به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از لرستان، اگر چه عاطفه و احساس از ویژگیهای بارز انسانی بهشمار میآیند ولی در حد و نصاب خود در دیگر موجودات زنده و غیرزنده نیز مشاهده میشوند.
عاطفه و احساس از ویژگیهای باطنی و به بیانی ذاتی هر انسانی محسوب میشوند، بیگمان اگر عاطفه و احساس را از روح و درون انسانها جدا نمائیم، دیگر نمی توان مفهومی معقول و منطقی را برای انسان تعریف نمود.
دو مقوله عاطفه و احساس تا آنجا در طبیعت و جغرافیایی افکار عامه مؤثر افتادهاند که میتوان گفت این دو در دیگر موالید سهگانه به مانند جمادات، نباتات و جانوران نیز در حد و نصاب احساس میشوند.
بیشک جانوران نسبت به خود و فرزند خود نوعی عاطفه و احساس را به تصویر میکشانند. بهعنوان مثال یک گوسفند نسبت به بره خود با زبان بیزبانی انس و علاقه خود را به معرض نمایش میگذارد و یا یک مادیان وقتی که میخواهد بزاید دقیقاً آن عاطفه و احساس را از همان دوران زایمان تا وقتیکه میزاید را نسبت به فرزند خود به تصویر میکشاند.
بنابراین اگرچه عاطفه و احساس از ویژگیهای بارز انسانی بهشمار میآیند ولی در حد و نصاب خود نیز در دیگر موجودات زنده و غیرزنده نیز مشاهده میگردند. میتوان گفت عاطفه و احساس دو مقوله فرارونده هستند که در زندگی اجتماعی نقش سازندهای را بر عهده گرفتهاند.
در تعریف عاطفه میتوان گفت به رفتاری اجتماعی گفته میشود که با درون مایهای انسانی و براساس نوعی کنش و واکنش بهوجود میآید. افزون بر اینکه در خیلی از موارد نیز میتواند تنها از طریق یک کنش ایجاد شود و یا نوعی واکنش واحد بهعنوان مثال: وقتی کودک شما با حالتی عاطفی رفتارهایی را از خود به نمایش میگذارد شما نیز اگر فردی عاطفی باشید در مقابل این کنش واکنشی عاطفهگون را به کودک منتقل میکنید ولی اگر فردی عاطفی نباشید از کنار رفتارهای کودک با بیتفاوتی و کمتوجهی میگذرید. به بیانی کنشهای رفتاری کودک برای شما اهمیتی ندارند. عاطفه به رفتارهایی اجتماعی اطلاق میشود که این رفتارها به انحای متفاوت چهره میشوند که این چهره شدن میتواند از جانب شما باشد یا دیگران.
در تعریف احساس نیز میتوان گفت عبارت است از رفتارهایی که توسط فرد یا افراد از طریق حواس پنجگانه شکل میگیرد و در برخی از دیدگاهها حس ششم نیز مؤثر است. حواس پنجگانه بدینسان که شما از طریق حس بویایی بوی یک گُل را احساس میکنید و یا از طریق حس شنوایی صدای یک پرنده را حس میکنید و یا از طریق بینایی خیلی از اشیاء را میبینید و در مورد آنها نظر میدهید. مثلاً وقتی شما باران را تماشا میکنید در مورد ویژگیهای آن نیز چیزهایی را بیان میدارید و یا وقتی یک شب مهتابی را تماشا میکنید در مورد آن بر کرسی صحبت مینشینید و یا از طریق حس لامسه خیلی از اشیاء را لمس میکنید که در واقع با لمس کردن یک سنگ و یا یک موجود زنده به ویژگیهای آن پی میبرید. و یا از طریق حس چشایی به مزهی خیلی از غذاها پی میبرید و میتوانید احساس کنید که این غذا شور است یا بینمک و یا مزه تلخ دارد یا شیرین و یا بیمزه است.
دیگر حس که در موجودات و بهخصوص انسانها کشف شده، حس ششم است.حس ششم از حواسی است که با بهرهگیری از حواس پنجگانه و البته بدون تجربه قبلی و یا مشاهده قبلی شکل میگیرد. این احساس اغلب در خانواده هنرمندان بیشتر دیده میشود. به مانند شعرا و نویسندگان و موسیقیدانان و نقاشان و .. . لذا حس ششم حسی است که بهصورت ناخودآگاه در وجود فرد شکل میگیرد و کاملاً مسائلی را که قبلاً تجربه نکرده است را بازگو مینماید. حس ششم میتواند نوعی شورش غیرمنتظره باشد که از باطن انسان تراوش میکند و البته این حس در همه افراد یافت نمیشود بلکه حضورش استثنایی است.
در تعریف زندگی نیز میتوان گفت زندگی بهمعنی زیستن و حیات است. البته زنده بودن نیز میتواند دیگر تعریف لغوی آن باشد. اما در تعریف مفهومی آن میتوان گفت زندگی نوعی فرآیند اجتماعی است که بشر با تلاش وکوشش فراوان این فرآیند اجتماعی را شکل میدهد.
بنابراین زندگی فرآیندی از پیش تعیین شده نیست چه اینکه انسانها در یک مقطع زمانی تشکیل خانواده میدهند. خانواده در اینجا تنها ازدواج نیست بلکه وقتی فرد با به دست آوردن مؤلفههای زندگی نوعی پناهگاه را در جهت زیستن شرافتمندانه بهوجود میآورد، میتوان گفت که این فرد نیز بهسوی زندگی گرایش پیدا کرده است. بنابراین با تعاریفی که از عاطفه، احساس و زندگی شد، میتوان گفت این سه مقوله با هم کلافی عمیق خوردهاند و تأثیرشان در یکدیگر چه در ابعاد مثبت و چه در ابعاد منفی پُررنگ است.
با توجه به تجربههای موجود، اکثر مردم نقش عاطفه و احساس را در زندگی اجتماعی کمرنگ میدانند و حتی در خیلی از موارد این دو را آفت زندگی میپندارند. این افراد معتقدند که زندگی شوخیبردار نیست و برای اینکه تعیین امرار معاش کنیم باید دست به کارهای اقتصادی زده و مسلماً کار اقتصادی نیز با عاطفه و احساس اغیار است.
با فضاسازی در کلمه عاطفه و احساس و باز کردن فضایی برای مقولهی زندگی میتوان گفت بشر بهعنوان موجودی اجتماعی نمیتواند از دو ویژگی عاطفه و احساس چشمپوشی نماید. وقتی صحبت از اجتماعی بودن میشود، نقش عاطفه و احساس پُررنگتر میشود و وقتی بحث رفتار اجتماعی و قوانین و قراردادها و تعهدات اجتماعی میشود، نمیتوان نقش عاطفه و احساس را کمرنگ جلوه داد وقتی بحث کمک به دیگران در ابعاد مختلف از جانب یک فرد متمول به میان میآید، بیشک بدون
عاطفه و احساس نمیتواند حضور این کمک را توسط فرد متمول پُررنگتر دانست. لذا تحت هر شرایطی عاطفه و احساس در مسائل کاری و ابعاد زندگی نقش مؤثری را برعهده گرفتهاند. ولی آنسوی قضیه نیز بسیار مهم و سازنده است. یعنی اینکه عاطفی برخورد کردن و یا احساساتی بودن نسبت به امورات اقتصادی و حتی امورات اجتماعی و فرهنگی میتواند زندگی افراد را متضرر سازد. تجربه نشان داده که یک مدیر موفق در امورات اقتصادی و یا اداری مدیری است که معقول و منطقی با مسائل برخورد میکند و البته این مهم نیز نمره بالایی را از جانب عرف کسب نموده است. معقول برخورد کردن با مسائل مالی و تبادلات اجتماعی در خیلی از موارد مؤثر است و البته در برخیاز موارد نیز کارساز نیست.
از این نگاه یک فرد اقتصادی برای اینکه بتواند به هدف اقتصادی خود دست یابد، طبعاً نیاز به هوشمندی و تفکر اقتصادی دارد و تحت هر شرایطی در سیر این هدف دست به بیبرنامگی نمیزند. لذا با پختگی و تخصص لازم سعی بر آن دارد تا بتواند بدون شکست به هدف خود برسد. بنابراین این فرد چون میخواهد به یک فرد متمول مبدل گردد تحت هیچ شرایطی قدرت ریسک کردن را در خود پذیرا نیست. ولی در زوایایی دیگر نیز این نوع روند محل بحث بوده چه این که تنها متمول بودن برای رسیدن به هدف کافی نیست بلکه دیگر مؤلفههای انسانی در جهت رسیدن به هدف لازم است. مؤلفههایی از قبیل کار آفرین بودن، با اخلاق بودن، اجتماعی بودن، صبور بودن، شجاع بودن و البته عاطفی بودن و احساسی بودن نیز از عمده مؤلفههایی است که مستلزم کار است. چراکه برای رسیدن به هر هدفی باید از میان مردم برخاست و چون مردم دارای خُلقیات متفاوتی هستند ما نمیتوانیم بگوئیم که بدون عاطفه و احساس میتوان به هدف رسید.
کمااینکه خیلی از موارد افراد گره خورده با کار و زندگی ما، افرادی عاطفی و احساساتی هستند که متأسفانه مقوله عاطفه و احساس در جامعه ایران بدتعریف شده است. بهگونهای که اغلب مردم فکر میکنند اگر عاطفی باشیم و یا
احساساتی، آدمی ساده و بیثمر هستیم و در جامعه سرما کلاه میگذارند. به نظر میآید که اگر عاطفه و احساس را با نظارت کامل و کنترل صحیح در هر کاری نهادینه نمائیم توفیق در آن کار بیشتر است.
عاطفه و احساس از مقولات انسانیاند و ما نمیتوانیم با اغماض از این دو در امورات زندگی به توفیقات لازم دست یابیم. از جانبی دیگر جامعه این دو را در خیلی از مواقع با مسائل معنوی خلط میکند. لذا باید ابراز داشت که عاطفه و احساس دو فاکتور مهم در جهت خلق تفکر و اندیشیدن هستند. چه اینکه قدرت تصمیمگیری این دو به مراتب قویتر از هر ویژگی ذاتی دیگری است که در بشر یافت میشود. بنابراین آن عاطفه و احساس که در مسائل کاری تعریف شدهاند کاملاً هم در شکل و هم در محتوا با این عاطفه و احساس که از آن یاد میشود، متفاوت است. آن عاطفه و احساس نوعی تضعیف و ناکارآمد در بین عرف بیان شده و این عاطفه و احساس کارآمد و فرارونده است.
بهتر اینکه عاطفه و احساس علاوهبر این که در مسائل اقتصادی و مالی بسیار نقش دارند در مسائل فرهنگی و هنری و یا به تعبیری زندگیهای هنری و فرهنگی نیز بسیار کارسازند. میتوان گفت مهمترین اندیشههای اقتصادی از جانب انسانهای پُراحساس و پُرعاطفه بهوجود آمده است. بهگونهای که اغلب اندیشههای اقتصادی و ادبی با پشتوانه این دو مقوله بهوجود آمدهاند. ما نمیتوانیم یک متفکر اقتصادی را فردی بدون عاطفه و احساس تلقی نمائیم چه اینکه همین متفکر تفکرش را با پشتوانه این دو ویژگی به دست آورده است.
مشکل اساسی که در جامعه ما وجود دارد این است که چون اقتصاد ما اقتصادی رهبر نیست و دارای نوسانات متعددی است وقتی با شکست اقتصادی روبهرو میشویم، فکر میکنیم عاطفی و احساساتی برخورد کردهایم. عاطفی و احساساتی برخورد کردن در مسائل کاری به منزله این نیست که تمام موقعیتهای خود را اعماز مالی، شخصیتی، اخلاقی، فرهنگی و مقامی را بدون تدبیر از دست بدهیم بلکه عاطفی و احساساتی برخورد کردن یعنی اینکه با حفظ موقعیتهای فردی و اجتماعی خود بتوانیم تأثیر مثبت خود را در جامعه دو چندان نمائیم. از این نگاه مهربان بودن با مردم و یا دلسوزی پایدار و یا انس و علاقه پیدا کردن به دیگران در شخصیت ما در جهت رشد و تعالی در کار بسیار مؤثر است. چون تعامل با دیگران باعث تعالی شخصیت ما میشود. وقتی صحبت از رشد و توسعه انسانی میشود، این رشد و توسعه انسانی بدون مؤلفههای انسانی شکل نخواهد گرفت. چهبسا انسان با یک رفتار عاطفی و یا احساسی بخش اعظمی از جامعه را مجذوب خود میکند. اعتقاد بنده این است که هدف همیشه دست یافتنی نیست و در خیلی از موارد ما در راه اصلی ناخودآگاه به فرعی کشاننده میشویم. بهعنوان مثال چهبسا بهدنبال هدف اقتصادی باشیم ولی در همین راه به سمت دیگری هدایت شویم و مثلاً به یک شخصیت سیاسی و یا فرهنگی مبدل شویم و تجربه نیز این روند را به اثبات رسانده است. بهعنوان مثال کلینتون در حسب الحال خود بنام «زندگی من» آورده است که «من از همان اوان کودکی آرزو و هدفم این بود که یک فرد اقتصادی بشوم اما با اینکه گام در جاده اقتصاد گذاشتم نمیدانم چگونه به یک شخصیت سیاسی مبدل شدم و البته از طریق همان سیاست به اقتصاد نیز رسیدم.
لذا اعتقاد این قلم این است که نه سرنوشت را میتوان از سرنوشت و نه زندگی را چراکه هر دو با سرعت زمان حرکت میکنند و همیشه برای شروع اگرچه زمان وجود دارد ولی این زمان نمیتواند برای رسیدن به هدف کافی باشد.
بنابراین بهتر است که در زندگی همیشه با احتیاط برانیم تا که به سهولت به مقصد برسیم. دیگر نکته که در این مقوله بسیار مهم بهنظر میرسد این است که آیا میتوان با زندگی عاطفی و احساسی برخورد کرد؟ و دیگر اینکه زندگی تنها با اقتصاد رشد و نمو پیدا میکند و آیا با اقتصاد نیز میتوان عاطفی و احساسی برخورد نمود؟ در پاسخ به سؤال اول باید گفت که در زندگیهای هنری کاربرد عاطفه و احساس بسیار کارساز و مؤثر است اما در زندگیهای اجتماعی اگرچه بدون عاطفه و احساس زندگی بیمعنا میشود ولی باید با احتیاط برخورد کرد بهطوریکه زندگی تحتتأثیر عمیق عاطفه و احساس قرار نگیرد و حداقل عاطفه و احساس بر عقل زندگی مستولی نشود. زندگی از چهار ضلع تشکیل شده است.نخست عشق است دوم عقل، سوم عاطفه و چهارم احساس. عشق ما را با لذایذ زندگی آشنا میکند. عقل ما را در رشد و تعالی زندگی کمک میکند. عاطفه زیباییهای زندگی را تصویر مینماید و احساس به ما میآموزد که با زندگی چگونه رفتار کنیم.
دیگر نکته نقش عاطفه و احساس در سایر مسائل اجتماعی است. یکیاز این مسائل اجتماعی عشق است. تجربه نشان داده که اکثر انسانهایی که عاشق میشوند افرادی عاطفی و احساساتی هستند و این دو مقوله نیز مسبب مقوله بهنام
وابستگی میشود و امروزه وابستگی را هم بدتعریف کردهاند چه اینکه در دنیای امروزی وابستگی بهمعنی خود نبودن است. از این نگاه برای رسیدن به سلالهای بنام عشق حتماً نیاز به عاطفه و احساس است بیتردید فرد عاشق بدون این دو نمیتواند به معشوق خود دست یابد. عاشق شدن دنیایی متفاوت دارد که هرگز نمیتوان این دنیا را با دنیای خاکی تطابق داد و متأسفانه مشکل جامعه ما این است که عشق را با منویات زندگی و هوس اشتباه میگیرد. ضروری است که ترسیم نمائیم زندگی اجتماعی اگر توأم با عاطفه و احساس باشد و یا همراه با عاطفه و احساس هم نباشد، در درونمایه خود شمههایی تفهیم شده را از هوس میتوان در نبض آن دریافت. ولی در عشق اینجور نیست. چه اینکه آن عاطفه و احساس که عشق را شکل میدهند، از سلالهای برمیخیزند که هرگز چیزی به نام هوا و هوس در این سلاله مدخل نبودهاند. در مقوله وابستگی نیز به همین شکل است. در پاسخ به سؤال دوم باید گفت که زندگی بدون اقتصاد بیمعناست ولی اقتصاد در زندگی هدف نیست بلکه اصل است. اصل بدین معنا که برای زنده بودن باید زندگی کرد و پشتوانهی این مهم پول است. و هدف بدین شکل که براساس پول میتواند به هدف رسید. پول میتواند وسیلهای باشد که ما را به مقصد میرساند.
ولی زندگی تنها دارای یک شاخک به نام اقتصاد نیست بلکه دارای شاخکهایی بدیع و فراروندهای است که یکیاز این شاخکها اقتصاد محسوب میشود. به بیانی خیلی از صفات اجتماعی و برجستگیهای انسانی دست به دست همدیگر میدهند تا زندگی تشکیل میشود. در مورد اینکه آیا میشود با اقتصاد عاطفی و احساسی برخورد کرد یا نه؟ باید گفت که اقتصاد نیز نوعی مقوله اجتماعی است که در فراز و فرود اجتماع بیتأثیر نیست، همچنانکه اجتماع در فراز و فرود اقتصاد مؤثر است. در خیلی موارد عاطفه و احساس با اقتصاد کلافی عمیق خوردهاند. از این منظر هرآنچه که یک فرد اقتصادی به دست میآورد اعم از ماشین، خانه، پول، علم و... همه این موارد هم بُعد عاطفی و احساسی در زندگی بشر دارند و هم فرهنگ وابستگی را ایجاد مینمایند.
شاید بتوان گفت یک فرد اقتصادی فردی است عاشق مسلک. چه اینکه تمام دستاوردهای خود را بهعنوان حیات خویش قلمداد میکند و اگر این دستاوردها از او گرفته شوند، زیستن برای وی دشوار است. لذا نتیجه میگیریم که عاطفه و احساس اگرچه شاید در بهوجود آمدن ثروت در ابعادی بیتأثیرند ولی وقتی ثروت بهوجود میآید جایگاهشان ناخودآگاه تثبیت میشود.
وابستگی معنوی (عشق) بسیار متفاوت است. در وابستگی اجتماعی انسان در خیلی از مواقع آن جوهره خود بودن را از دست میدهد ولی در وابستگی معنوی چیزی به نام دیگر بودن وجود ندارد. بنابراین نمیتوان وابستگی را در عشق بد دانست و آنانکه که این مهم را بد جلوه مینمایند این افراد با منویات دنیا و زندگی کلافی عمیق خوردهاند و با وابستگی عشق در همه ابعاد بیگانهاند.
اگر میگوئیم نقش عاطفه و احساس در زندگی تنها مقصود زندگی اجتماعی نیست بلکه اکثر زندگیهای انسانی اعماز زندگی هنری، زندگی معنوی، زندگی اقتصادی و زندگی فرهنگی شامل این مقوله میشود.
عابدین پاپی