبيلهای رسيد، به دو سبب، اول آنكه زنش ام جميل خواهر ابوسفيان بن حرب بود و ثانياً اموال بسيار زيادی كه داشت دست از حمايت برادرزادهاش برداشت تا جايی كه بعد از عهد و پيمانی كه با بنیاميه بست، نسبت خود با ايشان را انكار و نام او را از شجرهنامهاش پاك كرد و چنان دشمنی با پيغمبر اسلام(ص) از خود نشان داد كه تا آن زمان كسی در دشمنی به خود نديده بود.
در بازارها و معابر پشت سر حضرت رسول(ص) راه میافتاد و مردم را از ايشان بر حذر میكرد و چون بزرگ بنیهاشم بود و حسب عادت قومی هرچه بزرگ خاندان بگويد، قبول است، هنگامی كه میگفت او جادوگر است، همگان از او دور میشدند و از مقام خود سوءاستفاده كرده و به رسول خدا(ص) عداوت و خيانت میورزيد و حضرت را به دروغگويی و جادوگری متهم میكرد و الفاظ ركيكی را نسبت به ايشان مطرح میكرد و فحاشی میكرد و در ملأعام فرياد میزد: مرگ بر او (العياذ بالله).
برخی از مفسران میگويند: زمانی كه گروهی برای ديدار او میآمدند، قبل از آنكه با حضرت ملاقات كنند، پيش ابولهب به عنوان بزرگ قوم رفته سؤال میكردند كه «تو خود بهتر از همه ما از احوال او باخبری، از او برايمان بگو» و او میگفت كه «او يك دروغگوی جادوگر بيش نيست (العياذ بالله)» و آنان نيز ملاقات خود را لغو و باز میگشتند در حاليكه پيغمبر اسلام(ص) را نديده بودند. روزی گروهی برای ملاقات آمدند و در پاسخ ابولهب گفتند «ما تا او را نديده و حرفهايش را نشنويم، برنمیگرديم». در واكنش به اين سخن ابولهب گفت «ما از معالجه او عاجزيم مرگ زودرس او را جوانمرگ كند».
او و زنش دائماً شعری را عليه پيامبر خدا(ص) میخواندند و میگفتند: از او روی گردانيم چون اوست بیآبرو، زين سبب است كه از فرمانش گردانيديم رو، ديدنش را دشمنيم كاش شود از زير و رو.
در روز معروف «يومالدار» هنگامی كه حضرت رسول(ص) فاميل خود را دعوت كرده تا حسبالامر حضرت حق آنان را انذار كند. بعد از نهار ابولهب گفت: محمد شما را با جادويی عجيب سحر كرد میدانيد چرا؟ هر كدام از ما با خوردن يك بچه گوسفند دو ساله و نوشيدن يك ظرف بزرگ از شير سير نمیشود چگونه است كه همه را با يك ران از اين گوسفند و يك ظرف كوچك شير سير كرد؟ و در روز هشدار همگانی هنگامی كه حضرت رسول(ص) بر كوه صفا رفت و ندا داد «ای روز درخشنده بعد از تاريكی، مردم گفتند اين ندادهنده كيست؟ گفتند محمد پس همگان بدور ايشان حلقه زدند و حضرت فرمودند كه اگر بگويم به شما لشگری در پشت اين كوه برای جنگ آماده شدهاند حرف مرا قبول میكنيد؟ گفتند تاكنون از تو دروغی نشنيدهايم. حضرت فرمود من به شما هشدار میدهم كه خلاف راه من كسی پيش گيرد، عذابی سهمگين در انتظار اوست.
در اين هنگام ابولهب گفت: مرگ بر تو (العياذ بالله) برای همين ما را دور هم جمع كردی؟ و سپس برخاست و رفت و اينگونه بود كه عموی پيامبر از دشمنان ستيزهجوی ايشان شد چه در دشمنی و چه در اذيت و آزار در نهايت خود بود و برتر از او در اين مسائل يافت نمیشد و بدين سبب آيا مردم فكر میكردند چون عموی پيامبر است و او را بهتر میشناسد لذا نسبت به حضرت چون ابولهب رفتار میكردند؟ و نيز میگفتند كه او بزرگ قبيله است و حرف او «وحی لايعاص» پس چگونه به پيامبر خدا میگرويدند؟.
بدين سبب اين سوره در حق او نازل شد تا ميزان دشمنی عموی پيامبر نسبت به ايشان را به مردم نشان دهد. به دو دليل اول آنكه فكر نكنند كه چون حال كه او بيشتر میداند، پس بهتر عمل میكند، خير، او حسودی بیهمتا و دشمنی لجوج بود كه اعمالش را از روی بعض و كينه میكرد و با اين سوره مردم ديگر به حرف او راجع به پيامبر(ص) اهتمام نورزند، ثانياً كسی فكر نكند كه چون حالا فاميل پيغمبر است، پس آتش او را در خود نخواهد بلعيد، پس هر كار كه میخواهد مجاز است انجام دهد و هيچ مسئوليتی نيز در برابر آن نداشته باشد و در برابر هر سخن و هر گفتاری آزاد است. بدين سبب اين سوره به نام عموی پيامبر نازل شد، كاری كه در طول تاريخ قرآن كريم بیسابقه بود و برای هيچ دشمن خاص و عام از دشمنان حضرت در حيات ايشان چنين سورهای نازل نشد.
گفتهاند كلمه تبت يعنی، هلاك شد، زيان ديد، نا اميد شد، تحقير شد، بريده شد و اشكالی هم در جمع آنها وجود ندارد، چراكه میتواند جامع تمام آن معانی باشد و در كنيه و مرد نيز آوردهاند جايی كه كنيه بدل از اسمش باشد و اين باعث افتخار و شأنيت نيست، بلكه بیآبرويی و بیحرمتی محسوب میشود برای اينكه لهب يعنی شراره آتش و صفت كسی شدن او را زيبنده نخواهد كرد و خداوند روز قيامت شرارهای از آتش را به او مستولی خواهد كرد و اسم او نيز بنده بت عزی بود و بيان اين اسم زيبنده كتاب خدای ما كه در آن مملو از نور توحيد و پاكی مطلق و سرشار از درخشندگی پاك كننده است، نيست.
همچنين، گفتهاند كه تبت كلمهای آغازين نفرين بر اوست و اشاره به دست در حقيقت اشاره به شخص اوست، نه غير او و اين در عرب رسمی است كه از جزء به كليتی اشاره میكند مانند آنكه میگويند، دست مصيبتها كه اشاره به تقدير دارد و يا دست روزگار كه قضا را بيان میكند و هر چيزی كه شبيه به اين نوع تعبير يافت میشود.
اما معنای كلمه دوم «وتب» اين خبر است، خبری كه میگويد ابولهب درحالی به هلاكت میرسد كه لعنت ابدی او را فرا گرفته است و اينگونه روشن است كه كلمه اول نفرين به عملكرد اوست و دومی نفرين بر خود اوست چراكه دومين توضيح و تأكيدی است بر شرح اولی و اگر دقت كنيم، میبينيم كه سبب از بين رفتن انسان، عملكرد اوست. پس لعنت خاصتاً بر عملكرد دلالت میكند و بعد از آن يعنی در حين لعن به شخص ابولهب چون فاعل فعل است بر میگردد و ابولهب همانند ديگر متكبران و رویتاختگان و دشمنان كه بر مال و اندوختههايشان در مبارزه با حق و حقيقت تكيه میكنند، تكيه میكرد اما در آن زمان كه مردگان به ميقاتگاه حضرت حق عادل وارد میشوند، اين اموال و اندوختهها به هيچ كارشان نيايد.
در تفسير آيه بعدی چنان ديده میشود كه «و نه ثروتش او را از خدا مداری بینياز میكند و نه قدرت و حشمت و مكنتش و نه حتی جايگاه اجتماعيش». و آنچه كه او بهدست آورده است، فراتر از مال است، چراكه مال از ماحصل تلاش فردی است و گفته میشود كه آنچه كه بهدست آورده است از برای او چون فرزندانش است و فرزند از جمله چيزهايی است كه انسان نيز خود آن را بهدست میآورد و جزء اموال انسان بهحساب میآيد.
هرگز ... آتش مشتاقانه در انتظار اوست و او نيز عنقريب در آغوشش خواهد كشيد چنانكه حرارت و رنجش سوختنش را لمس كند و حال آنكه او پدر شراره است و در آغوش كشيدنش چون مهر فرزندی است كه به محض ديدار وجنات شراره درهم فرو خواهند رفت و زين سبب او را پدر شعلههای آتش ناميدند و اين زيبايی ظاهری كه دارد هيچ سودش نبخشد و در عاقبت به اصل خود يعنی آتش سوزنده شعلهافكن باز خواهد گشت.
(سيصلی ناراً ذات لهب) و زن ابولهب خواهر ابوسفيان بود و عمه معاويه و در روايت داريم كه كور بود لكن او را ام جميل (مادر زيبائیها) خطاب میكردند، دارای زبانی تند و گزنده و متكبری قهار و دشمنی لجوج و سخت در مبارزه عليه پيامبر(ص) و رسالت ايشان چون دشمنی برادرش ابوسفيان. گفتهاند: او زنی متمول و پولدار بود لكن به سبب دنائت بخل و دنائت نفسی كه داشت، بهجای خريدن هيزم، خود آن را از بيابان جمعآوری كرده و به دنبال خود با زوری فراوان میكشيد و چون خارها را در سر راه پيامبر(ص) میگذاشت و ساير مسلمانان را نيز با خار آزار میداد، لذا خداوند او را با شوهرش قرين آتش كرد و همخانه شوهرش در جهنم شد.
(وامراته حماله الحطب) و بيان «هيزمكش» تحقير و مذمت اوست، و در بيان اين نفرين اختلاف نظر دارند، برخی میگويند: اگر بخيل بود، چگونه ادعای بزرگی و فخرفروشی میكرد و در حاليكه هيزمكشی میكرد؟ يا اينكه آيا او مذمت میشد برای اينكه بر سر راه پيامبر(ص) خار میگذاشت؟ يا اينكه او به حالت سخنچينی در ميان مردم رفت و آمد میكرد و عرب به كسی كه چنين كار كند هيزمكش گويد، چون آتش فتنه را شعلهور میكند، چنانكه در شعر نيز آمده است.
روايت میكنند كه هنگامی كه اين زن هيزمكش شنيد كه چنين سورهای در حق خود و همسرش نازل شده، به مسجد رفته تا رسول اكرم(ص) را ببيند، پيامبر(ص) در مسجد بودند و در كنار او ابوبكر نشسته بود، ابوبكر به پيامبر(ص) گفت كه يا رسولالله اين ام جميل كنار درب مسجد با حالتی عصبانی در حاليكه سنگی در دستان خود دارد بدنبال شما میگردد تا شما را با سنگ بزند و حضرت فرمودند كه آرام باش او هرگز مرا نخواهد ديد. در آن حال ام جميل به ابوبكر گفت رفيقت كو؟ ابوبكر گفت هر جايی كه خدا بخواهد. ام جميل گفت آمدهام تا بهمحض ديدن او، او را با سنگ بزنم او مرا معيوبه خوانده در حاليكه به لات و عزی من شاعره هستم در آن هنگام ابوبكر گفت كه ای رسول خدا تو را نمیبيند؟ حضرت فرمودند نه زيرا خداوند ميان من و او حجابی مستور ايجاد كرده است.(1)
دختران و زنان معمولاً برای زيباسازی خود، گردنها را با گردنبندی از سنگهای زيبا و مرواريد و ديگر سنگهای گرانبها آراسته میكنند، حال آنكه او از شدت پستی طبع و خساست نفس طنابی تنيده شده از خرما بر گردن میآويخت و در هنگام هيزمكشی آن را زير پای پيامبر اسلام(ص) برای آزار و اذيت او میانداخت.
(فی جيدهاحبل من مسد) گفتهاند: منظور از جيد يعنی گردن و مسد يعنی طناب بافته شده و چنين شعری نيز خواندهاند كه به محض آشكار شدن برگ خرمای تافته شده از من روی گردان شدهای كه كنايهای است برای آنكه به كسی بگويند چرا از ما رویگردانی. و برخی نيز گفتهاند كه آن خود يك نوع عذابی است كه خداوند وعدهاش را داده است، عذابی كه در گردنش گردنبندی از برگ خرمای بههم تافته شده در روز قيامت آويخته خواهد شد چراكه گردنبندی را در راه مبارزه با پيامبر در جنگ او اعطا كرد.
***********************************************************************
منابع: كتب نورالثقلين، الدر المنثور، التفسير الكبير، القرطبی.