به گزارش کانون خبرنگاران
ایکنا،
نبأ، زینت السادات موسوی مادرجوانترین شهید مدافع حرم «سید مصطفی موسوی»در برنامه مادرانه که شب گذشته 28 تیرماه از شبکه پنج سیما پخش شد، به بیان خاطراتی از پسر شهیدش پرداخت که در ادامه به آن میپردازیم.
سید مصطفی را با تمام وجود احساس میکنم
موسوی گفت: 18 آبان ماه سال 1374 سید مصطفی به دنیا آمد و دوران کودکی بسیار خوبی داشت و فوقالعاده از کودکیاش لذت برد و پدرش بعد از به دنیا آمدنش آرزوی شهادت را برایش کرد.
وی با بیان اینکه سید مصطفی بیشترین وسیله بازیاش جعبه ابزار بود، افزود: روز اول که به مدرسه رفت چون سید بود اسپند را به سید دادند و اولین کسی بود که وارد کلاس شد اما اصلا دوست نداشت که من همراهش بروم مدرسه، اما با اصرار فراوان به همراهش رفتم.
مادر سید مصطفی گفت: هر پنجشنبه همراه با خواهرزادههایم به مزار پسرم میروم و وقتی دلتنگاش میشوم با عکساش صحبت میکنم و همیشه با تمام وجودم حساش میکنم و میدانم که هست و همهچیز را میبیند و میشنود.
عاشق شهید بابایی شد
وی با بیان اینکه پسرش در سال 92 به یکباره عاشق شهید بابایی شد و تحول عجیبی در وی ایجاد شد، افزود: سید مصطفی هر هفته به همراه پسر خالهاش به سر مزار شهید بابایی میرفت و شهادتاش را مدیون او است.
موسوی اظهار کرد: پسرم بعد از دیدن فیلم «شوق پرواز» به یکباره متحول شد و از آن موقع به بعد هر کتاب و مطلبی که مربوط به شهید بابایی میشد، مطالعه میکرد.
وی با اشاره به اینکه سید مصطفی برای 40 سال بعدش برنامه داشت، گفت: وی به عشق شهید بابایی به دنبال خلبانی رفت و رشته ریاضی را انتخاب کرد و فوقالعاده دانشآموز خوبی بود و معلمان علاقه فراوانی به وی داشتند.
مادرش با اشاره به اینکه سید مصطفی علاقه فراوانی به کتابخوانی داشت، گفت: در تابستانها پسرم به همراه پسرخالههایش به گچکاری و رنگکاری میرفت و تمام پولهایش را به خرید کتاب میداد و بعد از مطالعه آنرا به دیگران هدیه میکرد تا آنان نیز بعد از مطالعه آنرا به افراد دیگر هدیه کنند و صدقه جاری شود و بعد از شهادتش افراد زیادی به من مراجعه کردند که کتاب سید مصطفی نزد ما امانت است.
وی افزود: سید مصطفی سه کتاب با عنوان جستاری بر خاطرات سردار سلیمانی، فاطمه فاطمه است و فلسطین از منظر حضرت آقا را با خود به سوریه برد و به همرزمانش گفته بود که اگر من شهید شدم به مادرم بگویید که من این سه کتاب را خوانده بودم تا خیالش راحت شود.
موسوی ادامه داد: تمام دوستاناش در بیان خاطراتشان به کتابخوانی شهید در تمامی لحظات اشاره میکنند و یکی از همرزمانش میگوید که کتاب فاطمه فاطمه دست سید مصطفی بود که وقتی از وی پرسیدم که در این کتاب چه نوشته گفت «امام حسین(ع) بیشتر از اینکه تشنه آب باشد تشنه لبیک بود و افسوس که به جای افکار بلندش به ما زخمهای بدنش را بزرگ جلوه دادند».
دلکندن از بهترین دلبستگی
وی در خصوص راضیشدنش به رفتن پسرش به سوریه گفت: من ابتدا راضی به رفتنش نبودم اما گفت مادر اگر در روز قیامت امام حسین(ع) بگوید چرا خواهر من را دوباره به اسارت گرفتند و شما هیچ کاری نکردید چه پاسخی باید دهم؛ جوابش با خودت.
مادرش ادامه داد: من در جوابشم گفتم من یک پسر دارم و راضی نمیشوم از او دل بکنم و وی در پاسخ گفت مادر وهب هم یک پسر را داشت ما مسلمانیم و باید از بهترین دل بستگیهای خود دست بکشیم تا بتوانیم به معرفت الهی دست پیدا کنیم و من هم چون پاسخی در جوابش نداشتم، راضی شدم و گفت آن دنیا را برایت آباد میکنم.
وی گفت: یک و نیم سال تلاش کرد تا به سوریه برود اما چون سناش کم بود قرار نبود او را ببرند و فرماندهانش از اطلاعرسانی به وی جلوگیری میکردند اما دوبار با وی از طرف هوابرد اشتباهی تماس گرفته بودند و زمان جلسات سری را که قرار نبود در آن جلسات حضور داشته باشد، شرکت کرده بود، معلوم نبود چه کسی به وی اطلاع داده است و او با سماجت کامل به سوریه رفت.
آخرین دیدار
وی در خصوص آخرین دیدار وی با سید مصطفی گفت: ظهر بود که گفت مادر نمیخواهی نماز بخوانی. من مشغول نماز خواندن بودم که صدای کمربندش آمد و وقتی که در سجده دوم بودم شنیدم در اتاق محکم بسته شد و بلند گفت مامان خداحافظ؛ من ته دلم خالی شد که شاید آخرین دیدارش باشد بعد از نماز دنبالش رفتم اما او را ندیدم.
وی گفت: 20 روز از رفتن سید مصطفی به سوریه میگذشت که همان شب اعلام کردند که در دمشق انتحاری زدند و گفته بود که اگر من رفتم سوریه اخبار آن را دنبال کنم و کلمه به کلمه صحبتهای حضرت آقا را بنویسم یا ضبط کنم و همه مطالب را از من میخواست.
بچهها الگوی زنده والدینشان هستند
وی افزود: من همیشه قلم و کتاب را به همراه داشتم و بهنظرم سید مصطفی چون از کودکی کتاب خواندن را در من دیده بود، به مطالعه علاقه زیادی پیدا کرده بود.
زمان شهادت
وی با بیان اینکه سید مصطفی آرزو داشت در ماه محرم به شهادت برسد، گفت: آنطوری که تعریف کردهاند، شب اول ماه صفر بود که بعد از نماز مغرب و عشاء به شهادت رسید و شب آخر محرم و آخرین عملیات بوده که دوستانش به وی گفتند مصطفی محرم تمام شد ولی تو شهید نشدی و او دستانش را بالا میگیرد یا حسین یاحسین میگوید و بعد هم شهید میشود.
دوست دارم پسرم بارها شهید شود
مادر سید مصطفی میگوید: شنیدهام که شهیدان در بهشت آرزو دارند که بارها شهید شوند و آنقدر لذت بخش است که آرزو دارم امام زمان(عج) سید مصطفی را دوباره بخواهد و او دوباره در رکابش شهید شود.
اعظم اسدپور