مروری بر خاطرات واعظ و مبارز انقلابی حجت‌الاسلام سیدمهدی طباطبایی
کد خبر: 3893967
تاریخ انتشار : ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۳:۴۲

مروری بر خاطرات واعظ و مبارز انقلابی حجت‌الاسلام سیدمهدی طباطبایی

به مناسبت سالگرد قمری حجت‌الاسلام طباطبایی، واعظ شهیر، مبارز انقلابی و استاد اخلاق، خاطرات ایشان را پیش از پیروزی انقلاب اسلامی مرور می‌کنیم.

حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمهدی طباطبایی

به گزارش ایکنا، دو سال پیش در اولین روز‌های ماه مبارک رمضان ۱۳۹۷ بود که خبر درگذشت واعظ شهیر، مبارز انقلابی و استاد اخلاق، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمهدی طباطبایی، بسیاری را اندوهگین کرد. نوای گرم صمیمی و سخنان دلنشین ایشان را همه شنیده بودم؛ سخنانی اثرگذار بر دل مخاطب به خاطر صدق، خلوص نیت و پایبندی عملی به آموزه‌های اسلام و اخلاق دینی.

خاطرات چاپ شده حجت‌الاسلام طباطبایی، که در دوران نهضت اسلامی به امر وعظ و تبلیغ مبانی فکری امام خمینی در مراکز و مساجد می‌پرداخت، اطلاعات سودمندی را از جریان انقلاب در شهر‌های قم، مشهد و تهران در اختیار علاقه‌مندان قرار می‌دهد. البته ایشان در سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب نیز مسئولیت‌های متعددی داشت و به این جهت نیز خاطرات ایشان گنجینه ارزشمندی محسوب می‌شود. در ادامه گزیده مختصری از این خاطرات از نظر شما می‌گذرد:


بیشتر بخوانید:


اولین دستگیری به اتهام عضویت در فدائیان اسلام

حجت‌الاسلام طباطبایی در دوره جوانی خود به دلیل علاقه شدید به شهید نواب صفوی همواره به دنبال مطالب و نشریات فدائیان اسلام بود. او حدودا از سال‌های ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ وارد مبارزات سیاسی شد و برای نخستین بار در ۱۷ سالگی به جرم داشتن مجلات و نشریات فدائیان اسلام دستگیر شد.

وی درباره اولین دستگیری خود می‌گوید: زمانی که نواب در قضیه ذوالقدر و ترور علاء دستگیر شد، به‌خاطر علاقه‌ام به ایشان به‌دنبال این بودم که مجله و روزنامه‌هایشان را بخرم که ببینم چه‌کار کردند. اغلب در مورد این مسائل فکر می‌کردم. در این زمان فدائیان اسلام در مشهد، جلسه‌ای برای حمایت از نواب گذاشتند. هدف از برگزاری این جلسه رفتن پیش علما و جلب حمایت آن‌ها به منظور جلوگیری از اعدام نواب بود؛ افرادی که درآن جلسه حضور داشتند دستگیر شدند. مرا هم گرفتند و به زندان قزل‌قلعه در تهران منتقل کردند. در بازجویی‌هایی که از من به‌عمل آمد به این نتیجه رسیدند که فقط یک طرفدار و هوادار هستم و کاره‌ای نیستم؛ لذا شش‌ماه در زندان بودم و، چون سنم کمتر از ۱۸ سال بود، آزاد شدم.

پخش اعلامیه‌های امام‌خمینی در مشهد

حجت‌الاسلام سیدمهدی طباطبایی درباره چگونگی پخش اعلامیه‌های امام در مشهد می‌گوید: یکی از کار‌هایی که در آن زمان یاد گرفتم سیستم پخش اعلامیه بود. مثلاً اطلاعیه امام خمینی در سال ۴۲ محتوایش این بود: "شاه دوستی یعنی غارتگری"

این اطلاعیه خیلی خطرناک بود. ما فکر کردیم که چگونه این کار را انجام دهیم؟ آوردنش به مشهد کار سنگینی بود که آیت‌الله سعیدی برای ما فرستاد. شیوه پخش این اطلاعیه‌ها به این شکل بود که از هر هیئت مذهبی پنج، شش نفر را خواستیم و نقشه شهر مشهد را جلویشان گذاشتیم. این‌کار را من انجام دادم. الان هر کسی که ادعا بکند این‌کار را انجام داده دروغ می‌گوید. نقشه را پیش رویشان گذاشتم و به آن‌ها گفتم مثلاً شما از اول خیابان تا دم کوچه ساربان‌ها و فرد دیگر دست راست و فلانی جای دیگر. پنج‌نفر باشید و رأس ساعت ۹ شب شروع کنید به چسباندن اطلاعیه‌ها و تا نه و ربع، نه و نیم باید کار تمام شود. اگر ده تا هم اضافه آمد داخل جوی‌ها بریزید و یک دانه را هم نگه ندارید. این روش کار بود.

از یک مغازه که شب‌ها بسته بود، به‌عنوان اتاق فرمان استفاده می‌کردیم، تا از این طریق با این افراد ارتباط برقرار کنیم. زمانی‌که اطلاعیه‌ها پخش شد و تعدادی از این افراد توسط ساواک دستگیر شدند و کتک خوردند، به آن‌ها گفته بودند که چطور ظرف نیم‌ساعت این اطلاعیه‌ها را به دیوار‌های مشهد چسبانده‌اید. آن‌ها خیلی تعجب می‌کردند که در این فاصله کم این همه اعلامیه به همه دیوار‌های شهر زده باشیم.

ممنوع‌المنبری در مشهد

منبر‌های روشنگرانه در دوران نهضت اسلامی که گاه تا مرز دستگیری و ممنوع‌المنبری وعاظ پیش می‌رفت یکی دیگر از عرصه‌های مبارزاتی روحانیون بود. حجت‌الاسلام سید مهدی طباطبایی نیز از جمله این واعظان بود که به دلیل سخنرانی‌های ضدرژیم در مشهد ممنوع‌المنبر شده بود. وی خاطره این دوران را این چنین روایت می‌کند: نزدیک محرم بود و در مشهد ممنوع‌المنبر شده بودم. تصمیم گرفتم به تهران بیایم و ببینم اوضاع چطور است و یک‌جایی منبر بروم که مرا نشناسند...

به منزل مرحوم آیت‌الله بهبهانی رفتم. آقای بهبهانی گفت: به به، چه خوب شد که آمدی. گفتم والا من ممنوع‌المنبر هستم. به تهران آمدم تا یک کاری بکنم. ان‌شاءالله یک کاری صورت بگیرد؛ اگر چه دیر هم شده است و الان هفتم محرم است و دیگر دهه عاشورا دارد تمام می‌شود. ایشان که خیلی زرنگ بود پاسخ داد: نه، همین‌جا منبری‌ات می‌کنم. غلط می‌کند کسی حرفی بزند.

گفتم چشم، ان‌شاءالله که خیر است. دعا بفرمایید منبر مرا آزاد کنند. دقیقاً روز هفتم محرم در تهران منبر رفتم. اتفاقاً از الطاف الهی بود که جلسه منبر به‌خوبی برگزار شد.

اولین بار که عنوان امام برای رهبر نهضت اسلامی استفاده شد

حجت‌الاسلام طباطبایی درباره توزیع اعلامیه‌های امام خمینی مبنی بر تحریم جشن‌های ۲۵۰۰ ساله و استفاده از عنوان "امام خمینی" در اعلامیه می‌گوید: در سال ۱۳۵۰ امام اطلاعیه‌ای راجع‌به تحریم جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی صادر کردند. آقای هاشمی رفسنجانی دست‌نویس این اطلاعیه را آورد و تحویل من داد. بعد با ایشان هماهنگ کردیم که این اطلاعیه چاپ و توزیع شود.

مسئول چاپ اطلاعیه‌ها آقای محمود نیکنام بود. او در آن موقع دانشجو بود و کارگر چاپخانه‌ای در خیابان شهباز سابق بود. به علت اینکه کبیری به کار چاپ آشنایی داشت، یک دستگاه چاپ دستی (ملخی) برای ما خرید. محمود نیکنام، این دستگاه چاپ را به باغ پدر خود آقای احمد نیکنام در خیابان موتور آب (نوشیروان سابق) آورد. در آنجا اطلاعیه‌ها را به تعداد زیاد چاپ کردیم. پس از آن برای اینکه ماشین لو نرود، گوشه ­ای از باغ را با بیل کندند و آن‌را داخل خاک کردند و روی آن‌را پوشاندند.

اطلاعیه‌ها را به بیرون باغ بردیم و تقسیم کردیم. روش تقسیم ما هم عالی بود و تقریباً مبتکر آن خود من بودم که همان روش پخش اعلامیه‌ها در مشهد بود. بخشی از آن‌را به منزل آقای مهدوی کنی بردیم، یک مقداری از آن‌را به منزل آقای هاشمی رفسنجانی و تعدادی را به منزل خود من و مسجد موسی‌بن‌جعفر بردیم. در پنج، شش مکان این اطلاعیه‌ها تقسیم شد.

پس از آن اطلاعیه‌ها به‌صورت دفترچه درآمد. برای اینکه محل چاپ اطلاعیه‌ها لو نروند و ساواک متوجه نشود که در ایران چاپ شده اند فکر کردیم که بگوییم اطلاعیه‌ها در نجف چاپ شده اند تا اگر کسی در این رابطه دستگیر شد، دنبال بقیه نگردند و افراد دیگر لو نروند.

یک‌روز که به‌همراه آقای کبیری به بازار رفته بودیم به شکل کاملاً اتفاقی در یک مغازه کتابی را دیدیدم که روی آن نوشته شده بود: «الامام الحمیسی». به کبیری گفتم ما می‌توانیم «الحمیسی» را به «خمینی» تبدیل کنیم. پایین آن هم نوشته شده بود «مطبعة الآداب نجف‌الاشرف». کتاب را خریدیم. آقای کبیری برای اینکه قضیه لو نرود آن‌را شبانه به چاپخانه‌ای که در آن کار می‌کرد برد و به تعداد دفترچه‌های مورد نیاز گراور گرفت و آورد و به ما داد؛ لذا اولین کسانی که در سال ۱۳۵۰ به آقای خمینی «امام» گفتند ما بودیم.

انتهای پیام
captcha