به گزارش ایکنا، سهیل محمودی، شاعر و پژوهشگر ادب پارسی، در چهاردهمین برنامه رمضانی «سوره تماشا» گفت:
ای نام تو بهترین سرآغاز
سلام بسیار سلام، درود فراوان درود
در ادبیات منظوم و شعر پارسی اشعاری را سراغ داریم که به بخشی از خاطره جمعی ما تبدیل شدهاند. این خاطره در برههای از زمان کاملاً عمومی بود، ولی اکنون تبدیل به خاطره اهالی فرهنگ شده است، مثلاً عبور سیاوش از آتش و صحنهای که فردوسی در شاهنامه خلق کرده از این خاطرات جمعی بینظیر است.
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و آب یکسان بود
یا کشته شدن سهراب به دست رستم نیز یکی از این خاطرات ماندگار است.
زمانه به خون تو تشنه شود
براندام تو موی دشنه شود
یا حتی بخشی از قصه «لطف حق» مرحوم پروین اعتصامی یکی دیگر از این خاطرات است.
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفته رب جلیل
خود به حسرت کرد از ساحل نگاه
گفت کای فرزند خرد بیگناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
یکی از این خاطرات داستان لیلی و مجنون است و که در بین اهالی فرهنگ آشناست و آنجا که پدر مجنون او را به نیت شفا به زیارت خانه خدا میبرد بسیار زیباست.
چون رایت عشق آن جهانگیر
شد چون مه لیلی آسمان گیر
هر روز خمیده نامتر گشت
در شیفتگی تمامتر گشت
****
آشفتگی ورا چو دیدند
در چارهگری زبان کشیدند
گفتند به اتفاق یک سر
کز کعبه گشاده گردد این در
****
حاجت گه جمله جهان اوست
محراب زمین و آسمان اوست
*****
گو یارب از این گزاف کاری
توفیق دهم به رستگاری
رحمت کن و در پناهم آور
زین شیفتگی به راهم آور
*****
مجنون چو حدیث عشق بشنید
اول بگریست پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجست
در حلقه زلف کعبه زد دست
میگفت گرفته حلقه در بر
کامروز منم چو حلقه بر در
در حلقه عشق، جان فروشم
بیحلقه او مباد گوشم
***
یارب به خدایی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نور
واین سرمه مکن ز چشم من دور
گویند که خو ز عشق واکن
لیلیطلبی ز دل رها کن
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
گرچه شدهام چو مویش از غم
یک موی نخواهم از سرش کم
عشق با سرشت انسان در آمیخته و وجود آدمی را معنا میبخشد. انشاءالله خدا قسمت کند همه در کنار آن خانه باشیم و نجوا کنیم و راز و نیاز به درگاه او ببریم. مناجات مجنون این است که خدایا مرا شوریدهتر و عاشقتر کن.
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالی
پرورده عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم