عبدالحسین بزرگمهرنیا، نویسنده و پژوهشگر در چهارمحالوبختیاری و مؤلف کتاب «سیره فرزانگان»، در یادداشتی که بهمناسبت ۲۴ آبانماه، روز بزرگداشت مرحوم علامه محمدحسین طباطبایی، در اختیار ایکنا قرار داده به مرور چند خاطره کوتاه و درسآموز از سبک زندگی قرآنی این شخصیت برجسته و مفسر قرآن کریم پرداخته است که با هم میخوانیم.
یکی از واعظان و منبریهای تهران از مرحوم علامه طباطبایی پرسید: چگونه در نماز، حضور قلب داشته باشم؟
فرمودند: زیاد سخن نگویید، پرگو نباشید!
یک بار به مرحوم علامه طباطبایی عرض کردم: شما از این همه مطالعه خسته نمیشوید؟
فرمودند: علم همچون باغ است. اگر از این باغ خسته شدم، به باغ دیگری میروم! و روزی فرمودند: من در شبانهروز شش ساعت را صرف خوردن و خوابیدن و عبادت میکنم و ۱۸ ساعت دیگر مشغول تفکر هستم. گاهی که هنگام تفکر خوابم میبرد وقتی بیدار میشوم، تفکرم را از آنجا که مانده بود، ادامه میدهم. حتی در خواب هم، فکرم مشغول است.
مرحوم حاج سید صادق شمس میفرمودند: زمانی که مرحوم علامه طباطبایی مشغول تفسیر المیزان بودند یک روز به من فرمودند: من معمولاً در طول هفته، تفسیر را مینویسم و روزهای پنجشنبه بر نوشتههای خود مروری میکنم و آنها را ویرایش میکنم. اخیراً به این نتیجه رسیدهام که اگر در طول هفته مطالب را بدون نقطه بنویسم و در روز پنجشنبه به هنگام ویرایش و بازنگری، نقطههایش را بگذارم، جمعاً در طول هفته ربع ساعت وقت اضافی میآورم!
لذا مدتی است که اینگونه عمل میکنم و کلمات را بدون نقطه مینویسم و در آخر هفته به بازنگری و نقطهگذاری میپردازم.
علامه حسنزاده آملی میفرمودند: کتابی نوشته بودم، خدمت علامه طباطبایی تقدیم کردم تا مطالعه کنند. ایشان یک دوره تمام آن را مطالعه فرمودند. در جایی از کتاب، دعای شخصی درباره خودم کرده بودم. علامه به من فرمودند: آقا! تا من خودم را شناختم، دعای شخصی در حق خودم نکردم، بلکه دعایم عام است. (همه را شامل میشود)
علامه حسنزاده آملی میفرمودند: این تادیب اخلاقی بسیار در من اثر گذاشت.
کی روی، ره زکه پرسی، چه کنی، چون باشی؟
روزی در محضر مرحوم علامه طباطبایی بودیم که یکی از دوستان حاضر در آن جلسه این بیت عارف شیراز را زمزمه کرد:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
یکباره مرحوم علامه، دست در مقابل صورت گرفتند و سخت گریستند و در حالی که شانههایشان به شدت تکان میخورد، با خود زمزمه میکردند: «کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟»
گویا آن کسی که در بیابان از کاروان بازمانده و راه نمیداند، خود او است. آن گریه، قلب حضار را چنان به آتش کشید که هرگز شعله آن در جانشان به سردی نمیگراید. رَحِمَهُ اللّهُ وَاَنْزَلَه فِی جِوارِ قُرْبِهِ.
آقای بهجت میفرمودند: آقای طباطبائی (علامه طباطبایی) در نجف میگفتند: من بعد از هر نماز واجب، فلان عدد معاویه را لعن میکنم.
نمیدانم وقتی ایران آمدند، همان کار را ادامه میدادند یا نه و عددش هم یادم رفته است.
بعد آقای بهجت فرمودند: آیا ما آن عِرق دینی را داریم که معاویه را لعن بکنیم؟
علامه روزی در یکی از مجالس روضه شرکت کرده بودند، شخص حراف و لودهای که علامه را نمیشناخت در حضور ایشان شروع کرد به لودگی کردن و حرفهای بی ربط زدن و توجه نداشت این آقایی که حضور دارد حضرت علامه طباطبایی است؛ چون علامه، بسیار کم حرف بودند و ظاهر بسیار معمولی و متعارفی داشتند.
بعد از آنکه به آن شخص میگویند آقا! حداقل امروز که حضرت علامه طباطبایی حضور دارند مراعات کنید و در محضر ایشان مؤدب باشید و درست صحبت کنید، او میپرسد: حضرت علامه طباطبایی ایشان هستند؟ میگویند بله بعد آن بنده خدا میگوید: من خیال کردم ایشان مرثیهخوان است. فکر نمیکردم ایشان علامه طباطبایی باشند.
علامه با شنیدن این سخن میفرمایند: ای کاش من مرثیهخوان حضرت سید الشهدا(ع) بودم. من حاضرم همه این سالیانی که مشغول درس و تألیف و فعالیتهای علمی بودهام بدهم و ثواب یک جلسه مرثیه خوانی اباعبدالله الحسین (ع) را به من بدهند.
علامه طباطبایی میفرمودند: در دوازده سالی که نجف بودم، بهجز عاشورا هیچ روزی درس را تعطیل نکردم.
یک سال عاشورا درس را تعطیل نکرده بودم که به چشم دردِ شدیدی گرفتار شدم، طوری که نزدیک بود کور شوم. از عظمت امام حسین (ع) ترسیدم و از آن پس تصمیم گرفتم روز عاشورا را تعطیل کنم.
استاد ما مرحوم علامه طباطبایی در ایام محرم و صفر، تسبیح از دستشان نمیافتاد. مینشستیم پهلوی ایشان، اگر سؤالی نداشتیم، نیم ساعت، یک ساعت، تا آخر مجلس، همهاش ذکر میگفتند. همهاش مشغول به لعن و سلام در زیارت عاشورا بودند.
ایشان میفرمودند: هر کسی که معارف اسلامی، ذوقی، معرفتی، شهودی، به دست آورده، بزرگان ما گفتهاند که زیر قبه امام حسین (ع) به دست آورده است.
آیتالله محمدجواد علوی بروجردی، نوه آیتالله العظمی بروجردی میفرمودند: روزی در محضر علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان نشسته بودم. اتفاقاً مداح اهل بیت جناب آقای حاج محمد علامه مداح هم تشریف داشتند. علامه طباطبایی رو کردند به آقای علامه مداح و فرمودند:
دلم میخواهد حالا که اینجا آمدید یک روضهای برای من بخوانید. یک صندلی آنجا بود، آقای حاج محمد علامه بلند شدند و روی آن صندلی نشسته و شروع کردند به روضه خواندن.
یادم هست که روضه حضرت علی اکبر(ع) را خواندند و شعری هم که ایشان در آن روضه خواندند شعر معروف ایرج میرزا راجع به حضرت علی اکبر بود که با این مطلع شروع میشود:
جناب حاج محمد علامه این اشعار را خواندند تا که رسیدند به این بیت:
در اینجا بود که مرحوم علامه طباطبایی رو به آقای علامه مداح کردند و فرمودند: اَعِد یعنی تکرار کن!
آقای مداح هم بیت مذکور را دوباره خواندند. یادم هست که علامه از مداح محترم چهار بار درخواست کردند که این بیت را بخواند و ایشان گریه میکردند و اشک بر روی محاسنشان میریخت!
روضه تمام شد، اما علامه همین جور که این بیت را تکرار میکردند، اشک میریختند و از شدت تأثر با دست بر روی پایشان میزدند و در همین حال که بودند فرمودند:ای کاش ایرج میرزا این بیت از این شعر را میداد به من و من تفسیر المیزانم را میدادم به او.
من عرض کردم:
آقا! حضرتعالی ایرج میرزا را میشناسید؟ اشعار ایشان را مطالعه فرمودهاید؟ او شاعر هزل سرایی است!
علامه طباطبایی فرمودند: بله، دیوان ایشان پیش من هست و آن را دارم، مع ذلکای کاش ایرج میرزا این بیت از این شعر را به من میداد و من تفسیر المیزانم را به او میدادم! کسی که این بیت را راجع به علی اکبرِ امام حسین (ع) سروده است، من نمیتوانم باور کنم که آقا سید الشهدا (ع) فردای قیامت نسبت به او بیتفاوت باشد!
شعر زیبای ایرج میرزا درباره حضرت علیاکبر این است: