به گزارش ایکنا؛ محمود نوروزی از جمله حافظان کل قرآن کریم است که تا کنون چندین بار در فینال مسابقات سراسری قرآن حضور یافته و توانسته به نمایندگی از کشورمان در مسابقات بینالمللی متعددی نیز حضور یابد و رتبههایی به ارمغان بیاورد. آخرین رتبه این حافظ کل قرآن مربوط به مسابقات بینالمللی قرآن طلاب علوم دینی است که توانست در آن مسابقات رتبه اول را به دست بیاورد.
این حافظ جوان کشورمان به بیان خاطرهای از حضور سردار شهید قاسم سلیمانی در محفلی که او نیز حضور داشته پرداخته که در ادامه آمده است:
از ماشین پیاده شدم؛ میرفتم تا در مراسم ختم مادر یک شهید قرآن بخوانم. مسجد امام خمینی(ره)، شهرک شهید محلاتی؛ مادرِ شهیدی که هر وقت دلتنگ جوانش میشد، حتماً قاب عکس روی طاقچه، مَحرم دردِ دلهایش بود. حالا این مادر به دیدار عزیزش رفته بود. مجلس متعلق به مادری بود که از یک جهت به حضرت زهرا(س) شباهت داشت؛ هر دو در راه دین خدا جگرگوشههایشان را فدا کرده بودند.
با راهنمایی مردی پشت میکروفن رفتم تا تلاوتم را آغاز کنم، با خودم کلنجار میرفتم که کدام آیات را تلاوت کنم که آیات پایانی سوره مبارکه فرقان به ذهنم رسید، شروع کردم: «وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ ...».
چند دقیقه از تلاوتم گذشته بود که نگاهم به درب ورودی مسجد افتاد. مردی وارد شد، آرام آرام چند قدم راه رفت و اولین جایی که به نظرش خلوت رسید را پیدا کرد و دو زانو نشست.
پسری که قرآنهای کوچک را بین حاضران میچرخاند، رفت پیش تازه وارد، مرد با مهربانی یکی از قرآنها را برداشت و مشغول خواندن شد؛ من همچنان در حال تلاوت بودم «تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمَاءِ بُرُوجًا ...».
از خودم پرسیدم: «خدای من! دارم خواب میبینم؟! خودشه واقعاً؟». دوباره نگاه کردم: «آره... خودش بود... حاج قاسم سلیمانی... فرمانده نیروی قدس سپاه... همان کسی که بساط داعش رو از این منطقه جمع کرده و با قدرت خدایی انداختشون بیرون».
فکر نمیکردم یک فرمانده نظامی آن هم در حد و اندازههای قاسم سلیمانی بتواند اینقدر با تواضع باشد؛ مثل بسیاری از مسئولان و مدیران، نه به پشتی تکیه داده بود، نه روی صندلی نشسته بود و نه کسی دور او میچرخید...آرام و با وقار وسط مسجد...تمام این لحظات مشغول تلاوت بودم.
به آیه «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً ...»؛ رسیدم «بندگان خدای مهربان آنهایی هستند که با تواضع و وقار در زمین قدم برمیدارند ...» ... باز هم تکرار کردم و باز هم ... گویی آیه دیگری به ذهنم نمیرسید ... من که تا آن روز هزاران بار این آیه را شنیده و خوانده بودم، آن روز برای اولین بار نمود عینی آیه را با چشمهایم دیدم. از صفای قلب سردار خیلی صفا کرده بودم با خودم گفتم: «تلاوتم که تمام شد، بغلش میکنم، پیشانیش را میبوسم، بهش میگم حاج قاسم! پرچمت بالاست. پرچم همه با معرفتا بالاست. پرچم همه مدافعان حرم بالاست ... ».
بالأخره تلاوتم تمام شد. رفتم نزدیک حاج قاسم، هنوز نگاهش به قرآن بود، خواستم جلوتر بروم اما انگار خجالت کشیدم که حالش و خلوتش را به هم بزنم... از مسجد که بیرون آمدم، صدایی در درونم میگفت برگردم سردار را بغل کنم و به اندازه تمام ارادتی که همه به او داریم، نگاهش کنم؛ اما صدای دیگری را هم شنیدم که میگفت وقت زیاد است باز هم از این دیدارها هست و خواهد بود ... و من هنوز هم نمیدانم چرا سراغ دومین صدا رفتم.
روزی که شنیدم که آن «عبدِ خداوندِ رحمان» به شهادت رسیده است آن مجلس روی دور تند از ذهنم عبور کرد، آیاتی را زمزمه کردم که روزی در محضر او تلاوت کرده بودم ... افسوس ... حالا من ماندهام و یک دنیا حسرت که با دیدن تصاویر سردار دلها هر لحظه تازهتر میشود.
انتهای پیام