با اینکه 42 سال از درگذشت علی شریعتی میگذرد، وی همچنان بحثبرانگیزترین روشنفکر دینی معاصر است. در طول 42 سال اخیر مواجهه و کنش و واکنشهای متعدد و مختلفی در قبال اندیشه و منش شریعتی صورت گرفته است. منتقدان امروز شریعتی که شاید روزی هوادار شریعتی بودند و امروز گاه در قامت روشنفکران غیردینی ظاهر شدهاند و معتقدند اندیشه و تفکر شریعتی به تاریخ پیوسته و دیگر تأثیر و کارایی چندانی در جامعه امروز ندارد، اما در این میان برخی روشنفکران دینی نیز به سبب نقدهایی که به شریعتی دارند، قائل به عبور از شریعتی هستند و معتقدند نباید شریعتی را پدر روشنفکری دینی دانست. منتقدان شریعتی او را متفکری متأثر از چپ و سوسیالیسم میدانند. به همین دلیل چنین نتیجه میگیرند که شریعتی دین را ایدئولوژیک کرد و او مخالف با دموکراسی و اندیشههای جدید بود. در این میان برخی کسانی که در گذشته، منتقد و مخالف سنتی شریعتی بودند، امروز هوادار او شدهاند و به دنبال بازخوانی گزینشی از اندیشههای وی هستند. علاوه بر این، جریانی به عنوان پویندگان راه شریعتی همچنان خود را وفادار به حفظ میراث شریعتی میداند. این جریان که با عنوان «نوشریعتی» شناخته میشود، ضمن اینکه قائل به نقد شریعتی است، اما اندیشه و تفکر او را یک کلیت میداند که باید حفظ شود، اما درصدد است تا ببیند شریعتی «اکنون» چه میگوید.
خبرگزاری ایکنا اصفهان، به مناسبت ۲۹ خرداد، سالروز چهلودومین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی، گفتوگویی با احسان شریعتی، فرزند ارشد ایشان، دانشآموخته فلسفه در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن فرانسه و از فیلسوفان و پژوهشگران حوزه دین و فلسفه، داشته است که قسمت اول این گفتوگوی تفصیلی روز گذشته، 28 خرداد با عنوان «شریعتی را گزینشی میخوانند/ گفتمان شریعتی؛ راهی برای رفع تقابل دوگانه سنت و تجدد» منتشر شد. قسمت دوم این گفتوگو را که دربرگیرنده واکاوی نقدهای مطرح شده به شریعتی است در ادامه میخوانید:
آنچه در این گفتوگو میخوانید:
نقد شریعتی به مدرنیته از موضع پسامدرن بود، نه از موضع پیشامدرن
شریعتی لیبرالیسم را از موضع سوسیالیسم و معنویت نقد میکند
آزادی در اندیشه شریعتی رادیکالتر است
سوسیالیسم مورد نظر شریعتی، منبعش اروپایی اس
تحت تأثیر بودن جنبش چپ، بهمعنای مخالفت با دموکراسی نیست
غالب نقدهایی که به شریعتی میشود، متناقصاند
شریعتی منتقد روحانیت و روشنفکران بود
مدرنیته، ایرانی و بومی باشد
پس از انقلاب بازگشتی به تفکرات آماده داشتیم
اکنون باز به اشکال دوگانههای سنتی بازگشت کردهایم
سوءبرداشتها و نقض غرض از شریعتی زیاد است
شریعتی با فلسفه مخالف نبود
شریعتی قائل به نقد و نوسازی دین بود
شریعتی قرآن را به صحنه آورد
جامعه به دوگانههای پیشاشریعتی بازگشت کرده است
ایکنا - منتقدان امروز شریعتی معتقدند اندیشه و تفکر شریعتی تأثیر و کارایی چندانی در جامعه امروز ندارد، در واقع آنها معتقدند اندیشههای شریعتی به تاریخ پیوسته است و حتی در بحث روشنفکری دینی قائل به عبور از شریعتی هستند و معتقدند نباید شریعتی را پدر روشنفکری دینی دانست، شما با چنین رویکردی تا چه اندازه موافق هستید؟
درست است که شریعتی منتقد لیبرالیسم بوده است، اما از منظر دفاع از نوعی دموکراسی رادیکال و این نکته گاه نادیده گرفته میشود. یعنی اگر شریعتی از لیبرالیسم انتقاد دارد. به این دلیل است که دموکراسی حقیقی و ریشهای در لیبرالیسم تحقق پیدا نکرده است. وی در کنفرانس «امت وامامت» میگوید برای رسیدن به مردمسالاری راستین و ریشهای باید چه روشی را در پیش بگیریم؟ و این پرسش به این معنا نیست که او با اصل دموکراسی مخالف بوده است! این تصور که شریعتی چون ناقد لیبرالیسم بوده، پس مخالف دموکراسی بوده، حرفی کاملاً بیاساس است.
نقد شریعتی به مدرنیته از موضع پسامدرن بوده، نه از موضع پیشامدرن(مثل موضع سنتگرایی و بنیادگرایی دینی). شریعتی از موضع پسامدرن میگوید اتفاقاً مدرنیته به اندازه کافی مدرن نبوده، یعنی مدرنیته به جای دین، یک شبه دینهایی را عرضه کرده است: مثلاً راسیونالیزم آمده و خردگرایی را نوعی دین کرده و این کار بخردانه نیست و با اصل خود «خرد» در تناقص است و یا مثلاً لیبرالیسم، آزادی را در قید و قالب «ایسم» محدود کرده که باید از این قید آزاد شود(رهایی آزادی). گرایش به آزادیخواهی، عدالتخواهی و معنویتگرایی یک جریان پیوسته تاریخی بوده که این سه بُعد باید مکمل هم باشند و اگر این سه ضلع بخواهند از هم جدا شوند، مورد انتقاد شریعتی است. یعنی شریعتی همانطور که لیبرالیسم را از موضع سوسیالیسم و معنویت نقد میکند، همانطور مارکسیسم و کمونیسم را از موضع آزادیخواهی و معنویت و همینطور معنویتگرایی دینی، شرقی و زاهدانه صوفیانه را از موضع عدالت و آزادی نقد میکند. پس بنابراین این حرف و تصوراتی که برخی مطرح میکنند، شریعتی مخالف غرب، دموکراسی و آزادی بهطورکلی بوده از اساس نادرست است. شریعتی بیش از آنها با غرب و دستاوردهای مثبت و منفی آن آشنایی داشته و به آن مسلط بوده که میپندارند!
این آرمانها و مفاهیم در اندیشه شریعتی، برجستهتر و رادیکالتر است، مثلاً شریعتی درباره آزادی میگوید: ای آزادی از هرچه تو را به بند بکشد، بیزارم! این تعبیر، خیلی رادیکال است و به نوعی هممرز با آنارشیسم میشود.
در اندیشه شریعتی، با هرگونه سلطهای مخالفت میشود. در حالی که در لیبرالیسم فقط بحث استبداد مطلقه و استبداد الهیاتی - سیاسی مطرح است. اما در اندیشه شریعتی، آزادیخواهی رادیکالتر است. بنابراین شریعتی یک دموکرات و یا مردمگرای رادیکال است و به همین دلیل به موضوع عدالت میپردازد و ابعاد دیگر مسئله را مطرح میسازد. بنابراین این درست نیست که بگوییم در اندیشه شریعتی به این مسائل پرداخته نشده و یا کمرنگ است؛ نه، اینطور نیست. آزادیخواهی و یا مردمسالاری در شریعتی خیلی ریشهایتر، ساختاری و بنیادیتر مطرح است. یکی از دغدغهها و مسائل موردنظر پویندگان شریعتی - پیش از انقلاب و پس از آن - مسئله آزادی، حفظ حقوق بشر و شهروند بوده که حتی بهشکل رادیکالتر در مقایسه با نولیبرالهای مدعیان دموکراسی پیگیری شده است. دومین بحث، عدالت اجتماعی، اختلاف طبقاتی، استعمار و سیستم سرمایهداری و یا شبهسرمایهداری است. در واقع مدعی هستیم که به این موضوعات، بهشکل ریشهدارتر، ساختاری و بنیادیتر- در مورد دوستانی که اکنون منتقد شدهاند - پرداختهایم. به غیر از پویندگان راه شریعتی بهعنوان ادامه دهندگان راه سیدجمال، اقبال و شریعتی، کدام جریان و نیرو از قبل و پس از انقلاب تاکنون در زمینه دموکراسی مطالبات دموکراتیک ریشهایتر و ساختاریتری داشته است؟
ایکنا - با توجه به اینکه شریعتی از شاگردان گورویچ، جامعهشناس فرانسوی، بود، معتقدند شریعتی تحت تأثیر سوسیالیسم و جریان چپ قرار داشت و به همین دلیل چنین نتیجه میگیرند که شریعتی به دلیل رویکرد چپگرایی که داشت، مخالف با دموکراسی و لوازم آن است. آیا شما چنین انتقادی را بجا میدانید؟
سوسیالیسم مورد نظر شریعتی، منبعش اروپایی است و نه بلوک شرقی مثل شوروی و چین و نه جنوبی جهان سومی. سوسیال دموکراسی، ریشه در دموکراسی عمومی غرب دارد که از انقلاب فرانسه و تا زمان کمون پاریس ادامه داشته و از دل هم بیرون آمدهاند. جنبش چپ یکی از مدافعان اصلی دموکراسی در اروپا و غرب بوده است. سوسیالیسم وقتی در شکلهای مسخ شده نظامهای توتالیتر وارد میشود، با آن تزاریسم و ارتدوکس روسی قبلی درهم تنیده میشود و سنت قبلی آن جامعه را در قالب سوسیالیسم سبک روسی تجدید میکند. نیکلای بردیایف، در کتابی به نام «منبع و معنای کمونیسم روسی» همین موضوع را مورد توجه قرار داده است. در واقع این نوع سوسیالیسم ارتباطی با اصل سوسیال دموکراسی و یا چپ اروپایی که خواستار دموکراسی رادیکال بود، ندارد.
ماسینیون و گورویچ و... کمونیست نبودند. البته گورویچ جامعهشناس بود و با سوسیالیسم آشنایی داشت، اما او از فراریون روس و مخالف با استالینیسم بود. شریعتی اگر میخواست از شخصیتهای چپ تأثیر بپذیرد باید از کسانی مثل هانری لوفور که نوعی نومارکسیست بود و یا چهرههای شاخص دیگر فرانکفورتی، مانند مارکوزه و.. تأثیر میپذیرفت. تحت تأثیر بودن جنبش چپ به معنای مخالفت با دموکراسی نیست. آیا احزاب چپ و سوسیالیست فعلی در اروپا، مخالف دموکراسی هستند؟ نه، بلکه خودشان بخشی از آن جامعه و دول دموکراتیک قلمداد میشوند.
پس این تصور که در ایران شکل گرفته که هر کس موضع چپ داشته باشد، مخالف دموکراسی است، حرف عجیب و غریبی است. در تاریخ جنبشهای اجتماعی، یکی از پایههای اصلی دموکراسی، سوسیال دموکراسی بوده است. چپ نیز در اینجا بهمعنای کلی کلمه، و فراتر از مارکسیسم و آنارشیسم و.. است. یکی از پایههای مدافع مطالبات محقق شده لیبرال دموکراسی درغرب، جریان چپ بوده است. این تصور که هر کس موضع چپ داشته باشد، مخالف دموکراسی است، در شکل دوگانهسازیهای وطنی شکل گرفته که برخی میگویند اگر دموکراتیک میشویم، پس دیگر باید عدالت را کنار بگذاریم و تنها طرفدار آزادی باشیم. این حرف، دیدگاه ناقصی است، حتی انقلاب فرانسه که انقلابی بورژوا - دموکراتیک محسوب میشود، شعارش آزادی، برادری و برابری بود. در قانون اساسی فرانسه نیز «جمهوری» مورد توجه قرار گرفته که چند مشخصه بارز دارد؛ اول اینکه دموکراتیک و دوم سوسیال، یعنی اجتماعی است. بنابراین بُعد اجتماعی داشتن، یکی از ابعادش عدالتخواهی است.
ایکنا - اگر بخواهیم از بازتابهای فکری شریعتی در جامعه امروز صحبت کنیم، فکر نمیکنید نوعی عمومیتزدایی از اندیشه و منش شریعتی رخ داده و آثار وی به یک کالای سخت، پیچیده و لوکس روشنفکری تبدیل شده است یا متقابلاً جریانی به دنبال مبتذل و سطحی کردن اندیشههای شریعتی در قالب پیامکهای تبلیغاتی و دستاویز قرار دادن آن در مسائل سیاسی هستند؟
متاسفانه یا خوشبختانه غالب نقدهایی که به شریعتی میشود متناقصاند. یعنی اگر به نقدهایی که در طول این سالها به شریعتی شده توجه داشته باشید، میبینید تناقضهایی در آنها وجود دارد که داوری مطلق و مشترک درباره شریعتی را سخت و در تعلیق میکند. اندیشه شریعتی از یک سو عامیانه و عمومی شده و این درست است، از سوی دیگر میگوییم جریان طرفدار شریعتی، اندیشه او را به یک مفهوم خاص روشنفکری تبدیل کرده که فهم آن برای جامعه مشکل میشود. اینها با هم تناقص دارد، یعنی اینکه بگوییم شریعتی از دین تقدسزدایی کرده و با اینکه بگوییم شریعتی جامعه را دینی کرده و دین را به عرصه اجتماع وارد کرده است. چنانکه برخی مخالفان انقلاب اسلامی چنین باوری دارند و یا اینکه برخی میگویند شریعتی با رژیم سابق و استبداد و استعمار همسو بوده و علیه روحانیت و انقلاب فعالیت میکرده است! اینها همه دیدگاههای متناقض هستند، اما به نظر من این تناقض باعث میشود، در ادامه به نوع تعادلی برسیم و منتقدان شریعتی به این نتیجه برسند همه اینها، شریعتی نیست و ترغیب شوند که بار دیگر به شریعتی رجوع کنند و آثار او را بخوانند که به نظرم چنین اتفاقی جنبه مثبت دارد. جنبه منفی هم همان تناقصهایی هست که وجود دارد.
ایکنا - آیا با مراجعه به آثار شریعتی میتوان به نقد او درباره روشنفکران دیروز و امروز رسید؟
شریعتی نقدهایی نسبت به روحانیت و روشنفکران و بخشهای فرهنگی و ایدئولوژیهای تأثیرگذار تاریخ ایران وارد کرده و به این نتیجه رسیده که ما از منظر فرهنگی و فلسفی مشکل داریم و باید در زمینه جهانبینی، کار بنیانی و نوعی «تکوین مکتب» ایجاد شود، یعنی ما یک دورانی را میگذارنیم که شریعتی به آن دوران، تکوین مکتب میگفت. تکوین مکتب، وجودیابی یک نوع تفکر و گفتمانی بود که در مرحله مانیفست و مقدماتی خود با وقوع انقلاب مواجه شد، بنابراین تکوین وجودی آن کامل نشد که بخواهد اجرایی شود. در نتیجه پس از انقلاب بازگشتی به تفکرات آماده داشتیم، مثلاً در زمینه حقوقی، وقتی که میخواستیم قانونی را تدوین کنیم، کسانی مثل خلخالی، در خاطرات خود مینویسد: رفتیم در کشورهای کمونیستی چرخی زدیم ببینیم که آنها چه تجربیاتی دارند! و یا بازگشت به فقه سنتی پیش آمد، چرا که در فقه سنتی حکم همه چیز مشخص است. اما اکنون باید حد وحدود مبحث نواندیشی برای مسئولین فرهنگی و اجرایی مشخص شود. خلاصه اینکه در عمل، نوعی بازگشت به شکلهای از پیش ساخته در ایران مثل سنت و یا به جهان شرق و غرب ایجاد شد که به نظر من هر دو اینها غلط است. کشورهای کمونیستی ایرادشان این بود که روشهای خشن استبدای و سرکوبگرایانهای در پیش گرفتند و نظامهایی که ساختند نظامهای قالبی بوده که شریعتی اینها را بدتر از نظامهای غربی از لحاظ فکری میدانست، یعنی آنها در ذیل قالبی و قلابی تقسیمبندی میکرد. ما با یاد خودمان خلاقیت و نوآوری داشته باشیم و مدرنیتهای ایرانی و بومی بنا کنیم که واقعاً مدرنیته و تجددی در سنت رقم بخورد.
چون آن دوره تکوین مکتب آماده نشد، رقبایی آمدند و گوی و میدان را دست گرفتند و ما را دچار همان دوگانههای پیشاشریعتی کردند؛ یعنی یک دسته سنتگرا و یک دسته تجددگرا و گروهی هم اصولگرا شدند که هر کدامشان از نظر نهضت نواندیشی توحیدی و اسلامی مورد نظر شریعتی قابل نقد است و یا ربطی به آن نهضت ندارد. اگر گفتمان نوع شریعتی و این نوع نواندیشی نبود، انقلاب پیروز نمیشد، بلکه قیام واکنشی دیگری رخ میداد و سپس سرکوب میشد. در کشورهای اسلامی دیگر هم اگرچنین جنبشهایی پیروز نمیشود به این خاطر است که آنها با آن سیستم فکری که دارند نمیتوانند آلترناتیو بدیل بسازند که جامعه و جهان آن را بپذیرد. اگر در ایران انقلاب پیروز شد، بهدلیل افقی بود که شریعتی و امثال او ایجاد کردند و طبقه متوسط شهری، جوانان و روشنفکران و دیگر طبقات اجتماعی را متقاعد کردند که میتوان نوعی نهضتی ملی و مذهبی ایجاد کرد که هم سنت خود را حفظ کنیم و هم از ابزارهای جدید بهرهمند شویم و دستاوردهای جهان جدید را بپذیریم. اکنون باز به اشکال دوگانههای سنتی بازگشت کردهایم که این آشوب فکری نشان میدهد که ما آن پروژه و طرح فکری که پیش زمینه انقلاب بوده را تداوم نبخشیدهایم.
ایکنا - اگر شما خودتان را نه به عنوان فرزند دکتر شریعتی، بلکه مخاطب آثار شریعتی قرار بدهید، چه انتقاد جدی را متوجه فکر و اندیشه وی میدانید؟
قبلاً در جای دیگر گفتهام و اینجا هم تکرار میکنم که بهعنوان یک فلسفهپژوه - اگر نگوییم فیلسوف - بهقول ارسطو، فیلسوف همیشه حقیقت را بیش از استاد خویش قبول دارد و اصلاً فلسفه به معنای حقیقتجویی است. بنابراین فرزند کسی بودن نمیتواند معیار باشد. من بهعنوان پژوهشگر اندیشه سبک فلسفی، طبعاً با شریعتی نیز بههمینگونه مواجه میشوم و اصولاً هر اندیشهای برای اینکه زنده بماند و قوی شود باید مورد نقد قرار گیرد و ما نیز از نقد استقبال میکنیم و نقد به این معنا خواهد بود که ببینیم نقاط قوت و ضعف میراث شریعتی کدام است؟
نقاط قوت این میراث را در پاسخ به سؤالات قبلی اشاره کردم. یکی از نقاط ضعف، همین سوءبرداشتهایی است که وجود دارد و از شریعتی تصور شده است. سؤال این است که آیا این سوءبرداشتها زمینهای در آثار شریعتی داشته که پیش آمده و یا بدون هیچ پیش زمینهای بهوجود آمده است؟ در هر دو حال به تعبیر پراگماتیستها - پراگماتیسم یعنی مصلحتگرایی یا عملگرایی - هر گفتار و ایدهای، تبعات و تضمنهایی دارد و برداشتهای مختلفی که از آن بهعمل میآید و جزء «تضمنات» آن اندیشه محسوب میشود. یعنی شما نظریهای ارائه میدهید و از این نظریه، برداشتهایی به عمل میآید که باید همراه آن اندیشه لحاظ شود. برداشتهای متناقضی که از اندیشه شریعتی بهعمل آمده است، نشان میدهد که در مواردی با سوءتفاهم و یا علیرغم توفیق شریعتی در رساندن منظور و نظر خودش، در عینحال با نوعی عدم توفیق و ناکامی نیز مواجه بوده که تنوع سوءبرداشت در آن نهفته است. خود این نکته نیز باید نقد شود، یعنی بخشهای مثبت و منفی از یکدیگر تفکیک شود.
از یک سو، همانطور که از قرآن، اشعار حافظ و بسیاری از متون دیگر برداشتهای متفاوتی میتواند به عمل آید، اینکه اندیشهای این ظرفیت را داشته باشد که برداشتهای متفاوتی از آن انجام شود، نقطه قوتش محسوب میشود، یعنی به این سادگی که فکر میکنیم نیست و هر بار که آن را میخوانیم، برداشتی از آن پیدا میکنیم. به قول هایدگر، «نیندیشیده مانده یک اندیشه نقطه قوت آن است»، یعنی امکان فراهم آوردن اندیشهای تازه در آن وجود دارد. اما از سوی دیگر، نقطه ضعف این است که سوءبرداشت و نقض غرض صورت گیرد، یعنی ضد یک اندیشه از آن برداشت شود، مثل همین برداشتهایی که از شریعتی شیوع یافته و میگویند ضد دموکراسی، یا ضد دین، یا.. خلاصه «مخالفخوان» بوده، که اینها نقض غرض است، اما چرا نقض غرض اتفاق افتاده؟ شاید او در انتقال درست نیت یا منظور خودش توفیق نداشته است. چرا گاه عدم توفیق و ناکامی در انتقال مقصود او وجود داشته؟ شاید بهدلیل شتابی که او از نظر زمانی-مکانی داشته، چون عموم آثارش را در فاصله سی تا چهل سالگی نوشته که بسیاری از اینها میتواند «سرخط» بوده باشد و زمان تفصیلش نرسیده بوده یا اینکه بسیاری از ایدهها در جامعه درست هضم و حلاجی نشده و فقط عنوان شده و برداشتهای گوناگونی از آن بهعمل آمده است.
همچنین امکان دارد آثار چاپ شده او زمانی که از تایپ IBM به تایپ کامپیوتری تبدیل شده غلطهای زیادی پیدا کرده باشد. وقتی به برخی از متون رجوع میکنیم، میبینم غلط تایپی دارند. این غلط تایپی در بسیاری از موارد در فهم معنا اخلال ایجاد میکند، حتی در جملات معروف غلط تایپی یافتهام. بنابراین این نوع نواقص کاری ممکن است در سبککار او وجود داشته باشد، چون سبک کار او یک سبک مطمئن آکادمیک با بودجه مکفی و سر فرصت معین نبود. او در شرایط هولناک و هراسناکی کار میکرد که من خود شاهدش بودم. مثلاً ساعت دو نیمه شب زنگ میزدند فکر میکردیم ساواک حمله کرده، تمام نوشتههای او را جمع میکردیم تا به خانه همسایه بیندازیم یا جایی پنهان کنیم که دست ساواک نیفتد. وقتی شما در چنین شرایطی بنویسید، ممکن است در نحوه کارتان اثر گذاشته و بسیاری از کاستیها ایجاد شود. این شرایط و سبک کاری او باعث فراهم آمدن زمینه برای سوءبرداشتها شده است، بنابراین در بازخوانی مجدد آثار شریعتی باید اینها را لحاظ کرد، از غلط تایپی گرفته تا نقل قولها و تواریخ، این احتمال را بدهیم. نقدی که دارم این است که باید دقت در مفاهیم، استنادات و تحقیقات کارهای او را افزایش دهیم، یعنی باید بازبینی و ویراستاری و تدقیق انجام شود.
پس از آن بحث عمیقتر، تعمیق است. شریعتی از خود من دعوت کرد که به تحصیل فلسفی بپردازم، برخلاف شایعهای که میگوید شریعتی با فلسفه مخالف بوده، او توصیه کرده که فرزندش در ادامه راه او فلسفه بخواند. بنابراین در اینجا میبینیم که در کار او فرضاً نیاز به پس فلسفی وجود دارد. همه اینها نوعی نقد درونی است که چگونه میتوان تفکر و میراث شریعتی را تعمیق کرد و سپس آن را تداوم داد، برای دورانهای پسی که صورت مسئله گفتمانی عوض میشود، البته یکسری دورانهای بلندمدت و کوتاهمدت تاریخی وجود دارد. اکنون در کشور ما مثل ترافیک که عبور و مرور زیاد است، میگویند از فلان دوره عبور کردیم. ما اکنون در دوره گذار از سنت به تجدد هستیم، بهقول شریعتی مثل قرنهای 13، 14، 15 و 16 میلادی، در این دوران قرار داریم. یک وقت منظور از دوران، دوران بلندمدت است و یک وقت مثلاً میگوییم دوره پیش و پس از انقلاب، یعنی رخداد بزرگی مثل انقلاب رخ داده و از دو دوره صحبت میکنیم، ولی چه قبل و چه پس از انقلاب در مجموع، پس از مشروطه تاکنون در یک دوره قرار داریم. منظور، معیار تقسیمبندی دوران است. یا مثلاً به قرون ۱۸، ۱۹ و ۲۰ دوره مدرن و به قرون ۲۰ و ۲۱ دوران معاصر یا دوره پساها و پایانها میگویند. منظور از این پساها، گذار از مدرنیته به دوره پسی است. این تغییرات اپیستمولوژیک یا معرفتشناختی باعث میشود که میان دوران ما با دوران شریعتی تفاوتهایی به وجود بیاید، همینطور پیش و پس از انقلاب که ابتدا در حاکمیتی سکولار بودیم و اکنون در حاکمیتی دینی هستیم. در کشورهای اسلامی نیز که اسلامگرایی جدید به وجود آمده، تفاوتهای گفتمانی و دورانی ایجاد شده است و شریعتی باید بازخوانی شود.
ایکنا - نقدی که از جانب برخی روشنفکران درباره شریعتی مطرح میشود، ایدئولوژیک کردن دین است که میگویند شریعتی دین را ایدئولوژیک کرد و این ایدئولوژیک شدن دین تبعاتی را در عرصههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به دنبال داشت. شما این نقد را چگونه ارزیابی میکنید؟
این بحث دو بخش دارد، یکی بخش ظاهری و اسمی و دیگری همان مفهوم ایدئولوژی، میدانیم که ایدئولوژی دورههای مختلفی داشته و از تصور مثبت اولیه تا تصور منفی پسی یا تصور خنثی عمومی میتواند تعریف شود، بستگی به کلمه ایدئولوژی دارد. در تعریف شریعتی، وقتی وی میگوید ایدئولوژی به سنت تبدیل شود، منظورش این است که از حالت موروثی، خرافی و درونباش بیرون آمده و نقد فکری و عقیدتی شود تا به نوعی تفکر راهنمای عمل زنده و پویا و منطبق با شرایط روز تبدیل شود، یعنی همان پروژه نوسازی یا نواندیشی. بنابراین میتواند اسمش را پروتستانتیسم بگذارد و موجب سوءتفاهم شود که تفاوتش با پروتستانتیسم مسیحی چیست. در جای دیگر بگوید ایدئولوژی و فکر کنند منظور، دوران ایدئولوژی است و تعاریفی که ذکر کردیم، یا بگوید رنسانس و با اومانیسم کاتولیک اشتباه شود. این اصطلاحات یک بخش فنی دارد و یک بخش محتوایی.
بهطور کلی دو نظر وجود دارد، یک نظر این است که باید اجازه دهیم دین به همان حالت سنتی خودش باقی بماند و نباید در آن بازاندیشی یا بهروزسازی کنیم، مدرنیزاسیون دین پروژه غلطی است، بهدلیل اینکه دین را در صحنه اجتماع و سیاست میآورد که هم موجب ضربه به دین میشود، یعنی از حالت قدسی، سنتی و محترمش خارج میشود و هم به سیاست و دنیا ضربه میزند، به دلیل اینکه مسائل دنیوی قدسی شده و آنها را از عقلانیت میاندازد. این محتوای آن نقد است که دیگر بحث از واژهشناسی و اصطلاحات فراتر میرود. پروژه دیگر این است که چون در دین متعالیترین ارزشها پرستش میشود، نقد و اصلاح باید از خود دین آغاز شود. اگر بهقول هگل، دین بدی داشته باشیم، همه چیزمان بد خواهد بود؛ بنابراین به تعبیر مارکس، نقد دین پیششرط هر نقدی است. یعنی اگر نقد دین در آلمان انجام نشده بود، نمیتوانستیم نقد دنیا، سیاست و اقتصاد را انجام دهیم. این هم پروژهای محسوب میشود که شریعتی به این دومی قائل است.
اینکه میگویند چرا دین را ایدئولوژیک کرده، منظورشان این است که اصلاً چرا دین را نوسازی کرده و آن را به صحنه اجتماعی آورده است، دین باید به همان شکل سنتی، موروثی، خرافی و دست نخورده که در جامعه بوده، باقی بماند. یکی از اساتید علوم سیاسی تعریف میکرد که وقتی وارد دانشگاه شدم، اولین بار شریعتی را اینگونه شناختم که دیدم دانشجویی قرآن را به دست گرفته و زیر بعضی از آیات خط میکشد. تعجب کردم که این چه کاری است! چون زمانی که ما برخی آیات را برجسته میکنیم، این معنا را میدهد که این بخش از سخنان خداوند از بخشهای دیگر آن مهمتر است و ما در واقع دخالت میکنیم. خود من وقتی خواندن عربی را شروع کردم، یک روز پدر به خانه آمد و پرسید چه کاری انجام میدهی؟ جواب دادم روی قرآن کار میکنم. او زد زیر خنده و گفت هنوز زبان عربیات کامل نشده، روی قرآن کار میکنی؟! منظور این که شریعتی قرآن را به صحنه آورد و هر جوانی قرآن میخواند و برخی قسمتهای آن را «هایلایت» میکرد که این مسئله موجب ناخشنودی روحانیون سنتی بود. استاد مطهری بحثی با عنوان تخصص داشتند و معتقد بودند نباید اینطور باشد که هر کس جسارت تفسیر قرآن را به خود بدهد و این موضوع باید کار روحانیون و متخصصان باشد.
بنابراین شریعتی قرآن را به صحنه آورد و همه جوانان و قرآنپژوهان به فهم قرآن روی آوردند. نقدی که به این کار شریعتی وارد میشود، این است که این اقدام کار خطرناکی بود و باعث شد امروز در جامعه، مرز دین و دنیا به هم آمیخته شود که کار غلطی است. این اساس نقدی است که دوستان وارد میکنند و قابل تأمل بوده، اما پاسخ ما این است که بر فرض اگر همه مشکلات ما مربوط به دین باشد، رهایی از مشکلات نیز به تصویر جدید از دین بستگی دارد، همانطور که در غرب این وضعیت پیش آمد و همه دستاوردهایی که غرب اکنون دارد، نتیجه تغییر تفسیر دینی است که در دوره رنسانس یا نوزایی فرهنگی اتفاق افتاد، یعنی تا تغییر بینش دینی اتفاق نمیافتاد، غرب وارد دوره مدرن و دستاوردهای مثبت و منفیاش نمیشد. مارسل گُشه، متفکر فرانسوی میگوید از درون مسیحیت نوعی تفسیر دینی که به آن سکولاریسم گفته میشود، بهوجود آمد. ما در ایران فکر میکنیم که سکولاریسم و لائیسیته به معنای غیر دینی است، اما هر دوی اینها واژگان دینی و مسیحی هستند. سکولاریسم یعنی بخشی از اموال و متعلقات کلیسا که در حوزه دنیوی قرار میگرفت، چون روحانیت مسیحی به دو بخش سکولیه و رگولیه تقسیم میشد، یعنی روحانیون رگولیه بر اساس قواعدی تارک دنیا میشدند که به آنها، «روحانیت» به معنای مطلق کلمه گفته میشد (تارک دنیا) و بخش سکولیه که وارد جامعه شده و برای «لائیکها» یعنی مؤمنین غیرروحانی و مکلّا کار میکردند. منظور این است که حتی اگر جامعه سکولاریزه یا لائیسیته شده، این اتفاق بر اساس نوعی برداشت دینی در فرهنگ غربی و مسیحی رخ داده است.
در دنیای اسلام، اگر با مشکلی مواجهیم، به این دلیل است که اصلاح دینی، نقد درونی و تحول فرهنگی اتفاق نیفتاده، چون ما دچار رخوت و رکود و انحطاط تاریخی از زمان حمله مغول در این هفت قرن شدهایم و از نظر تمدنی و قدرتی، به خصوص در چهار قرن پس از صفویه و عثمانی، همانطور که شکستهای نظامی نشان میدهد، عقب ماندهایم. بنابراین چون این تحول فرهنگی اتفاق نیفتاده است، ما از آن دوره طلایی فرهنگی به این رکود و انحطاط رسیدهایم و اگر از رنسانس و نوزایی و اصلاح دینی صحبت میکنیم، منظور خروج از این وضعیت به سوی آیندهای روشن است که در پروژه شریعتی و پیش از او، اقبال لاهوری و قبل از وی، سیدجمالالدین اسدآبادی بوده و اینها آن را اصلاحگری دینی مینامیدند که این مورد نقد دوستان است و اگر از واژه ایدئولوژی، پروتستانتیسم، اومانیسم یا هر واژه تکنیکی دیگری استفاده میشود، در واقع این پروژه را توضیح میدهد. این پروژه امروز مورد سؤال است. عدهای میگویند نباید از راه اصلاح دینی وارد شویم، باید این را دور زده و بدون مسائل فقهی و کلامی وارد مباحث سیاسی، مدنی و مدرنیته شویم. میخواهند کار روشنفکران دینی را زیر سؤال برده و بگویند اینها با ورودشان به این مباحث باعث بازگشت به سنتگرایی و بنیادگرایی شدند، چون موفق نشدند و سنتگرایان و بنیادگرایان از این مباحث استفاده کردند، چنانکه مشابه این بحث را بیژن جزنی در جزوهای به نام «مارکسیسم اسلامی و اسلام مارکسیستی» مطرح میکند.
انتهای پیام