هر جنگی یک صحنه و صفحه نظامی دارد و هزاران صحنه و صفحه غیر نظامی و با قاطعیت میتوان گفت هیچ نبردی در طول تاریخ با تکیه صرف بر صحنه نظامی خود پیروز نشده است چراکه برای شلیک یک تیر توسط یک سرباز باید 13 نفر در خارج میدان نبرد تلاش کنند و موفق شوند تا آن یک تیر شلیک شود.
جنگ تحمیلی با ضعف شدید در صفحه نظامی و میدان نبرد و کمبود شدید تجهیزات آغاز شد؛ اما این ضعف در تجهیزات و میدان نبرد را قوت و قدرت باور «ما میتوانیم» در پشت جبههها، دانشگاهها، آزمایشگاهها و خانههای تکتک ما ایرانیها به بهترین شکل ممکن جبران و صحنه نبرد را به نفع ایران برگرداند.
اگر آن دوران توانستیم در کنار جنگ ویران کنندهای که علیه ایران در جریان بود از پس همه نیازهایمان بربیاییم؛ اکنون نیز با الهام و الگوگیری به روز از آن روشها میتوانیم مشکلات کشور را رفع و آسایش، امنیت و توسعهای در خور کشورمان ایجاد کنیم. یکی از نهادهایی که نقش مؤثر و مهمی در پشتیبانی از جبهههای جنگ داشت جهاددانشگاهی بود که با فعالیتهای علمی و فنی به بهبود شرایط کمک میکرد.
برای درک آنچه در پشت صحنه دوران دفاع مقدس رخ میداد با دو نفر از جهادگران جهاددانشگاهی که نقش ارزندهای در تعمیر، ساخت و بهروزرسانی تجهیزات جنگی آن دوران داشتند به گفتوگو نشستیم. محمدصادق حاجیتاروردی و حسن کیارسلان، عضو هیئت علمی جهاددانشگاهی از روزهایی گفتند که ایمان به عمل منجر و افتخار آفریده شد. در ادامه مشروح این گفتوگو را با هم میبینیم و میخوانیم.
محمدصادق حاجیتاروردی: هفته دفاع مقدس را ابتدا باید به حماسهآفرینان این دوران تبریک بگوییم و درود بفرستیم به روح امام شهدا و کسانی که به عنوان رزمنده در دوران جنگ تحمیلی نقشآفرینی کردند و اکنون برخی از آنها جزو جامعه جانبازان عزیز کشور هستند و با مشکلات متعددی زندگی خود را سپری میکنند، به اسرای سرافرازی که دوران سخت و تلخی را پشت سر گذاشتند و همچنین به خانواده شهدا، چشم و چراغ ملت ایران، به خصوص خانوادههایی که شهدای مفقود داشتند و سالها منتظر ماندند که پیکر شهید خود را زیارت کنند.
من محمدصادق حاجی تاروردی، عضو هیئت علمی بازنشسته جهاددانشگاهی صنعتی شریف هستم. رشته مهندسی شیمی را در دانشگاه شریف خواندهام و بعدها تا مقطع دکتری پیش رفتم و خداوند به ما لطف کرد تا در جهاددانشگاهی خدمات خوبی را ارائه کنیم. باید کمک کنیم الگوی موفقی که در دوران دفاع مقدس داشتیم را تبیین و اکنون با روشهای جدید اجرا کنیم.
حسن کیارسلان: یاد شهدا به خصوص شهدای جهاددانشگاهی و امام شهدا را گرامیمیداریم. من حسن کیارسلان هستم متولد 1335 تهران، محله پاچنار؛ رشته تحصیلی من کامپیوتر بوده و در انگلستان تحصیل کردهام. اواخر سال 57 و اوایل سال 58 وارد جهادسازندگی شدم. البته هنوز اسم آن نهاد جهادسازندگی نبود اما فعالیتهای سازندگی را انجام میداد. در زمان جنگ تحمیلی از جهادسازندگی خارج و وارد جبهههای جنگ شدم و از ابتدای سال 61 نیز در جهاددانشگاهی شریف مشغول به خدمت شدم.
تاروردی: اجازه بدهید به چند ماه قبل از آغاز جنگ بازگردم. وقتی در کشور انقلاب شد، فضای باز سیاسی بسیار گسترده شکل گرفت. عدهای به خصوص آنهایی که میخواستند برای انقلاب اسلامی مشکل درست کنند، از این فضای باز سوءاستفاده کرده و با دست گذاشتن بر روی مسائل قومیتی به نفع دشمن بهرهبرداری سیاسی کردند. بخشی از این مسائل در دانشگاهها متمرکز و دانشگاههای کشور به پایگاه و محل سازماندهی برخی از اتفاقها تبدیل شده بود. در دانشگاه شریف نیز کلاسها در اختیار گروههای مختلف از جمله سازمان مجاهدین، چریکهای فداییخلق، پیکاریها و انواع و اقسام گروهها بود که روزنامههای خود را بر در و دیوار دانشگاه چسبانده و تقریباً درس را تعطیل کرده بودند و عملاً دانشگاه فضای علمی نداشت.
در آن زمان دانشجوی فوق لیسانس بودم اما عملاً کلاسها تشکیل نمیشد. این بخشی از داستان بود و دانشگاه با این وضع توان ادامه نداشت و باید دانشگاهها کنترل و خط تغییر میکرد. در این دوران اتفاقی در دانشگاه تبریز افتاد و زمانی که مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی به این دانشگاه رفتند، برخورد بدی با ایشان شد و همین مسئله تعطیلی دانشگاهها را در پی داشت.
خرداد ماه سال 59 دانشگاهها تعطیل شد و امام راحل دستور دادند ستاد انقلاب فرهنگی تشکیل شود و دانشگاهها و به ویژه مفاد درسی از نو برنامهریزی شود. در این زمان بود که این سؤال مطرح شد: حالا که دانشگاهها تعطیل شده چه نهادی باید آن را اداره کند؟ اینجا بود که نهاد جهاددانشگاهی ایجاد شد تا در هر دانشگاه یک شورای جهاددانشگاهی تشکیل و دانشگاه را اداره کند.
دانشجویان، اساتید، کارمندان دانشگاه و فضای آزمایشگاهی و تحقیقاتی دانشگاهها نباید بیکار میماند. جهاددانشگاهی 16 مرداد سال 59 تأسیس شد و برنامهریزی برای اداره مجدد دانشگاهها را آغاز کرد. اما 40 روز بعد یعنی 31 شهریورماه همان سال جنگ تحمیلی آغاز شد و جهاددانشگاهی که در حال ساماندهی دانشگاهها و اعزام متخصصان دانشگاهی به کارخانهها برای راهاندازی مجدد آنها بود به یکباره مجبور شد رویکرد خود را تغییر دهد.
برای کارهای مدیریتی و پاکسازی به کارخانه جنرال تایر که اکنون به ایران تایر تغییر نام داده رفته بودم تا کارخانه را آرام و به تولید بازگردانیم. آنجا بودم که دیدم هواپیماهایی که شبیه هواپیماهای ایرانی نیستند در حال پرواز بر فراز کارخانه هستند. هواپیماهای عراقی برای بمباران فرودگاه مهرآباد رفته بودند و وقتی میخواستند دور بزنند به طور طبیعی از بالای کارخانه عبور کردند. بعد از بمباران فرودگاه مهرآباد، فهمیدیم که اتفاقاتی رخ داده است. بچههای بسیج کارخانه اسلحه ژ3 آوردند و سعی کردیم هواپیماها را بزنیم چون از شکل و بدنه هواپیماها معلوم بود که ایرانی نیستند البته هنوز رسماً از رادیو و تلویزیون حمله عراق به ایران اعلام نشده بود اما فهمیدیم که اتفاقی افتاده است.
وقتی به دانشگاه برگشتم تا ببینم چه خبر شده، دیدم آنجا را هم بمباران کردند و چند دیوار ساختمان اکباتان فروریخته است. ابتدای جنگ برای من از بمباران فرودگاه مهرآباد بود و اتفاقی بود که ما را به یکباره تکان داد. امام راحل پس از این اتفاق دستور دادند که به سمت جبههها برویم و جبههها را پر کنیم. دقت کنید که امام در آن زمان چند نقش داشتند. درست است که ایشان رهبر انقلاب بودند، اما مرجع تقلید هم بودند و وقتی مرجع تقلید دستوری میدهد، از فرد روستایی تا دانشگاهی همه احساس تکلیف میکنند که باید به آن دستور عمل کنند؛ این ساختار کارکرد قوی دارد و خوشبختانه در آن زمان این کارکرد جواب داد و بسیاری از افراد با فرمان امام راهی جبهه شدند.
آن زمان در ایران انقلاب شده بود و بسیاری از فرماندهان ارتش حضور نداشتند و بینظمی در ارتش غوغا میکرد. حال تصور کنید در چنین شرایطی جنگ نیز آغاز شد؛ شاید صدام هم به همین دلیل جنگ را شروع کرد چون دید بهترین زمان است که برخی از عقدههای قدیمی خود را خالی کند.
کیارسلان: آن زمان من در جهادسازندگی شهرکرد و در روستا بودم؛ با فاصله یک روز اختلاف، متوجه حمله عراق شدم و بعد با بچههای جهادسازندگی به آبادان رفتیم چون گفتند اولین محل حمله، خرمشهر است. چند روز هم آنجا بودیم اما دیدیم که هیچ سازماندهی وجود ندارد و همه چیز به هم ریخته است و جوانان آنجا خودشان گروه تشکیل داده و به دنبال پیدا کردن اسلحه بودند. به شهرکرد بازگشتیم. دوستی داشتم که فرمانده سپاه ارومیه بود؛ همان زمان وقتی از شهرکرد عبور میکرد همدیگر را دیدیم و به من گفت که به ارومیه بیایید؛ من و چند نفر دیگر به ارومیه رفتیم و کاملاً خودجوش شروع به فعالیت کردیم. مدتی آنجا بودیم و در ادامه به مناطق دیگر جنگی رفتیم.
کیارسلان: یک مدت ارومیه بودم، بعد جزیره مینو، پس از آن مجروح و بستری شدم. وقتی در جبهه حضور داشتم برای من دردناک بود که از نظر تجهیزات در وضعیتی بدی هستیم ولی عراقیها در بهترین شرایط بودند. مثلاً ما یک دسته داشتیم که فقط یک آرپیجی با یک موشک داشت. سلاح سازمانی ما ژ3 بود و در مقایسه با کلاشینکف که خوشدست و راحت بود، این سلاح در رطوبت مشکلات زیادی داشت
دوستی داشتم که مرا به جهاددانشگاهی شریف معرفی کرد و وقتی متوجه شدم آنجا در حال انجام کار تیمی و تخصصی هستند و برخی گروهها پروژههای نظامی دارند با این احساس که چقدر نیاز زیاد است و برای تولید تجهیزات و ایجاد تکنولوژی و در خدمت جنگ بودن باید کارهای زیادی انجام شود به این دانشگاه رفتم؛ البته برخی مواقع که عملیات بود، راهی جبهه میشدم، اما کار ما تأمین نیازهای تکنولوژیکی جنگ در جهاددانشگاهی شریف شد.
کیارسلان: آن زمان دورانی بود که ما و بسیاری از جوانان هم نسل ما راجع به اینکه مملکت عقب نگه داشته شده است و اینکه مستعمره بودیم صحبت میکردند به خصوص آنهایی که از خارج بازمیگشتند، گمان میکردند که باید خیلی بیش از این توان داشته باشیم. وقتی جنگ شروع شد با این روحیه که باید خیلی کارها انجام دهیم و تشویق امام که میفرمودند «ما میتوانیم» کارها را آغاز کردیم؛ یعنی امام راحل چنان محکم میگفتند ما میتوانیم که تا عمق وجود آدم نفوذ میکرد. فعالیتها به این شکل شروع میشد که ما باید آخرین و بهترین وضعیت را ایجاد کنیم و ما میتوانیم.
اقدامات ما با تعمیر و رفع یک نیاز جزئی شروع میشد و با فاصله زمانی خیلی کوتاه میپرسیدیم عمق این کار کجاست و تئوری آن چیست و آخرین نمونه آن چیست و آینده آن چه خواهد شد؟ و بعد به سراغ طراحی، طراحی مجدد، مهندسی معکوس، طراحی جدید و ارتقای طرح میرفتیم و این سبک کار و ایده در میان بچههای جهاددانشگاهی جاری بود.
تاروردی: جهاد سازندگی خرداد 58 شکل گرفت؛ یعنی فعالیت خود را یک سال قبل از جنگ آغاز کرد و بخشی از دانشجویان دانشگاهها به خصوص آنهایی که در خوابگاهها بودند به این سمت رفتند که از طریق جهاد سازندگی برای خدمت به کشور به مناطق محروم بروند. در دانشگاه شریف هم ستاد سازندگی ایجاد شد، به همین دلیل جهاددانشگاهی شریف به سرعت شکل گرفت، چراکه قبل از آن سازمانی شکل گرفته بود و بانی آن مرحوم مهندسی ولیالله گلمیرزایی بودند که جهاد شریف مدیون ایشان است و بچههای زیادی آنجا جمع شده بودند و کارها را مدیریت میکردند. من هم در آن دوران به این مجموعه پیوستم. ما با هدف رسیدن به صنعتی که مورد نیازمان بود در حال کار بودیم و عدهای نیز به روستاها میرفتند و به توسعه روستاها کمک میکردند.
بخشی از دانشجویان دانشگاه شریف هم به ایلام رفتند. آن زمان مرحوم اکبر ترکان استاندار ایلام شده بودند و بچهها را هدایت میکردند. بعد از اینکه جنگ شد آقای ترکان، رئیس سازمان صنایع دفاع شد، یعنی جایی که تمامی سلاحهای کشور آنجا ساخته و به دست رزمندگان رسانده میشد. ارتباطی که با آقای ترکان داشتیم کمک کرد که جهاد شریف را وارد یک صحنه جدید کنیم. ایشان به ما گفتند که وارد صنعت نظامی شوید چون میدانستند که چقدر آشفتگی در صنعت نظامی وجود دارد و تعداد مهندسان این صنعت و امکانات کم است.
از سوی دیگر همه صنایع ما وابسته بودند و با مدیریت خارجیها اداره میشد. مثلاً اف 14 هواپیمایی است که در آن زمان فقط آمریکا و ایران داشتند و وقتی که آمریکاییها پایشان را کنار کشیدند و برخی امکانات را از ایران بیرون بردند مشخص شد که دیگر مثل سابق هواپیماها عملیاتی نیستند. همین مسئله را در همه حوزهها شاهد بودیم. از سوی دیگر ما با کارشکنیهای متعدد مواجه بودیم؛ انقلاب در حال مبارزه با استکبار جهانی بود و دشمنان برای ایجاد مشکل هر کاری میکردند. پس ضروری بود که به سمت صنعت نظامی برویم و جهاد شریف وارد صنعت نظامی شد و کار پشتیبانی فناورانه جنگ را آغاز کرد. این کار یک کار کلیدی بود؛ آن زمان که امام فرمودند جبههها را پر کنید، همه میخواستند به جبهه بروند حتی اساتید و بهترین دانشجویان؛ آنها میگفتند که امام فرموده جبههها را پر کنید و اکنون تکلیف ما این است و وقتی به آنها میگفتیم شما کار دیگری هم میتوانید بکنید میگفتند نه تکلیف ما حضور در جبهه است و فکر میکردند اگر به جبهه بروند تکلیف شرعی خود را انجام دادهاند و افتخار میکردند که شهید هم بشوند.
برای اینکه اساتید و دانشجویان را قانع کنیم که بمانند خیلی باید تلاش میکردیم؛ افرادی مثل گلمیرزایی و دکتر علیرضا غلامی که مدیر بعدی جهاد شریف شدند و حتی مدیران ارشد کشور در همین راستا ما و سایر دانشجویان را قانع میکردند که باید به پشت جبهه بیایید و بخش فناوری کشور را پر کنید. یکی از اینها میگفت وقتی یک رزمنده در جبهه یک تیر شلیک میکند باید 13 نفر او را پشتیبانی کنند تا این تیر شلیک شود؛ پس کار زیادی باید صورت گیرد و بخشی هم باید در صنایع نظامی باشد.
مشکلات فنی، مدیریتی، تأمین مواد اولیه و ... داشتیم و همه اینها عملاً مانعی برای تأمین ملزومات جنگ بود؛ به همین دلایل وارد پروژه موشک کاتیوشا شدیم. آلمانیها موشک کاتیوشای روسی را برای ما مهندسی معکوس کردند (حدود پنج سال قبل از جنگ) و ساخت کارخانه تولید آن تمام شده و آماده تولید بود که انقلاب و جنگ شد. وقتی خواستیم از محصولات این کارخانه استفاده کنیم، دیدیم محصولی که بیرون میآید عملاً مشکل دارد و نمیتوان از آن استفاده کرد. درست است که آن کارخانه نیروی تربیت شده داشت اما آن کار وابسته به آلمانیها بود و حالا آلمانیها نبودند، پس چه کسی باید کمک میکرد؟ جهاددانشگاهی بیتجربه در ساخت سلاح و تجهیزات با دانشجویانی که حتی بسیاری از آنها لیسانس هم نگرفته بودند و تازه تشکیل شده بود و حالا آن دانشجویان میخواستند وارد ساخت تجهیزات نظامی با پیچیدگیهای خاص خود شوند! ولی امام میفرمودند که ما میتوانیم و همین نیروی جلوبرندهای شد که ما را به جلو هدایت کرد.
یک شانس بزرگ هم داشتیم و آن کتابخانه صنعتی شریف بود که یکی از غنیترین کتابخانههای صنعتی ایران است و آن زمان هم در بخش نظامی کتاب داشت و خود من و بسیاری از دانشجویان پاسخ بسیاری از سؤالهایمان را از این کتابها استخراج میکردیم. پس از آن نیز مدام کتابهای مختلف خریداری و بنیه علمی خود را قوی کردیم و جهاددانشگاهی شریف در بخش پشتیبانی فناورانه دفاع مقدس کاملاً علمی برخورد کرد.
البته همه اینها لطف خدا بود که اگر لطف خدا نبود کارها اصلاً پیش نمیرفت اما این پرکاری، انگیزه بالا و علمی که حامی کارها بود نیز نقش مهمی در موفقیتها داشت. از سوی دیگر نخبگان کنکور سراسری در دانشگاه شریف جمع بودند؛ بنابراین ما چنین استعدادهای فوقالعادهای داشتیم و یک روز دیدیم که نزدیک 350 نفر در 9 گروه تخصصی در حال کار هستیم. آقای کیارسلان در بخش کامپیوتر برق بود و من در بخش مهندسی شیمی بودم و رئیس ما شهید امیر مهداد بود.
کیارسلان: وقتی وارد جهاددانشگاهی شریف شدم گروهها شکل گرفته بود. من وارد گروه ریاضی و کامپیوتر شدم ولی با فاصله کوتاهی وارد گروه برق شدم چون دیدم آنها پروژه نظامی دارند. اولین پروژهای که با آن برخورد کردم، اتوپایلوت برای هواپیماهای بدون سرنشین بود که دانشجویان نخبهای در حال کار بر روی آن بودند. این پروژه کاملاً نو و در سطح دنیا بینظیر بود. اتوپایلوت قبلاً برای هواپیماها وجود داشت به خصوص هواپیماهای مسافربری که خلبان خودکار داشتند تا اگر اتفاقی افتاد از آن استفاده کنند.
آن زمان، ابتدای کار بچههای سپاه بود که هواپیماهای بدون سرنشین میساختند و مشکلات زیادی در ساخت بدنه این هواپیماها داشتند. بزرگترین مشکل هم این بود که باید خلبان هدایت کننده زمینی لحظه به لحظه هواپیما را میدید تا بتواند آن را کنترل کند و چون این هواپیماها برای تجسس استفاده میشد اگر میخواست وارد عمق خاک عراق شود باید رزمنده هدایت کننده آن هواپیما نیز وارد عمق خاک عراق میشد و شهدای زیادی هم در این خصوص داشتیم؛ حداکثر دید برد هواپیما هم یک تا دو کیلومتر بود که میتوانست تجسس کند.
بچههای گروه برق جهاد شریف ایده جالبی با عنوان اتوپایلوت داده بودند یعنی با میکروپروسسورهایی که تازه در دنیا مطرح شده بود و در جهاد شریف هم آن را آورده بودیم، بچههایی که بر روی پهباد کار میکردند داشتند برنامهنویسی میکردند تا سیستم کنترلی بسازیم که به جای خلبان زمینی، هواپیمای بدون سرنشین را کنترل کند و مسیری از پیش تعیین شده به هواپیما بدهیم تا تجسس کند و برگردد. این پروژه وقتی اولین نتیجه را گرفت و پرواز کرد خیلی برای ما با ارزش بود. بعد از آن پروژههای بعدی ما با نیروی هوایی ادامه پیدا کرد.
دو سال قبل همایش دفاع دانش بنیان برگزار شد و در کنار این همایش نمایشگاهی از محصولات نیز برپا بود. تا قبل از این نمایشگاه میدانستیم تحقیقات اولیه و زیرساختهای بسیاری از تکنولوژیهای نظامی پیشرفتهای که اکنون داریم دورهای در جهاددانشگاهی شریف پایهریزی و صورت گرفته است و در بنیان نهادن این زیرساختها بچههای ما نقش داشتند اما با دیدن آن نمایشگاه مطمئن شدیم. ساخت پهباد یکی از این نمونههاست. حتی کلمه پهباد را بچههای ما درست کردند که مخفف «پرنده هدایتپذیر از دور» است که بعدها رایج شد. نکتهای که امروز هم برای ما با ارزش است این است که بسیاری از موضوعاتی که جهاددانشگاهی در ایجاد زیرساختهای آن نقش داشت به نقاط قوت بخشهای مختلف کشور تبدیل شد و در صنایع نظامی سپاه و ارتش توسعه پیدا کرد که یکی از این موارد پهباد است که میدانیم چه قدر مهم است.
در پایهگذاری محصولاتی مثل فعالیتهای موشکی، رادار، پدافند، مسائل جنگ الکترونیک و رمز، فولادهای آلیاژی، سازههای نظامی، پل، سنگر، رتیکل برای سیتمهای اپتیکی و بسیاری دیگر از محصولات 300 نفری که در جهاد شریف بودند نقش داشتند و ایران اکنون در همین مقولهها به ویژه تولید پهباد، موشک و جنگ الکترونیک جزو چند کشور اول جهان است.
کیارسلان: فضای فرهنگی جوانان دوران ما چه دانشجو و چه تازه فارغالتحصیلان این بود که ما سابقه طولانی تمدنی داریم و کشوری غنی هستیم پس باید توانمند نیز باشیم. انقلاب هم شده و باید بسیار تلاش کنیم، دنیا باید دگرگون شود و ایران پیشتاز باشد؛ از آن طرف هم ما بسیار توسری خورده و تحقیر شده بودیم. یکی از توهینها به ما صنعت مونتاژ بود و با بدبختی گفته میشود که فلان صنعت مونتاژ است و باید قطعات از خارج وارد شود و ما فقط تکهها را به هم بچسبانیم.
حتی یکی از سران مملکت (رزمآرا) گفته بود ایرانی حتی نمیتواند لولهنگ (آفتابه) بسازد و این خیلی به ما برخورده بود. تصور کنید ما سخنرانیهای دکتر شریعتی در خصوص امیرالمومنین(ع) و اینکه آینده به چه سمتی میرود، مهدویت چگونه خواهد بود و غرب اکنون با ما چه میکند را گوش میکردیم و بعد صنعت مونتاژ، وابستگی و ... در ذهن نسل ما میآمد و این ذهنیتها باعث میشد توقعات ما بالا باشد و بگوییم باید خیلی کارها انجام دهیم.
از یک طرف دیگر نیاز هم وجود داشت. البته اثبات اینکه نیاز داشتیم نیز دشوار بود. فرض کنید این صنایع مونتاژ و هر آنچه در ارتش و نیروهای هوایی داشتیم قبل از انقلاب همه در دست آمریکاییها بود که وقتی رفتند مشکلات زیادی ایجاد شد. آمریکاییها در کارخانهها و صنایع نظامی ایران سیستم پیچیدهای داشتند که ایرانیها در آن نقش خیلی کمی داشتند و حداکثر در حد بهرهبرداری و یک مقدار هم در حد تعمیرات بسیار جزئی به ایرانیها نقش داده میشد و اصلاً اجازه ورود به ایرانیها در طراحیها داده نمیشد. افرادی که در صنایع هوایی ایران کار میکردند، افراد دوره دیده آمریکایی و باتجربه بودند و حالا ما دانشجویان کم سن میخواستیم جانشین آنها شویم.
از سوی دیگر نیاز جدی وجود داشت و بسیاری از صنایع نظامی تعطیل بود و مثلاً موشک کاتیوشا که باید تولید میشد، تولید نمیشد. چون سیستم ناوبری هواپیماها خراب شده و زمینگیر شده بودند و 120 هواپیمای F5 که برای ما کلیدی بود نیز زمینگیر شده بود.
روحیه بچههای هم نسل ما و اعتقاد به اینکه ما میتوانیم بود که کارها را پیش برد. البته متصل کردن این نیازها به روحیهای که معتقد بود ما جوانان بیتجربه «میتوانیم» تا حدودی دشوار بود چون عدهای میگفتند ما نمیتوانیم، شما جوانان بیتجربه چطور میتوانید از پس این کار بربیایید. نقش تیمسار ستاری در این موضوع بسیار مهم بود و ایشان به جوانان اعتقاد داشتند و با مشقت زیادی جوانان را وارد این حوزه میکردند. برخی از این بزرگان نقش کلیدی در این موفقیتها دارند و راه را باز کردند. برخی از بچهها هم که در جنگ حضور داشتند خودشان نیازها را تجربه و با آنها مواجه شده بودند و همان نیاز را به پروژه تبدیل میکردند و میدانستند متقاضی هر نیاز کدام بخش است.
پایان بخش نخست
گفتوگو از زهرا ایرجی
انتهای پیام